معارف بهاءولد – کتاب اول – جزو اول – فصل ۱ تا ۱۰

بِسْمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم‏

اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمِیْنَ وَ الصَّلوةُ عَلَی سَیِّدنَا مُحَمّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ قَالَ الشیْخُ الْاِمَامُ الْعَالِمُ الْکَامِلُ الْمُحَقِّقُ الْمُدَقِّقُ قُطْبُ الْاَوْلِیَاءِ وَالْعارِفِیْنَ سُلْطَانُ الْعلَمَاءِ فِی الْعَالَمِین بَهَاء الْمِلَّةِ وَ الْحَقِّ وَالدِّیْنِ قَدَّسَ اللهُ رُوْحَهُ وَ نَورَ ضَرِیْحَهُ.

جزو اوّل فصل ۱

اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ‏[۱]. گفتم ای الله هر جزو مرا به انعامی به شهر خوشی و راحت برسان و هزار دروازۀ خوشی بر هر جزو من بگشای و راه راست آن باشد که به شهر خوشی برساند و راه کژ آن باشد که به شهر خوشی نرساند. همچنین دیدم که الله مزۀ جمله خوبان را در من و اجزای من درخورانید گویی جملۀ اجزای من در اجزای ایشان اندر آمیخت و شیر از هر جزو من روان شد و هر صورتی که مصوّر می‏‌شود از جمال و کمال و مزه و محبّت و خوشی‏‌گویی این همه از ذات الله در شش جهت من پدید می‌‏آید چنان‌که کسی جامۀ آبگونی دارد و بر آن جامه نقش‌های گوناگون و صورت‌های مختلف و لون‏لون[۲] باشد همچنان الله از خود صدهزار صورت می‌‏نماید در من از حس و دریافت او و صور باجمالان و خوبان و عشق‌های ایشان و موزونی‌ها و صور عقلیات و حور و قصور و آب روان و عجایب‌های دیگر لا الی نهایه[۳] نظر می‌‏کنم و این صورت‌ها را مشاهده می‏‌کنم که چندین جمال آراسته در من می‏‌نماید و هر صورتی که می‏‌خواهم می‌‏نمایدم و می‌‏بینم که این همه از اجزای من پدید می‌‏آید و الله را دیدم که صدهزار ریاحین و گل و گلستان و سمن زرد و سپید و یاسمن پدید آورد و اجزای مرا گل‌زار گردانید و آنگاه آن همه را الله بیفشارد و گلاب گردانید و از بوی خوش وی حوران بهشت آفرید و اجزای مرا با ایشان درسرشت اکنون حقیقت نگاه کردم همه صورت‌های خوب صورت میوۀ الله است اکنون این همه راحت‌ها از الله به من می‏‌رسد در این جهان اگر گویند تو الله را می‌‏بینی یا نمی‏‌بینی گویم که من به خود نبینم که‏ لَنْ تَرَانِیْ‏[۴] امّا چو او بنماید چه کنم که نبینم (وَاللهُ اَعلَم).

جزو اوّل فصل ۲

در نماز درآمدم به الله نظر می‏‌کردم چنان‌که صفت کنند حور را نیمه‌‏اش از کافور است و نیمه‏‌اش از زعفران و مویش از مُشک و یا گویند فلان کس را سری است از شرم و پایی است از صدق و غیر وی همچنان الله را می‌‏بینم همه رحمت و جلال و عظمت و کرم و قدرت و حکمت و قِدم و حیات و اعطای مزه‌‏ها اکنون در الله و در این صفات بی‌‏کرانۀ الله نظر می‏‌کنم تا مزۀ نوع‌‏نوع را در وی مشاهده می‌کنم و طمع می‏‌دارم که این همه را به من دهد و می‌‏بینم که می‏‌دهد اکنون دیدن من مر الله را به اندازۀ نظر من است، الله خود را به من به همان اندازه می‏‌نماید که مرا نظر می‏‌دهد از قالب من و غیر قالب من و دید الله از من دید این اجزای من است که از الله در وی چندین چشمه گشاده است و همچون سفرۀ پُر پیش من نهاده است اکنون در پیش خویش یعنی در هوای پیش خویش همه الله را می‌‏بینم و همه صفاتش را می‏‌بینم یعنی هیچ جای بی‌‏قدرت او و صنع او و کرم او نیست و در همه اجزای خود می‌‏بینم الله را و جمله صفات من ادراک و دانش و قدرت و محبّت و عشق و جمال و تدبیر و مصلحت و بینایی و شنوایی و گیرایی و ذوق و عقل و هوش و طبع این همه چشمه‌هاست از الله و از صفات الله که من از این چشمه‌ها در الله می‌‏نگرم و می‏‌بینمش و همه رحمت و قدرت و عظمت و جمال بی‏‌نهایتش را می‏‌بینم آخر این هفت ستارۀ گردان مدد خوشی‌های جهان می‏‌باشد اگر این صفات الله که محسوس من است و پیوسته به صفات من است مدد هر دو جهانی من بباشد چه عجب در این میانه هوشم برفت گفتم این طلب را الله در من نهاده است ای الله چو مرا طالب خود گردانیده‌ای زیاده گردان اکنون بیا تا الله را از بهر چه طلب می‌‏کنم از بهر همه مرادها که همه مرادها از الله حاصل می‌‏شود در سرمجموع[۵] مرادها نظر می‏‌کنم هریک مراد را تمام نظر می‏‌کنم و می‏‌بینم که الله آن را چگونه زنده می‏‌کند و چگونه مدد می‏‌کند و هست می‌‏کند و در این میان الله را و عین مزه‏‌های الله را و جمال الله را مشاهده می‌کنم و می‌‏بینم پس از الله همه مراد من الله است باز در چشمۀ ادراک مزۀ خوشی‌ها نظر می‌‏کنم می‌‏بینم که از الله مزه در خوشی‌ها چگونه می‌‏آید که هست‌‏کنندۀ مزه است پس مزه قایم به فعل الله آمد و فعل قایم به الله آمد پس مزه قایم به الله آمد و بر این صفت الله بی‌‏نهایت آمد پس هرچند مزه از الله طلب می‌‏کنم و در الله نظر می‏‌کنم مزه‌ها بیابم بی‏‌نهایت باز در صفت الله نگاه می‏‌کنم می‏‌بینم که هم در من و در اجزای من این مزه‌‏های صفات الله چنان فرو آید که من گران می‏‌شوم و عین مزه می‏‌شوم (وَاللهُ اَعلَم).

جزو اوّل فصل ۳

در شب برخاستم گفتم تا در الله می‌‏نگرم گفتم تا در خود می‏‌نگرم که الله از من چه زنده می‏‌کند بعد از آن‌که مرده بودم و از الله می‌خواهم تا آن زندگیم را زیاده کند چون زنده کردن الله را نهایت نیست و الله را ثنا می‏‌گویم و می‏‌ستایم در مخاطبه در وی می‌‏نگرم تا زندگی نوع دیگرم دهد چو این نعمت جز از وی از کسی دیگر حاصل نمی‏‌شود اکنون نظر می‏‌کنم که چقدر دید عجب الله در من پدید آورده است بعد از آن‌که آن دید عجب در من نبود و به الله می‌‏گویم و می‏‌ستایمش تا آن دید عجب را در من زیاده گرداند لا اِلی نِهایَه[۶]. و می‌‏بینم که این‏‌چنین چشمه‌های عجب الله از من و در من به جوش آورده است و این‌‏چنین سبزه‌های عجب از آن چشمه‌ها الله رسته گردانید در من و چندان‌که من در الله می‏‌نگرم می‌‏بینم که از وی در این چشمه‌هاام زیاده می‌‏شود و چون کوفته شوم در نظر کردن الله‌‏ام خواب می‌‏دهد و آب راحتم زیاده می‌‏گرداند و باز من در الله می‏‌نگرم می‌‏بینم که الله این راحتم را هر دم زیاده می‏‌گرداند اکنون چون نظر بالله می‏‌کردم همه رحمانی و ربوبیّت می‏‌دیدم و علم و حکمت می‏‌دیدم و قدرت و عظمت می‌‏دیدم یعنی ذات مرکّب از این‏‌ها چنان‌که گویند فلان کس را روح مجسّم یافتم یعنی هیچ کثافت نیافتم. هر صاحب هنری را و صاحب جمالی را اگر همه مدح‌ها بگویی از هیچ چیزیش چنان خوش نیاید که گویی هرگز در همه جهان همچو تو نیست خود همچو تو که باشد هرگز نباشد و هرگز جمالی چون جمال تو نتوان بودن اکنون نظر می‌‏کنم هیچ جزوی و هیچ منظوری و هیچ هنری و هیچ جمالی نیست الا الله را و همه چیز از وی می‌بینم و با وی سخن می‏‌گویم گفتم که الحمدلله یعنی هرچند خوشی‌ها و تربیت‌ها می‏‌یابم از الله الله را ثنا می‏‌گویم و می‌‏ستایم می‌‏بینم که او را خوش می‌‏آید و مرا خوشی و تربیت بیش می‏‌دهد اگر نه خوش آمدی الله را از خدمت و ستودن و ناخوش آمدی از بیگانگی و ناشناخت نعمت چندین ثنا نخواهدی و چندین عقوبت نکندی بر بیگانگی و ناشناخت نعمت. پس وجود ثنا و خدمت و عدم وی برابر بودی نزد الله و این در حکمت محال باشد (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو اوّل فصل ۴

اعُوْذُ والْحَمْدُ لِلّه می‏‌خواندم چنان‌که کسی پیش خداوندگار خود نشسته باشد و صدهزار ثنا و دعا می‏‌گویدش و می‌‏ستایدش و می‌‏زارد و می‌‏نالد و عشق‌ها عرضه می‏‌دارد همچنان گویی این حرف‌ها که می‏‌خوانم و این نظرهای من به مودّت همچون اغانی و چنگ و رباب و دف و سرناست با معشوق خود و من همه جای گردانم چنان‌که کسی رباب می‌‏زند و در شهر می‌‏رود و می‌‏بینم که الله هر ساعتی پیالۀ نظر مرا پر از شرابی می‏‌کند و من به وجه کریم او نوش می‌‏کنم در میان این پوست و گوشت و در هر صاحب جمالی که نظر کنم الله اجزای مرا از آن مزه پر می‌‏کند چنان‌که همه اجزاام می‏‌شکفد و این‌‏چنین نظر سبب صحّت تن است امّا عزم کردن به چیزی دیگر جان کندن است و نقصان تن است اکنون این خبث را از میانه پاک کنم و دگرها را نوش کنم باز در گوشۀ دامن عرصۀ قهر الله می‏‌نگریستم صدهزار سر می‌‏دیدم از تنه برداشته و پیوند از پیوند جدا کرده و از روی دیگر می‏‌بینم صدهزار رود و جام‌ها و اغانی[۷] و بیت و غزل‌ها و بر گوشۀ دیگر صدهزار خدمتکار رقّاص با وجد ایستاده و گل‌دسته‌های جان را از روضۀ انس به دست هر کالبدی باز داده و می‏‌دیدم که همه روح‌ها همین جزو لا یتجزّی بیش نیستند و همه پَران شده‏‌اند و بر الله می‏‌نشینند و از الله می‏‌خیزند و از الله می‌‏پرند همچون ذرایر[۸] در ضوء[۹] الله بی‌قرار باشند و می‏‌دیدم که کالبدها همچون بُستانی است که الله آن را آب و هوا و رنگ و بوی می‏‌دهد و کالبد چون گدایان چشم باز نهاده باشند که تا الله آثار راحت‌ها از کجا بفرستد (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو اوّل فصل ۵

اندکی خوابم برده بود نخست چون بیدار شدم فال گرفتم که کدام سخن و کدام تسبیح پیش دلم آید آن را طلوع برجی دانم از آن‌‎که روح من به کالبدم باز می‌‏آید هم در آن وقت بِسْمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم یادم آمد یعنی روح من به اسم الله در اجزای من پراکنده می‏‌شود و به اسم الله اجزای من زنده می‏‌گردد. و در آن گفتن بسم الله و رحمن و رحیم، الله را مشاهده می‏‌کنم که چگونه طالب این اجزای خاک است آخر بنگر که آن گریه و سوز را چگونه در چشم و دل مادر پدید آورده است چو بچه‌‏اش بمرد که بر سر خاک او می‌گرید و می‏‌زارد آن همه طلب الله است و در مادر آن رحم از الله است و آن اجزا را باز زنده او کند امّا آب چشم مادر را و سوز سینۀ او را گواه گردانیده است بر رحم خود. گفتم یا رب تا الله چه عشق دارد بر این اجزای خاک و هوا و باد و عناصر اربعه[۱۰] گاهی در پرورشش زنده می‏‌گرداند و گاهی از دوستی می‏‌کشدش و حیات او را می‌خورد باز گفتم آخر گربه را نمی‏‌بینی که از اثر دوستی الله بَچّه را چگونه به دندان گرفته است و از دوستی چگونه می‏‌خوردش. اکنون این چنین طالب و رحیم که الله است می‏‌داند کسی را مرده رها نکند. باز نظر کردم الله در همه صنع‌ها تشبیه و تصوّر دارد امّا بنده را زهره نیست که صورت و تشبیه گوید الله را لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر[۱۱] اکنون حلول فعل بی‏‌فاعل و صنع بی‏‌صانع و مصنوع بی‏‌صنع محال بود پس‏ وَهُوَ مَعَکُمْ‏[۱۲] درست می‌‏شود امّا قرب و بعد و غیبت و حضور صفت‌هاست که الله می‏‌آفریند و مخلوق را صفتی است که آن را غیبت و غفلت و کفر و بیگانگی و دوزخ و رنج گویند و صفتی است که آن را قرب و محبّت و ایمان و جنّت و آثار راحت گویند و آن را الله می‌‏آفریند و الله تو را از خود چو بی‏‌خبر آفریند با اختیار تو در کارها آن را غفلت و اجنبیّت و کفر و عقوبت خوانند باز چون نظر تو را به خود بگشاید آن را قرب می‏‌گویند هرچند حالت معرفت به خود بیش می‏‌دهد آن را قرب زیادتی گویند تا چون به کمال رسد آن را رؤیت گویند. اکنون من هر ساعتی خود را با اجزای خود می‏‌افشانم همچون درخت گل تا در هر جزو خود می‌‏بینم که غنچۀ معرفت نو و آگاهی نو الله پدید می‌‏آرد و بدان مقدار فعل الله با من بیش باشد پس بدان مقدار فاعل و صانع با من باشد چندانی بر شوم که چگونگی را چون کف و خاشاک از روی هستی و نقصانات و ناسزا را از روی جمال هستی دور کنم آن را کمال قربت و رؤیت گویند آنگاه روح و راحت آن جهانی‏ام تمام شود. فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ[۱۳] اکنون مرادی که هست از الله می‌‏یابم و همه راحت من از اوست. گفتم ای الله مرا از خود قطعیت مده که هر رنجی که هست از قطیعت است. باز نظر کردم دو چیز دیدم یکی تعظیم الله است با محبّت و آن مطلوب است و پسندیدۀ الله است و زندگی است و یکی تعظیم بی‌‏محبّت است و آن مطلوب نیست و پسندیدۀ الله نیست اکنون هرگاه که الله مرا در ذکر گفتن و نظر کردن و تعظیم کردن نور و سرور زندگی می‌‏دهد استدلال گیرم که آن نظر و آن ذکر و آن تعظیم پسندیدۀ الله است. و در هر کدام ذکر و نظر و عمل و تعظیم می‏‌بینم که نور و سرور و زندگی کم شود بدانم که آن پسندیدۀ الله نیست باز رجوع به الله کنم و آنچه پسندیدۀ او آن را طلبم.

از ذکر گفتن ملالتم گرفت و از نظر کردن. گفتم نظر را بمانم ببینم تا کجا می‌‏رود الله او را کجا می‌‏بردش دیدم که الله هر ساعتی چیزها را مصوّر می‏‌کند و رنج‌های نظر را متراکم می‌‏کند گویی که چشمم از چشم‏خانه[۱۴] و مغزم از سر و خونم از رگ‌ها بیرون خواست افتادن باز چون ابر گشاده شدی و چون یخ بگداختی عظیم عجب عالم بی‏‌پایان یافتم یک طرف دیدم که خیال چون خاری می‌‏نمود و باز معدوم می‏‌نمود مگر عدم است این عالم بسیط[۱۵] عجب که پایان ندارد و بهشت و دوزخ فناست و اهل جنّت فانی شوند و اهل دوزخ فانی شوند مگر خیال خوشی‌ها بهشت است و خیال رنج‌ها در عالم عدم دوزخ است و بی‏‌خبر از هر دو حال و به عدم رفتن از اصحاب اعراف[۱۶] است اکنون از این سه قسم ندیدم وجود خود را باز حواّسم و هوشم مصروف می‌‏شد از الله و به جای دیگر می‏‌رفت. گفتم ای الله چو هوشِ هوش من تویی این نظر من از تو کجا می‌‏رود و ای الله بینایی من تویی این بینایی من از «تو»[۱۷] کجا می‌‏رود و ای الله نظرِ نظر من تویی این نظر من از تو کجا می‌‏رود و ای الله دلِ دل من تویی این دل من از تو کجا می‌رود. آخر چو مدارِ مدار این‏‌ها تویی کجاشان حواله می‏‌کنی.

گفتم‏ اِهْدِنَا الصَّرَاطَ الْمُسْتَقِیم‏[۱۸]. صراط مستقیم آن است که الله وجه حکمت و عبادت خود را به روح من بنماید و روح مرا میل به روش انبیا علیهم السّلام دهد و الله به هر وجهی مرا چفساینده است بدان که خلق را راه نمایم آن حکمت را او داند و آن را سبب سعادت ما گردانیده است (وَاللهُ اَعلَم).

جزو اوّل فصل ۶

الله می‌‏گفتم و بر این اندیشه می‏‌گفتم که ای الله همه تویی من کجا روم و نظر به چه کنم و به کی کنم چون شاهد تویی و شاهدی تو می‏‌کنی و این نظر من به تو می‌‏رود و به کَرَم تو می‌‏رود و در پی تو می‌‏رود و من زود آن را محو می‌‏کنم و به تویی الله باز می‌‏آیم و همچنین از صفات الله هرچه یادم می‏‌آید زود محو می‏‌کنم و به تویی الله باز می‌‏آیم و می‏‌گویم اگر تویی الله نبود وجود من نبود و من محو بودم و چون وجود من و اوصاف من و حال من و دَمِ هستی من به تو هست می‏‌شود و باز هم به تو محو می‌‏شود پس ای الله اوّلم تویی و آخرم تویی و بهشتم تویی و دوزخم تویی و عینم تویی و غیبم تویی من کجا نظر کنم و خود را به چه مشغول کنم جز به تویی تو حاصل سررشتۀ الله گفتن از منی فراموش کردن است و تویی الله را یاد داشتن. اکنون الله می‏‌گویم یعنی سمعم و بصرم و عقلم و روحم و دلم و ادراکم توی ای الله از خلل و کمال این معانی چه اندیشم حاصل این است که با همه چیزها بیگانه شدن لازم است و خاص مر تویی الله را لازم بودن حیّاً و میّتاً و سُقماً و صِحّةً[۱۹]. اکنون این راه ما را جز به نور دل و ذوق نتوان رفتن و عقل عقلاء همه عالم از این راه و از این عالم ما بویی نبردند.

صبحدم به مسجد آمدم امام قرآن آغاز کرد نظر کردم هرچه از مصنوعات دوزخ و بهشت و صفات الله و انبیاء و اولیاء و ملائکه و کفره و بر ره و ارض و سماء و جماد و نامی و عدم و وجود این همه را صفات ادراک خود یافتم. اکنون نظر می‏‌کنم که الله اثر ادراک مرا به چه صفت می‏‌گرداند سما می‌‏گرداند و ارض می‌‏گرداند و ملک می‌‏گرداند و نبی می‏‌گرداند و ولی می‏‌گرداند و کافر می‏‌گرداند و مؤمن می‏‌گرداند و شقّ‌های ادراک مرا به مشرق می‌‏رساند و به مغرب می‏‌رساند و به سمرقند می‏‌رساند تا چند عدد آدمی و حیوان در وقت نظر در شقّۀ ادراک من می‏‌آید چون تاتار موی حقایق و تفاوت‌ها الله در ادراک من پدید می‏‌آرد. اکنون نظر می‏‌کنم هماره در ادراک خود که الله او را چگونه می‌‏گرداند گفتم ای الله شرایط بندگی و اخلاص و قیام و رکوع و سجود و لرزیدن از هیبت در ادراک من ثابت دار و ادراک مرا جمع می‏‌دار تا ناگاه از الله متحیّر می‌‏شوم و از مکان به لا مکان می‏‌روم و از حوادث به بی‏‌چون می‏‌روم و از مخلوق به خالق می‌‏روم و از خودی به بی‌خودی می‏‌روم و می‌بینم که همه ممالک از جمله مدرکات من است.

نشسته بودم گفتم که به چه مشغول شوم الله الهام داد که توی را از بهر آن به تو داده‌‏ام تا چون در من خیره شوی و دلت از قربت من بگیرد در خود نظر کنی و به خود مشغول شوی گفتم پس دو موجود است یکی الله و یکی من اگر در الله نگرم خیره شوم و اگر در خود نگرم فکار باشم مگر خویشتن را در پیش بنهم و در الله می‌‏نگرم که ای الله این آش وجود مرا تو در پیش من نهاده‌ای بدین مرداری و بدین تلخی و لقمه‏‌ییست بدین منغّصی[۲۰] زحمت من این است این را از پیش گیر تا راحت تو ای الله از پرده بیرون آید با چنین خوشی چگونه یابم همین در خود نظر کنم و بس‏که الله مرا این داده است تا این را به پیش بنهم و بگریم و در حال او می‏‌نگرم که در جان کندن چه می‌‏کند و کی می‏میرد دیدم که پاره‌‏پاره فکرتم کمتر می‏‌شد و خواب بر من مستولی می‌‏شد گفتم مگر چنان است که جدّی نمی‌‏کنم و در اندیشه می‏‌آیم تا در خواب می‌‏شوم و چون در خواب می‌‏شوم گویی درختی را مانم که در خاکم و اگر در خواب بی‌‏خبر می‌‏شوم گویی در عدمم و چون بیدار می‌‏شوم گویی سر از خاک برمی‌‏آورم و چون پاره‌ای در خود نظر می‌‏کنم گویی بلند می‏‌شوم و چون به چشم نظر می‌‏کنم و به اندام حرکت می‌‏کنم گویی شاخه‌ها بیرون آید از من و چون به دل زیاده جدّ می‏‌کنم در تفکّر گویی شکوفه بیرون می‌‏آرم و چون به ذکر به زبان برمی‌‏آیم گویی میوه بیرون می‌آرم همچنین پرده در پرده است هرچند که جدّ کنم گویی چیزهای عجب‌‏تر از من بیرون آید و این همه را گویی که در دهان عدم است و عدم دهان بر دهان من نهاده است (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو اوّل فصل ۷

یَا علِیًّ لِلسَّعِیْدِ ثَلثَ عَلَامَاتٍ قُوْتُ الْحَلَالِ فْیِ بَلَدِه[۲۱] یعنی قُوتِ حلال توشۀ راه آخرت است و حرام آن است که از رفتن راه باز مانی و علامت دیگر مُجَالسَةُ الْعُلَمَاءِ[۲۲] و علما آنهااند که بدانند راه‌ها را و در آن راه‌ها بروند تو باید که با ایشان نشینی و با آن رهروانی که راه‌ها بدانند بروی و علامت دیگر خمْسَ صَلَواتٍ مَعَ الاِمامِ[۲۳] و امام آن‌‏کس است که او خداوند و حاکم آن شهر و آن ولایت آبادان است که ما بدانجا می‏‌رویم اکنون منشور از ایشان باشد[۲۴] طلبیدن و از ایشان باید بدرقه فرشتگان خواستن و منزل‌های آن ولایت طلبیدن و به کسان آن ولایت فرمان خواستن اَوْ مَعْنَاهُ یَا عَلِیُّ مَنْ اَکَلّ مِنَ الْحَرامِ مَاتَ قَلْبُهُ و خَلِقَ دِینُهُ و ضَعُفَ یَقِیْنهُ و کَلَّتْ عِبّادَتُهُ وَ حُجِبَتْ دَعوَتُهُ[۲۵]، لقمه چون تخمی است و خوردن تو کاشتن است در زمین تن اکنون در زمین تن خود می‏‌نگر که دخلش و نزلش چیست و بارش چیست اگر این‌هاست که گفتیم بدان که حرام خوردۀ و اگر ضد این می‌‏بینی آنگاه بدان که حلال خورده‏ای وَاللهُ اَعلَم.

جزو اوّل فصل ۸

سُبْحَانَکَ[۲۶] می‌‏گفتم در رؤیت الله و در آثار عجایب‌ها و پاکی‌های الله نظر می‏‌کردم گفتم چون الله را با همه پاکی‌ها و عجایب‌ها در آن سُبحانکَ گفتن بدیدم گفتم وَ بِحَمْدِکَ یعنی خواهم تا اوصاف ستوده الله را و جمال‌ها و انعامات الله را ببینم و می‏‌خواهم که در همه نغزی‌ها و نیکویی‌ها نظر کنم تا الله را به صفت نغزی و نیکوکاری بینم و این جمال الله را و نیکوکاری الله را می‏‌دیدم که بی‌نهایت است ولیکن به اندازه اثر می‏‌بینم و هرچند اثر زیاده می‏‌شود بهتر می‏‌بینم و همچنین الله به همه صفاتش می‌‏بینم نشسته و در محل‌های آثار هر صفتی که از این معانی است بازنگرم در آن آثار الله را بینم امّا چگونگی‏اش را نتوانم گفتن، در نماز که الله اکبر می‌‏گویم یعنی معیّن است که الله اوست و بس و به هرچه نظر کنم او را بینم و بس، آخر قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ[۲۷] اشارت است به او که ای طالبْ الله حاضر است امّا تو غایبی تو از آن غیبت به حضرتش بازآی که او احد است کسی نیست جز او عالم و قادر و هوشمند نیست اِلاّ او و اکنون الله گویم یعنی ای خداوند من و ای سازنده هر جزو من چنان‌که هر جزو من از فاعلی الله آگه می‌‏شوند و آسیب می‌‏زنند به فعل الله باز تعظیم الله یادم آمد یعنی این سازنده همه چیزها واجب التّعظیم است باز دیدم که هم سازندگی و هم صفت تعظیم او بر اجزای من زد و هر جزو من چون عروسی می‏‌شدند که تعظیم کنند مر شاه[۲۸] خود را در خلوت گفتم ای الله عشقی که ممزوج با تعظیم تو باشد چه خوش‏حالتی است خوشی است وَاللهُ اَعلَم.

جزو اوّل فصل ۹

در وقت ذکر الله و سُبْحَانَکَ[۲۹] گفتن باید که از تن خود یاد نکنم زیرا که صفات الله از رحمت و قدرت و علم و جمال و پاکی و ارادت و غیرها به صفات محدثات نماند که اگر بدان مانند بودی از صفات الله رحمت و قدرت و ارادت مخلوق پدید نیامدی چنان‌که از صفات محدثات نمی‏‌آید و هرچند که این صفات محدثات نیست نمی‏‌شود ذکر پدید نمی‏‌آید از صفات الله. پس در وقت سُبْحَانَکَ گفتن باید که به جز از وجه الله نیندیشم تا الله را بینم و به مشاهده الله مشغول شوم که معنی‏ فَاِخْلَع نَعلَیْک‏[۳۰] این است که هرچند از تن مُردار بیش اندیشم رنج بیش می‏‌بینم باز چون الله را می‏‌بینم همه جهان را می‏‌بینم که پیش الله از حال به حال می‏‌گردد و همه جزو خود را می‌‏بینم به ضروری که مر الله را تعظیم می‏‌کنند که احسان کردن آن است و معنی احسان آن است که اَنْ تَعْبُدَ اَللهَ کَاَنَّکَ تَرَاهُ فَاِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَاِنَّهُ یَرَاکَ[۳۱]. اکنون از نماز است و از ذکر است و از دعاست که طایفه‌ای به مشاهده الله مشغول گشته‌‏اند. اکنون چون از الله یاد می‏‌کنم سر و پای خود را و رگ و پی و عقل و تمیز خود را فرو می‏‌ریزانم و از الله نوع وجود دیگر و عمر دیگر می‏‌خواهم لا اِلی نِهایَة[۳۲].

و می‏‌بینم که آب عمر از دریای غیب می‌‏آید و هم به دریای غیب باز می‏‌رود همچنان‌که این معانی من از عدم بوجود می‏‌آید و از وجود به عدم می‏‌رود و از وجود تا به عدم یک گام بیش نمی‌‏بینم امّا چون به معنی رسیدم ایمن شدم یعنی به معنی چون رسیدم به الله رسیدم و مراد خود یافتم و

این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت‏/ نی رنگ توان نمود نه بوی نهفت[۳۳]

یعنی نه رنگ الله را توان دیدن و نه بوی محبت او را توان نهفتن‏ الله را گفتم که دلم گفت کتابی‏[۳۴] باید گفتم که چشمم گفت سحابی باید گفتم که تنم گفت خرابی باید باز. الله را گفتم که دلم نماند گفت کتابی‏[۳۵] کم گیر گفتم که چشمم نماند گفت سحابی کم گیر گفتم که تنم نماند گفت خرابی کم گیر گفتم که ای الله هرگز تا یکی تو را با صفات تو نبینم در خود و در هیچ کاری جمع نیایم از آن‌که در دوی تفرقه بود لا محالة.

حاصل در سحرگاه نظر می‏‌کردم که هرکسی یکی الله را چگونه می‏‌بیند دیدم که بعضی به نظر فقر و عدم دیدند الله را و بعضی به نظر صورت دیدند و بعضی به نظر جهت دیدند و بعضی به نظر هیولی و طبع و کواکب دیدند و الله از این بیرون نیست گفتم ای الله گاهی به نظر مُشّبه بینمت گاهی به نظر فقر و فنا بینمت و گاهی به نظر جبر و گاهی به نظر عاشقان و گاهی به نظر محبان و ای الله هرکه را به خود نظر دادی هم بر آن وجه او خلقتی و طبعی یافت لاجرم افعال او و حرکات او هم بر آن منوال آمد چون متفاوت بیند الله را هم متفاوت آید حال او.

باز نظر کردم دیدم که همه صورت و همه خیال از بی‌‏صورت و از بی‏‌خیال می‌‏خیزد و همه صورت چاکریی صورت است اگر بفرماید می‏‌آیند و اگر بفرماید نمی‏‌آیند باز نظر به خود می‌‏کردم تا خود را هر ساعتی بر چه رنگ بینم و از الله چه عجایب‌ها بینم که بیشتر از عجایب دنیا باشد و بیرون از عجایب عالم بود خود را همچون وعایی دیدم که در مشام من آثار معرفت الله فرونشسته است بر زبر یکدیگر و عجایب‌های دیگر که در گفت نیاید و من دست بر وی می‏‌زنم و آن همه در جنبش می‏‌آیند لونالون[۳۶] همچنان‌که آب زره پوشد به وقت باد و من در خود آن همه را نظاره می‏‌کنم و می‌‏بینم وَاللهُ اَعلَم.

جزو اوّل فصل ۱۰

الله اکبر گفتم دیدم که اندیشه‏‌های فاسد و هر اندیشه که غیر اندیشه الله بود همه منهزم شدند به دل آمد که تا صورتی پیش خاطر نمی‌‏آید اخلاص عبادت ظاهر نمی‌شود و تا کلمه لفظة الله پدید نمی‏‌آید از فساد به صلاح نمی‌‏آیند و تا تصوری نمی‌‏کنم از صفات الله و تا نظر نمی‏‌کنم در صفات مخلوق و جد و رقت و عبودیت ظاهر نمی‏‌شود پس گویی که معبود مصور آمد و گویی که الله لفظ الله را و اسامی صفات را چنان آفریده است تا چون پیدا آید خلق در عبادت آیند و توحید را سبب قطع تردّدها کرده است و اشتراک را سبب پریشانی کرده است و هر حروف و اندیشه را مدار کرده است چو این‌‏ها را نظر کردم گفتم بیا تا هرچه فانی است و مقهور است همه را از نظر محو کنم و دور کنم تا چون بنگرم قاهر را و باقی را توانم دیدن و خواهم که چندانی محو کنم که نظر من بر صفت قاهری الله و صفت بقای الله و کمال حقیقی الله قرار گیرد و هرچند محو می‌‏کردم خود را محبوس مقهورات و مُحدثات می‌‏یافتم گویی که الله محدثات را برمی‏‌گرداند و من در این میان می‌‏دیدم که بر دوش الله‌‏ام باز می‌دیدم که هم من و هم چرخ و هم افلاک و خاک و عرش همه بر دوش الله‌‏ایم تا کجامان خواهد انداختن تا همه فریاد عاشقانه برآوردیم که ای الله ما چنگال در تو زده‌‏ایم و بر دوش تو چسبیده‌‏ایم و دست از تو نمی‌‏داریم از آن که عاشق زار توایم. اکنون ای الله چو یک‌دم چشم و نظر در تو می‏‌نهیم و عظمت و حسن تو را می‏‌بینیم می‌‏آساییم و دم خوش می‌‏زنیم و دمی دیگر ناله عاشقانه می‌زنیم و به وقت خواب نیز همچنانیم. اکنون چو دیدم که ما همه بر دوش الله‏‌ایم و الله ما را می‏‌جنباند و شربت‌ها و خوشی‌های گوناگون در ما می‌‏فرستد و ما از خوشی‌های آن مست می‏‌شویم و فریاد می‏‌کنیم و الله ادراکات ما هموار می‏‌کند و در اندرون گردش‌های دیگر و عجایب‌های دیگر روان می‏‌کند و می‌‏نماید تا من آن همه را می‌‏بینم و مستغرق می‌‏شوم در زمره آن چنان‌که الله روح هر کسی را در عالمی می‌‏گرداند و ملکوت خود را بدیشان می‌‏نماید تا بدانی که ملکوت الله بی‌‏نهایت است وَاللهُ اَعلَم.

 

——

[۱] آیۀ ۶ سورۀ فاتحه: ما را بر راه راست استوار بدار.

[۲] رنگارنگ.

[۳] نهایتی ندارد.

[۴] بخشی از آیۀ ۱۴۳ سورۀ اعراف: مرا نخواهی دید.

[۵] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: همه و خلاصه.

[۶] نهایتی ندارد.

[۷] سرودها، آوازها.

[۸] مورچگان.

[۹] نور، روشنایی.

[۱۰] عناصر چهارگانه شامل: خاک، آب، هوا و آتش.

[۱۱] بخشی از آیۀ ۱۱ سورۀ شوری: همانند او چیزی نیست و اوست که شنوای بیناست.

[۱۲] بخشی از آیۀ ۵۷ سورۀ حدید: او هرجا که باشید با شماست.

[۱۳] آیۀ ۵۵ سورۀ قمر: در مقام و منزلتی راستین، نزد فرمانروای توانا.

[۱۴] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: حدقه، کاسۀ چشم.

[۱۵] پهنه، گسترده.

[۱۶] اشاره به آیۀ ۴۸ سورۀ اعراف.

[۱۷] تصحيح قياسی.

[۱۸] آیۀ ۶ سورۀ فاتحه: ما را بر راه راست استوار بدار.

[۱۹] زنده و مرده و بیمار و سلامت.

[۲۰] ناگوار.

[۲۱] از فرمایشات پیامبر اکرم (ص): یا علی سعادمتند سه نشانه دارد، اول روزی حلال در شهر خود.

[۲۲] ادامه: دوستی به علماء.

[۲۳] ادامه: خواندن نمازهای پنجگانه با جماعت.

[۲۴] بايد ظ.

[۲۵] از فرمایشات پیامبر اکرم (ص): یا علی هرکسی مقداری حرام بخورد، قلبش می‌میرد، او بدهکار می‌شود، باورش سست می‌شود، عبادتش کند می‌شود و دعای او مستجاب نخواهد شد.

[۲۶] پاکا که تویی.

[۲۷] آیۀ ۱ سورۀ اخلاص: بگو او خداوند یگانه است.

[۲۸] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: داماد.

[۲۹] پاکا که تویی.

[۳۰] بخشی از آیۀ ۱۲ سورۀ طه: کفش‌هایت را از پا بیرون کن.

[۳۱] بخشی از حدیث پیامبر اکرم (ص): خدا را عبادت کن مثل اینکه او را می‌بینی که اگر تو او را نمی‌بینی او تو را می‌بیند.

[۳۲] نهایتی ندارد.

[۳۳] بیت دوم از رباعی ۴۲۰ مولانا.

[۳۴] کبابی ظ.

[۳۵] کبابی ظ.

[۳۶] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: رنگارنگ.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *