معارف بهاءولد – کتاب اول – جزو اول – فصل ۷۱ تا ۸۰
جزو اوّل فصل ۷۱
قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّوْنَ اللهَ فَاتَّبِعُوْنِی یُحبِبْکُمُ اللهُ[۱]
قوم را گفتم که هیچ در جهان مزه یافتهاید و هیچ از جهان دوستی و مزۀ شهوتی دیدهاید پس متابعت رسول کنید تا به محبّت کلّی برسید اگر بگویید که یافتهاید خبری دروغ از خوشی میگویید اکنون رخسارۀ بعضی سرخ به وصول محبوبیست و رخسارۀ بعضی زرد به فراق محبوبیست کسی نان از بهر جان کندن نخورد از بهر وصال جانان خورد و هیچ کاری نباشد و هیچ از بهری نباشد و آن از بهر محبوب است تا[۲] جنبش تو رقص است و رقص از بهر محبوب باشد هرگز کسی جز از بهر مرادی [دمی] نزند و همه مرادها مراد الله است که بیارادت او مرادی برنیاید و هیچ قدمی بیمزه برنگیرند و شراب تلخ را بر باد لب شیرین نوش نوش کنند و وحشها در بیابانها و مغارات[۳]، مُنَکَنِّس[۴] از بهر استیناسی[۵] باشد و جمادات بیتمیز تبع با تمیز است و تمییز همه از بهر محبوب آمد پس جهان آویختۀ محبوب آمد و باز محبّت شمعی آمد و همه جهان پروانۀ او و محبّت چشمۀ خورشید آمد و همه جهان چون آثار انوار گرد او و همه موجودات روشنرویی از محبّت دارند اکنون جهد کنید تا به سرای احِبّه روید که آنجا انقطاع وصل نباشد چنانکه طایفۀ احبّه رفتند از آدم و نوح و ابراهیم علیهم السّلام و محبّت چون تنۀ درخت آمد و دگرها بر وی چون برگ لرزان باز هر تدبیری که میاندیشی آن را چون شکل حجابی میدان بر محبّت الله اندکاندک و پارهپاره این حجاب را از خود دور میکن تا محبّت الله را و الله را نیکوتر ببینی و چون هوا را یاد کردی زود به مصنوع آی و در آسمان و عالم نظر میکن که الله را مشاهده کردن جز به مصنوع نباشد و باز اندیشه چو چشمهایست که الله برمیجوشاند اگر آب خوش برمیجوشاند بر حریم تن سبزه و نواها و گلها میروید و زمین تن را به هر طرفیش آب میرود و اگر آب شوره برمیجوشاند زمین تنشوره میشود و بینفع میشود پس هماره در الله نگاه میکن که چگونه آب میدهد تن را همچنانکه اندیشهها و خوشی و ناخوشی در کالبد من از پردۀ غیب بیرون میزند و از عین سپس پرده این معانی را برون میدهد اکنون بیا تا دربند هیچ چیزی و هیچ حالتی نباشیم دست از خود بشوییم[۶] و خود را بمانیم[۷] تا به هر پهلوی که بیفتیم افتاده باشیم چنانکه سپس مرگ اجزای من از من کجا رود جایی نرود و یاوه نشود آخر تو اسبی را لگام برمینهی از تو نمیجهد پس الله چو آن جزو را رَقَم وجود برنهاده است کجا رود آخر وجود قویتر است از لگام گل اگرچه گلاب میشود از دست متصرّف نمیرود راح روح را که در جام قالب ریختهاند روح از حیّ قیّوم مییابد چو او قیّوم است تو چرا نومیدی آخر تو را وقت بلوغ جنگ و جدال نفرمودند و تکلیف نکردند تا مزهها برداشتی و نشان از مزۀ آخرت یافتی اکنون که بالغ شدی تکلیف که عین جنگ است و جهاد است با طبع و نفس تو را فرمودند تا به مزۀ آخرت هم برسی تو همه مر دوستی الله را باش تا همه حرکات تو پسندیده شود چون عشق آمد و محبّت آمد حرکات تو موزون شود اکنون اهل خبر را و خیر را تکلّفی باید تا از او خیر و طاعت بروید فامّا معصیت به خود بروید چندین هزار خار و خس از خود بروید امّا نبات و اشجار مثمر را تا رنج نبری و نگاه نداری نروید از این معنیست که اهل خیر اندک آمدند پس خلاصۀ نبات و حیوانات مؤمنانند باز گفتم که نیکی و بندگی در وقت رنج باید که پدید آید زیرا که در وقت آسایش همه کس اوصاف حمیده دارد و رضا طلب الله باشد و شاکر نعم بود پس در رنج باید که هنر نیک از تو پدید آید یعنی به الله باشی چنانکه ایّوب صابر و جمله انبیا علیهم السّلام و آنگاه در رنج نیکو باشی که هرگز از رنج نیندیشی و یاد رنج در دل راه ندهی که اگر صورت رنج بیندیشی همواره خود در پریشانی باشی وَاللهُ اَعلَم.
جزو اوّل فصل ۷۲
قَالَ الَنَّبُّی عَلَیْهِ السَّلَامُ کَمَا تَعِیْشُونَ فَکَذلِکَ تَمُوْتُوْنَ فَکَذلِکَ تُحشَرَوْنَ[۸] چنانکه دانهها از بهشت منعقد کردند از هوا و طراوت و سبزۀ آن را به جهان فرستادند در زمین که در رود عمل بر شاکلۀ خود کند سبز و شاخ شاخ[۹] شود که من شاخ بودهام انگله[۱۰] شدهام باز با همان هنر از عرصۀ جهان سر برزند آدمیان نیز متضاعف الاحوال سر برزنند اگر خار باشند خار و اگر گل باشند گل و اگر سیبستان[۱۱] باشد سیبستان وَ جَعَلْنَا لَکُمْ فِیْهَا مَعَایِشَ[۱۲] از عین عرصۀ خاک تیره شما را تَرههای[۱۳] این خاک تیره و غبارهای دُردانه میخورانیم و ریشهریشه سبز میگردانیم باز او را گره میزنیم همچون انگلۀ گریبان و زه یکتایی[۱۴] و آن پنبه هرچند که نخست ریشهریشه است باز ببین که چگونه پنبهدانه و انگله میکنند آن را و آن ریشهریشۀ مدد از غبار و هوا و آفتاب میگیرد همچنانکه این دانهها منعقد میشود از این آثار و از آثار بهشت و بر آن وجه صفت میگیرد باز هم بر آن وجه شاخ و بال میزند ببین که این حبّۀ دل تو از چه آثار منعقد میشود هم بر آن وصف در زمین تن تو عمل کند و شاخهها بر آن وصف از جوارح و اجزای تو سر بیرون کند از خیر و شر و تا قالب تو بر چه اوصاف منعقد شده باشد از خیر و شر چون فروریزد هم بر آن وصف برخیزد باز هر از این جزو تو قابل است بسیار آثار را از سر پستان گوشت سوراخکها کردند و از آنجا شیر بیرون آوردند چنانکه از انامل رسول علیه [السّلام] آب بیرون آوردند و از اجزای سیاهی چشم نور بیرون آوردند اگر همه اجزای خاک را بهشت گرداند چه عجب و یا اگر همه اجزای تن را روح گرداند چه عجب باز زبان منارها در جهان از بهر بیان صدق قال رسول الله است علیه السّلام از گزافه مشنو کلمات وی را و هر روز پنج وقت جماعت از بهر آن است که این پنج وقت چون پنج جوی حکمت است و صواب کار است یعنی هرچه دیو در تو پریشان کرده باشد تو در آن پنج وقت به سامان کنی تا ثواب تو مضاعف شود و روح تو مضاعف شود و ادراک تو به غیب بسته شود و مقصد تو را معیّن کند و اقامت صلات که سفر راه آخرت است آغاز کنی وَ یُؤْتُوْنَ الزَّکَاةَ[۱۵] و فقراءِ این راه را توشه بدهی تا با تو رفیقی کنند که اَلرَّفِیقَ ثُمَّ الطَّرِیقَ[۱۶] آخر سمع و بصر که دارید از بهر آن است تا تمییز کنید که اهل دین کیست تا با او جمع شوید إِنَ السَمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُؤلاً[۱۷] یعنی بپرسند که اینها را در چه استعمال کردی که دین را و اهل دین را نشناختی و اینها را از بهر اقالت تمیز و معرفت داده بودیم اکنون جهد باید کرد تا آن معنی را حاصل کنی که کار تو بدانقدر گیرد و قیمت گیرد و آن محبت و حضور است و اخلاص و تمیز است وَاللهُ اَعلَم.
جزو اوّل فصل ۷۳
بِسْمِ اللهِ الرَّحَمنِ الرَّحِیْمِ میخواندم گفتم که به حرمت بسم الله و به نام و آوازۀ بسم الله اجزای عالم و ابعاض عالم ارزاق از اسباب میستانند چو الله خود را رحمن و رحیم میفرماید از بهر آن میفرماید تا بسیار امیدها بدارید به اسم الله امّا شما در این مقدّمه دنیا سخت شدهاید و رنج میبینید و همه مقدمات را فراموش کردهاید همچون خس که در دریا باز به هر جایی[۱۸] تعلّق میکند باز چون آب او را آسیب زند از آن موضع بیندازدش ای تو در آسمان و زمین بوده و همه را فراموش کرده بر این سفرۀ آسمان نگر به قرصهای ستارگان و کاکی[۱۹] ماه در میانه برکند و ره شعر هوا و مدّبران فرشتگان که ذات شریفان[۲۰] را ننگ آید از شربت هوا این لقمه را به دهان خاک میرسانند و حیوانات چون رگهای مختلف و چون چشم و سپیدی وی و گوش و بینی همه مدد میگیرند لاجرم هر حیوان درخور خود غذا میگیرد و هر رگی در سنگها از یاقوت و لعل و زر و نقره درخور اهلیّت خود غذا میگیرند حضرتی که آش آسمان به دل سنگ میرساند اگر آش رحمت به اجزای خاکی تو رساند چه عجب تو این الاغ تیزتک را نگر که تازیانۀ برق در دست گرفته است و بانگ رعد میزند و سحاب بیکار را از کنارهای جزایر و کوهها جمع میکند تا آب کشند و گلکاری کنند و این خزینۀ[۲۱] دنیا را معمور دارند همچنان لطایف صنع خود را در گوشتپارۀ دل بشر نقش فرمود تا بر آن منوال کار جهان را راست آرند تو نقشی و صورتی در خانۀ خود نکنی مگر از بهر زِه و احسنت کنی پس چه میپنداری که الله این چندین صور را نه از بهر حمد و ثنا کند تو را اگر خانهای باشد و تو زیردستان را نگویی که این را بکنید و آن را نکنید گویند مگر این خم است و یا در و دیوار است که او را سخن نیست ببین تو این صفت را به حکیم قادر چگونه روا میداری عجب او را حکم و امر و نهی نباشد إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ[۲۲] شما سرور باشید بر این شرط زیرا که شما تشنۀ آب شهوات و مزهها میباشید چو از بیابان عدم برآمدهایت از آن بخورید که إِنَّ اللهَ مُبْتَلِیْکُمْ بِنَهرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَّمْ یَطعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلَّا مَنِ اَغْتَرَفَ غُرفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیْلًا مِّنْهُمْ[۲۳] شما را دوستدار نفسآفرینم و بفرمایم که نفس را دشمن دارید پنج درِ حس خمستان به معاینه با این جهانتان گشاده کنم تا که مصلح این حال باشید باز در تاریک عقل را به حکم استدلال راه دهیم و بفرمایم که ترک این معیّن کنید و راه استدلال گیرید همه چیزها این صورت امانت را نیارستند برداشتن و آدمی برداشت با زانو و میانگاه و گردن و فرمان آمد که ای امانت در گردنش لازم باش إِنَّهُ کَانَ ظَلُوْماً جَهُوْلًا[۲۴] یعنی که چنین باری نفیس و با خطر برداشته است و در پایان اگر سودی کند چنان ملکی که بهشت است به دست آرد و اگر زیان کند به چنان عقوبتی که دوزخ است برسد با چنین امانت مُغفّل زیستن و بیکار باشیدن[۲۵] ظلومی باشد و جهولی باشد در حق خود به حال چنین امانتی این بیان از بهر آن است تا سرسری نباشید در کار دین با چنین امانتی وَاللهُ اَعلَم.
جزو اوّل فصل ۷۴
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّیْ أَرَی فِی الْمَنَامِ أِنِّیْ أَذْبَحُکَ فَانْظُر مَاذَا تَرَی[۲۶] یعنی ای پسرک من وای بچگک من به نرمی و مرحمت و مهربانی میگفت آن ساعت از این سخن بوی مودّت و کمال رأفت میآمد اگر پسر من گفتی این بیان محبّت نبودی آدمی را از همه چیز فرزند محبوبتر باشد طرفه درخت تو راست فرزند در مردم. شعر
عجب از باغ جمال تو چه کم خواهد شد/ که از آن سیب زنخدان دو سه شفتالو بخش[۲۷]
باز این درخت فرزند درختی طوبی را ماند که در بهشت تن مردم برآمده است. شعر
رُوْحُها رُوحِی وَ رُوْحِیْ رُوْحُها/ مَنْ رَأیَ رُوْحَینِ عَاشَا فِیْ بَدَن[۲۸]
مگر تن مردم چون صفحۀ تیغ است و فرزند در وی چون گُهر مینماید و در بهشت رویش چهار جوی روان است رنگ رویش و لب لعلش چون چشمه خمر را ماند روان، و سپیدی او چون چشمۀ شیر را ماند که چشمهچشمه برمیروژد[۲۹] و شیرینی او چون عسل را ماند و طراوتش آب زلال را ماند که نرگس و ارغوان در او رسته اکنون ای ابراهیم تو خلیل منی گاهگاهی این نظرت به پسر میرود به یک نظر دو منظور نتوان دیدن و به یکقدم طالب دو محبوب نتوان بودن آن را محو کن تا همه نظرت به ما باشد و از شرک خفی پاک شو أَنْ طَهِّرَاَ بَیْتِیَ لِلْطَّائِفِیْنَ[۳۰] بر تخت دولت مر این بندگان را به عالم غیب نشاندهاند و نثار راحات[۳۱] بر سرشان میپاشند و اندرین دنیا ثنای ایشان میرانند و نامشان را در جهان سایر میدارند و در آن جهان راحتشان میرسانند که راحت نصیب آن جهان است تا در هر دو جهان ایشان را جلوه کرده باشند پدر پسر درمیبازد و پسر سر درمیبازد اگر محبّی چنین باش همچنانکه توتیا را بعضی آدمیان در چشم کشند سبب روشنی باشد آخر زُوّار توتیای تربیت ایشان را در نظر آرند مزید روشنایی معرفت گردد بوی خوش نیک نامی ایشان در جهان فاش گردد همچون مشک که بر صلایه بسایند تا در میوهخانۀ عالم غیب فواکه اعمال خیر ایشان مجموع نباشد در صحن سرای دنیا بوی خوش نام ایشان نیاید کدام جای بوی گل دیدی که آنجا [گلی نبود و کدام موضع گندی دیدی که آنجا[۳۲]] نجاستی نبود چو گند لعنت همیشنوی بدانکه آنجا مرداریست وَ إِذِ اسْتَسْقَی مُوْسَی لِقَوْمِهِ[۳۳] بیان موسی و قوم او گوید که میان فرعونیان بودند تا تو با اهل دین یک کلمه باشی اگر موسی در تیه[۳۴] مانده بود تو نیز چهل سال است که در تیه کالبد تنگ و تاریک ماندهای تو همه روز در سوداها میروی چون مینگری منزل بامداد و شبانگاه یکی میبود و این بیان آن است که وجود شما که گنجشگان است به رشتۀ تقدیر ما بازبسته است چنین اندر خس و خاشاک پنهان مشوید بازتان به خود بازآرند و پرتان بشکند.
جزو اوّل فصل ۷۵
وَ مَا أُمِرُوْا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِیْنَ لَهُ الدِّیْنَ حُنَفَاءَ[۳۵] اخلاص خواست دل است دل تو چون پاک و خوش است اَنْ طَهِّرَا بَیْتِیَ[۳۶] حج به در خانۀ توست مریم بدخشانی گفت در کعبه رفتم صدهزار عرقم برون آمد یا از هیبت الله یا از خجالت گناه به چاه زمزم آمدم دلو پرآب بر خود ریختم یقینم شد که از گناهان پاک شدم اکنون حج پیش توست اَنْ طَهِّرَا بَیْتِیَ گردِ دل مردان گَرد تا از گناهان خود پاک شوی وَاللهُ اَعلَم.
جزو اوّل فصل ۷۶
قَالَ الَنَّبُّی عَلَیْهِ السَّلَامُ مَنْهُوْمَانِ لَا یَشْبَعَانِ طَالِبُ الْعِلْمِ وَ طَالِبُ الدُّنْیَا[۳۷] نهمت سیر ناشدن از چیزی و سخت حریص شدن، مَنْهُوم سیر ناشونده رسول عَلیهِ السّلام دو قسم کرد این را یکی علم و یکی دنیا تا بدانی که هرچه به دنیا برد و وسیله باشد به قرار این جهانی آن علم نیست آن جهل است و از آنکه علم آن است که وسیله نباشد به پشیمانی و عقوبت که هرچه پایانش وسیله باشد به پشیمانی و عقوبت آن را جهل گویند اگر چه آن از ابتدا علم نموده باشد چنانکه دزد به حکم دانش خود حفرهای نغز برید و به هنجار چیزها بیرون آورد و نگاه داشت چون در بازار برد آن را ببینند و بشناسند و سردست او بگیرند گوید که آه تباه کردم و ندانستم اکنون هر علمی تو را به قرار[۳۸] این جهانی میدارد آن از حساب علم نباشد بسیار علمنمای آمد چو[۳۹] پایانش دل برقرار این جهانیست و رغبتیاش نیست به آخرت و آرزویش نیست به کار آخرت آن جهل باشد از روی معنی و بسیار دنیا نمای باشد که پایانش رغبت به کار آخرت باشد چنانکه کسب حلال از بهر توشۀ آخرت و سروری جستن از بهر گستردن کار آخرت اکنون از بهر این فرمود که چون آتش حرص و قوت را در پختن فطیر دنیا صرف کردی لاجرم در کار آخرت تنورت سرد ماند و شرط حصول علم ترک دنیا آمد تا اغراض این جهانی را نمانی هرگز تو عالم نشوی اکنون اجزای کالبدت سماوی و ارضیست و تو غیر وی از آنکه تو در چهار طبع آب و آتش و خاک و باد و هوا و سمایی و تو هیچ مشاهده کردی و دیدی که تو از عالم دیگر آمدهای در این عالم چرخ و تو را باز از این جای بیرون میباید رفتن تو همچون خجندهای[۴۰] که در این پنگان آسمان و زمین ماندهای تو اینها را از خود محو میکن تا همه عشق الله را ثابت کنی وَاللهُ اَعلَم.
جزو اوّل فصل ۷۷
مؤذن از برون بانگ میگوید ما از اندرون بانگ میگوییم مر عشق جملۀ حیوانات را و مزۀ ایشان را و همه شهوتها و خوشیها را از شهوات آدمیان و پریان و دیوان و پاکیهای ملائکه و راحتهای ایشان و جمال حورا و عَینا و میبینم که هر از این جزو من قابل است مر این مزهها را از الله از آنکه هر جزو من از این مزهها افزونتر میبیند در الله لا الی نهایه[۴۱] در عین این زمان، و این مزهها را از الله مییابد و خوش میشود و آن دگرها را نیز چشم میدارد اگر نه هر جزو من عاقل و دریابنده استی چرا به وقت قضای شهوت همه اجزای من خوش میشود و یا به وقت نظر به جمالی چرا راحتی مییابد و یا به وقت تفکّر و غمی چرا همه پژمرده میشوند اکنون ای ذرّههای غمها و سوداها همه فربه از اللهاید و ای اجزای من همه عاشق زاراللهاید و از عشق الله همه فرمان بردارید به طوع و رغبت بیهیچ تدبیری لا الی نهایه اگر اجزای همه عالم از آسمان و زمین بدین روشاند در معرفت الله از روی تسخیر که جزو ادراک من است خود من راه راست گرفتهام تا به خوشیها رسم و راه من دارم و اگر اجزای عالم بر این شکل نیست میباید دانست که هر جزو عالم را الله عالمی داده است که به یکدیگر تعلّق ندارد و من تنهاگانه[۴۲] عالمی گرفتهام و خوش میگذرانم و این عالم را خوشتر از عالم ظاهر میبینم آخر این که چندین کسان رغبت میکنند به حالت من و مرا رغبتی نیست به حالت ایشان معلوم میشود که الله مرا عالمی خوشتر از عالم ایشان داده است وَاللهُ اَعلَم.
جزو اوّل فصل ۷۸
فاتحه میخواندم گفتم ای الله شکر و آزادی[۴۳] و ستودن همه اجزای عالم تو راست یعنی هر جزو موجودی فربه شده هستی از برکت آسیب تو دارد و هر جزو موجودی لب برنهاده است و از لطف تو همی نو شد و فربهِ هستی میشود و در جمالت نگاه میکند و برمیبالد و میافزاید و این جزو هوا و محبتم که به ذکر این کلمه و این دید هست شد و زیاده شد و هم فربه شدۀ هستی شد این همه از نظر کردن شد به تو این خود حیات و لطف توست که اجزای موجود از هر طرف[۴۴] خود میبیند و فربه میشود تا آن نغزی و لطفی که در توست تا خود چه جانفزای باشد آن را که داند تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِیْ وَ لَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ[۴۵] اکنون از ستودگی وصف توست که همه اجزای موجودات به وجود فربه هستی میشود سُبْحَانَکَ میگفتم یعنی که ای الله چه پاکی و چه پاکیزهای تو که همه نقش حَورا و عَینا و جمال همه اصناف حیوانات و خرّمی همه گلها و سبزهها و آبهای خوش و بادهای وزان و همه خوشیها و همه آرزوها کَلَفۀ[۴۶] روی جمال حضرت خاص تو میشود و همه گرد و خاشاک کوی تو میشود یا رب تا آن هوای درگاه خاص تو چه هواست که این همه هواها آنجا زحمت میشود با این همه الله رحیم است رحیمی میکند و غمخوارگی میکند همه را، در آن وقتی که تو را غم و اندیشه کاری پیش آید نظر میکن که الله چگونه غمخوارگی میکند تو را ولیکن کسانی بسیار دارد به هر جایی و به همه غمخوارگی میباید کرد و به هر شخصی متولّی روح نصب کرده است تا آن غمخوارگی میکند آخر ببین که آن غمخوارگی میکند آخر ببین که غمخوارگی در روح که میکند در این سخن مریدم نعره بزد گفتم نوشت باد که شراب مهنّا مینوشی و شراب بیخُدوک[۴۷] و بیخمار نوش میکنی و این نعرۀ تو شراب جانفزایست که جان در عشق او جان گداز است وَاللهُ اَعلَم.
جزو اوّل فصل ۷۹
اِنَّ اَکْیَسَکُمْ اَکْثُرُکُمْ لِلْمَوْتِ ذِکْراً[۴۸] گفتم ای مؤمن ذکر موت و صبر کن یک پاره راه مانده است تا در حد[۴۹] ولایتی روی که در آنجا شهری است مقرّ اگر چه پایت آبله کرده است و کوفتۀ راه شدهای امّا ای مؤمن دلتنگ مکن که همین ساعت راه قطع شود و از این رنجهات هیچ نماند مگر آن ولایت رؤیة الله است و آن سفر و راه دور غافل بودن است از الله و تو از ولایتهای دور آمدهای و این اجزای کالبد تو که اکنون جمادیست تا کدام بر و بحر کوفته است تا اینجا رسیده است و تو فراموشکاری همه را فراموش کردهای آنچه حالیست میبینی و سفرهای دگر را فراموش کردهای چنانکه در این کوچَگه این عَقبات درآمدهای سفرها بسیار کردهای و همه را فراموش کردهای هرچه خوشی حالیست از تو نیک دور است از آنکه تو را خیر باد میکند [بلکه شر باد میکند[۵۰]] و میرود از تو چنانکه هرگز تو او را درنیابی و آن جهان به تو نزدیک است که با تو قرار میگیرد و قرارگاه تو آن است تو بازگونه این را حالی نزدیک میدانی و آن را دور میدانی جهان مزرعهایست و خلقانِ جنسجنس را و جفتجفت را الله یوغ برنهاده است و در هر قطعه نوع دگر میکارد[۵۱] اگر گاو یک میباشد نیک رنجش رسد در شیار کردن این همه تعلّقهای خلقان گوناگون و همه پیشههای مختلف در جهان کارکنان اللهاند بنگر که الله به سر خارید نشان نمیگذارد اگر انکاری کنند فعل الله را فعل خلقان محسوس است اکنون این همه پایان سفرهاست که به ولایت مقرّ میروی پیش از آنکه بدان شهر بروی چون پای در حد آن ولایت نهی بوی آن هوا به مشامت برسد و آنگاه مزۀ آبهای آن نوع دیگر و سبزههای آن را طراوت دیگر و میوههای آن را لطیفی دیگر و بینی که مردمان آن شهر پیش تو باز میآیند زبان ایشان و لغت ایشان نوع دیگر و اسپان برنشسته و از آن باغها که بیرون آن شهر باشد گلها ببینی دستها باز کرده و پیش تو میآیند که فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیْمٍ[۵۲] و میدانها ببینی گسترده هرکه باادبتر رفته و حرمتدارندهتر بوده در آن میدان درآرند تا گوی بازد و از برای کوفتگی راه که دیده باشی بشارت دهند که أَلَّا تَخَافُوْا وَ لَا تَحْزَنُوْا[۵۳] هوایی که مدد از شفقت یافته باشد و آبی که مدد از رحمت یافته باشد چه عجب هوایی باشد یا رب تا چه هوا دارد آن عالمی که وجود همه چیزها از آنجا میروید وَاللهُ اَعلَم.
جزو اوّل فصل ۸۰
قَالَ الَنَّبُّی عَلَیْهِ السَّلَامُ مَنْ قَرَأَ آیَةَ الْکُرسِّیِ عَقِیْبَ کُلِّ صَلَاةٍ مَکْتُوْبَةٍ قبَضَ اللهُ رُوْحَهُ بِنَفْسِهِ[۵۴] آری کافری که منکرتر بود او را فرشتهای هولتر فرستد و هر مؤمنی که نیکوتر بود او را فرشتهای بارحمتتر فرستد عزرائیل علیه السّلام به انبیا علیهم السّلام بیامدی هر نبی که گزیدهتر بودی نزد او در صورت متواضعتر و با لطفتر آمدی پادشاهان موکّلان را به گریختگان درخور ایشان فرستد و به طلب مهمانان در خور ایشان فرستد إّنَّا زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِزِیْنَةٍ الْکَوَاکِبِ[۵۵] آسمان علو ممالک خاک است تو مغرور مشو که آن غرور تو شیاطین است هم از این زینت آلت جهاد ساز و شیاطین اندرون و بیرون را بران در آسمان به زینت خود بنگر که چگونه دیو را میراند تا خطرات ضمایر او که کلام ملاء اعلا است مشوّش نشود تو نیز نگاهدار تا اسرار اخلاص تو به تشاویش ایشان بدل نشود هر خطرات تو به یقین چنان روشن باشد که هر دیو که گرد آن گردد بسوزد و راه نیابد به گرفتن آسمان سینهات و دماغت، اعمال منافقان نیز فرشتگان همچنان میرانند از آسمان به سجّین باز هرکه قصد ملک دارد که تقدیر باری به نام او نیست به ستارگان موانع همچنان برانند باز اثر از عالم خوش و از عالم ناخوش به جهان فرستادند تا آن جهان را بدانی تو چنان سرمست خوشی گشتی که از جای نمیجنبی عجب نتوانند که این آثار را در گور تو فرستند باز من ذکر میکردم یعنی من نیازمندم مرا در پناه خود دار و نظر بدان صورت نیاز خود و پناه الله میکردم میدیدم که نیاز مرا مزه میآمد از پناه الله هرچند که آن مزهگیرنده بر شکل گرد روشن چو آبگینه مینمود هیچ شکل کالبد ندارد اکنون در آن شکل مزه و رنج نظر میکن که به کجا تعلّق میگیرد تا بدانی که علّت خوشی و ناخوشی از اجتماع اجزا نیست وَاللهُ اَعلَم.
—–
[۱] بخشی از آیۀ ۳۱ سورۀ آل عمران: بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست داشته باشد.
[۲] ظ: يا.
[۳] غارها.
[۴] معنی این کلمه به درستی یافت نشد.
[۵] انس گرفتن، مانوس شدن.
[۶] اصل: بشويم.
[۷] اصل: بمانم.
[۸] بخشی از حدیثی از پیامبر اکرم (ص): آنگونه که زندگی میکنید میمیرید، آنگونه که میمیرید، مبعوث میشوید و آنگونه که مبعوث میشوید، محشور میگردید.
[۹] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: منقسم به شاخههای مختلف، قسمت قسمت، منشعب.
[۱۰] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به فتح اوّل و سکون دوّم و فتح و ضمّ سوّم تکمه و گوی مانندی که از قماش یا قیطان سازند و بر گریبان دورند.
[۱۱] ظ: سپستان.
[۱۲] بخشی از آیۀ ۱۰ سورۀ اعراف: و برایتان در آن انواع معاش پدید آورده بودیم.
[۱۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: تره بار از قبیل خیار و کاهو و کدو.
[۱۴] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: نوعی از زه و آن رشتهیی است ابریشمین که با تارهای زر و سیم تابیده بگرد آستین یا گریبان دوزند.
[۱۵] بخشی از آیۀ ۵۵ سورۀ مائده: و زکات میدهند.
[۱۶] بخشی از حدیثی از پیامبر اکرم (ص): اول همراه سفر را بیاب و بعد راه.
[۱۷] بخشی از آیۀ ۳۶ سورۀ اسراء: چرا که گوش و چشم و دل هر یک در آن کار مسئول است.
[۱۸] ظ: جانبی سعدی فرمايد: غلام همت آنم که پايبند کسی است / بجانبی متعلق شد از هزار برست
[۱۹] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: گردۀ نان.
[۲۰] ظ: شريفشان.
[۲۱] اصل: خريبه.
[۲۲] بخشی از آیۀ ۷۲ سورۀ احزاب: ما امانت را عرضه داشتیم.
[۲۳] بخشی از آیۀ ۲۴۹ سورۀ بقره: گفت خداوند آزماینده شما به جویباری است که هرکس از آن بنوشد از من نیست و هرکس از آن نخورد از من است مگر آنکه مشتی [آب] به دست خویش برگیرد و جز اندکی از ایشان همه از آن نوشیدند.
[۲۴] بخشی از آیۀ ۷۲ سورۀ احزاب: که او ستمکار نادانی بود.
[۲۵] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: بودن.
[۲۶] بخشی از آیۀ ۱۰۲ سورۀ صافات: و چون در کار و کوشش به پای او رسید، گفت ای فرزندم من در خواب دیدهام که سر تو را میبرم، بنگر چه میبینی؟
[۲۷] شاعر این بیت یافت نشد.
[۲۸] این بیت با اندکی اختلاف در غزل ۲۱۲۷ مولانا آمده: جان او جان من، جان من جان او، که دیده دو جان در یک بدن زندگی کند؟
[۲۹] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: ظاهر شدن.
[۳۰] بخشی از آیۀ ۱۲۵ سورۀ بقره: سفارش کردیم که خانهام را برای غریبان … پاکیزه گردانید.
[۳۱] د: راحت.
[۳۲] اضافه از( د) است.
[۳۳] بخشی از آیۀ ۶۰ سورۀ بقره: و چون موسی برای قومش در طلب آب برآمد.
[۳۴] بادیه، بیابان.
[۳۵] بخشی از آیۀ ۵ سورۀ بینة: و جز این فرمان نیافته بودند که خداوند را بپرستند و پاکدینانه دین خود را برای او خالص دارند.
[۳۶] بخشی از آیۀ ۱۲۵ سورۀ بقره: خانهام را پاکیزه گردانید.
[۳۷] حدیثی از پیامبر اکرم (ص): دو آزمند هستند که هرگز سیر نمیشوند، جویای دانش و جویای دنیا.
[۳۸] د: برقرار.
[۳۹] د: چون.
[۴۰] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: خزنده (با تبدیل «ز» به «ژ» و «ج»).
[۴۱] نهایتی ندارد.
[۴۲] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به تنهایی.
[۴۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: شکر و سپاسگزاری.
[۴۴] د: طرف.
[۴۵] بخشی از آیۀ ۱۱۶ سورۀ مائده: آنچه در ذات من است میدانی و من آنچه در ذات توست نمیدانم.
[۴۶] هر یک از لکههایی که در آفتاب و ماه یا صورت انسان دیده میشود.
[۴۷] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به ضمّ اول مالش دل.
[۴۸] بخشی از حدیثی از پیامبر اکرم (ص): زیرکترین شما کسی است که بیشتر در یاد مرگ باشد.
[۴۹] د: حد.
[۵۰] د: ندارد.
[۵۱] اصل: میکاری.
[۵۲] آیۀ ۸۹ سورۀ واقعة: رهایش و گشایش است و بهشت پرناز و نعمت.
[۵۳] بخشی از آیۀ ۳۰ سورۀ فصلت: مترسید و اندوهگین مباشید.
[۵۴] حدیثی از پیامبر اکرم (ص)
[۵۵] آیۀ ۶ سورۀ صافات: ما آسمان دنیا را به زیور ستارگان آراستهایم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!