مکتوبات مولانا – مکتوب ۶۵ – به صلاحالدّین در حسب حال و بیان آرزوی زیارت و دیدار
الله میسِّر الاجتماع.
به خدایی که فیض رحمت او
در خم آسمان نمیگنجد
که ز هجران و آرزومندی
سخنم در دهان نمیگنجد[۱]
اتّصالی که دل و جان به صورت همایونِ برادرِ اعّز اجلّ افضلِ اکمل، سیّدالصّدور، محقّق مدقّق، مفخرالایمّة، تاج اهل الصُّفّه، صاحب الدّولتین، صلاح الحقّ والدّین ادام اللهُ عُلوَّهُ و ایّده و نصره و اعلی محلّه و انجز آماله و جمع شمله فی الدّنیا والاخره، در بیانِ قلم نگنجد و در شرح نیاید.
تو خود دانی که من بی تو چگونه تنگدل باشم
مبادا کاندرین معنی ز روی تو خجل باشم
اگر تقصیری رفت در خدمت و مهمانداری، حق تعالی علیم است، وَکَفَی بِاللهِ[۲] عَلِیماً[۳]، که نه از سستیِ عهدِ مودّت بود و نه از فتور ارکانِ محبّت، که محبّتِ آن برادر چون ایّامِ بهار است، هر روز در تزاید و اشراق است. امّا به واسطۀ اعداء طبیعتِ ضعیف عنصریِ محتاجِ به حوایجِ خسیسه، که روح را مغلوب و مقیّد میدارد و نمیگذارد که آنچه همّت اوست در مصاحبتِ اخوانِ صفا و خلّانِ وفا تمسّک نماید حَقُّ التّمسُّک، و همان قصّۀ مجنون است که به هزار شوق بر ناقه نشست و کُرّۀ ناقه را با خود نبرد، به جدّ میراند جانبِ رُبوعِ لیلی، ساعتی که حیرتِ محبّتْ او را از سَوقِ ناقه غافل کردی، ناقه رو بگردانیده بودی به جانبِ وطن و فرزند، مبلغی واپس رفته تا او به خود آمدن، همچنین در آن راهِ سه روزه، دو ماه بماند در این جزر و مد، بعد از آن گفت:
هَوی نَاقَتِیْ خَلْفِیْ وَقُدِّامِیِ الْهَوی
وَانِّیِ وَاِیَّاهَا لَمُخْتَلِفَانِ[۴]
امید است که از سعتِ اخلاق طیّبۀ طاهرۀ صدریِ اخوی ادام اللهُ عُلوَّهُ و فضله که از آن تقصیری تجاوز فرماید و علامتِ تجاوز آن باشد که استدعای این برادر و درخواست و دریوزۀ مراجعت صدری افضلی ادام الله فضله وفا فرماید کردن.
باز آ که از آنچه بودی افزون باشی
ور تا به کنون نبودی اکنون باشی[۵]
عودوا الی الوصل عودوا
فالهجر صعبٌ شدید[۶]
اگر نه عَوایق و صَغارِ متعلّق حِضانۀ دارّۀ مناندی، این برادر بیتوقّف در طلبِ آن عزیزِ یگانه، مُسرعاً و مستعجلاً، آمدی و آن آمدن، دونِ حدِّ مودّت و تَوقان و اشتیاق بودی، بَلْ واحِدٌ من الألفْ[۷].
عَنْدی جَمَلٌ مِنْ اِشتیاقٍ وَ فُصُول
لا یمْکِنُ شَرحُها بِکُتْبٍ و رَسُول
بَلْ اَنتَظِرُ الزَّمانَ وَ الْحالُ یحُول
اَنْ یَجمَعَ بَیْنَنا فَتُصغی وَ اَقُول[۸]
نسأل الله مُحرّک القلوب ومهیّج النُفوس ان یشرحَ صدرالأخ الرّبّانی بسُرعة النّهوض منه والافاضةٍ و تقریر عیون الاحبّةِ من غیر رَوِیّةٍ و رَیبٍ و استخارَةٍ، فالخیرُ کُلَّ الخیر والرّحمةُ کلُّ الرّحمة فی ایناس الاحباب و دفع الوحشة والفرقةِ والعذاب و نعم المرجوّ والمسؤل[۹].
والامیرالعالم العامل الطّالب الحسیب النّسیب، المشتاقُ الیک شوق العطشان الی المآءِ الزّلال و شوق العاشق الکییب الی ساعة الوصال[۱۰]. این برادر را شفیع گرفت که به خدمتِ اِنها کنم که عهد کرده است مَعِ الله تعالی، که چون روی مبارکِ شما ببیند، میان به خدمت ببندد، نفساً و روحاً و مالاً و جاهاً و هر مالی که دارد اینجا و به گنگر[۱۱]، مناصفه باشد به خدمتش، بلکه کلّ آنِ او باشد. امید است که شفاعتِ این برادر قبول کند تا ظنِّ او در اتّصالِ ما و نفوذ شفاعتِ ما به خدمتش صادق شود، که چنین اعتقاد دارد که هرگز شفاعت و التماسِ این برادر به خدمتِ آن معدن الکرم مردود نباشد. جاوید محسن باد. والسّلام.
————————-
[۱] شاعر این بیت یافت نشد.
[۲] در نسخه “بالله” نیامده است.
[۳] بخشی از آیۀ ۷۰ سورۀ نساء: و خدا بس داناست.
[۴] عشقِ ماده شُترم پُشت سرش و عشقِ من پیش روی، من با او چگونه همسفر شوم؟. بخشی از حواشی استاد فروزانفر در فیه ما فیه: این بیت جزو قصیدهیی است از عروة بن حزام که از متیّمین شعراء عرب است مشتمل بر ۸۴ بیت.
[۵] این بیت در کتاب مرصادالعباد اثر نجم الدین رازی عارف هم عصر مولانا نیز آمده است.
[۶] بازگشت به وصال بازگشت از هجران و بسیار مشکل است.
[۷] بلکه یکی از هزار.
[۸] رباعی ۱۱۰۱ مولانا و ترجمه استاد سبحانی: در دل من دربارۀ شوق و عشق عبارات و فصلهایی است که شرح آنها با نامهها و پیکها ممکن نیست، من منتظر فرصتم و احوال هم مانع است که ما گرد هم آییم تا من بگویم و تو بشنوی.
[۹] ترجمۀ استاد سبحانی: از خدایی که محرّک قلبها و مهیّج روانهاست میخواهیم سینۀ برادر ربّانی ما را مشروح کند (بدینسان که) او بیدرنگ، بیآنکه بیندیشد و یا شّک و استخاره کند برخیزد و فیض برساند و چشم دوستداران را آرام بخشد، چراکه خیر تمام و رحمت کامل در دلجویی دوستان و رفع تنهایی و جدایی و عذاب است. چه خواستۀ امیدبخش و مفیدی است.
[۱۰] دلتنگی تشنه به آب زلال و علاقۀ عاشق آرزومند به لحظۀ دیدار.
[۱۱] توضیحات استاد سبحانی: شهر رومی گنگر در پنجاه میلی قصطمونیه (قسطمونیه) واقع بود و ترکان آن را کانقری گویند وقایعنگاران قدیم عرب آن را خنجره ضبط کردهاند (سرزمینهای خلافت شرق، ص ۱۶۸). املای آن در کتب جغرافیایی عثمانی ((کنغری)) و در تلفظ امروزی Cankiri است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!