مجالس سبعه مولانا – مجلس چهارم
من اسراره نورنا الله بمشارق انواره
الحمدلله مقدّر الکاینات و مافیها و مدبّر الموجودات و باریها، معید الخلایق علی صعید الحشر لیوم النّشر و مبدئها، مجری الفَلَک الدّوّار فی لجّة الخضرآء و الفُلک علی صفحات الماء و مزجیها، مظهر کتائب السّحائب علی اکناف الهوآء و منشیها، فاذا سلّت البروق سیوفها علی اعجاز العوادی و هوادیها، ارسلت سهام الاقطار الی اغراض الاوطار و مرامیها و نادی خطیب الرّعد علی منبر الغیم، تبارک الله “مجریها و مرسیها” العلیم الّذی لایعزب عن علمه خطرات الاقلام فی مدارجها ولا خطوات الاقدام فی مجاریها، البصیر الّذی لا یخفی علی بصره اصناف الدّرر فی اعطاف الا صداف و مطاویها، السّمیع الّذی یسمع برید اصوات الا نام فی غلبات الظّلام و دیاجیها و ترصیع الالحان من الاطیار علی اغصان الاشجار و مراقیها، المتکلّم بکلام قدیمی ازلی جلّ عن نغمات اللّغات و حرکات اللّهجات و تقدّس عن رسوم رفع ظروف و حروف یوالیها فی القرآۀ تالیها و نشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له و نشهد انّ محمّداً عبده و رسوله صلّی الله علیه و علی اله خصوصاً علی ابی بکر التّقی و علی عمر النّقی و علی عثمان الزّکی و علی علیّ الوفی و علی جمیع المهاجرین و الا نصار و سلّم تسلیماً کثیراً[۱]
#دعاهای_مجالس_سبعه_مولانا
مناجات
ملکا و پادشاها! جان مشتاقان لقای خود را که از دریای هستی به کشتی اجتهاد عبور میجویند به سلامت و سعادت به ساحل فضل و رحمت خویش برسان. دردمندان لقای فراق خود را به مرهم و درمان امان خویش صحّت و عافیت ابدی روزی گردان. دیدۀ دل هر یکی را به تماشای انوار و ازهار[۲] بستان غیب گشاده گردان. شب روان خلوت را در ظلمات هوا و شهوات از گمراهی و بیراهی نگاه دار. ای خدایی که به امرِ “اهبطُوا”[۳] مرغان ارواح ما را به دام و دانهٔ قالب خاکی محبوس کردی، به کمال فضل خویش از این دامگاه صعب به گشاد عالم غیب راه نمای، یا اِلهَ العالمینَ و یا خَیرَالنّاصِرینَ. ابتدای کلام و آغاز پیام به حدیثی کنیم از احادیث رسول صادق، محمّد مصطفی – صلی الله علیه و سلّم:
رُوی فی اصحّ الاخبار عن افصح الاخیار انّه قال: “اِنّ لله تبارک و تعالی عباداً امجاداً محلّهم فی الارض کمحلِّ المَطَر ان وقع عَلَی البّر اخرج البُرّ وان وقع علی البَحرِ اخرج الدُّرَ.”
چنین میفرماید مصلح هر فساد، کلید هر مراد، پناه مطیع و عاصی، رهنمای دانی[۴] و قاصی[۵] صلّی الله علیه و سلّم – خدای خالق زمین و زمان را، مبدع طباق[۶] هفت آسمان را، خداوند بی حیف[۷] را، سلطان بی کیف را در جهان آب و گِل بندگانند پاکتر از جان و دل.
آنها که ربودۀ الستند
از عهد الست باز مستند
در منزل درد، بسته پایند
در دادن جان گشاده دستند
تا شربت بی خودی چشیدند
از بیم و امید باز رستند
رستند ز عین و غین[۸]، هرگز
دل در ازل و ابد نبستند
چالاک شدند پس به یک گام
از جوی حدوث باز جستند
برخاسته از سر تصدّر[۹]
بر مسند خواجگی نشستند
فانی ز خود و به دوست باقی
این طُرفه که نیستند و هستند
این طایفهاند اهل توحید
باقی همه خویشتن پرستند
حق – تعالی – چون بندهیی را شایستۀ مقام قرب گرداند و او را شراب لطف آید بچشاند، ظاهر و باطنش را از ریا و نفاق صافی کند، محبّت اغیار را در باطن او گنجایی نماند، مشاهد لطف خفی گردد، به چشم عبرت در حقیقت کَون نظاره میکند، از مصنوع به صانع مینگرد و از مقدور به قادر میرسد. آنگه از مصنوعات ملول گردد و به محبّت صانع مشغول گردد. دنیا را پیش او خطر نماند، عقبی را بر خاطر او گذر نماند. غذای او ذکر محبوب گردد و تنش در هیجان شوق معبود مینازد و جان در محبّت محبوب میگدازد، نه روی اعراض و نه سامان اعتراض، چون بمیرد و حواسّ ظاهرش از دور فلک بیرون آید، کلّ اعضاش از حرکت طبیعتش ممتنع گردد. این همه تغیّر ظاهر را بُوَد ولیکن باطن از شوق و محبّت پر بود “امواتٌ عِندَ اَلخَلقِ اَحیاءٌ عِندَ الرّبِّ”، با خلق مردگان و نزد حق زندگان.
میفرماید که: این بندگان رحمت عالمند، بدیشان بلاها دفع شود، زینهار خلقند، درِ روزی به برکت ایشان باز شود و درِ بلا بسته شود. بر مثال بارانند هر جا که رسند بارند مبارک باشند و برکت باشند، گنج روان باشند حیات بخش باشند، آب زندگانی باشند باران اگر بر زمین بارد، گندم و نعمت بار آرد و گر بر دریا بارد، صدفها پُر دُرّ کند و در او گوهر رویاند.
بعضی محققان گویند: مراد از این خشکی قالب و صورت آدمیان است که به برکات صحبت اولیا آراسته گردد و عمل و زهد و نیاز و شفقت و مرحمت و خیرات و صدقات و مسجدها و منارها و معبدها و پلها و رباطها[۱۰] و غیر آن، این همه خیرات ظاهر در عالم از صحبت آن بندگان حاصل شده است و از ایشان دزدیدهاند و از ایشان آموختهاند و مراد از باریدن بر دریا، زنده گردانیدن دلهاست و بینا شدن دلها و روشن شدن دلها از صحبت ایشان و آراسته شدن نو عروس جان به جواهر علم و معرفت و شوق و ذوق.
آن عزیزان که پردۀ عین اند
در خرابات قاب قوسیناند
گاه در عقبهٔ[۱۱] مجاهدهاند
گاه در مجلس مشاهدهاند
همه هم بادهاند و هم مستند
همه هم نیستند و هم هستند
نیست گشته همه به عزت هست
عَلَم بی نیازی اندر دست
جسم شان تا ولایت آدم
اسمشان تا نهایت عالم
خمشانی ز جان به آیین تر
ترشانی ز قند شیرین تر
جانفروشان بارگاه عدم
خرقه پوشان خانقاه قِدم
همه از روی افتقار و وَلَه
لا شده در جمال الا الله
نور دیدم درو رونده یکی
همچو ماهی رونده بر فلکی
که همی کرد از آن ولایت دور
خرقه هاشان به تابش پر نور
خواستم تا در آن طریق شوم
خواستم تا از آن رفیق شوم
عاشقی زان صف سقیم صحیح
پیشم آمد خموش لیک فصیح
دست بر من نهاد گفت که: بیست
هم بدین جا که جای جای تو نیست
باز پر سوی لایجوز و یَجُوز
رشته در دست صورت است هنوز[۱۲]
تا بر در حجرۀ دل ساکن شدند و هرچه ما سوی الله بود، از دل بیرون کردند، از بهشت و دوزخ و ارواح و اجسام و غیر آن، الّا ترک طلب حق نکردند. پس سه چیز آمد: طالب و طلب و مطلوب. پس چون بدین مقام رسیدند، درنگریستند، زنّار ترسایی “ثالث ثلاثه”[۱۳] بر گردن وجود خود دیدند. از سرادقات عزّت خطاب “ولا تقولوا”[۱۴] بشنیدند، چندان دیده و عقل در برابر داشتند که طالب و طلب فانی شد، فرد مطلق باقی ماند.
زان میخوردم که روح پیمانهٔ اوست
زان مست شدم که عقل دیوانهٔ اوست
دودی به من آمد، آتشی در من زد
زان شمع که آفتاب پروانهٔ اوست[۱۵]
لمعان ینبوع اعظم جلال قدس حق از مشرقِ “اَفَمَن شَرَحَ اللهُ”[۱۶] چون طالع شد نه حس ماند نه خیال نه وهم ماند و نه عقل ماند.
تنا پای آن ره نداری چه پویی؟
دلا جای آن بت ندانی، چه جویی؟
از این رهروان مخالف چه چاره
چو بر لافگاه سر چار سویی
اگر عاشقی کفر و ایمان یکی دان
که در عقل رعناست آن تنگ خویی
تو جانی و انگاشتستی که شخصی
تو آبی و پنداشتستی سبویی
همه چیز را تا نجویی نیابی
جز این دوست را تا نیابی نجویی
یقین دان که تو او نباشی ولیکن
چو تو در میانه نباشی تو اویی[۱۷]
آدمی اوّل نطفه بود، آنگه عَلَقَه[۱۸] آنگه مُضغه[۱۹]، پس حق – تعالی فرشتهیی را مسلّط کند بر رحم مادران که او را ملک الارحام گویند. فرمان آید که ای فرشته! نقش کن. آن فرشته از لوح محفوظ نشان صورت برداشته بود، بیرون از رحم، برابر رحم بایستد و نقّاشی کند به فرمان خدای – عزّوجلّ – چون نقش صورت تمام گشت، فرمان آید که ای فرشته! باز رو که ما را بر وی سرّی است، بعد از آن جان اندر وی ترکیب کند و هیچ کس نداند که جان چه چیز است. بعد از آن امر آید که بنویس رزق او را و عمل او را و بنویس که شقی است یا سعید.
آدم را چون بیافرید، جان را فرمان داد که تا به سَرِ وَی اندر آمد. سرش که از گِل بود، گوشت و استخوان و پوست گشت، آن باقی همه گِل. چشم باز کرد، تن خود را همه گِل دید، تا همۀ فضلها از خدا بیند.
#حکایات_مجالس_سبعه_مولانا
آوردهاند از قصّۀ “عازم” که – از بنی اسرائیل – بود – روزی از فسادخانۀ خویش بیرون آمد و به سوی بیابان میرفت تا رسید به جایی، قومی دید که کِشت کرده بودند و تیمار داشته تا کشتشان تمام رسیده و بلند شده و دانهها آکنده شده، لایق درودن و خرمن کردن شد. آتش آوردند و آن همه کشت را سوختند. با خود گفت: ای عجب، سوختن چنین دخل دریغشان نمی آید؟
از آنجا در گذشت و حیران و به تعجب میرفت تا رسید به جایی. مردی دید که با سنگی میکوشید تا آن سنگ را بر دارد. نمی توانست برگرفتن و نمی توانست از جا جنبانیدن، سنگی دگر آورده و پهلوی آن نهاده میکوشید تا هر دو را به هم برگیرد. بجنبانید نتوانست برگرفتن.
گفت: ای عجب تا یکی بود، نمی توانست از جا جنبانیدن، اکنون که دو شد و گرانتر شد، چون میتواند از جا جنبانیدن؟ رفت سنگ سوم آورد، پهلوی آن دو نهاد. چون سه سنگ شد، هر سه را برداشت و روان شد.
عازم این عجایب نیز بدید و باز در بیابان روان شد. گوسفندی دید که پنج کس آن را نگاه میداشتند. یکی بر پشت گوسفند سوار شده بود و یکی گوسفند بر او سوار شده بود و یکی پستان گوسفند را گرفته بود و میدوشید و یکی سُرُوی[۲۰] گوسفند را گرفته بود و یکی دنبه اش را به دو دست گرفته بود و عازم را دستوری پرسیدن نی. از آنجا روان شده، میرفت. ماده سگی دید، در شکم او سگ بچّگان جمله به بانگ آمده.
عازم گفت: چه عجایبها دیدم!
چون به در شهر رسید، پیری را دید. گفت: ای شیخ! در این راه که آمدم، عجایبها دیدم.
گفت، چه دیدی؟
گفت: دیدم قومی را کِشت کرده بودند، چون تمام شد، آتش در زدند.
گفت: آن مثالی است که خدای – تعالی – میخواست که به تو بنماید. آنها قومیاند که طاعتها کرده بودند، آخر کار به مفسدها و معصیت مشغول شدند.
خداوند – تعالی – عملهای ایشان را حبطه[۲۱] کرد. “وَ قَدِمنا اِلی ما عَمِلُوا مِن عَمَلِ فَجَعَلناهُ هَبآءً مَنثُورا”[۲۲] گفت: دیگر چه دیدی؟
گفت: دیدم مردی سنگی را میخواست که برگیرد، نمی توانست تا تمام قصّه را بگفت.
پیر گفت: این مثل مردی است که یک گناه کرد. نزدیک او آن عظیم و بزرگ بود و میترسید، نمی توانست آن را برداشتن و از آن اندیشیدن، گناهی دیگر بکرد، اندکی سبکتر شد. تا آن سنگ دو شد، دید که میجنبانید و چون سنگ اوّلین تنها بود، نمی توانست از جای جنبانید. بعد از آن سوم بار گناهی و فسادی دیگر بکرد، همۀ گناهها بر او سهل شد و سبک شد.
گفت: ای شیخ! دیدم که گوسفندی بدان صفت که گفته شد.
گفت: آن گوسفند مَثَل دنیاست. آنکه بر پشت او سوار بود، پادشاهانند و آنکه گوسفند بر او سوار بود، درویشانند که از مردمان چیزی گدایی میکنند و آنکه دنبه اش راگرفته بود، آن مثل مردی است که کارش به پایان آمده است و اجلش نزدیک رسیده و نمانده است الّا اندک.
چندت اندوه پیرهن باشد
بوک[۲۳] آن پیرهن کفن باشد[۲۴]
و آنکه دیدی که دو شاخ گوسفند گرفته بود، مثل آن کس است که در دنیا زندگانی نکند، الّا به مشقّت بسیار و رنج و امّا آنکه پستانش راگرفته بود و میدوشیدند، بازرگانان و خداوندان سرمایه و سود باشند و گفت: دیدم ماده سگی، سگ بچّگان در اندرون شکم مادر بانگ میکردند[۲۵].
گفت: این مثل آنهاست که سخن بیوقت گویند. ایشان به مثل سگ بچّگانند که هنوز در شکم مادر بانگ میکنند.
گَر در سَر و چَشمْ عقل داریّ و بَصَر
بِفْروشْ زبان را و سَر از تیغْ بِخَر
ماهی طَمَع از زبانِ گویا بِبُرید
زان مینَبُرند از تَنِ ماهی سَر[۲۶]
عازم گفت: ای شیخ فهم کردم، آنچه گفتی، اکنون خانۀ فلانه[۲۷] که به سیم میرود[۲۸]، کجاست و در کدام محلّه است؟ میگویند سخت شاهد است و من به هوس او آمدهام. شیخ سه بار بر روی عازم تف کرد و گفت: ای بدبخت! پندهات دادند، به گوش نکردی، مثلهات نمودند، التفات نکردی. من شیخ نیستم. من ملک و الموتم، بدین صورت نمودم و این ساعت جانت را بستانم به امر حق و مهلت ندهم که آب خوری. در حال عازم زرد شدن آغاز کرد و گداختن گرفت. جانش را قبض کرد در حال به فرمان ربّ العالمین.
ای خداوندان مال الاعتبار، الاعتبار
ای خداوندان قال الاعتذار، الاعتذار
پند گیرید ای سیاهیتان گرفته جای پند
عذر خواهید ای سپیدیتان دمیده بر عذار
پیش از آن کین جان عذر آور فرو ماند ز نطق
پیش ازآن کین چشم عبرت بین فروماند ز کار
در جهان شاهان بسی بودند کز گردون مُلک
تیرشان پروین گسل[۲۹] بود و سنان جوزا گذار[۳۰]
بنگرید اکنون بنات النّعش[۳۱] وار از دست مرگ
تیرهاشان شاخ شاخ و نیزه هاشان تار تار
در تو حیوانی و شیطانی و رحمانی دَرَست
از شمار هر که باشی، آن بوی روز شمار
باش تا از صدمت صور سرافیلی شود
صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار[۳۲]
امّا بندهیی که به حقیقت توبه کند و به سر گناه باز نگردد، خداوند – تعالی – همۀ معصیتهای او را طاعت گرداند. “فاولئک یبدّل الله سیآتهم حَسنات”[۳۳] کدام بازرگان از این سودمند تر باشد که معصیت بنده طاعت گردد و جفا وفا شود و دوری نزدیکی شود و بیگانگی آشنایی گردد، بر در بود، به پیشگاه رود. رسول – صلی الله علیه وسلّم – فرمود: هیچ چیز فرزند آدم شادمانه تر از آن نبود که در میان بیابان عظیم رسد، فرود آید و زانوی شتر ببندد و روی زمین را نهالین سازد و دست خود را بالش خود کند و ساعتی بخسبد. چون از خواب بیدار شود، در نگرد شتر رفته باشد و توشۀ راه و پای افزا[۳۴]ر و قماش وی بر سر شتر و شتر رفته، همه را برده. گاهی راست دَود و گاهی چپ. هیچ جایی اثر و نشان شتر نبیند. دل بر هلاکت بنهد. همانجا باز آید که شتر را گم کرده بود. ناگاه شتر را ببیند، مهار در دست و پای افکنده، روی به وی نهاده از شادی پیوسته میگوید: “اللّهم انتَ ربّی و اَنَا عَبدُک”[۳۵] این بار گفت: “اللّهمَّ انت عبدی و انا ربّکَ”[۳۶] از غایت شادی خطا کرد و خواست گفتن تو خدای منی، من بندۀ تو، از شادی غلط کرد، گفت: یارب تو بندۀ منی و من خدای تو.
بعد از آن رسول صلی الله علیه و سلم فرمود خداوند تعالی به توبۀ بندۀ عاصی خویش از آن مردی که شتر را یافت و به یافتن شتر شاد شد، شادتر است. معنی شادی خداوند به توبۀ بنده آن است که چون بنده به چیزی شاد شود، آن چیز را عزیز دارد، اکنون آن مرد تائب نیز نزد خداوند – تعالی – سخت عزیز باشد و فرمود که: بندهیی بود که گناه کند و آن گناه او را در بهشت آرد.
گفتند: چون باشد یا رسول اللّه؟
گفت: آن گناه در پیش چشم وی ایستاده بود و وی هر دم پشیمانی میخورد و عذر میخواهد. این پشیمانی و عذر او را آخر به بهشت اندر آرد. بندهیی چون روز قیامت نامۀ گناه بیند، راه دوزخ گیرد. او را گویند: روی دیگر برخوان. برخواند، همه طاعت بیند، از بهر آنکه توبۀ نصوح کرد و حق – تعالی – معصیتهای او را به طاعت مبدّل گردانید، آن خدایی که ریگ را از بهر خلیل آرد و آهن را از بهر داود موم کرد نرم، و گِل را از بهر عیسی مرغ گردانید و خون حیض را غذای فرزندان گردانید، معصیتها را به طاعت مبدّل تواند کردن به روزگار.
رسول – صلی الله علیه و سلم – گفت: شخصی بود، مقبل تمّار، خرما فروختی. زنی بیامد، خرمای نیکو دید بر دکّان تمّار، گفت: در دکان اندرون بهتر دارم. چون زن به دکّان درآمد، زن را بوسه داد و در چادر او در آویخت و آن زن او را دفع میکرد و میگفت: بدکاری کردی، به خداوند عاصی گشتی و به خواهر خود به مسلمانی خیانت کردی.
مقصود ذکر قصّۀ مقبل نیست، مقصود آن است که تو دانی که درمان گناه چه میباید کردن.
مقبل چون توبۀ نصوح کرد، این آیت بیامد: “والّذین اذا فَعَلوا فاحشةً اوظلموا اَنفُسَهم ذکروا الله فاستغفر والذنوبهم و من یغفر الذّنوب الّا الله”[۳۷] جماعتی میگویند این درشأن بهلول نبّاش[۳۸] آمده است. جابر- رضی الله عنه – روایت میکند که جوانی بود از انصار، نام وی ثعلبه بن عبدالرّحمن بود. خدمت رسول کردی. روزی بر در سرای یکی از انصار گذر کرد و در آن سرای نظر کرد. چشم وی بر روی زنی افتاد که خویشتن را میشست. بایستاد در وی به قصد مینگریست. ناگاه به دلش آمد، نباید که خدای – تعالی – وحی فرستد به رسول – علیه السلام – در حقّ من، از آن نظر شهوت پشیمان شد. از مدینه بیرون آمد از شرم، بدان کوه که میان مکه و مدینه است، چهل شبانه روز بدان کوه بود و زاری میکرد و رسول از وی میپرسید و آن چهل روز بود که وحی نمی آمد، تا کافران گفتند: “وَدَّعَهُ رَبُّه وَقلاهُ”[۳۹] ناگاه جبرئیل آمد که آن بنده در میان کوه فریاد میخواهد به من از آتش دوزخ.
رسول – علیه السلام – عمر خطّاب و سلمان فارسی را – رضی الله عنهما – بفرستاد که ثعلبه را پیش من آرید. هر دو از مدینه بیرون آمدند. شبان دقاقه را پرسیدند.گفت: این چنین کس که شما میطلبید، چهل روز است که هر دو دست بر میان سر نهاده است و مینالد که کاشکی جان من از میان جانها بستدی و مرا روز قیامت زنده نکردی. چون به کوه رسیدند، بعضی از شب گذشته بود. آن جوان برون آمد و میگفت: “یالیتنی قبضت روحی فی الارواح و تلاشت جسدی فی الاجساد”[۴۰] چون عمر او را بگرفت گفت: الامان، الامان، متی الخلاص من النار؟[۴۱] یا عمر! مرا وقتی پیش رسول بر که وی اندر نماز باشد یا بلال اندر قامت بود.
چون ثعلبه آواز قرآن خواندن رسول بشنود، عقل از وی زایل شد و بر جای بیفتاد. چون رسول از نماز فارغ شد، به نزد ثعلبه آمد. از پرتو رسول ثعلبه به خود آمد و دل باز یافت و گفت: یا رسول الله از تشویر[۴۲] گناه و خجالت گریختم. رسول – علیه السّلام – گفت: آیتی آموزم تو را که بنده را بدان بیامرزند: “ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة و قنا عذاب النار”[۴۳]
گفت: گناه من از آن عظیم تر است. رسول – علیه السّلام – گفت: بل کلام الله، عظیمتر است از گناه تو. ثعلبه به خانه رفت. سه شبان روز در نماز زار و نزار شد. رسول – علیه السّلام – بیامد برِ او سر وی در کنار نهاد. فرمان آمد که معصیت او را درگذرانیم ثعلبه هم در آن دم از دنیا گذشت و بر وی نماز کردند “اِنّا لله وَ اِنّا الیه راجعون”[۴۴]
از روزِ قیامتِ جهانْ سوز بِتَرس
وَزْ ناوَکِ اِنْتقامِ دلْ دوز بِتَرس
ای در شبِ حِرص خُفته در خوابِ دراز
صُبحِ اَجَلَت دَمید از روز بِتَرس [۴۵]
کتبت کتاباً و الفواد معذّب
و قلبی علی جمر الرضا یتقلّب
وکنت اظنّ الموت اصعب فرقةً
ففرقتکم عندی اشدّ و اصعب[۴۶]
و صلی الله علیه محمّدٍ و اله الا کرمین
———————————
[۱] .معنی عبارات از تصحیح توفیق سبحانی:
سپاس بر آن خدایی که جهان هستی را بیافرید. تدبیر کننده و آفرینندۀ موجودات است، خدایی که روز رستاخیز آفریدهها را به صحرای محشر بیاورد و جان دوباره بخشد، خدایی که فلک گردنده را در اقیانوس سبز آسمان و کشتی را بر صفحۀ بیکران دریاها به حرکت درآورد، تودۀ ابرها را بر گوشۀ فضا پدیدار ساخت، آنگاه که آذرخش از ستیغ کوهها شمشیر برهنه کند، خدنگ باران به کرانههای زمین فرو ریزد و خطیب تندر برفراز منبر ابربانگ برمیآورد که: پاکیزه است آن خدایی که بارش باران و توقّف آن به دست اوست. سپاس بر آن خدایی که تراوش قلمها و مسیر قدمها از دیدۀ دانش او نهان نمی ماند، بینایی که انواع مرواریدها در درون صدف و خود صدف از دیدۀ او پنهان نیست، شنوایی که چاوش بندگان را از درون تاریکیها و ظلمات و آواز آهنگین پرندگان را از شاخۀ درختان و آشیانۀ بلندشان میشنود، به کلام قدیم و ازلی آنچنان سخن میگوید که سخنش از نغمۀ لغات و حرکات لهجهها برتر و از گنجیدن در تنگنای ظروف و حروف که خوانندگان در بندِ رعایت آنند، بالاتر است، شهادت میدهیم که او خدایی یگانه و بی شریک است و گواهی میدهیم که محمّد(ص)، بنده و پیامبر اوست – درود خدا بر او و خاندان او باد – مخصوصا بر ابوبکر پرهیزگار و عمر منزّه و عثمان پاکیزه و علی(ع) وفادار و بر جمیع مهاجران و انصار او سلام و درود فراوان باد.
[۲] . جمع زهره و زهر، گلها و شکوفه ها
[۳] . فرود آیید.( بقره،۲/۳۸)
[۴] . فرومایه و پست
[۵] . دور، دورشونده، بنهایت رسنده
[۶] . توافق، برابری
[۷] . عادل، غیر ستمگر
[۸] . به کنایه سنگینی خواب مستی و برخاستن حالت تمییز
[۹] . در صدر مجلس نشستن
[۱۰] . کاروانسراها
[۱۱] . راه دشوار در کوه
[۱۲] . سیر العباد الی المعاد از سنایی
[۱۳] . سوم از سه تن،( مائده،۵/۷۳)
[۱۴] . و مگویید.(نساء،۴/۱۷۱)
[۱۵] . با اندکی اختلاف ( رباعی ۳۴۳ مولانا)
[۱۶] .آیا آنکه خدا سینۀ او را گشاده است. (زمر،۳۹/۲۲)
[۱۷] . دیوان سنایی
[۱۸] . آویزش، خون بسته
[۱۹] . پارۀ گوشت خام خائیده، طور اول را نطفه، طور دوم را علقه، و طور سوم را مضعفه نامند.
[۲۰] . شاخ جانداران
[۲۱] . فاسد، تباه
[۲۲] . به اعمال آنان توجه کردیم و همه را باطل دانستیم و چون گردی پراکنده ساختیم. (فرقان،۲۵/۲۳)
[۲۳] . مگر، شاید
[۲۴] . حدیقه الحقیقه
[۲۵] این حکایت در دفتر پنجم بخش ۶۱ مثنوی مولانا آمده است.
[۲۶] . رباعی ۹۱۲ مولانا
[۲۷] . زنی غیر معلوم
[۲۸] . به پول فریفته شدن
[۲۹] . از هم گسلندۀ ستارههای پروین
[۳۰] . یعنی گذرنده از ستارۀ دو پیکر
[۳۱] . هفت اورنگ، ستاره معروف به هفت ستارگان در شمال و جنوب، چهار از وی را نعش و سه را بنات گویند.
[۳۲] . دیوان سنایی
[۳۳] . آنان کسانی هستند که خدا بدیهاشان را به نیکی بدل کند.(فرقان،۲۵/۷۰)
[۳۴] . کفش
[۳۵] . خدایا تو پروردگار منی و من بندۀ توام.
[۳۶] . خدایا تو بندۀ منی و من پروردگارم توام.
[۳۷] . نیکان کسانی هستند که هر گاه کار ناشایستهیی از آنان سرزند، یا بر نفس خود ستمی کنند، نام خدا را بر زبان میآورند و از گناه خود در پیشه خدا استغفار میکنند. کیست جز خدا که گناهان را بیامرزد؟ (آل عمران،۳/۱۳۵)
[۳۸] . کفن دزد، کفن کش
[۳۹] . معنی عبارت از تصحیح دکتر توفیق سبحانیخدایش او را رها ساخته و بر وی خشم گرفته است (به تاثر از ماوَدّعک رَبُّکَ و ماقلی): که پروردگارت ترا ترک نکرده و بر تو خشم نگرفته است(ضحی،۹۳/۲)
[۴۰] . کاش روح مرا از میان ارواح بر میداشتی و جسد من از میان کالبدها محو میشد.
[۴۱] . کی از آتش رهایی خواهد بود؟
[۴۲] . شرمنده شدن و شرمنده کردن
[۴۳] . پروردگارا ما را در دنیا و آخرت نیکی ده و از آتش دوزخ نگهدار. (بقره،۲/۲۰۱)
[۴۴] . از خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت. (بقره،۲/۱۵۶)
[۴۵] . رباعی ۹۸۴ مولانا
[۴۶] . معنی عبارت از تصحیح دکتر توفیق سبحانی:
با ناراحتی نامهیی نوشتم، دلم از آتش رضا در تب و تاب بود. گمان میکردم که تلخی مرگ، تحمّل ناپذیر و دردناک است. امّا دوری شما سختتر و جانکاهتر است.
باسلام وعالی بود.پاینده باشید
وبسایت خوبی ایجاد کرده اید ممنونم
مخصوصا قسمتی که روی واژه ها کلیک میکنم مرورگر به معنی می رود و با کلیک بر شماره معنی دوباره به متن مربوطه برمیگردد عالی است.
اگر ممکن است نسخه چاپی را به هر صفحه اضافه کنید عالی میشود.
دوباره سپاسگزاری میکنم