معارف بهاءولد – کتاب اول – جزو دوم – فصل ۱۰۱ تا ۱۱۰

جزو دوّم فصل ۱۰۱

سؤال کرد که معرفت چیست و محبّت چگونه است گفتم اگر نمی‏‌شناسی با تو چه گویم [و اگر می‏‌شناسی با تو چه گویم‏] کسی که اهل معرفت و محبّت باشد خود مزۀ معرفت و محبّت الله یابد بی‏‌شرح و اگر کسی اهل آن نباشد هرچند شرح کنی مزه نیابد کسی مزۀ محبّت و عشق جمال الله را یابد که دربند آن باشد که این مزه از کجا بیرون می‌‏آید تا آن مزه بیش نماید نه آن‏‌کس را که گوید آن چون و یا چگونه بود چون از چگونگیش بپرسی از مزۀ محبّت و عشق جمالش محروم شوی آن را چگونگی بر وی روا نباشد چون از چگونگی محبّتش بپرسی ندانی که محروم مانی از مزه‌‏اش اکنون نیازمند باش تا محروم نمانی که الله پناه نیازمندان است همچنان‌که الله صدهزار حوران باجمال را بر اجزای نیازمند من می‌‏زند و تن مرا چون تُنگ سیم خام می‌‏کند و با هزار طراوت می‌‏گرداند و روی مرا چون ماه تابان می‏‌گرداند از آنکه نیازمندم اندر محبّت و معرفت الله و الله پناه نیازهاست و نیازها را در برمی‏‌گیرد و هرگاه نیازها برِ الله یافت از حور عین خوش‌‏تر شود اکنون الله مرا از سر تا پای نیازمند آفرید تا در دام نیاز صید الله باشم و عاشق و مُعظّم الله باشم و می‌‏زارم و آرزوانه[۱] می‏‌خواهم و الله مرا آرزوانه می‏‌دهد باز چندان عاشق الله شوم که لذّت ذکر او خوش‏‌تر شود از همۀ خوشی‌ها و به خیال‌های سرمست محبّت وی شوم و چون مرگ بیاید الله آن همه خیال‌ها را محسوس گرداند و اگر محسوس نباشد خود خیال محال باشد اکنون چون لذّت ذکر او همه حَوْرا وَ عینا می‌شود و به نزد اجزای من می‌‏فرستد و اجزای مرا حوران می‏‌گرداند پس من عاشق چنین حوران باجمال باشم پس عاشق او باشم که مرا چنین خوشی‌ها می‏‌دهد که پس مؤمن مصدّق اللّهی‌‏ام که صفتش‏[۲] چنین است و من عاشق این الله و بی‏‌قرار این الله باشم اکنون عشق نهایت طلب است و محبّت بی‌‏حساب است و بی‌‏قراری است در ترک طلب مطلوب چون ذکر می‏‌گویم و الله را یاد می‏‌کنم گویی همه موجودات را از خیر و شر و غم و شادی و خوب و زشت و علو و سفل و ظلمت و نور همه را یاد می‏‌کنم از آنکه الله شامل است مر همه صفات را و همه موجودات اثر این صفات است گویی چون الله می‏‌گویم هر جزو لا یتجزّی را از یکدیگر جدا می‏‌کنم همچنان‌که غنچه‏‌های گل بر یکدیگر چفسیده باشند باد وزان می‌‏شود و آنها را از یکدیگر می‏‌شکفاند و جدا می‏‌کند و می‌‏افشاند اکنون در وقت ذکر الله همچنان می‏‌شوم و این‏اند کیست که از سرخوشی از آن حالت یاد می‏‌کنم و هر حالتی که از ذکر الله می‏‌شود بر اجزای من بر همه عرضه می‏‌کنم تا عاشق و مُعظّم شوند مر الله را و از رستگاران [شوند و بر ستارگان‏] نیز هم عرضه می‏‌کنم (وَاللهُ اَعلَم).

جزو دوّم فصل ۱۰۲

گفتم لا حول بسیار گو تا عاشق علی العظیم شوی آنگاه کلمه‌ای چو از تردّد بسیار شود علم شود و عشق شود چنان‌که کلمه‌ای بی‏‌تکرار از زبان و دلت بیفتد و به تکرار لازم زبان و دل شود و از حدّ نسیان بیرون آید چنان‌که سنگ به تکرار تابش خورشید عقیق می‌‏شود کلمه با تردّد به تکرار علم شود و عشق شود و در عشق الله رنج نماند[۳] علم آن است که از یقین است و یقین آن است که عشق است و عشق آن است که از رسوایی بی‏‌خبر است پس علم الله عشق است که هیچ بی‏‌کار نیست و هیچ رنجش نیست‏ کُلّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ[۴] اگر گویند که عشق چیست و یا بر چه چیز است گویم بدان‌که چندین هزار انبیاء علیهم السّلام تن خود در عشق سرها درباختند[۵] هرکه چگونگی طلبد از عشق بی‏‌مزه شود هرکه بحث کند از عشق و محبّت هرگز آن مزه نیابد که میان عاشق و معشوق بود اکنون بر او استعانت طلب از الله که علم این جهانی از تو برود تا علم الله که عشق است تو را معلوم شود و مزۀ آن بیابی و مشاهده کنی بی‌‏آن که کسی بیان کند اکنون آنجا که مزۀ مشاهده بر جان زند و از جان بر دل زند و از دل بر نفس زند و از نفس بر تن زند و از تن بر زبان زند تا از زبان بیان آید چه مزه و چه نور مانده باشد اگر چه آن مزه از پرتو حسن الله است که بر این‏‌ها می‏‌زند همچنان‌که جان بر تن زند اکنون خود را بر الله می‏‌زن و می‏‌سای که ای الله مرا خوشی و مزه تو دِه که همه خوشی‌ها و مزه‏‌ها از تو بیرون می‌‏آید گویی این همه صورت‌های خوب صورت الله است که محسوس می‏‌شود[۶] خوشی‌ها و مزه‌‏ها همه از صورت الله است نه از حقیقت الله است که غیب است چنان‌که روح آدمی را تعریف می‌‏کند به صورت قالب پس علم الله را که عشق است بی‏‌آنکه الله را صورتی [کنی محال است همچنان دید الله بی‌‏آنکه الله را صورتی‏] نهی محال است چو آن صورت در علم و عشق به الله رواست این صورت در دیدن الله هم رواست صَلِّ کَانَّکَ تَرَاهُ[۷]– تَجّلی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ[۸] از آنکه تعریف چیزی از الله مر بنده‌ای را جز در صورتی محال باشد و اگر معنی هستیّت[۹] الله تصور کنی صورت نبندد بی‌‏ضرب چگونگی پس آن کیفیّت تصور باید کرد تا وجود الله گفته باشی (وَاللهُ اَعلَم).

جزو دوّم فصل ۱۰۳

قُلْ لَّا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللهُ[۱۰] گفتم چه نظر می‏‌کنید در چیزی که چو پایان آن شما را معلوم شود هیچ فایده نباشد همه عمر در نظر بردید آخر سفر چه وقت خواهد بودن نظر از بهر آن باید تا قدم کجا نهم و بروم نه چنان‌که از خانه بیرون آمدی و نظر کردی در مواضع[۱۱] قدم و تأمل بسیار کردی باز در خانه رفتی و نشستی تو کاری می‏‌کن و مگوی که من اثر آن باید که بدانم اگر این تخم کار در این راه نکاری در کدام زمین خواهی انداخت که یقینت باشد که از آن اثری‏[۱۲] برداری هر کسب و کاری و هر تجارتی که می‌‏کنند که بدان مقاصد برسند و یقین ندانند که بدان مقاصد و آثار برسند اگرچه در بعضی صور به مقاصد نرسند ولیکن دست از آن اکساب برندارند با آنکه در این راه بارها شکست افتاده باشد و پشیمان گشته باشی پس تخم در زمین غیب کار و سفر در راه آخرت کن که هیچ کس نیامد که من زیان کردم و هیچ کس خبر نداد که در این راه زیانی و پشیمانی بود بلکه صدهزار اندر هزار خبرها آوردند از انبیا و اولیاء و زهاد و عبّاد که در این راه سود است و هیچ زیانی نیست ندانم که چندین نظر و تأمل در رفتن این راه از بهر چیست چون چندین هزار انبیا علیهم السّلام خبر دادند که راه این سوست که شکست ندارد و بیرون شوی دارد و تو دانستی که سوی دیگر بیرون شوی نداری چرا روشنی‏[۱۳] که از آن انبیا و اولیاست نورزی و رو به الله نیاری و بندگی او نکنی اکنون خاص مر الله را می‌‏پرست و در الله نظر می‏‌کن که هرگاه به سوی دیگر میل کردن گرفتی از عالم خوشی و گلستان بهشت محروم شدی که رو به الله آوردن و بندگی او کردن در بهشت و خوشی بودن است و رو به چیز دیگر آوردن و الله را و بندگی الله را فراموش کردن از بهشت و خوشی بیرون آمدن است و در آن جهان این صورت درخت طاعت و بندگی را بشکافند و از وی درخت‌های بانعمت بهشت بیرون آرند (وَاللهُ اَعلَم).

جزو دوّم فصل ۱۰۴

گفتم ای الله مرا بی‌‏خبر مدار بعد از مرگ و خاک شدن از فعل و تصرّف خود که من عاشق تصرّف و فعل‌های توم و شاهدم که در جهان جز فعل‌های تو نیست از آنکه دیدن فعل‌های تو از وجهی دیدن توست لاجرم افعال تو مونس و معشوقۀ من آمد دیدن الله و رؤیت الله بدان است که نظر کنم که هست شدن من و ادراک من از چه روی مضاف است به الله و نظر کنم که از چه وجه هستی من و هستی عالم ثابت می‏‌شود به الله دیدم که به ارادت الله هست می‏‌باشد پس ارادت الله رویاروی من باشد و من متعلّق ارادت الله باشم پس من نظر بدان ارادت الله دارم که او موجودات را چگونه برداشته باشد بر وجه تعظیم و می‌‏زارم که ای ارادت الله چه حالت‌ها هست می‌‏کنی و نظر می‏‌کنم که سمع و بصر و عقل از تو چگونه بیرون می‌‏آید [و در دو راحت از تو چگونه بیرون می‏‌آید] و همچنین اگر به قدرت هست می‌‏کند ناظر می‌‏باشم [بلکه به جملۀ صفات که هست می‏‌کند ناظر می‏‌باشم‏] و می‌‏بینم پس تعلّق من بیش باشد مر الله را و مؤانست من و تعظیم من بیش باشد مر الله را اَللهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ[۱۴] نفاذ مشیّت الله را نظر می‏‌کردم همه اجزای خود را و اجزای عالم را دیدم که به تعظیم پیش الله ایستاده بود تا خون جگر از ظاهر ایشان روان بود و نظر می‏‌کردم که همه خوشی‌ها و زندگی‌ها از چنین تعظیم با خشیت است و همه بهشت‏‌ها در خشیت است و ایمان و عمل صالح در خشیت است‏ ذَلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ[۱۵] و نظر می‌‏کنم مر او اجزای مرا از این تعظیم و خشیت از الله چه فایده خواهد بودن می‏‌بینم الحیّ القیّوم همه اجزای من و اجزای عالم باید که بدانند که حقیقت زندگی صفت الله است که مشاهده می‌‏کنند به آثار و نظر می‏‌کنند باز نظر می‏‌کردم که با جمال‌های با شخص و با شهوت‌ها و عیش‌ها و درختان سبز بارور که ایشان همه جمال‌ها را و حیات‌ها را از مشاهدۀ حیات الله حاصل کرده‌‏اند تا بدانی که همه نغزی و کمال را کسی به چشم نمی‏‌بیند بلکه به اثر می‌‏بیند و به عقل می‏‌بیند همچنین حیات و علم و قدرت و محبّت و عشق این همه را به آثار می‏‌بینند و به عقل می‌‏بینند و می‏‌دانند کسی صورت این‏‌ها را نمی‏‌بیند من نظر می‏‌کنم این‏‌ها را و عین همۀ قیام‌های اجزای عالم را و ایستادگی‏‌های ایشان را مشاهده می‌‏کنم پس هماره این گردش را بگردانیدن الله نظاره می‏‌کنم چون چرخ فلک اکنون در صنایع الله نظر می‌‏کنم و عاشق و محبّ الله می‌‏باشم و در گلستان صنایع الله مشاهده می‏‌کنم و به هر سویی الله را می‏‌طلبم چو ناگاه الله را بینم به الله می‌‏نگرم فریاد می‌‏کنم که ای الله تا کی مرا بی‏‌خود داری و بی‏‌قرار داری و محجوب داری اگر چه صنایعت خوش است ولیکن لذّت لقا خود دگر باشد (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۰۵

وقتی که از خواب بیدار شوم همه جهان را تویی الله بینم چو بر خود بجنبم تویی الله را در کنار گیرم و می‏‌بینم که از تویی الله در دست من چه می‌‏آید [و در حواس من چه می‌‏آید[۱۶]] همچنان‌که شاه بجنبد و از خواب بیدار شود پندارد که تنهاست چو آسیب زلف عروس و روی عروس و اجزای عروس بر وی زند داند که عروس با وی است و مونس وی است بیارامد و با وی سخن گفتن گیرد من نیز از تویی الله آنچه به دست من آمده باشد با وی سخن گیرم و به نزد خوشی‌ها و نغزی‌ها و جمال‌های الله درآیم و هر ساعتی با تویی الله درمی‌‏آمیزم و عجایب باطن تویی الله را نظر می‏‌کنم و عجایب آن را می‏‌بینم و شراب مزۀ هر عجبی را چنان نوش می‌‏کنم که تا دیری بی‏‌هوش می‌‏مانم چنان‌که از حالت موسی (علیه السّلام)[۱۷] خوش‌‏تر از همه تجلّی است و اَرِنی است و هر ساعتی تویی الله را در کنار می‏‌گیرم که‏ وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنّی فَإِنّی قَرِیبٌ‏[۱۸] و هر ساعتی به گرم روی عیسی و وجد موسی و بی‏‌گمانی محمّد علیهم السّلام و کشوف و قرار اولیاء و به جمال معشوقان و حالت عاشقان و نوای خوش ایشان، پایم از بهر آن داده‌‏اند تا به نزد خوشی‌‏های ایشان پویان باشم و عجایب آن را نظر کنم و می‏‌گویم که ای الله مرا از این‏‌ها بده که این‌‏ها را از غیب تو هست کرده‌ای و بداد تو چنین هست شده است مرا هم بده‏ کُنْ فَیَکِوْنُ[۱۹]‏ تا مرا نیز هست شود ای الله انبیا را و افلاک را و سیّارات را گرم‏‌روی داده‌ای و خوشی داده‌ای مرا برقرار و خفتن و آسودن خوشی دِه اکنون خوشی‏‌های ظاهر مدد از خوشی‌‏های باطن می‏‌گیرد و باطن مدد خوشی‌ها از تصرّف الله می‏‌گیرد و تصرّف‌های الله از صفات الله است لاجرم درهای باغ ابدی که نامش بهشت است صفات الله آمد و در هر نوعی از خوشی جهان یک در صفت الله بر آن گشاده است تا در وی درمی‌‏دمد و می‌‏افزایاندش یا اکنون بیا تا خود را بعرصۀ آن درهای صفات الله اندازم و در آن بهشت روم که یاد این جهان نکنم یاد الله کنم و به الله باشم الله را یاد می‏کردم گفتم تا الله محبّ من نبود من محبّ الله چگونه باشم عشق از یک طرف محال باشد هرگز یک دست بانگ نکند نیز میل حوران بهشت به بهشتی محبّت الله است گویی الله است که در کنار می‏‌گیرد همچنان صورت‌ها یکدیگر را کناره‌ها گیرد آن محبّت روح‌ها باشد امّا در حقیقت روح و در معنی صورت معانقه صورت نبندد (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۰۶

رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِیْ مِنَ الْمُلْکِ‏[۲۰] ملک آن است که ربوبیّت را بدانستم و قرارگاه آن را ساختم اهل‏[۲۱] دنیا به ظاهر بر رفتن است و به معنی فرود آمدن است باز قرار با ربوبیّتش از روی ظاهر فرورفتن است و به معنی برآمدن است اهل دنیا عمر دراز را در تحصیل صورتی خرج کردند و در صورت آراسته رفتند ولیکن در اندرون همه جان کندن می‏‌بینند و عمر دیگر ندارند تا بدان عمر قرارگاهی دیگر ورزند و نتوانند گفتن‏[۲۲] با خلقان که ما را در اندرون جان کندن است که چون در اندرون باطل باشند و بیرون باطل نمایند به هیچ حسابی برنیایند وَ عَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ‏[۲۳] پایان مثل‌ها و کلمات را دانستم که رحمة الله که را می گویند و لعنة الله که را می گویند اکنون چون این را دانستم در الله نظر کردم دیدم که از الله صدهزار دانش و عجایب دیگر این جهانی و آن جهانی بر من فرومی‌‏آید و هر عجبی هیچ نهایتی ندارد و صدهزار گل‌های زرد و سرخ و رنگ‌های گل‌زارها و مزه‌ها وَ حوْرا و عَینا و اجرام و اجسام و بوهای خوش چون بوی مشک وزان می‌‏شود از الله مگر اَلرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ‏[۲۴] این است که همه چیز از وی فرومی‌‏آید یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ‏[۲۵] چون مزه هر کاری و هر دانشی و عجایبی که از طاقت من [زیاده‏] فروآید از الله آن عشق و مستی من شود اکنون ای الله در هر کار بی‏‌نام تو و بی‏‌یاد تو نباشم در نان خوردن و در آب خوردن و در قرآن خواندن یعنی این همه شراب‌هاست که بر یاد تو می‌‏نوشم و به مشاهدۀ تو می‌‏نوشم و تو را می‏‌بینم که از همه ظاهرتر و پیداتر تویی، الله اکبر یعنی الله از آن بزرگوارتر است که او پنهان شود [در میان مخلوقات و یا جهان پرده شود] او را تا کسی وی را به جایی بیند و به جایی نبیند چون نظرم به ظاهر حواس خود افتاد همه تصرّف الله می‌‏دیدم همچون دریا که موج زند و حواس من متلاشی و پاره‌‏پاره شود بر آب روانِ تصرّف الله همچون صدف‌‏ریزه‌ها که بر آب روان باشد و اگر هوا و آسمان در خود نظر کنند همین ظهور تصرّف الله را ببینند پس الله چگونه پنهان شود (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۰۷

گفتم هرکه خوارتن[۲۶] باشد عزیز دل و عزیز دین باشد و هرکه عزیز تن باشد خوار دین و خوار دل باشد چو عزیز تن باشی هرآینه خوار دل و غمگین دل باشی که دو عمارت جمع نشود عمارت تن و عمارت جان و دل اگر مراقب دل و جان باشی حال حواس و تن [بر تو فراموش شود راحت نصیب روح است و مذلت نصیب خاک تن‏] تو نامتناسب کاری کرده‌ای مذلّت به روح برده‌ای و راحت نصیب تن کرده‌ای البتّه هر دو راحت جمع نشود اگر عمارت گور تن کنی و چتر چون گنبد بر سر وی برافرازی در لحد سینه‌‏ات پر از عقوبت باشد یعنی آن‏‌کس که عزیز تن بود غذایش رسانند که‏ ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیْزُ الْکَرِیْمُ‏[۲۷] و خوارتنی دیگر هست که نظر او (به طبع‏[۲۸]) در آن کار باشد که خوار باشد به تن چنان‌که خضوع و خشوع و زاری کردن و روی بر خاک نهادن در نماز این‏‌چنین خوارتن از نظر به تعظیم الله حاصل شود که بزرگی الله مر تو را غلبه کند و خوار و خوارتن شوی که آن معنی‏[۲۹] عبودیّت بود و این خوارتنی را کسی تحمّل کند که اعتقاد آخرت دارد که او را عزّت تن در آخرت حاصل شود اگر فضل الله کسی را دست نگیرد و راه ننماید که او چنین خوارتنی را تحمّل کند ابدالآباد[۳۰] در آن آتش بماند که عزّت تن خود بیند و در اندرون خود هرچه از متاع راحت و ذوق گرد کرده بود همه سوخته شود اکنون دربند عزّت تن مباش تا الله تو را بر زبر این‏‌چنین دریای آتش نگاه دارد و در بهشت راحت دارد و در عین بهشت راحت باشی و آتش دوزخ بی‏‌مرادی را به تو ننماید (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۰۸

گفتم ای آدمی احوال تو را رنگ‏‌به‌‏رنگ نقش کرده‌‏اند در تو از هوا و عشق و قضای شهوت و صحّت و جاه و رفعت و استیناس و حیات و تو را عاشق زار این صورت و این نقش کرده‌‏اند که هرگز تو را از این صبری نیست در کوی صلاح و در کوی فساد از بهر این قدم می‏‌زنی همچنان‌که سرِ مار گردِ دُم او گردان است تو گرد این احوال خود گردانی خط عزیمت[۳۱] را ماند این احوال که تو چون مار سر از سوراخ عدم از بهر وی در هوا کنی اگر عاطل آیی از این پیرایه‌ها گویی‏ یَا لَیْتَنِیْ کُنْتُ تُرَاباً[۳۲] باز آرزوی عدم بری اکنون چو این نقش دیدی عاشق این خط گشتی بنگر که در زیر این نقش در ضمیر تو این خط را کی پدید آورده است که خط بی‌‏خطّاط و نقش بی‌‏نقّاش محال بود اکنون چو والهِ این خط احوال خود آمدی بنگر که این خط از زیر قلم کی بیرون می‌‏آید سر بر خط خدمت وی دار و افکندۀ تعظیم وی باش، به دل آمد که تن و مال دریغ می‏‌دارید از خدمت و فرمان‏‌برداری الله و پندارید که شما را خداونده‌ای نیست و شما به‏‌خودی‌‏خود در جهان می‌‏باشید اکنون چون صفیری می‏‌شنوی از زیر دام سوی ساعدی رو، مرغ دست‌‏آموز باش و بر آن دست نشین تا از خوری کم نیابی و حلقت بریده نشود عبادت را در زیر این چرخ در هوا کرده‌‏اند به صفیر اذان و نصایح بیان، قرآن بدان می‏‌خوانند تو را که فرمان‌‏بردار باشی تا آنگاه که راه یقینت پدید آید وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِیْنُ‏[۳۳] اکنون چو مقصود الله از خلقان جز بندگی نیست چه روزگار می‌‏بری به کار دیگر جهد در بندگی الله کن تا به مزۀ آن برسی و راحت بندگی را بیابی دیگران اگر مزه‌ای از روی سیم و زر برانگیزند تو از روی آب‌‏دست[۳۴] و نماز و از اجزای خود برانگیزان شاهد ایشان روی دیگران باشد شاهد تو روی تو و دست تو باشد در طهارت و نماز و رکوع و سجود و در اجزای تو مزه‌‏های آن دررود اکنون در آرزو و طلب (بندگی)[۳۵] الله باش که همه جهان و اجزای جهان و احوال جهان قایم به الله‌‏اند از این مکدّرهای جهان فانی درگذر تا به لطف بندگی الله برسی (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۰۹

چیزی خورده بودم در خود همه نان و آب می‌‏دیدم‏[۳۶] الله الهام داد که این همه نان و آب و میوه‌‏هاست که زبان‌ها دارند و به آواز و نیاز مرا ثنا می‏‌گویند یعنی آدمیان و حیوانات و پریان همه غذاهااند که زبان و آواز و نیاز و ثنا و حمد من گشته‌‏اند پس بر این قیاس ذات ستارگان احوال ایشان شد از سعد و نحس و آن سعد و نحس هوا شد و هوا آب و زمین شد باز نبات شد باز حیوان شد و حیوان آدمی و زبان‏[۳۷] و ثنا و حمد الله شد و قهر الله شد و رحمت الله (شد[۳۸]) پس از الله صفات او را می‏‌گشایم آثار را می‏‌گشایم الله را و صفات الله را می‏‌بینم چون در طعام و نان و آب در اندرون خود و در اجزای خود نظر می‏‌کردم همه را شکافته و شاخه‌های گل گشته می‌‏دیدم و از دهان شاخه‌های گل زبان‏‌ها (و ثناها[۳۹]) و تسبیح‌ها می‌‏شنیدم و میوه‌‏های او عقل و تمیز و روح می‌‏دیدم از این معنی بود وَ إِنْ مِّنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ‏[۴۰] چون همه گلستان و راحت جان دیدم که از اجزای من رسته است باز از این شاخه‌های حمد و ثنا حَوْرا و عَینا دیدم که پدید می‌‏آمد و آن حَوْرا و عَینا عین خوشی‌ها است و مزه‏‌ها است و نظر می‏‌کنم که الله از میان طبع‌ها و هواها چندهزار آرزوانه‌‎های[۴۱] حیوانات بی‌‏نهایت پدید می‌‏آرد و آن ولدان مخلّدون را ماند و چندهزار عشق‌های گوناگون را پدید می‌‏آرد بی‌‏نهایت و آن حَوْرا و عَیناست و چندهزار گرسنگی و تشنگی و آرزوی طرب بی‌‏نهایت پدید می‏‌آرد و آن چهار جوی و میوه‌‏های بهشت است چون تشنگی زیاده بود تسنیم و سلسبیل بود الی غیر ذلک من المعانی که چون آن را کسوت صورت دهند بهشت باشد اکنون در الله نظر می‏‌کنم که چه خوشی‌های بی‏‌نهایت می‏‌تواند نهادن در هر چیزی از آب و نان و شهوت و این‏‌همه از اثر مزۀ عشق است و زندگی‌ها همه از عشق است باز نظر کردم هیچ زندگی از خوشی و مزۀ عشق قوی‏‌تر نیافتم خوف جلال و خوف عبودیّت و تعظیم الله همه از بهر مزۀ شهوت و خوشی رسانیدن الله است اکنون هیچ اثر الله قوی‏‌تر از عشق نیامد و عجب‏‌تر از عشق نیامد و زندگی قوی‏‌تر از عشق نیست و من الله را بهر این دایم یاد می‏‌کنم و مشغول به الله می‌‏باشم (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۱۰

تَنْزِیْلُ الْکِتَابِ مِنَ اللهِ‏[۴۲] گفتم ای الله چون باطن و ادراک و ذهنم همچون دسته گلی است در دست مشیّت تو و تو ادراکم را صفت‌ها می‏‌دهی و می‏‌گردانی اوّل خواهم که کتاب‌های حکمت بخشی مرا بی‌‏رنجی چنان‌که توریت دادی باطن موسی را علیه السّلام و فرقان دادی باطن محمّد را صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّم و انجیل مر عیسی را علیه السّلام و زبور مر داود را علیه السّلام مرا کتاب‌های حکمت بده از عالم غیب چنان‌که هستی‌ها را از عالم غیب و عدم مدد می‏‌دهی بی‌‏تکیّفی و آن مدد بی‌‏تکیّف سبب نشو و نما می‌‏شود و سبب راحات و خوشی می‏‌شود چون بنفشه‌‏زارها و هواهای عشق و مزه‌‏های عشق می‌‏شود و مصاحبت حورا و سماع‏‌های بی‌‏چون و چگونه می‌‏شود که اجزا در آن آسیب دارد و غرق آن مساس‏[۴۳] می‌‏باشد تا به سبب او در هوا می‌‏شود و بلند می‌‏شود و صفت وجود می‏‌گیرد همچنان هر جزو من چون مرغابیان در آن خوشی غیب غرق می‌‏باشد و من نظر بدان استغراق اجزای خود می‌دارم و بر آن وجهی که هر جزو مرا در کنار گرفته است و در آن وقت ذکر الله می‏‌کنم و به اجزای خود آن مزه‌‏های بی‌‏چگونه را به خود جذب می‏‌کنم و چون نظرم‏[۴۴] در آن عالم حیات باشد گویی که شخص دارالحیوانستی و چون در این معنی شکّی نیست لاجرم در دارالحیات باشم و حیات زندگی است و زندگی از جان است و جان دوستی است که جان بی‏‌دوستی پژمرده باشد و با دوستی تازه و زنده بود و چون دوستی کامل شود سرایت کند به چیزی دیگر و همه را زنده کند چنان‌که کوه با داود یَا جِبَالُ أَوَّبِی مَعَهُ‏[۴۵] و چنان‌که عصای موسی و چنان‌که سنگ در دست محمّد علیهم السّلام زنده شود و یاریگر وی شود اکنون نظر می‌‏کنم وقتی که اجزای من به مزه گرفتن از الله مشغول باشد چنان می‏‌شود که ماهی تشنۀ پژمرده به آب رسد چگونه حیات یابد و شاد شود همچنان می‏‌شود اجزای من در مزه گرفتن از الله اکنون این الهامات را که سخن الله است رد مکن تا سخن دیگر توانم با تو گفتن‏[۴۶] چون سخنان مرا که الهامات الله است رد کنی با تو چگونه سخن دیگر گویم تو ظاهر این سخن را مبین که در باطنش سرهاست تا همچون ابلیس نباشی که ظاهر آدم را دید و باطنش را ندید طینش را دید و دینش را ندید و ظاهر چاکر باطن باشد و سَر چاکر سِر باشد اکنون سر [ظاهر[۴۷]] خود را به چاکری این سخن که سِرّ آدم است اندر آر و سجود کن (وَاللهُ اَعلَم).

 —–

[۱] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: شهوت و کام

[۲] ص: صفاتش.

[۳] ن: نمی‌ماند.

[۴] بخشی از آیۀ ۲۹ سورۀ رحمن: او هر روزی در کار است.

[۵] ن: باختند.

[۶] ص: می‌‏آید.

[۷] چنان عبادت کن که گویی تو را می‌بیند.

[۸] بخشی از آیۀ ۱۴۳ سورۀ اعراف: پروردگارش بر کوه تجلی کرد.

[۹] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: موجود بودن، مرکب از هست و (یّت) نظیر فاعلیّت و معلومیّت و ترکیب از نوادر است زیرا این علامت (یّت) به آخر کلمات تازی ملحق می‌گردد و الحاق آن به کلمات پارسی سخت نادر است.

[۱۰] بخشی از آیۀ ۶۵ سورۀ نمل: بگو هیچ‌کس جز خداوند در آسمان و زمین غیب نمی‌داند.

[۱۱] ص: موضع.

[۱۲] ظ: بری.

[۱۳] ص: روشی. فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به فتح اوّل و کسر دوّم اسم مصدر از رفتن به معنی طریقه (صورت دیگر از کلمۀ روش است.)

[۱۴] بخشی از آیۀ ۲۵۵ سورۀ بقره: خداوند کسی است که جز او خدایی نیست.

[۱۵] بخشی از آیۀ ۸ سورۀ بینة: این از آن کسی است که از پروردگارش بترسد.

[۱۶] ص: ندارد.

[۱۷] ص: ندارد.

[۱۸] بخشی از آیۀ ۱۸۶ سورۀ بقره: و چون بندگانم درباره من از تو پرسش کنند [بگو] من نزدیکم.

[۱۹] موجود شو، بی‌درنگ موجود شد. (هشت بار این جمله در آیات: بقره ۱۱۷، آل عمران ۴۷ و ۵۹، انعام ۷۳، نحل ۴۰، مریم ۳۵، یس ۸۲، غافر ۶۸ آمده است.)

[۲۰] بخشی از آیۀ ۱۰۱ سورۀ یوسف: پروردگارا به من بهره‌ای از فرمانروایی بخشیدی.

[۲۱] ظ: امل.

[۲۲] ص: گرفتن.

[۲۳] بخشی از آیۀ ۱۰۱ سورۀ یوسف: و به من بهره‌ای از تعبیر خواب آموختی.

[۲۴] بخشی از آیۀ ۵ سورۀ طه: خداوند رحمان بر عرش.

[۲۵] بخشی از آیۀ ۱۲ سورۀ طلاق: فرمان او از میان آنها نازل می‌گردد.

[۲۶] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: خاضع، ذلیل النّفس، ریاضت دیده و مسلّط بر هوی.

[۲۷] آیۀ ۴۹ سورۀ دخان: [و بگوییدش] بچش که تو [به خیال خودت] گرانقدر گرامی هستی.

[۲۸] ص: ندارد.

[۲۹] ص: که معنی وی.

[۳۰] ص: ابد الابد.

[۳۱] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: خطّی که عزایم خوانان به شکل دایره رسم کنند و درون آن نشینند.

[۳۲] بخشی از آیۀ ۴۰ سورۀ انبیا: کاش من خاک بودم.

[۳۳] آیۀ ۹۹ سورۀ حجر: و پروردگارت را بپرست تا تو را مرگ فرا رسد.

[۳۴] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: وضو.

[۳۵] ص: ندارد.

[۳۶] ص: دیدم.

[۳۷] ص: و به‌‏آن.

[۳۸] ص: ندارد.

[۳۹] ص: ندارد.

[۴۰] بخشی از آیۀ ۴۴ سورۀ اسراء: و هیچ چیز نیست مگر آنکه شاکرانه او را تسبیح می‌گوید.

[۴۱] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: شهوت و کام.

[۴۲] بخشی از آیۀ ۱ سورۀ زمر: کتابی است که از سوی خداوند فرو فرستاده شده است.

[۴۳] ص: و غرق مساس.

[۴۴] ص: و چون نظر.

[۴۵] بخشی از آیۀ ۱۰ سورۀ سبا: ای کوه‌ها با او هم‌نوایی کنید.

[۴۶] ص: گفتن با تو.

[۴۷] ص: ندارد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *