مکتوبات مولانا – مکتوب ۵۰ – به یکی از علما دربارۀ ارکان و شرایط سلوک
اشارت مولوی لازال مولاً و سیّداً و سنداً و سابقاً، که دو سه سطر ارسال رود که حاوی باشد ارکان و شرایطِ سلوکِ طریق و سَیْرِ سِیَرِ صراطِ مستقیم. هیچ شکّی نیست که وقایع و نوازل جسمانی کمتر و نازلتر است از وقایعِ عالَمِ اندرون و چندین هزار کُتب فقه تصنیف نوشتهاند در ارشادِ کیفیّتِ محافظتِ ارکانِ سیرتِ ظاهر و هنوز کفایت نمیآید. حوادثی که در ظاهر واقع میشود که درمان و چارۀ آن نگفتهاند و در آن کتبِ بسیار نیابند، چون وقایعِ ظاهر جسمانیِ مختصر در نطاقِ موضوعات نگنجد، نطاق گسسته میشود از کثرت و جَسامَتِ احوال ظاهر که مدد بر مدد است، محافظتِ ارکانِ باطن و احوالِ اندرون که آن را نسبت نتوان کردن به ظاهرِ حقیر، چون در سه سطر توان شرح کردن؟
احوالِ ظاهر را در سه سطر نبشتهاند که هر سطر را پایان پیدا نیست. یکی سطرِ احوالِ ماضی، یکی سطرِ احوالِ حالی، یکی سطرِ احوالِ مستقبل. با آنکه هر سطری را که بخوانی به پایان نرسی، و این سه سطر را بر لوحِ عقلِ جزوی نوشتهاند و بر لوحِ عقلِ کلّ، تمام و مشروح است. امّا احوالِ باطن را که آن از این سه سطر بیرون است، عجبا چون طمع میدارد که در سه سطر بگنجد که از دو و سه نَبْوَتِ[۱] عظیم دارد و نُفورِ[۲] بسیار.
پس مخدومی لازال مخدوماً، اِنْ شاءَ الله از دو و سه فراغت یابد، تا بر احوالِ متواتر که در عالَمِ باطن نو به نو میرسد، محفوظ گردد و هر لحظه نو باشد و تازه باشد و وَهم او از تحدید و تقدیر و نهایت و غایت و تمامی آن بریده باشد. چون داعی را این معنی رو نمود، نتوانستم آن التماس سه سطر که فرموده بودند عرضه کردن و تمامتِ آنچه به خاطر مینماید در آن معنی که آغاز کردم، در این نوشته نگنجد الّا به مشافهه.
اِنْ شاءَ الله از آنجا که گرمروی و راستطلبی و عشق به کمال و توقانِ آن مخدوم است که وَالْعادِیَاتِ ضَبْحاً[۳]، صفتِ جوادِ طالبان است فَالْمُورِیَاتِ قَدحاً[۴]، صفتِ جواد گرمروان است فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحاً[۵]، بشارتِ عاقبتطلبِ مبارکِ اوست بدین طرف، به ذاتِ لطیفِ خویش که در سبکروحی از پیغام سبکتر است بلکه در گرمروی از اندیشۀ پیغام روانتر است و تشریف فرماید که الجَماعَةُ رَحمَةٌ والفُرقَةُ عَذابٌ[۶] و به زودی عزیمت این طرف فرماید که جاذبۀ تعجیل مراجعت را همراه خود نگرداند که آن حسابِ آمدن نباشد حسابِ تجدید فراق باشد و جراحت تازه کردن، چون حاقنی باشد که در نمازِ جماعت آید و اقتدا کند پا به پا میگردد، از حاقنی نه او مزه یابد از نماز نه از جماعت که او را چنان میکنند: از روی ظاهر، جامعِ نماز، از روی جاذبۀ بیرون، قاطع نماز. از روی ظاهر، اجتماع، از روی جاذبه، انقطاع. ظاهر، مواجهه و ملاقات و از روی آن جاذبه، مدابره و موارات. این حالت دور باد از شما و یاران.
اشتیاقِ داعی مخلص به لقای آن بزرگ صد چندان است که فرموده بود، امّا مهمّاتی که اینجا رو مینماید و صُیودی که اینجا به دام میآید ترسم که اگر تحرّک کنم فوت شود. این ترس پرِّ عزم و اشتیاقِ آن حضرت را برنده میدارد و مرغِ اشتیاق این نوا میزند: شعر.
لو انّ الرّیح تحملنی الیکم
تشبّثت باذیال الرّیاح
و کِدتُ اطیر من شوقی الیکم
و کیف یطیر مقصوص الجناح؟[۷]
ای دریغا که صورت این واقعه در قلم آمدی یا در کاغذ بگنجیدی، تا حقیقت و ماهیّتِ آن را بنوشتمی و به خدمت فرستادمی. امّا اقلام را آن زَهره نیست که در کشفِ آن جنبش کنند و اوراق را طاقتِ آن نیست که با تَفِ این آتشْ جِرم خود نگاه دارد.
آن را که غمی باشد و بتواند گفت
غم از دل خود به گفتْ بتواند رُفت
این طرفه گُلی نگر که ما را بشکفت
نی رنگ توان نمود و نی بوی نهفت[۸]
عَلِمَ الله که تکلّف بسیار کردم و با غلبات جواذبِ اندرون مکابرهها و معاندهها کردم تا توانستم این دو سه سطر نوشتن، شُکْراً لحقوقکم و مکافاةً لِمودّتکم[۹] که محدّثِ اندرونْ نازِ عظیم دارد که چون به قلم مشغول شدی و به کاغذ نگاشتن روی آوردی؟ مگر از نگارخانۀ ما خبر نیافتهای؟ این گناه از دیگران یکتا گیریم و از تو صدتا، چنانکه گفتهاند: شعر.
و ظلم ذوی القربی اَشدُّ مرارةً
علی المرءِ من وقع الحُسام المُهنّد[۱۰]
قال الله تعالی: یَا نِسَاءَ النَّبِیّ مَن یَأْتِ مِنکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیَّنَةٍ یُضَاعَفُ لَهَا الْعَذَابُ ضِعفَیْنِ[۱۱]. هر جا معرفت بیشتر، جنایت عظیمتر. از جنایتِ طفلی چنان کینه نگیرند که از جنایت عاقلی، و پادشاهان بر زلّت و بیادبیِ خربندگانْ آن مؤاخذه نکنند که بر زلّت و بیادبیِ مقرّبان، که ایشان را از اخلاق و نازکی و غیرت ملوکْ خبر بیش، کما قال النبیّ صلی الله علیه و سلّم: انّ الله تعالی لمّا خلق العقل، قال له: اقبل، قابل. ثمّ قال له: ادبر، فأدبر. ثمّ قال له: قم، فقام. ثمّ قال: اقعد، ثمّ قال له: تکلّم، فتکلّم. ثمّ قال له: اسکت، فسکت. الی آخر الحدیث. ثمّ قال: و غرّتی و جلالی ما خلقتُ خلقاً اکرم منک الیّ. لک اخاطب و لک اعاتب و لک اغفر لک الثوّاب و لک العقاب[۱۲]. والسّلام.
————————–
[۱] شاخه
[۲] دور شدن، بیرون رفتن.
[۳] آیۀ ۱ سورۀ عادیات: سوگند به اسبان تیز تک که نفس نفس میزنند.
[۴] آیۀ ۲ سورۀ عادیات: و سوگند به اخگرانگیزان.
[۵] آیۀ ۳ سورۀ عادیات: و سوگند به تکاوران بامدادی.
[۶] حدیث نبوی: جماعت مایه رحمت است و تفرقه موجب عذاب.
[۷] ترجمه استاد سبحانی: اگر باد مرا به سوی شما بیاورد، بر دامن بادها میآویزم و میخواهم از شوق به سوی شما پرواز کنم، اما پرندۀ بال شکسته چگونه پرواز کند؟.
[۸] با اندکی اختلاف رباعی ۴۲۰ مولانا.
[۹] جهت تشکر از مهربانی و دوستی شما.
[۱۰] از امثال عربی و بیتی از طرفة بن عبد: سوزش ظلم نزدیکان بر آدمی از ضربه شمشیر آبدار تلختر است.
[۱۱] بخشی از آیۀ ۳۰ سورۀ احزاب: بگو ای زنان پیامبر هر کس از شما مرتکب کار ناشایست آشکار شود عذاب او دوچندان میشود.
[۱۲] این حدیث به صورت کامل در مجلس هفتم مولانا نیز آمده است و ترجمۀ آن را استاد سبحانی به زیبایی آورده: از حسن بصری روایت کردهاند که گفت: گروهی که جملگی حدیث را از پیامبر – که درود و سلام خدا بر او باد – شنیده بودند، به من گفتند که پیامبر میفرمود: آنگاه که خدای تعالی عقل را آفرید، بدو گفت: بنشین. بنشست. سپس گفت: برخیز، برخاست و سپس گفت: سخن گوی، به حرف آمد. گفت: خاموش باش، دم در کشید. سپس گفت: بنگر، نگریست، گفت: برگرد، برگشت. سپس گفت: فهم کن، فهمید. آنگاه خدای تعالی گفت: به جلال و شکوه و بزرگی و عظمت و قدرت و تسلط و بزرگواری و بلندی مقام و چیرگیم بر عرش و تواناییم بر آفرینش قسم که گرامیتر از تو چیزی نیافریده ام و هیچ چیز نزد من محبوبتر از تو نیست. من به تو شناخته میشوم، با تو عبادتم میکنند. و به تو پیروی مرا گردن مینهند و به راهنمایی تو در راه من احسان میکنند و من با تو انسانها را مورد عتاب قرار میدهم، پاداش بر توست و کیفر از توست خدا راست گفت و رسول او حقیقت را بیان داشت.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!