مکتوبات مولانا – مکتوب ۳۹ – به سلطان عزالدّین کیکاووس، سفارش شمس‌الدّین و فرزند وی نورالدّین

کرامات و طیّبات و سعاداتِ آسمانی که مطلوب است و مقصودِ عالمیان است و نصیب انبیا و اولیا و خاصّان است و آن است که می‌ارزد به طلب کردن، نثارِ جان پاک پادشاهِ علم‌شعار، عدل دثار، عالی همّت، مَلَک صفت، عاقبت بین، خدای پرست، خیرگستر، فخرالملوک، افتخارِ آل داود ادام اللهُ عُلوَّهُم، قرین ذات شریفش باد و ایزد جلّ جلاله اوتادِ دولت و اقبال مکتسب و موروث را به تثبیت ابد مثبّت و مشیّد داراد، خیرات و حسنات و درویش نوازی و مظلوم پروری پادشاهانۀ آن پادشاه را سبب مزید عنایت و تضاعف کرامت گرداناد.
هزاران سلام و تحیّت، دعا و خدمت از این داعیِ مخلص مطالعه فرماید و شکر احسان‌ها و نوازش‌ها و دلداری‌های پادشاهانه که در گفتن و نبشتن نگنجد، تأمّل نماید. باری تعالی اسباب ملاقات را فراهم آرد تا در حضور شُکر آنها گفته آید. امید است که آن را غنیِّ مطلق و خالقِ به حق از خزانۀ بی‌نهایت بی‌کرانۀ بی‌حدِّ خویش صدهزار، اضعافاً مضاعفةً مجازات کند. عرضه داشته می‌آید که برادر عزیز، عالِم فاضل معتقد، شمس الدّین و فرزندش قُرّةالعیون، نورالدّین، تا از خدمت آن بزرگ مفارقت کرده‌اند، یک روز بلکه یک ساعت نیاسوده‌اند. کسی را که در خدمت و سایۀ آن پادشاه مکرّم عادت کرده باشد و لطف‌های او دیده، پیش پادشاهانِ دیگر قرار نتواند کردن و می‌خواستند تا به خدمت رجوع کنند، از خجالت نمی‌توانستند. چون کارد به استخوان رسید و فراقِ شما بتّرین زخم‌هاست به نهایت رسید، این داعی را شفیع گرفتند به خدمت، چون عنایتِ آن پادشاه می‌دانند و اعتقادِ پاک در حقّ این داعی، اعتماد نمودند که شفاعتِ این داعی قبول شود و هر جرمی و تقصیری که بوده است آن پادشاه یاد آن نکند و سایۀ عنایتِ اوّلین بر سَرِ ایشان بگستراند تا بر این داعی از زمین تا آسمان منّت باشد و بر احسان‌های پیشین مُنضمّ شود که ایشان بر این داعی حقوق خدمت و یاری قدیم دارند.
امید دارم از لطفِ آن پادشاه که داعی را عزیز فرماید به قبول این شفاعت. کنیزکان و بندگان خرد و بزرگ، مشتاقِ دیدار همایون می‌باشند و روز و شب به دعا مشغولند تا باشد که سبب‌سازندۀ مشرق و مغرب ملاقات را سببی سازد که سبب‌ها ساخت تا ما را از قطرۀ آب منی که نه گوش داشت، نه هوش، نه عقل، نه چشم، نه صفت پادشاهی، نه صفت بندگی، نه غم می‌دانست نه شادی، نه خواری نه عزیزی، آن قطرۀ آب بی‌خبر را در ارحام، پناه داد و به تربیتِ لطیف آن آب را خون کرد و آن خون را بسته و فسرده کرد و آن خون بسته را گوشت تازه کرد. در آن خانۀ خلوت که نه دست بود نه آلت، بر آن گوشت‌پاره دریچۀ دهان و چشم و گوش بشکافت و زبان داد و از پسِ دهان خزینۀ سینه، که در او دلی نهاد که هم قطره‌ای است و هم عالَمی، هم گوهری است و هم دریایی، هم بنده است و هم پادشاهی، کدام عقل دریابد که ما را از آن ولایتِ حقیری و بی‌خبری بدین ولایت آورد و فرمود که: دیدی و شنیدی که تو را از کجا به کجا آوردم؟ اکنون هم می‌گویمت که تو را اینجا رها نخواهم کردن، از این آسمان و زمین تو را بیرون بَرم به زمینی که از نقرۀ خام لطیف‌تر باشد و آسمان که در وَهم و صفت نگنجد از جان‌فزایی و لطیفی، که از گردش آن آسمانْ جوان پیر نشود و نوها کهنه نشوند و هیچ چیز نپوسد و گنده نشود و هیچ چیز نمیرد و هیچ بیداری نخسپد، زیرا خفتن برای آسایش و دفعِ رنج بود و آنجا رنج نیست و ملولی نبود. و اگر تو را باور نمی‌آید، اندیشه کن که اگر آن یک قطره منی را بگفتی که خدای را عالَمی است بیرونِ این تاریکی، در او آسمانی و آفتابی و ماهتابی و ولایت‌ها و شهرستان‌ها و باغ‌ها و در او بندگان‌اند بعضی پادشاهان و بعضی توانگران و بعضی تندرستان و بعضی مبتلایان و کوران، اکنون خایف باش ای قطرۀ منی تا از این خانۀ تاریک چون برون آیی از کُدامان خواهی بودن؟ هیچ توهّم و عقل آن قطره را این قصّه باور نیامدی که جز آن تاریکی و غذای خون عالَمی هست یا غذایی هست و بدانکه آن قطره غافل و منکِر بود، هیچ برهید؟، کشانش آوردند. و هذا کفایه.
سیدالمشایخ، قطب الزّمان، امین القلوب، جنیدالوقت، حسام الحقّ والدّین ادام الله برکاته، سلام و دعا می‌رساند و سلام و دعایِ مبارکِ او از فرزندان و معتقدان منقطع نیست، کار دوستی و پیوند بندگانِ خدا منقطع و ابتر نباشد، باقی باشد، همچون جانِ باقی ابدیِ ایشان که به هیچ علّتی و مراعاتی از خلقان یا غفلت ایشان دیگر نشود، زیرا ایشان به دست و فرمانِ خود نیستند و دوستی و مهر ایشان به اشارتِ حق باشد نه به هوای ایشان، آن دوستی که به هوا و هوس باشد سرد شود و گرم شود، همچون هوای این جهان که گاهی تابستان بوَد و گاهی زمستان، امّا آن دوستی که از هوا بیرون باشد به هویّت حق باشد، سرد و گرم نشود که: لَا یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلَا زَمْهَرِیاً[۱]، لَا شَرقِیَّةٍ وَ لَاغَربِیَّةٍ[۲]. اگر غافلان وفا نکنند، بندۀ خدا این گوید: اللّهُم اهدِ قَومی فِانّهُم لایعلمون[۳]. جاوید بر ملک ایمان و ملک ارکان مستدام باد. آمین یا ربّ العالمین.

———————–

[۱] بخشی از آیۀ ۱۳ سورۀ انسان: در آنجا نه خورشیدی بینند و نه سرمای سختی.‌

[۲] بخشی از آیۀ ۳۵ سورۀ نور: نه شرقی است و نه غربی.

[۳] بخشی از حدیث نبوی: خدایا قوم مرا هدایت کن، چرا که آنها نمی‌فهمند.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *