مکتوبات مولانا – مکتوب ۳۸ – به سلطان عزالدّین کیکاووس در جواب نامۀ او و طرح مباحث عارفانه

بشارت رفعت و اقبال و سعادتِ ملک عادل، ناشرالخیرات، یگانۀ عالم، نادرۀ زمان، پادشاه کیهان، گنج نهان، گزیدۀ رحمان، سلطانِ سلطان‌نژاد، امن و رحمتِ بلاد و عباد، المتوکّل علی الله، المخصوص بفضل الله، قبلة الاقبال، کعبة الامال، خلاصة الوجود، فخر آل داود، عظّم الله دولتهم، بدین والد رسید و هم پیش از رسیدنِ مشرّفۀ کریم و نامۀ عزیز، از راهِ نَبّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ[۱]، از حال آن یگانۀ عالم‌دل این والد را خبر می‌دهند از سوی عالَم غیب و از رویِ ظاهر مشرّفۀ عزیز شریف و نامۀ شادی افزای رسید. حرزِ شادمانی گشت و تعویذ خوش‌دلی و هیکل و آرام دل ساخته شد. هزاران سلام و تحیّت و ثنا از صدق و صفا رسانیده می‌آید، آرزومندی به لقای مبارک و دیدن آن نورِ عنایت پیش از اجل، اِنْ شاءَ الله العزیز که بسیار دیده شود انّ الله یجمع من یشاء و یرفع البعد عمّن یشاء[۲]، آسان کنندۀ هر دشواری و سهل کنندۀ هر مشکل، به فضل و کرم بی‌نهایت، فراق ما را به وصال مبّدل گرداند و راهِ دور را نزدیک گرداند، چنانکه اوّل ملاقات، ما را بدان یگانۀ جهان عظّم الله اقباله سبب‌های عجب ساخت که در وَهم ما نبود، چنانکه یوسف صدّیق چون بعد از فراقِ دراز و جدایی و نومید شدن از دیدارِ پدر و برادران باز ایشان را بیافت و رو به آسمان کرد گفت: یا رب چه سبب‌ها ساختی تا پدر و برادرانِ مرا به من رسانیدی و بعد از چنان فراقی وصال دادی اَنَّ رَبّی لَطِیفٌ لّمَا یَشَآءُ[۳]، ایشان به ولایت کنعان بودند و من در مصر و ایشان را از حال من خبر نی، در عالم، قحط انداختی تا برادران و پدر محتاج نان شدند که نان را همسنگِ زر می‌خریدند و نمی‌یافتند و مرا که یوسفم پادشاه مصر گردانیدی و آوازۀ من در عالَم مشهور کردی که پادشاهِ مصر گندم می‌دهند و ارزان می‌دهند و بسیار می‌دهد و از درویش سیمِ قلب به جای سره قبول می‌کند و گندم می‌دهد و برادرانش بدین آوازه از اقصای کنعان به مصر آمدند و ایشان را وَهم نی که سوی برادر خویش می‌رویم و این پادشاهِ مصر برادر ماست و اگر دانستندی، کی آمدندی و به کدام روی آمدندی؟
چه سبب‌های لطیف غریب ساخت سازندۀ کارها تا یوسف صدیّق را با پدر و برادران جمع کرد. در شبان‌روزی صدهزار چنین کارها می‌سازد و قومی را کُند و فراق می‌دهد و موجِ تقدیر هر یکی را به شهری می‌افکند و باز سبب‌ها می‌سازد و به موجِ دریای تقدیر این سبب‌های پراکنده گشته را باز جمع می‌کند. امید داریم از رحمتِ این کارساز که بعد از این فراق دراز اسباب لطیف مبارک در هم پیونداند، چنانکه وصال اوّلین میسّر کرد که در وهم نبود. اِنَّهُ عَلی ذلِکَ قَدیر و بالاجابة جَدیر[۴].
حق تعالی علیم است: وَ کَفَی بِاللهِ[۵] عَلِیماً[۶]، که همان محبّت و دعای خیر و هواخواهی و غمخوارگی که در آن ایّام وصال که می‌دیدیم صورتِ همدگر را قائم بوده است و خیالِ شما و احوالِ شما پیشِ چشم بوده است در این ایّام فراق، و چنان نبوده که: هر چه از چشم دور، از دل دور، و حاشا از لطف پادشاهی و فرزندی و ادب پیغامبرانۀ آن یگانه که از پیش چشم و دل این پدر غایب شود. محبّت که خاص از برای حق باشد و پدری و فرزندی که خالصاًلله باشد هرگز متغیّر نشود، چنانکه حق تعالی می‌فرماید که روز قیامت، در آن سیاست و زلازلِ هیبت و نَفسی، همه خویشاوندی‌ها بریده شود و از همدیگر خویشاوندان گریز و روی گردانند که بر او چه وقتِ خویشی است، الّا آن خویشی و پدری و فرزندی که از بهرلله بوده باشد، زلزلۀ قیامت آن خویشی را هرگز نَبُرّد، همدیگر را جویند و پرسند و به قدر و مقام و قربتِ خود دست گیرند که: الْأَخِلّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعضُهُمْ لِبَعضٍ عَدُوٌّ اِلّاالْمُتَّقِینَ[۷]، این درجه خود، متّقیانِ مقلّد راست، که به دل ایمان و صدق دارند ولیکن چشمشان دوخته است، چنانکه فرزند، طفل نابینا، مادر را می‌داند و شیر او می‌خورد ولیکن اگر او را بپرسند که مادر تو چه شکل دارد اسمر است، اشقر است، گشاده ابرو است، دراز بالاست، کوتاه است، شمشیر بینی است، پَخس است، گردن دراز است؟ هیچ از این نشان‌ها نتواند گفتن الّا به تقلید و شنیدن، امّا متّقیانی که ایشان را چشم گشاده‌اند و فرمان داده‌اند که هر که را خواهند چشمش را بگشایند و گوششان بکشند و مرده را زنده کنند، ایشان را خود چه گویم؟ قیامت برای ایشان است تا آنچه با خَلق گفته‌اند و تهدید کرده‌اند، سخن ایشان راست شود. فَلَا تَحْسَبَنَّ اللهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ[۸]. پس قیامت بر دیگران روزِ وَعید است و بر بندگانِ خاصّ قیامت روزِ عید است و روزِ مزید، تعیین نمی‌کنم که این بندۀ خاصّ در این دورِ ما کیست، الّا از حق تعالی می‌خواهم تا چشم و دل آن یگانۀ جهان را به نور خود منوّر گرداند و بر مزید دارد تا او را گفتِ کسی و تعریفِ کسی حاجت نیاید.
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی[۹]
از این جهان و از آن جهان و از ورای هر دو جهان ممتّع و برخوردار باد. آمین یا ربّ العالمین.

————————

[۱] بخشی از آیۀ ۳ سورۀ تحریم: مرا خداوند دانای آگاه با خبر کرد.

[۲] ترجمه استاد سبحانی: خداوند هرکه را بخواهد با دوستی که می‌خواهد یکجا می‌کند و از هرکس بخواهد فراق را دور می‌کند.

[۳] بخشی از آیۀ ۱۰۰ سورۀ یوسف: حقا که پروردگار من در آنچه بخواهد باریک بین است.

[۴] او بر همه چیز قادر است و به اجابت دعا شایسته.

[۵] در نسخه “بر” آمده است.

[۶] بخشی از آیۀ ۷۰ سورۀ نساء: و خدا دانایی بسنده است.‌

[۷] آیۀ ۶۷ سورۀ زخرف: دوستان در چنین روزی، بعضی دشمن بعض دیگر باشند، مگر پرهیزگاران‌.

[۸] بخشی از آیۀ ۴۷ سورۀ ابراهیم: و هرگز خداوند را خلاف‌کننده وعده‌ای که به پیامبرانش داده است مینگار.

[۹] بیت اول از قصیده ۱۹۸ سنایی غزنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *