مجالس سبعه مولانا – مجلس ششم

من بعض معارفه افاض الله علینا انوار لطائفه

 الحمدللهِ المقدّس عن الاضداد و الاشکال، المنزّه عن الانداد و الامثال، المتعالی عن الفنآء و الزّوال، القدیم الّذی لم یزل و لایزال، مقلّب القلوب و مصرّف الدّهور و القضآء و محوّل الاحوال، لایُقال متی و الی متی فاطلاقُ هذه العبارة علی القدیم محال، ابداءَ العالم بلا اقتدآء و لامثال، خلق آدم و ذُرّیَّتهُ من الطین الصّلصال فمنهم للنّعیم و منهم للجحیم و منهم للابعاد و منهم للوصال، منهم من سقی شربة الادبار و منهم من کسی ثیاب الاقبال، قطع الالسنةَ عن الاعتراض فی المقال، قوله تعالی: “لایسأل عمّا یفعل وهم یسئلون” جلّ ربّنا عن الممارات و الجدال و من این للخلق التّعرّض و السّؤال و قد کان معدوماً ثُمّ وجد، ثمّ یتلاشی و یسیر سیرالجبال: “وَ تَرَی الجبال تحسبها جامدةً و هی تمرّ مرّ السّحاب صنع الله الّذی اتقن کلّ شیء” “لا اله الا هو” “الکبیر المتعال”
بعث نبیَّنا محمّداً – صلّی الله علیه و سلّم – عند ظهور الجهّال و غلبة الکفر و الضّلال فنصح لامتّه بالقول و الفعال و اوضح لهم مناهج الحرام و الحلال و جاهد فی سبیل الله علی کلّ حال حتّی عاد بحرالباطل کالآل فاعتدل الحقّ سعیه ایّ اعتدال، صلی الله و علی آله خیر آل و علی صاحبه ابی بکرالصّدّیق المنفق علیه کثیر المال و علی عمرالفاروق الخاضّ فی طاعته غمرات الاهوال و علی عثمان ذی النّورین المواصل لتلاوة الذّکر فی الغدوّ والاصال و علی علیّ بن ابی طالب کاسرالاصنام و وقاتل الابطال مارتعت بِصَحصَحِها غفر الزال وضوّء الحندس و بیض الذُّبال صلوةً دائمةً بالتّضرّع و الابتهال.[۱]

#دعاهای_مجالس_سبعه_مولانا
 مناجات
یارب! ای پروردگار! ای پرورنده! ما را بدان نوری پرورکه بندگان مقبل خود را پروری از بهر وصال دوست، بدین علف شهوت مپرور ما را که دشمنان را بدان می‌پروری بر مثال گاو و گوسفندان آخُری و پروری که پرورند، از جهت گوشت و پوست، مرغان حواسّ ما را به چینۀ علم و حکمت پرور، جهت بر آسمان پریدن، نه به دانۀ شهوت جهت گلو بریدن.
فلک بازیگر همچون شب بازان[۲] از پس این چادر خیالات استارگان و لعبتان سیّارات، بازیها بیرون می‌آرد و ما چون هنگامه برگرد این بازی مستغرق شده‌ایم و شب عمر به پایان می‌بریم. صبح مرگ برسد و این هنگامۀ شب بازِ فلک سرد شود و ما شب عمر به باد داده.
یارب! پیش‌تر از آنک صبح مرگ بدمد، این بازی را بر دل ما سرد گردان تا به هنگام از این هنگامه بیرون آئیم و از شب روان باز نمانیم. چون صبح بدمد، ما را به کوی قبول تو یابد.
یارب! آوازۀ حیاتِ تو به گوش جان‌ها رسید. جان‌ها همه روان شدند. در بیابان دراز، تشنۀ آب حیات، این جهان پیش آمد، همه درافتادند در وی. هرچند که قلاوزان و آب شناسان بانگ می‌زنند که اگر چه به آب حیات ماند، امّا آب حیات نیست. آب حیات در پیش است، ازین گذرید.
آب حیات آن باشد که هر خورد از آن هرگز نمیرد، و هر شاخ درخت که از آن سبز شد، هرگز زرد و پوسیده نشود و هر گل که از آن آب حیات خندان شد، هرگز آن گل نریزد، امّا این آب حیات نیست، آب ممات است. هرکه از این آب حیات فانی بیش خورد، از همه زودتر میرد. نمی‌بینی که ملوک و پادشاهان از بندگان کم عمرترند؟ و هر شاخ درخت که از این آب بیش کشید، او زودتر زرد شود. اینک گل را نگر که ازین آب سیراب‌تر و خندان‌تر شد، از همۀ عروسان باغ لاجرم او زودتر ریزد.
نادر کسی بود که این بانگ و نصیحت در گوش او رفت و کم کسی بود که کسی کرد و این سیاه آبه را به ناکسان بگذاشت.
خداوندا! و پادشاها! ما را از آن نادر کسان گردان و از این سیاه آبۀ شورابه خلاص ده تا همچون دیگران شکم و رو آماسیده، بر سر این چشمه نمیریم و از طلب آب حیات محروم نمانیم.
رُوی ابوذر عن النّبیّ – علیه السّلام – قال: سألت رسول الله – صلّی الله علیه و سلّم – : ما فی صحفِ موسی؟ قد کان عجبت لمن ایقن بالموت کیف یفرح؟ و عجبت لمن ایقن بالنّار، کیف یضحک؟ و عجبت لمن ایقن بالحساب، کیف یعمل السّیّئآت؟ و عجبت لمن ایقن بزوال الدّنیا و تقلّبها باهلها، کیف یجمعها و یطمینّ الیها؟
ابوذر که از چاکران حضرت رسالت و مستفیدان عتبۀ نبوّت و از خادمان حجرۀ فتوّت بود، چنین می‌گوید که: روزی روی سپاه اهل دین، پشت و پناه اهل زمین، نقطۀ دایرۀ عالم، ثمرۀ شجرۀ بنی آدم، طغراکشِ[۳] “و لسوف یعطیک ربُّک فترضی”[۴] رایضِ[۵] بُراقِ[۶] “سبحان الّذی اَسری”[۷] برگذرنده به اعلی “ثمّ دنی فَتَدَلّی”[۸] دنیا و عقبی زیر قدمش اشارت کنان “و کان قاب قوسین او ادنی”[۹]
این ابوذر گفت که: این مهمتر روزی از مسجد الحرام و از حجرة المصلّی یناجی ربّه[۱۰] بیرون آمده بود، “دعاء بعد کلِّ صلوةٍ مستجابةٌ”[۱۱] گفته و بر تختِ “اَنَا سیّد وُلدِ آدم و لافَخرَ” نشسته، بساطِ “الفقر فخری” افکنده، چهار بالشِ “آدَمُ و من دُونَه تحت لوایی”[۱۲] نهاده، بر متّکاء “اوّل ما خلق الله نوری”[۱۳] تکیه زده و مهاجر و انصار و جمع “مستغفرین بالاسحار”[۱۴] به شکر “قائمون باللّیل و صایمون بالنّهار”[۱۵] به گِردَش حلقه زده، صدّیق در تحقیق دُرِّ سِرمی سفت. فاروق میان حقّ و باطل، فرق می‌اندیشید. ذی النّورین تاریکی لحد را روشنایی مهیّا می‌کرد. مرتضی حلقۀ درِ رضا می‌زد. بلال بلبل وار “اَرِحنا یا بلال” می‌گفت، صُهَیب قدح صهبآء وفا در می‌کشید. سلمان در طریقتِ سلامت قدم می‌زد و من – که ابوذرم – در راه عظمت او ذرّه ذرّه گشته بودم، زبان انبساط بگشادم و گفتم ای مهتر ما: مافی صُحُف موسی؟: در صحف موسی که سلوت[۱۶] جان عاشقان است و انیس دل مشتاقان است چه چیز است؟مهتر قفل سکوت به فرمان حیّ لایموت از حقّۀ تحقیق برداشت، گفت: “عجبت” عجب دارم از آن بنده‌یی که قدم در میدان ایمان نهاده باشد، به دوزخ و درکات[۱۷] جهنّم ایمان آورده، آوازۀ مالک و اعوانش بدو رسیده، در این بوتۀ بلا و زندان ابتلا، چگونه خوش می‌خندد؟
مهترا! فایدۀ دوم؟
گفت: عجب دارم از آن بنده که عمر عزیز را به کران آورده باشد، به مرگ ایمان آورده باشد و وی را برگ ناساخته، به سؤال گور اقرار می‌کند و جواب مهیّا ناکرده، چگونه شادی می‌کند؟
سوم گفت: عجب دارم از بنده‌یی که او ایمان آورده است که ذرّه ذرّه فعل و گفت او را حساب است که: “فَمَن یعمل مثقالَ ذرّة خیرًا یَرَهُ”[۱۸] و ترازوی عدل آویخته‌اند، چگونه گزاف کاری می‌کند؟
و چهارم عجب دارم از آن بنده که بی‌وفایی دنیا را می‌بیند و عزیزان خود را به خاک می‌نهد و از مقریان[۱۹]، “کلّ نفسٍ ذائقة المَوت”[۲۰] می‌شنود، به چندین مهر و محبّت و حرص و رغبت، دنیا را چون جمع می‌کند و دل بر آن می‌نهد؟ و گور و کفن مردگان می‌بیند، فراق دوستان می‌چشد، اما آنچه دوستانش چشیده‌اند از تلخی فراق، او یکشب نچشیده است. قدر وصال چه داند؟ آن درد را ندیده است قدر مرهم چه شناسد؟
نی، نی، ای برادر! جهد کن که از این زندان بیرون آیی، قدم توبه در راه ندم نهی تا در این دنیا هر دو تو را باشد. چه جای این است! بلک همّت از این عالی‌تر کنی و مرکب دین تیزتر برانی، از نظارۀ دنیا درگذری و به تماشای عقبی هم چشم نگشایی تا جمال ذوالجلال ببینی. به جاروب “لا” همه را بروبی. هرکه شاه و شاه زاده باشد، هر آینه او را فرّاش باشد. “لااله الّاالله”[۲۱] فرّاشان خاصان و شاهان حضرت است که از پیش دیدۀ ایشان هر دو عالم می‌روبد.

به هرچ از راه دور افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
به هرچ از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا

نیابی خار و خاشاکی درین ره جز به فرّاشی
کمربست و به فرق استاد در راه شهادت لا

چو لا از صدر انسانی فکندت در ره حیرت
پس از نور الوهیّت بالله آی از “الّا”[۲۲]

جز جمال حق مبین، جز کلام حق مشنو تا خاصّ الخاص پادشاه باشی.

با یار به گلزار شدم ره‌گذری
بر گُل نظری فکندم از بی‌خبری

 دلدار به من گفت که شرمت بادا
رُخسارِ من اینجا و تو بر گُل نِگَری؟[۲۳]

والله اعلم.

———————————-

[۱] . ترجمۀ عبارات عربی از تصحیح دکتر توفیق سبحانی
سپاس بر خدایی که از ضدّ و همانند، منزّه از داشتن شبیه و نظیر مبرّاست، از نابودی و فانی شدن برتر است، قدیمی که پاینده و بی‌زوال است، تغییر دهندۀ دلهاست و زمانها و سرنوشتها را تحوّل می بخشد. حالها را دیگرگون می کند، در قبال او نتوان گفت که کی و تا کی؟ گفتن چنین عباراتی بر خدای قدیم محال است. جهان را بدون الگو و پیروی از کسی پدیدار کرد. آدم و خاندان او را کلوخی بدبو بیافرید، برخی از آنان اهل بهشت و برخی اهل جهنّم اند، گروهی رانده از درگاه الهی هستند دسته‌یی شایستۀ وصالند، برخی شربت بدبختی سر می کشند و بعضی جامۀ نیکبختی بر تن می کنند. این سخن ذات باری که فرماید: “آنچه خدا انجام دهد، بازخواست ندارد، مردم از کردارشان مورد بازخواست قرار می گیرند” زبان معترضان را از گفتار می بندد، پروردگار ما از ستیز و پیکار بالاتر است، مردم چگونه می توانند پرسشی یا اعتراضی کنند؟ در ابتدا هیچ آفریده‌یی نبود، به فرمان او در وجود آمد و آنگاه به عدم گرایید و چون کوهها به حرکت در آمد: “کوهها را ثابت و پایدار می پنداری، در حالی که آنها به سرعت ابر در گذرند. این مخلوق خدایی است که همه چیز را او آفریده است”، “خدایی جز او نیست”، ” بزرگ و عالی مرتبه است”. در بحبوحۀ پیدایش جاهلان و چیرگی کفر و گمراهی، پیامبر ما – محمّد را – که درود و سلام خدا بر او باد – به پیامبری مبعوث کرد. و او امّت خود را با گفتار و کردار خویش اندرز داد و بر آنان راههای حرام و حلال را شناساند و خود در همه حال در راه خدا به جهاد پرداخت تا دریای کفر و باطل به سرابی بدل شد و کوشش او حق را به جایگاه خود نشاند. درود خدا بر او و خاندان او باد که بهترین خاندانهاست، درود بر ابوبکر صدّیق و همدم وی که در راه رسول مالها نثار کرد و بر عمر فاروق که در سخت ترین احوال در طاعت وی بود و بر عثمان ذوالنّورین که صبح و شام خواندن قرآن پیش داشت و بر علی بن ابیطالب که بتهت را شکست و پهلوانان را کشت، تا آنگاه که بزهای کوچک وحشی در جلگه‌ها به چرا مشغول باشند و فتیله خورشید تاریکیها را روشن کند، از خدا با تضرّع و زاری بر همۀ آنان درود آرزومندیم.

[۲] . کسی که در شب بازی می کند و از پس پرده صورتهای گوناگون بنماید.

[۳] . دبیری که هنر درست نوشتن خطوط قوسی طغرا را نیکو می دانسته و مامور این وظیفه بوده است.

[۴] . و به زودی پروردگار تو آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خوشنود شوی. (ضحی،۹۳/۵)

[۵] . کسی که اسبان را ریاضت آموزد و آن چابک سوار باشد.

[۶] . نام ستوری که رسول (ص) در شب معراج بر آن نشست.

[۷] . پاکیزه است خدایی که شبانه بنده اش را سیر داد. (اسراء،۱۷/۱)

[۸] . پس نزدیک آمد و نزدیک‌تر شد. (نجم،۵۳/۸)

[۹] . پس به فاصلۀ دو کمان و یا نزدیک‌تر شد. (نجم،۵۳/۹)

[۱۰] . از نمازگاهی که با خدایش راز و نیاز می کرد.

[۱۱] . حدیث نبوی است. ” دعا پس از هر نمازی اجابت می‌شود.”

[۱۲] . حدیث نبوی است. ” ادم و پیامبران دیگر روز قیامت زیر لوای من خواهند بود.”

[۱۳] . حدیث نبوی است. احادیث مثنوی، ” اول چیزی که خدا آفرید، نور بود.”

[۱۴] . آمرزش خواهان سحرگاهی.

[۱۵] . کسانی که شبها به نماز و روزها به روزه‌اند.

[۱۶] . خرسندی و بی‌غمی، اسمی است از تسلی

[۱۷] . طبقۀ دوزخ و پایۀ زیرین

[۱۸] . کسی که مقدار ذره‌یی نیکی کند، پاداش آن را خواهد یافت.

[۱۹] . کسی که دیگری را به خواندن وادارد، آنکه کسی را خواندن قرآن آموزید.

[۲۰] . همه طعم مرگ را خواهند چشید. (آل عمران،۳/۱۸۵)

[۲۱] . معبودی جز خدای یگانه نیست.( محمّد،۴۷/۱۹)

[۲۲] . دیوان سنایی

[۲۳] . رباعی ۱۷۷۶ مولانا.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *