معارف بهاءولد – کتاب اول – جزو دوم – فصل ۱۳۱ تا ۱۴۰

جزو دوّم فصل ۱۳۱

با خود می‏‌گفتم که التّحیّات آفرین‌های الله است چنان کن که همه اجزات التّحیّات گوی شوند یعنی همه اجزات بهشت و حور و شهوت شوند از تربیت و نظر کردن به الله و چون همه اجزات خوشی شدند همه مدح و تحیّات شده باشند که تحیّات و مدح همه از خوبی و خوشی باشد نه از رنج و در حالت رنج خود همه ثنا گوی و تحیّات باشی یعنی بدین تحیّات زاری کن تا تو را از همه رنج‌ها خلاص دهد صنع الله به اسباب تعلّق ندارد آثار را به‌خودی‌‏خود در برگرفته است و هست می‏‌کند ولیکن عقیب[۱] اسباب نیست می‌‏کند و کسی را بر وی چون و چرا نرسد تو گندمی را که در زمین انداختی اوّل نیست شد آنگاه از نیست [آن را] هست کرد یعنی اوّل آبی شد و نیست شد و آنگاه آن آبک را در برگرفت و تربیت می‌‏کند و هست می‏‌گرداند این اوصاف را تا خوشه و میوه و درخت می‏‌کند پس چه عجب که از یک طرف عبادت تو نیست می‌‏شود و از طرف دیگر الله به‏‌خودی‌‏خود از آن عبادت تو بهشت و حور و خوشی‌ها هست می‏‌کند باز خود را گفتم که هر کجا نیستی و هوایی دیدی چشم و نظر دل را در آن دار که هرچه خواهی الله از آنجا بیرون آرد و هست کند آخر بنگر که تو را الله از آن نیست و از آن هوا چگونه بیرون آورده است و احوال تو را از پردۀ نیستی به‏‌خودی‌‏خود چگونه هست می‌‏کند و پیدا می‌‏کند آخر تو چیزی را از بهر خود چگونه جمع کنی چون تو جمع نیستی و همه احوال تو در میان هست و نیست است تو یکی از احوال خوشی و ناخوشی و جنبش و آرام و نظر و خیره شدن بیرون شو و از درماندن در رنج و از گشاده شدن در راحت بیرون شو که هر یکی از این احوال تو را الله نیست می‌‏کند و به‌‏خودی‌‏خود دیگری هست می‏‌کند بیضه را مرغ چنان بپروراند که هر یکی از این احوال که به اجزای توست الله می‌‏کند و می‌‏پروراند باز اگر اجزا و احوال تو را نیست کند و چیزهای دیگر از آن جهانی هست کند و باقی دارد چه عجب باشد اکنون بنگر که در هوات کی می‌‏دارد در هوای وی باش یعنی در دوستی وی باش و این آرزو و طلب را ببین که به تو [که‏] می‏‌دهد در آرزو و طلب وی باش چو همه جهان و اجزای جهان و احوال جهان قایم به الله‌‏اند از این مکدّرها درگذر تا به لطف او برسی این همه چیزهای دیگر را که ورزیدی از خلافی و جدل و اصول و از جمله علوم دیگر همه لفظ گردانیدن است دیگر هیچ فایده‌ای ندارد و هیچ حالت خوش‌‏تر از حالت تو از آن پدید نیاید و چون حال تو از آنچه هست هیچ تفاوت نکند از آن علوم همین‌‏قدر باشد که به شنوندگان عجب‏‌تری نماید حالی چو بشنوند اکنون خود را گفتم که چو مقصود دیگر نیست چه روزگار می‌بری به لفظ گردانیدن لفظ آماده و پاکیزه از قرآن و از معانی وی و از اسرار و انوار و معانی‏‌های دیگر که در آن سیرها و تفرج‌ها داری پیش تو نهاده است جهد در آن کن که به مزۀ آن برسی که چون به مزۀ آن برسی ببینی که آن مزۀ الله است دیگران را اگر مزه از زر و سیم و از طلب آن برانگیزد تو از روی طلب الله و از آب‌‏دست[۲] و نماز و از اجزای خود برانگیزان اگر شاهد ایشان روی دیگران باشد شاهد تو روی تو و اجزای تو باشد در طهارت و نماز و در طلب الله و چنگ و ساز و عشرت تو رکوع و سجود تو باشد و در همۀ اجزای تو ذوق و خوشی‌ها و مزه‌‏های آن در رود و همه اجزای تو با آن مزه‌ها همرنگ شود اکنون از آنجا که وجود تو فرودوشیده[۳] است او را دوست دارد و از آنجا که عقل و حیات تو فرومی‏‌دوشند او را دوست دار یعنی با معشوق و موجد خود باش و باقی را بمان (وَاللهُ اَعلَم).

جزو دوّم فصل ۱۳۲

أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا[۴] اجزای زمین را به همدیگر پیوستیم و تو را بر وی نشاندیم چون پادشاهان بر کرسی و یا تن تو را فراهم آوردیم و روی تو را به روی نشاندیم و تو از ما جدا نیستی در این تصرّف‌ها و متّصل نیستی خود را گفتم که این ذکر نعمت از بهر آن است تا در الله نظر می‌‏کنی و در این نعمت که عطای الله است نگاه می‌‏کنی و جمله اجزای تو به بزرگداشت الله مستغرق [است‏] و بی‏‌هوش می‌‏بود اکنون آه می‌‏کن و با مریدان می‏‌گوی که همین گویند که خداوندا ما را از آه کردن گستاخانه و بی‌‏باکانه نگاه‌‏دار، آه ترس جاه و خجلتمان دِه و آهِ شوق الی لقائک و آهِ رجاء الی نعمائک‏مان دِه وَ الْجِبَالَ أَوْتَادًا[۵] اگر چه کوه‌ها را قوی ساخته‌‏ایم و میخ زمین کرده‌‏ایم نتوانیم که شما را نیز شخص‌های باقوت و نیرو و پاینده دهیم در بهشت با آنکه اهل اسلام و اهل دهر متّفقند که کوه ذرّه‌‏ذرّه جمع شده است‏ وَ خَلَقْنَاکُمْ أَزْوَاجًا[۶] روی شهر جهان را به شما آراسته گردانیده‌‏ایم که جنس جنس چون عاشقان با معشوقان نشسته‌‏اید إِخْوَانَاً عَلَی‏[۷] سُرُرٍ[۸] و یا شما را جفت آرزوانه‌ها و شهوت‌ها گردانیده‌‏ایم و جفت و دوست جان گردانیده‌‏ایم‏ وَ جَعَلْنا اللَّیْلَ لِبَاساً[۹] و نظر کن در آن زمان که ما لحاف شب را بر شما چگونه می‏‌پوشانیم و شما را به عالم دیگر می‏‌بریم و ما از شما منفصل نیستیم نتوانیم که شما را به عالم غیب بریم‏ وَ بَنَیْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِدَاداً[۱۰] درجات بهشتیان را نیز بتوانیم دایم داشتن‏ وَ جَعَلْنا سِرَاجاً وَهَّاجاً[۱۱] در مصنوع ما نمی‌‏توان نگریستن در ما چگونه نظر کنی تا تو را نظر ندهیم اکنون در ما نظر می‌‏کن چو ما از تو منفصل نیستیم تا نظرت قوّت گیرد و تواند نگریستن ما تو را نظر دادیم که آفتاب را می‌‏بینی و به آفتاب نظر می‏‌کنی نتوانیم تو را حوریی دادن که نور رویش آفتاب را غلبه کند و تو آن را چو نظر کنی ببینی که تجّلی الله است که از وی می‌‏تابد همچنان‌که کسی به کار خیر مشغول می‏‌باشد مزه می‌‏یابد و خوش می‌‏شود و پرذوق می‏‌باشد آن خوشی و آن مزه شراب الله است که او را می‏‌نوشاند از آن کار خیر و از مزۀ آن او را مست می‏‌گرداند پس آن کار همچون جامی است سرمستی و خوشی از جام نباشد از آن شراب باشد که در جام است اکنون کسی که طلب الله کند و به کار آخرت و خیر مشغول شود او را مستی می‏‌دهد از حقایق آن جهانی تا او خوش‌‏دل می‏‌شود و سرخ‏رو می‌‏شود و برمی‌‏افروزد از مزه و خوشی آن و امّا کسی که به کار خسیس و کار این جهان مشغول است و مزه و خوشی از این می‌‏یابد و سرمست می‌‏شود این نیز همچون جامی است (و شراب و مزۀ آن از قهر الله است نه از این جام است!) که کار خسیست تا آن‌‏کس که در آن کار خسیس است در عذاب می‌‏باشد از قهر الله پس سرمست در طلب الله و در کار آخرت باشی بِهْ از آنکه در کار دیگر باشی و آدمی مختار است و این آسمان‌ها و زمین‌ها تبع‏‌اند مر مختاران را از آنکه این‏‌ها از بهر نفع و ضرّر باشد و مختار داند نفع را و ضرّر را و مختاری در عرصۀ زمین قوی‏‌تر از آدمی نیست پس آسمان‌ها و زمین‌ها و همه چیز که هست همه تبع مؤمنان است اگر اقلیم‌ها و شهرها و حصارها تبع یک آدمی باشد چه عجبت می‌‏آید و چندان دولاب و چرخ و سنگ‌های آسیا و باغ‌ها و انبارها و کاه‏‌دان‌ها و گلّه‏‌های ستوران و شکاری‌ها این‌‏همه در جسم و شخص و پیکر کلان‏‌تر از شخص آدمی است و (تبع آدمی است‏[۱۲]) و آن شخص آدمی همه تَبع دل پرخون وی است و آن دل وی تَبع یک خطرت و اختیار روح است که معیّت است تا بدانی که اگر فلک‌های آسمان و طبقات زمین فدای آدمی ضعیف و مسخّر وی باشد چه عجب باشد اکنون‏ وَ جَاهِدُوا فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ‏[۱۳] یعنی به همان قدر که سعادت ابد طمع می‏‌داری و به همان قدر که رنج آخرت تو را زیان دارد بکوش تا جذب نفع کنی و دفع ضر کنی و دین اسلام مونس شناختن است که‏ وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ‏[۱۴] مَا یَکُونُ مِنْ نَّجْوَی ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سْادِسُهُمْ‏[۱۵] وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیْدِ[۱۶] این همه بیان آن می‏‌کند که الله مونس مؤمنان است و طالبان است و شک نیست که حالت آن‏‌کس که مونس [دارد خوش‌‏تر از آن کسی که مونس ندارد و آن کس که مونس‏] ندارد هیچ کس او را فریاد نرسد و هیچ کس ندارد که با وی غم دل تواند گزاردن و سخنی تواند گفتن و به وی تواند مشغول بودن و مونس الله است هرکه طالب الله نباشد که الله را بیابد تا الله مونس او شود آن کس مرده باشد و دل به مرده مشغول نباشد و نپیوندد و اگر کسی را پیش‌نهاد او مونسی نباشد هرگز با هیچ کاری و عمارتی و احوالی مشغول نشود و به هیچ‏‌گونه کاری قرارش نبود و مؤمن را با ارض و سما و جماد از بهر آن آرام باشد که نظر او از این‌ها به الله است و آرام به الله می‏‌گیرد. (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۳۳

الله را مشاهده می‏‌کردم بر سبیل حیرت با همه صفت‌هاش باز به صفت رحمانی و رحیمی‏[۱۷] مشاهده کردم گفتم ای رحمان می‌‏باید که تو را دایم ببینم فرمود که حاجبان رحیمانم را در دهلیز عالم مشاهده می‏‌کن تا ببینی که خلعت رحمت را بر ایشان چگونه می‏‌پوشانیم تا ایشان بر زیردستان خود رحمت می‌‏کنند، گفتم ای الله جزو ادراک عقل من چو سروری است مر اجزای مرا تا هرچه ادراک کند و خوشش آید آن را ندا کند مرا جزای دیگر را تا اجزای دیگر نیز[۱۸] آن خوشی گیرند و بدان صفت شوند و آنگاه اجزای من ندا کند اجزای عالم را [تا اجزای عالم را] نیز بدان صفت یابند، اکنون چون جزو عقل مدرکه‏ام جواب رحمانی را از الله بشنود که حاجبان رحیمانم را بر درگاه ما مشاهده کن این جزو عقل مدرکه‏‌ام به اجزای دیگر [خبر] می‌‏فرستد که شما نیز حاجبان رحمت را بر درگاه او مشاهده کنید از آن روی که خوشی‌ها و سبب تربیت‌ها به شما می‌‏رسد و نیز الله [را] به صفت ملکی مشاهده می‏‌کردم گفتم ملک را رعایا باشد اجزای عالم را و احوال ایشان را بر من عرضه داد[۱۹] باز گفتم ای الله تو را می‏‌باید که ببینم گفت که ملوکند در بارگاهم نشسته ایشان را می‌‏بین که خلعت ملکیشان می‌‏دهیم باز معزولشان می‌‏کنیم و تو هیچ به حقیقت ملکی ایشان مشاهده نمی‌‏کنی از قدرت و نفاذ مشیّت و حکمت و علم بلکه آن صورتی که حاوی است مر این معانی را او را مشاهده می‏‌کنی و آن صورت از بهر آن است آن معانی را که معانی به اندازه‏ای است و آن صورت حاوی را اندازه نتوان‏[۲۰] بودن و نیز هر صورتی را که یک‌‏بار و دو بار بینی و بیشتر شود دیدن او آن مهابت و عظمت و مزۀ جمال او کم شود و آن نقصان باشد سُبْحانَ رَبّی العَظیمِ می‌‏گفتم الله گفت که ربّ‌ها دارم بر درگاه از ستارگان و ماه و آفتاب و مالکان دارم در روی زمین و آن ربوبیّت از ایشان نیست زیرا که بهر چند روزی از آن ربوبیّتشان معزول می‌‏گردانیم و دیگری را به جای ایشان می‌‏نشانیم و احوالشان را متغیّر می‌‏گردانیم از آنکه ایشان ربّ صغیرند و من ربّ عظیم اکنون چو الله هر کرا خواهد پادشاهی می‌‏دهد امّا پادشاهی که مر حیوانات را را دهد جز از آن نیست که ایشان را اندیشۀ خوش دهد و صور خوش و خیال خوش دهد، گفتم ای الله مرا هم پادشاهی ده و هم خیال خوش و صور خوش ده بی‌‏نهایت باز خود را گفتم که تو خود را در راه الله درباز و خود را و هرچه داری به وی سپار که الله امانتی‌هات را بپروراند و به توبه از آن [باز][۲۱] دهد همچنان‌که دانه‌ها چو خود را به زمین دادند و محو شدند نبات‌ها شدند و چون زبان از زمین سر برزدند و بیان می‏‌کنند که ای الله امانتی‌ها را چنین باز[۲۲] می‌‏دهند و چنان‌که درختان دست‌شاخه‌ها برون کرده‌‏اند و می‏‌گوید که بنگرید که الله ما را به سلامت به شما چگونه باز رسانید اگرچه از روی ظاهر تن ما را نیست گردانیده بود و امانتی‌ها را که الله بازمی‏‌دهد مدّت‌هاش بر تفاوت است یکی را سر یک هفته بازدهد چو تَره‌ها[۲۳] و یکی را به دو ماه و یکی به شش ماه چنان‌که جوها و گندم‌ها یکی را به یک سال و دو سال و سه سال چنان‌که درختان را مدّتی زد امّا امانتی تنتان بیشترک می‌‏باید تا باز دهد باز در فعل و پیش‌نهاد خود نگاه می‏‌کردم، الله را دیدم که روح مرا از آن فعل و پیش‌نهاد من چون چشمه برمی‌‏روژانید[۲۴] از شره و حرص در آن کار و من می‏‌بینم که الله است آنکه مرا می‌‏غیژاند و آنکه گوشۀ کار در هوا می‏‌کند همچنان‌که کسی دست در انبانی کرده باشد و هر چیزی را در گوشۀ انبانی می‌‏غیژاند و اندر می‌‏خلاند گویی الله هر حرص و شره و فعل آدمی را در انبان جهان از گوشه‌ای بیرون می‌‏غیژاند و از آن هر کسی را گوناگون می‌‏غیژاند و الله می‌‏داند که فایده و عاقبت این‌‏ها چیست (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۳۴

با فرید نشسته بودم گفتم باید که از همه خوشی‌های کلّی غافل شوم و از الله یاد کنم و به درگاه الله روم که همه خوشی‌ها از وی بیرون می‌‏آید چون عزم به درگاه الله کردم همه چیزها را چون سمن‏‌زار و گلستان خوشی و حور و قصور می‌‏دیدم و الله و صفات الله را می‏دیدم که همه ترتیب خوشی‌های من می‏‌کردند و من در آن عالم گلستان الله فرومی‏‌رفتم، لطف الله و فعل الله را می‏‌دیدم و از عجب به عجب می‏‌شدم با خود گفتم که تا کی در [ین‏][۲۵] نظاره و روش باشم، الله الهام داد که هماره در باغ و بوستان نمی‏‌توانی بودن در خدمت من می‌باش و در این بستان بی‌‏نهایت من می‏‌گرد چنان‌که از این جهان بیرون روی خبر نباشد که بیرون روی به مرگ و مرگ تو را ننماید و اگر بنماید لحظه‌ای پیش ننماید مگر که دلت می‌‏بگیرد از نعمت خوردن و از مشاهده کردن عجایب‌ها و نظارۀ گلستان و سبزه و آب روان و بانگ مرغان و یا چنان می‏‌نمایدت‏[۲۶] که به طرف ما از ولایت‏‌های دوردست افتاده‌ای و تو را می‏‌گویم که به خدمت من می‏‌باش‏[۲۷] همه عمر و در این باغ و آب روان می‌‏گرد، اکنون اگر نظرم به هوا و شخص خلقان و جوی‌ها و شهوات افتد الله را می‌‏بینم [که‏] در و دیوار این باغ را فرومی‌‏آرد[۲۸] و آب در وی پدید می‌‏آرد و سبزه می‌‏گرداند و چشمه‌های شهوت را در ایشان روان می‌‏کند در این ظاهر تن خود و ظاهر خلقان و هوا و آسمان چون نظر کنم باغ دیگر بینم که الله در ظاهر چه رنگ‌ها پدید آورد از رنگ آسمان و رنگ آفتاب و آب و باد از این ویران می‏‌کند و آن را برمی‏‌آرد چنان‌که بند آبی را می‏‌گشایند و آب‏[۲۹] دیگر را بند می‏‌کنند و هرگاه که الله را فراموش می‏‌کنم می‏‌بینم که از این باغ بیرون می‌‏آیم اکنون خود را گفتم که خاص مر الله را می‏‌پرست و در وی نظر می‏‌کن و هرگاه که به غم فرزندان و متعلّقان و مصلحت پساپیش نظر کردن گرفتی از عالم خوش و گلستان محروم می‏‌شوی پس معنی‏ قُلْ هُوَ اَللهُ أَحَدٌ[۳۰] این بود یعنی هرگاه که همین یکی را بودی در بهشت و در خوشی بودی و هرگاه که جانب چیزی دیگر نگاه کردی از بهشت بیرون آمدی گویی هر بهشتی بهشتی جداگانه دارد تا که در یکدیگر ننگرند همه در الله نگرند و اگر ساعتی در درکات عقوبات نظر کنم و عجایب آن را مشاهده کنم در صفت قهّاری که الله از اجزا [چه‏] آتش‌ها و دودها و موکّلان خشم و حسد و اعوان و انصار حقدش بیرون می‌‏آرد و احوال دردها و دلتنگی‌ها و یا فراقی که عاشقان راست در عشق‌ها چو این‌‏ها را مشاهده کنم همه احوال دوزخ را در وی مثال یابم چنان‌که نبی صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّم مر بهشت را و دوزخ را مشاهده می‌‏کردی و می‌‏دیدی باز خود را گفتم که چون حقیقت نظر کنی همه عقوبت‌ها و زنجیرها و چاه‌‏ها در میان خلقان از الله است و [از] عالم غیب است که برمی‏‌آید از آنکه این همه از قیاس و طبع خود بیرون می‏‌آرند و این قیاس و طبع از آتش الله است و رنگ عالم غیب است و هر باغ و بوستان در جهان از قیاس طبع است و قیاس و طبع فعل الله است پس خوشی و ناخوشی از عالم غیب بیرون می‌‏آید (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۳۵

قَلْ أَرَأَیْتُمْ مَّا أَنْزَلَ اللهُ لَکُمْ مِّنْ رِّزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِّنْهُ حَرَاماً وَ حَلَالاً قُلْ آللهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللهِ تَفْتَرُوْنَ.[۳۱] می‏‌اندیشیدم که اگر نان بسیار خورم مزۀ عبادت و وعظ کردن و مزۀ ذکر الله نیابم گفتم ای الله اگر نان می‏‌خورم از ترس آن می‌خورم که نباید سست شوم و مزۀ اندیشه تو و مزۀ عبادت تو و ذکر تو و مزۀ وعظ با بندگان تو نیابم و اگر وقتی نیز که می بخورم اندازۀ آن نمی‏‌دانم که چه مقدار خورم تا مرا زیان نکند و حجاب نشود از تو در این میان می‌‏ترسم که بی‏‌نور و بی‏‌ذوق و بی‏‌حیات می‌‏بمانم اگر در این اندیشه غمم پیش می‏‌آید می‌‏ترسم که به سبب این غم از تو ای الله محجوب مانم در این بودم که این آیت خواندند قَلْ أَرَأَیْتُمْ مَّا أَنْزَلَ اللهُ لَکُمْ مِّنْ رِّزْقٍ، الآیة[۳۲] قوم را گفتم که در آیت بیان آن است که اگر پیش‌نهاد[۳۳] درستی داریت از شکسته شدن در آن راه باک مدارید و در آن راه شکسته شوید و اگر پیش‌نهاد درست ندارید در آن راه شکسته مشوید که دریغ باشد که درست خود را خرج کنی در راه نادرست، مس را در راه زر خرج کنی تا زر شود نیکو باشد امّا زر را در راه مس خرج کنی تا مس شود افسانه باشد درست وجود تو از همه پیش‌نهادهای نادرست تو بهتر است به مجاورت درست [درست تو نیکوتر شود و به مجاورت نادرست‏] درست تو تباه شود از دود برگذری سیاه شوی و از مشک برگذری معطّر شوی جهان مایه‌ای است یا انبار خاک است، پاره‌ای را از وی زندگی می‌‏دهد و پاره‌ای را مردگی می‌دهد، مردگی از وی است و زندگی نه از وی است او را از میان انگشت فروکن یکی ببین که از خونی چگونه مشک ظاهر می‌‏کند پس نجاست با طهارت و خوش با ناخوش جمع نگردد تو اصل‌ها را از میان انگشت فروکن مگو که خون مشک چون می‌‏شود و خاک زنده چگونه می‏‌شود این را یقین دان که همه به آفرینش الله است‏ فِی أَیِّ صُوْرَةٍ مَّا شَاءَ رَکَّبَکَ‏[۳۴] بر دست‏[۳۵] تو عیار اختیار از بهر آن یار کرده‌‏اند تا به حجّت کار کنی هرکه عزم خاک دارد یعنی رو بدین جهان دارد و بس لاجرم به اندازۀ آنکه میل اوست به خاک همه هوا و طبع و باد سوداها و خیال‌ها و هرچه از این‌ها در این جهان هست همه از این خیزد و حاصلش همین باشد اگر عزم او به شهری بود که سپس عقبۀ خاک است هم درخور آن چیزی برد از دست الله تا از اثر آن عطا از دلبران شود در دلبری و در عالمی رود که در شرح و بیان نگنجد یعنی در عالمی رود که [باد] که می‌‏وزد روح است و در دشت و باغ آن گیاهی که می‌‏روید عقول و دماغ و فکرت‌هاست، شرح آن چه گویم که آن عالم دیگر است عجب اگر صدقی داری به چنین حالی‏[۳۶] و به چنین عالمی چگونه شب می‏‌خسبی و در طلب آن به عشق راغب نمی‌‏شوی و دست‌پیمان[۳۷] حاصل نمی‌‏کنی این بی‌‏رغبتی شما را بنا بر آن باشد که اعتقادی ندارید آن جمال را و یا امکان نمی‏‌بینید آن وصال را چه گویم سیرتی را که جز خاک را نداند و پریشانی اجزا را نبیند لاجرم درخور آن خاک پریشان باشد و بی‏‌عاقبت‏‌اندیشی باشد امّا چو سیرت و دل معتقد[۳۸] منعقد باشد به نشو و نمای و پریشانی خاک [هیچ‏][۳۹] پریشان نشود داند که خاک را با دانش مناسبتی نیست اکنون وجود درست [تو][۴۰] یا از مس است که ناکس است و یا از زر است چو دیدی که از زر است خاکش مکن چون زر به کف تو خاک شود هیچی نباشد، به دلم آمد که اگر الله این معانی مرا همچنان‌که در مقابله کلّ شخص من نهاده است در مقابلۀ یک جزو من نهد چه عجب باشد و نیز آن یک جزو شخص من نیز اگر نباشد و معانی باشد چه عجب باشد خاصه این معانی که لا یتجزّی است منقسم نمی‏‌شود بر اجزای شخص و این‌که می‏‌گویم آن است که ای نور چشم مقابل نظر مکن‏[۴۱] نظر بدان‌جای کن که از او آمده‌ای و بدان‌جای باز رو که از وی آمدی و این جای که می‏‌گویم و حضرت باری که می‏‌گوییم از بهر تعظیم را می‌‏گوییم و این عصای محسوسات مر کوران را بود تا به وی راه یابند که وهم‌های ایشان به محسوسات متعلّق بود امّا آن‏‌کس که از حقیقت وقوفی دارد او را از حضرت و بارگاه گفتن حاجت نیاید [مَّا أَنْزَلَ اللهُ لَکُمْ مِّنْ رِّزْقٍ‏] اگر اصل روزی‌ها که حیوان و نبات است از بهشت فرستاده باشند به نزد آدم و هر پیغامبری از عالم حیات به عالم ممات آمد و از بقا به فنا آمد لاجرم رنگ و طعم بگرداند[۴۲] چنان‌که از هوای صحیح به هوای وبا آید و اگر معنی انزال آن باشد که اصل حیوانات و نبات مدد از آب و هوا و باد و تاب آفتاب و ماهتاب یابد این‏‌همه مُنزَل ز آسمان‏[۴۳] باشد یعنی به چه حجت شما حلال و حرام و خوش و نوش می‌‏گویید چو ما مُنزَل کردیم خداونده ما باشیم به فرمان ما باید خرج کردن پس از هرچه فرموده‌‏ایم چو فرمان ما را نگیرید و یا شهادت انبیا را علیهم السّلام از توریت و انجیل و زبور و فرقان که در هر گوشۀ جهان فریاد برآورده‌‏اند نشنیده‌‏اید[۴۴] و تزکیۀ این شهود که تصرّفات الهی در ملکوت سماوات و ارض [آن را] معدّل داشته است که جهانی دیگر است که امر و فرمان از آنجا می‌‏رسد عجب چگونه سخت‏‌دلانید که فرمان الله نمی‌‏شنوید و از امر او می‏‌گریزید و گریختن شما آن است که کار بر وفق هوا و طبع کردن گرفتید و فرمان او را فراموش کردید آن موشک را چون گربه رها کند چندان‌که می‌‏داند که هوش گربه به من است خود را مرده سازد و چون دانست که هوش گربه به جای دیگر مصروف است آنگاه سر خود گیرد موش را این‌‏قدر حسّ هست که هوش گربه را در حقّ خود می‌‏بداند نمی‏‌گریزد تو که اقرار می‏‌کنی که‏ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ‏‏[۴۵] چگونه می‌‏گریزی و دُم هوای خود می‏‌گیری‏ اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ‏[۴۶] یعنی هرچه نه سبیل الله گیرید همه در ظلمات می‌‏روید و راه بازنیابید به الله آیید تا راه بازیابید و به قرآن و فرمان الله آیید تا راه بازیابید که راه به نور توان یافتن نور عبارت از همه چیز راحت‌هاست گویند در آن کار خود روشنایی می‌‏یابی یعنی راحتی می‌‏بایی‏ هُنَالِکَ تَبْلُو کُلُّ نَفْسٍ مَّا أَسْلَفَتْ‏[۴۷] جوهر اعمال چنان پیش فرست چون بیازمایی باطل بیرون نیاید یعنی بیازمودن جزا یافتن باشد بدی‌ها پیش فرستادی نیکی‌ها [نیز سپس آن بفرست تا هر دو به جنگ شوند که آن بدی‌ها را نیکی‌ها] دفع کند چنان‌که تیرها در جهان آفریدۀ اوست ولیکن سپرها و جوشن‏‌ها هم آفریدۀ اوست چون سیّئات چو تیر پران شود حسنات چون سپر در پیش آید (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۳۶

قُلْ أَعُوْذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ‏[۴۸] می‏‌خواندم گفتم فریاد می‌‏کنم از غلام ترک روز که در ضمیر تا چه خشم‌ها و کین‌ها دارد با من‏ وَ مِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ‏[۴۹] و فریاد من کنم از پیر زنگی شب که به خمر خواب سرمست می‏‌شود تا در ضمیر چه عربده‏‌ها دارد از حشرات و هجوم اعدا و تبییت و فلق روشنایی طاعات و الهامات است من از فتنۀ عجب او که غلام ترک روز است ترسانم وَ مِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ و از فتنه نفس اماره [نیز][۵۰] ترسانم در آن وقتی که ظلمات وسوسۀ او مرا فرومی‌‏گیرد باز فلق روشنایی روز است که همچون دریای روشن است تا از وی نهنگی و سگ آبی به دست آریم و یا دری و صدف این دریای روز می‌‏رود و این معانی را با خود می‌‏برد تا کشتی وجود مرا از این معانی نصیب کدام بود یعنی عجب نهنگی بود یا دری.

سؤال کرد که الله چون یکی را چنین کرد و چون یکی را چنان کرد گفتم چه توان کرد که الله کسی است که کارش همین است که چون چنین خواهد چنین بود و چون چنان خواهد چنان شود و ما الله را بدین صفات یافتیم که هرچه او خواهد آن شود، در کار وی و در تصرّف‌های وی کسی راه ندارد چون تو را کاری دیگر و روشنی‏[۵۱] دیگر باید در تصرّف‌های او نیابی که لا إِلهَ غَیْرُکَ قوم را گفتم که وسوسه‌‏ها و اندیشه‏‌های جهان را در خاطر خود راه مدهید که سپاه شیاطین [است زود بلا حولشان از خود برانید بنگرید که من چگونه می‌‏رانم زیرا که مبارزم چون حمله برم سپاه‏‌سپاه شیاطین‏] که صف زده‏‌اند همه سلاح و ساز ایشان را بر همدگر زنم و چون آتش صلابتم شعله زند خَف‏خَف همه ظلمت و ضلال را بسوزانم و نیست گردانم، اکنون ای قوم به وسوسه‌ای و خیالی سر می‏‌کشیدیت از الله و پی هر مرادی می‏‌شدید تا در آن مراد بباشید[۵۲] همچنان‌که رمه پراکنده می‌‏شود از چوپان نه که آخر همه‌‏تان را بازرانند به سوی قیامت که‏ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ[۵۳] پشّه‌‏ها اگر چه پراکنده شوند آخر در پشه‏‌خانه همه جمع شوند ذره‌‏های آرزوانۀ[۵۴] شما نیز چون پشه‏‌ها به بال باد و هوا به هر جایی که بپرد آخر نی به مسکن قیامت ایشان [را] جمع کنند، امّا دلی از خون سرشته را آن تدبیر دهد که چون کبوتر اگر چه آن را بپراند به نیی باز به صفیر به زیر دام او جمع آیند اگر مدبّر آسمان و زمین همه را به زیر دام قیامت جمع آرد چه عجب باشد.

واقعات می‏‌گفتم و گرم شده بودم که سبب تیسیر مسلمانی‏ أَعْطَی وَ اتَّقَی وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَی‏[۵۵] است و میلم افتاده بود به بازجست رضای الله تا چشمم به امرها و فرایض الله افتاد دیدم که فرایض قرارگاهی‏[۵۶] دیگر است و فرایض اعتقاد دیگر باز نظر کردم صلوات که به ارکان و شرایط فریضه است و امر الله است اندیشه کسی را در آنجا بیش ندیدم، گفتم ای آدمی آنجا که امر بود قدم آنجا نبردی و آنجا که فریضه و امر نبود آن را رنگ امر و فریضه دادی به اندیشه و خیال نفسانی و آن فریضۀ حقیقت که امر الله است زهره نداری که اندیشۀ آن کنی و قدم آن‏‌سو نهی لاجرم از زمرۀ اهل اسلام بیرون آیی و از متابعت محمّد رسول الله صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّم بیرون آیی، اندیشه‌‏ات در جای دیگر و قدمت بر جای دیگر پیشتر نمی‌‏آیی و سپس‏‌تر بتر می‏‌روی عجب این قدمگاه رها کنی کجا ایستی چون به فریضه نمی‌‏آیی که امر الله است طرفه‏‌تر کسی تو اکنون نومید مشو به عشق و به نیاز هم در این مقام رو به حق آر و اندک‌‏اندک پیشتر می‌‏غیژ، امید بود که به مقام قبول الله برسی، دل‏تنگی‌ها بر من مستولی شده بود عدم را آرزو بردم که کاشکی در عدم بودمی باز گفتم که این رنج‌ها همه از عدم آمده است و عدم همچنان فرمان‏‌بردار الله است که همه چیز هست می‌‏شود از عدم به ایجاد الله اگرچه کافر تمنّی تراب برد که‏ یَا لَیْتَنِی کُنْتُ تُرَابَاً[۵۷] آن بدبخت نداند که آن بدبختی را از تراب آورده است، اکنون خود را گفتم دل را بر زاری به حضرت الله می‏‌بباید نهادن از بهر تحصیل نفع و دفع ضرّ هیچ کاهلی نمی‌‏باید کردن به ذکر الله و قرآن خواندن و بندگی و طاعت و زاری کردن در طلب الله اگرچه سرما باشد و یا بیمار شوی هیچ مترس و در طلب‏[۵۸] و زاری کردن به حضرت الله سست و کاهل مباش زینهار طلب مطلوب را از بهر این بهانه‌ها رها مکن که عاقبت هلاک‌‏شدنیی و وجود خود از بهر این‌هاست چه می‌‏ترسی که در این‌ها خرج کنی، پس از بهر چه می‌‏باید این وجودت چو در این‌ها خرج نکنی تو از این‌ها که موانعند میندیش کار را باش پیش از اجل که اگر اجل بیاید نتوانی در آن بودن و باز نتوانی رد کردن عجب در آن است که زندگی و ذوق و انشراح صدر و راه یافتن به الله این همه را در طلب به‌جدّ و ترک کاهلی یافتم و باز مردگی و بی‏‌مزگی یافتن به اندازۀ سستی و کاهلی است ندیده‌ای که در مزۀ قرائت بودم چون تکیه کردم به جایی که بیاسایم آن مزه کم شد باز گفتم (مگر)[۵۹] که غسل کردن و غسل اعضای اربعه و استنجا و توجّه به قبله و طول قیام به خضوع و تعدیل ارکان و حجّ و غزو همه از بهر دریافت مزه است و راه یافتن است به الله (وَاللهُ اَعلَم)

 جزو دوّم فصل ۱۳۷

یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِّنْ دُونِکُمْ لَا یَأْلُونَکُمْ خَبَالاً[۶۰] الآیة[۶۱] خود را می‏‌گفتم در آن حالت که با دوستان دینی باشی دل تو به رحم و شفقت و نیک‌خواهیِ اهل اسلام و بزرگداشت دوستی انبیاء علیهم السّلام و مجاورت ملایکه دل و جانت آراسته می‏‌باشد و این از آن است که از تنۀ درخت کالبد تو میوه‏‌های خوش‌بوی [سرایر را ملایکه به عالم غیب نقل می‏‌کنند و بوی‏] خوش آن سرایر تو را چنین مزیّن گردانیده است به راحت و رحمت و تعظیم و چون در آن عالم روی این‌‏چنین میوه‌‏ها معیّن ببینی و یا آن سرایر تو را ملایکه به دواوین[۶۲] نقل می‌‏کنند و بوی خوش‌‏خبر ایشان به مشام تو می‌‏رسد باز در آن حالت که آشفته می‌‏باشی به حسدی و بغضی و خشمی و آن سرایر تو در آن حالت آشفتگی چون خار و حنظل است که از شاخ دلت نقل می‏‌کنند به عالمی دیگر و بوی ناخوش آن تو را پریشان می‌‏دارد و چون بدان عالم روی تلخی‏[۶۳] آن را بچشی تفاوت بسیار، باز در خود می‏‌دیدم که هر چند به علمی خوض بیش می‏‌کردم در خود منی و برتری بیش می‏‌یافتم و حسد در حق جنس خود بیش می‏‌دیدم هرچند تکلّف می‏‌کردم تا از من دفع شود نمی‌‏شد و من می‌‏رنجیدم از این حالت، گفتم آخر این از چه بوده باشد از آن بود که علم را پیش از آنکه نفس کشته شود گرفته بودم و در من این علم گفتنم عجب خوش می‌‏نمود با خود اندیشیدم که داروی این دیو نفس که دشمن جان من است در قتل اوست به تیغ جهاد و جوع و در آن صبر کردن است تا از دست وی رهیدن نه در هنر ورزیدن و خاطر تیز کردن و یکی جای خفتن و تنبل کردن است، آن شب سرمای عظیم بود برخاستم در آن سرما و بایستادم و بسیار نماز کردم به تضرّع و زاری و عزم کردن تا منی نفس را بکشم، گفتم که ای نفس هیچ عدوی در جهان از تو بتر ندارم و سلاح درپوشم و دشنه در دست گیرم هرگاه که سر از روی منی و حسد بیرون آری سرت را بردارم‏ هَا أَنْتُمْ أُوْلَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لَا یُحِبُّونَکُمْ‏[۶۴] اکنون ای عقل چیزی بوزر تا نفس را کسوۀ[۶۵] صلاح دهی که این نفس هیچ‌‏گونه مر تو را دوست نمی‌‏دارد و با تو دشمناذگی می‏‌ورزد دریاب که این رگ را در زیر خاک پنهان می‌‏کنی اکنون که گاه‌‏گاهی مطلع می‌‏شوی به وقت حسد او چندین رنج می‏‌بینی تا آنگاه که سپس مرگ قوی حال شده باشد تا خود چه رنج بینی اکنون مرا معلوم شد و ادراک کردم که جنگ کردن را با دشمن نفس و ترک کردن مرادها و خواسته‌های وی را مقدّم باید داشتن تا از دست وی باز رهم و این ادراک در روح من که درگرفت از آسیب الله است و روح من در آن درگرفتن الله را و صفات وی را بداند و ببیند همچنان‌که فلیته درگیرد[۶۶] چون آسیب آتش به وی رسد و چون روح من در الله نگرد و الله را ببیند تا الله چگونه درگیراند مر او را گویی [که‏] بهشت و دوزخ همه [آن‏] درگیرانیدن است‏ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ‏[۶۷] باز گفتم که دیو مدد نفس می‌‏کند و خصم آتشین است چون کسی از الله غافل شد او سر برآورد[۶۸] و راه او را بزند پس این جهان جنگ است منازعت‌ها از اوّل در احساب و انساب رفته [است‏][۶۹] و خون‌ها در میان یکدیگر ریخته شده بعضی گفتند یَسْفِکُونَ دِماءَهُمْ[۷۰] و آن دگر گفته که‏ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ[۷۱] تا در بهشت راه یافته و وسوسه کرده آدم را به‌‏واسطه طاوس و مار چنان‌که وسوسه‌‏های نفس در درون‌ها، باز در اینجا باد را کسوۀ طاوسی داد که همه رنگ‌ها و همه پرهاش هست آب را کسوۀ ماری داد که بر روی سجده‏‌کنان است آنجا را همه چیز را نقش برون است و آب را نقش درون و خاک را کسوۀ آدم و حوّا داد و آتش را کسوۀ شیطان داد چنان‌که چهار طبع به ظاهر به یکدیگر بجنگند باد یار آتش شد و آب یار خاک شد یعنی باد مرکب آتش گشت و آتش سواره شد بر باد و خاک بر آب نشست و سواره شد بر آب این چهار جامه را تقطیع کردند یکی در سر آدم و یکی در سر عزازیل تا این جامه نشان جنگ باشد و چهار طبع چهار تنگ باشد آتش تنگ یاقوت و لعل، آب تنگ مروارید و گوهر و باد تنگ عطرها و خاک تنگ‌های مشک اذفر این چهار تنگ را بر خر نفست نهادند که‏ فَعّدَلَکَ‏[۷۲] اگر یک طرف بار بیشتر شود حرارت بیش شود تا یکی رکنی از ارکان غالب آید خر نفست بیفتد یعنی بیمار شود، اکنون قوم را گفتم که چون [جهان‏] جنگ است بی‏‌سلاح مباشید تسبیح‌‏ها و نمازها و ذکرها سلاح‌هاست و این جهان خرفروشان است تا بهای شما پدید آید باز گفتم در خاطر شما از خوشی‌ها و لذتهاء جهان‏[۷۳] چیزی اگر درآید بلاحول آن را از دل بکنید و اگر از این پیش شما چیزی بگذرانند از جملۀ لذّات عالم زینهار که آرزوی آن مکنید که شما را زیان دارد و آرزو طلبیدن روی از الله گردانیدن است، امّا چه گویم کسی را که از دشمنی و دزدی نفس و شیطان اندیشه و بیمی ندارد از آنکه دلی دارد که امیر دزدان را ماند و حواس را پرّان کرده باشد تا به خیانت‌ها و دزدی‌ها روند و زخم‌ها می‏‌خورند چون خسته می‏‌شوند از زخم‌ها بازمی‏‌آیند و در بیمارستان تن می‏‌افتند و سست و ناچیز می‏‌شوند امّا اهل معنی و اهل دلان و عاقلان که جهدها کرده‏‌اند و چگونگی چیزها را دانسته‌‏اند و دیده‌‏اند و از دست نفس رهیده‌‏اند ایشان چون [کوه‏] باشند و از همه راسخ‏‌تر باشند و همیشه در جدّ و طلب الله باشند، اکنون بنگر اگر تو از اهل روح و عقلی از فراق الله ترسان باش و اگر از اهل نفسی از فراق جنّت ترسان باش، اگر نفس داری در الله نظر از روی نفس کن که همه مزه‌ها و شهوت‌ها و محبّت‌ها همه از الله است و اگر روح و عقل غالب است بر تو خود را از همه شهوت‌ها و مزه‌ها و مرادها و تغیّرها فارغ گردان همچنان که الله منزّه است از این اوصاف تا به وصال حقیقت الله رسی و آن خوش‌‏تر از همه بهشت‌ها است (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۳۸

می‏‌گفتم که آشلغ[۷۴] دوست یعنی مطبخ یکی از آن دیو و یکی از آن فرشته، هرکه این آشلغ را داشت که از آنِ دیو است هرگز آن آشلغ را که از آنِ فرشته است نبینند محال است که دو لشکر مخالف عدو را در یکی میدان و جشن آش توان دادن از آنکه هر دو خیل تیغ در یکدیگر نهند و آش زیر پای ماند و مایۀ آشلغ دیو هستی توست که نباید گمنام باشم و نباید که کسی مرا نشناسد و به جایی برنیایم و آن فرزند و دوستم را کار پریشان شود و دوستان الله از بهر من غمگین شوند صور این‌‏ها چون سدّ اسکندر است تو در این‌ها چون نظر می‏‌کنی یأجوج و مأجوج شیاطین بیرون می‏‌آیند و جمله آب و نبات درونت را می‏‌خورند و نزدیک است تا عُرجون‌های عُر وقت را خشک کنند و دوستان این جهانی چون نخجیرانند و فرزندان چون طیور و سباعند هر یکی به طرفیت ایستاده‌‏اند و کارها و سوداها نیز همچون وحوش ایستاده‌‏اند چون تو نظر می‏‌کنی بر ایشان، ایشان همه در تو می‏‌آیند و لب بر آبِ گردآمدۀ قوّت‌های تو و ادراکات‏[۷۵] تو و حواس تو می‌‏نهند و همه را درمی‏‌کشند و می‏‌خورند تا همه خشک می‏‌شود و چون بصر و بصیرتت خشک شد و نماند روی راحت چگونه بینی فرق میان آن بیخک تر و میان خُشُبٌ مُّسَنَّدَهٌ[۷۶] آن قدرتم لطیف است که آن نم چون جان وی است و از وی شاخه‌ها و میوه‌‏ها[۷۷] و صدهزار بستان‌ها آید و راحت‌ها باشد او را از خود و دیگران را از وی از آنکه الله چنین عادت رانده است در این جهان و در آن جهان که چون کسی رانم و زندگی نباشد قابل راحتی و نوری نباشد یعنی دامنی که دُرّ راحت‏[۷۸] در وی جمع می‏‌شود ادراک و زندگی است چون دریده کردی آن را به چه گیری این راحت را و در کجاش نهی و چون این بیخ ادراک تو را مکیدند و خشک کردند از تو کدام میوه و شاخ خوش هر دو جهانی بروید چون که چوب خشک گشتی آری هرچند در خود نظر می‌‏کنی و خود را از این سوداها و شیاطین جدا می‌‏کنی از تو هیچ نمی‌‏ماند و نیست می‏‌شوی و در تو قوّت کاری و حرص کاری و شغلی نمی‏‌ماند[۷۹] همچون پیاز که چون توهای گنده وی را باز کنی هیچ نماند تو نیز این همه توهای خود را باز کن تا هیچ گنده و فرخجی[۸۰] نماند که چون گنده برود خوش‏‌تر باشد یعنی قوتی و مایه‌ای که سبب اجتماع این ورخجی‌ها[۸۱] خواهد باشیدن[۸۲] گو مباش باری چون این نماند و خراب شود آشلغ ملایکه ظاهر شود و آن نیز ظاهر شود که در هرچه نگاه کنی و در هر خصلتی که بجنبد در تو و هر خوبی که پدید آید همه را بنگری و ببینی که در آن جهان و سپس مرگ چه سودها[۸۳] خواهد داشتن تو را و از متابعان انبیاء علیهم السّلام باشی و ببینی که الله تو را چه جزای نیکو دهد و در این معنی داخل شوی که اَلسَّلامُ عَلَیْنا وَ عَلی عِبادِ الله الصّالِحِینَ[۸۴] و از آن غلامان باشی که صاحب‏‌قرانند و هرچه غیر این باشد بمانی و هرچه این اسم و این خوی باشد بگیری لاجرم شخص تو همچون ملایکه باشد اکنون‏ فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قُالُوا اقْتُلُوْهُ أَوْ حَرِّقُوْهُ فَأَنْجَاهُ اللهُ مِنَ النَّارِ[۸۵] یعنی قوم تو این شیاطین‏‌اند که گرد تو درآمده‌‏اند می‌‏خواهند این قوم شیاطین تو که تو را بسوزند و بکشند تو روی از ایشان بگردان تا از ایشان برهی و از نار نجات یابی (وَاللهُ اَعلَم).

جزو دوّم فصل ۱۳۹

إِنَّ الَّذِیْنَ قَالُوْا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوْا[۸۶] قوم را می‏‌گفتم که همه رنج شما از کژ رفتن است [و از راه بیرون رفتن است‏] هر کسی را از شما در گوش‌ها شکنج‌ها می‏‌کنند تا چه خیانت‌ها کرده‌‏اید[۸۷] و چه ناحَق‌ها گرفته‏‌اید و چه علتّ‌هاست در شما که چندین داغ بر شما می‌‏نهند علّت را از خود دور کنید تا از داغ خلاص یابید چون [همه‏] علّتید همه داغ خواهید دیدن بچۀ شیرخواره چون کژ رود و یا چیزی خورد که آن زیان اوست و یا خود را از جایی اندازد او را هی کنند و بانگ برزنند اگر آن مقدار کژروی نبودی آن بانگ برزدن بر وی نبودی‏[۸۸] اکنون نبی و ولی اگر چه معصومند معصوم‏‌تر از بچۀ شیرخواره نباشند تا از هر کسی چند رنج‌ها دیدند و چه بلاها کشیدند شما چه گمان می‌‏برید که در بی‌‏ادبی شما را ادب نکنند خر آنگاه لت خورد که کژ رود یعنی ادب از بهر بی‌‏ادب است نه از بهر باادب، ابوبکر گفت رضی الله عنه که استقامت بر ایمان است یعنی هرجا که تصدیق دل کامل آمد همه فرع‌ها حاصل آمد زیرا که قدم آنجا باشد که دل باشد، گفتند پس انبیا را علیهم السّلام رنج چرا بود گفتم که رنج انبیا را چو تازیانه‌ای بود که ایشان را بر آن خطّ مستقیم داشتندی تا بدان رنج به ولایت خود رسند و به شهر خود روند و زَلّت ایشان کمال عبادت ما بود پس دیه ما را نامزد جای دیگر است و شهر درجات ایشان [جایی دیگر اگر چه آن زَلّت بر راه‏] دیه ما راست آید امّا بر راه شهرستان ایشان راست نیاید تا کس را بی‏فرمانی و کاهلی نباشد بانگ نهیب ترسانیدن نباشد اگر چه جماد باشد آخر بی‌‏فرمانی عاقل اولی باشد که موجب تهدید گردد، اکنون خود را گفتم که تو دایم در بندگی الله حلقه در گوش باش یعنی در پایگاه جهان و زمین‌‏بوس می‌‏باش چون خداوند از جوارح منزّه است باری خاک در او خاک پاش را می‌‏بوسم.

بیت‏

چون می‌‏نرسم که زلف مشکین بویم/ باری به زبان حدیث او می‌‏گویم‏[۸۹]

باز گفتم سریر و کرسی الله دل است و سریر تخت است از آنکه فرمان‌ها از تخت دل به جوارح می‏‌رسد چشم را و دست و پای را متصرّف از آنجا تصرّف می‌‏کند یعنی که از دل، و هر دلی به الله با زاری دارد حُسن السریرة حسن خدمت آمد از آنکه کسی حال تخم آنگاه داند که برگ و میوه او ببیند اکنون بنگر که از ساق دست چون سنبل تو انعام و ادب بیرون می‌‏آید و یا خار به درگ می‏‌آید تا معلوم شود که تخم چیست‏ وَ جَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُوْا جَنَّةً وَ حَرِیْراً[۹۰] باز قوم را گفتم که شما به هر آسیبی و به هر رنجی از قرارگاه می‏‌رمید[۹۱] و می‏‌روید[۹۲] و در رنج‌ها صبر نمی‏‌کنید تا ناتراشیده[۹۳] می‏‌مانید[۹۴] و آنگاه به کدام درگاه و کدام کار می‌‏روید[۹۵] که آسیب تراش آن به شما نمی‏‌رسد حاصل چرخ‌‏گر و درودگر که سکنه‏[۹۶] بر چوب می‌‏نهد و تیشه می‏‌زند معنیش آن نیست که چوب را تلف می‏‌کند معنیش آن است که کژی و درشتی از وی دور می‏‌کند تا چون حریر شود و اهل شود مر کاری را ای مؤمنان و ای مریدان بلیّات با ایمان و خیرات همچو آن سکنه‏[۹۷] و تیشه است شما صبر کنید[۹۸] و مگریزید[۹۹] تا هموار و نیکوتر شوید[۱۰۰] مردی روستایی بی‌‏ادب از پایۀ کوه قدم در شهر نهاد موی بینی‌‏اش دراز شده و سر و رویش‏[۱۰۱] ناشسته و چاک‌ها از پوستینش درآویخته و چارقش دریده و عزم درگاهی کرد تا در آنجا قرار یابد چون از سر کوی درآید گویند هم از آنجا هم از آنجا یعنی که پیش ما[۱۰۲] اگر عزم قرار آن درگاه دارد و می‏‌خواهد که آنجا راه یابد گرد خود برآید که این چه حال است و چه شکل است که مرا آنجا راه نیست پاره‌ای شکل را بگرداند آنگاه بازآید باز اگر ردّش کنند لفظ را بدل کند بازآید چندان‌که از حال به حال می‏‌گردد تراشیده[۱۰۳] می‏‌شود و از وی چیزی نمی‌‏ماند تا چنان شود که بخوانندش و راهش دهند تو نیز روستایی‏‌وار از کوه عدم برآمدی و عزم درگاه حضرتی داری که قرار یابی چو ناشسته‏‌رویی و پریشان آسیب‏[۱۰۴] تکالیف می‌‏آید و تو را رد می‏‌کند که روی بشوی و استنجا بکن و با مرحمت شو و خدمتکار شو و لفظ آشنا بیاموز و امین شو و خیانت و دروغ و تعدّی به بیع و شری بدل کن و هر چیزی را به وضع وی نهادن گیر تا قربت‏ فِیْ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ[۱۰۵] بیابی و نیز از این آیت [آن فهم می‌‏آید] که دیگران را چون به آسایش و صحّت [تن‏] می‌‏بینید [شما][۱۰۶] دل‌‏شکسته می‏‌شوید که ما در کار خیر توفیقی نمی‏‌بینیم و به ظاهر شکستگی درستی می‌‏بینم نی‏[۱۰۷] تو با این شکستگی صبر می‏‌کن تا به نغزی نزدیکتر می‌شوی و اگر چه نغز نشوی بدین‌‏قدر که تو از آخرت بترسی و دیگری نترسد این را نعمت کامل دان و این نماز شکسته بسته که [تو] بیاری و دیگری نیارد این را دولت کامل دان و تو دروغ نگویی و دیگری دروغ گوید این را عزّی دان اگر چه صبر درشت است ولیکن از این درشتی نرمی پدید آرند چون حریر از درشت نرم می‌‏بافند وَ جَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُوْا جَنَّةً وَ حَرِیراً[۱۰۸] یعنی جزا به صبر است تو صبر کن که اوّل درشتی است آنگاه نرمی است که دمادم وی می‌‏رسد باش تا صبر غلیظ تو را چو بشکنند ببینی که چگونه حریر آسایش از بهر تو از وی پدید آرند (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۴۰

سؤال کرد از ذَلِکُ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ‏[۱۰۹] گفتم خشیت از ربّ دگر باشد و ترس از چیزی دیگر [دگر] باشد تا این ترس را نمانی که از چیزی دیگر است به ترس الله نرسی کافران را این مقدّمۀ ترس که از چیزی دیگر است پیش آمد لاجرم به ترس رب نرسیدند اکنون ای مریدان اگر ظاهر شما از ضعیفی چون شاخ تر ترسان است امّا بیخ اعتقاد شما باید که استوار باشد همچو موسی یعنی چو موسی بترسید فرمود که‏ خُذْهَا وَ لَا تَخَفْ‏[۱۱۰] اگرچه ظاهر موسی (علیه السّلام) ترسان بود امّا بیخ اعتقادش‏[۱۱۱] راسخ بود بر وعدۀ الله و معنی الله گفتن آن است که پناه به وی گیرند و ملجاء او باشد، اکنون خود را گفتم که اگر الله می‏‌گویی بدین نیّت گو که ای الله از همه ترس‌ها به همه امان‌های تو [در] می‏‌گریزم یعنی از بیماری به عطای صحّت خودم امان دِه و از موت به حیات خودم امان دِه و از خواری به عزّتم امان دِه و از وحشتم به مؤانست امان دِه و از بی‏‌جمالی و بی‏‌شهوتی و بی‏‌عشقی به جمال و عشق و شهوتم بدل گردان باز خود را گفتم این طبل کالبد را و این انبان پرشبۀ تن را چه پیش نهاده‌ای که چون به ذکر الله مشغول می‏‌شوی و ذکر الله را به معنی قرار می‌‏دهی که بگویی تا تو را مزه‌ای آید از چنان ذکر گفتن می‌‏بینی که کالبد کاهلی می‏‌کند و در رنج می‏‌باشد و چون ترک می‏‌کنی ذکر را و فراموش می‏‌کنی مرده‌‏دل می‏‌شوی و مزۀ باغ و بوستان و حورعین همه از تو کم می‏‌شود، اکنون چون همه مزه‌ها از عین ذکر الله است و همه عشق‌ها و ذوق‌ها و جمال‌ها از عین الله است و سرمایۀ سعادت خود در عین ذکر الله است پس هماره در زبان ذکر الله را دارم و الله را گیرم تا زندگی دایم در این جهانم حاصل شود، پس آرزوانه[۱۱۲] و شهوت و سودای تو سبب سعادت و زندگی توست از آنکه اگر در تو آرزوی حیات نباشد کی خود را از پژمردگی بیرون آری و کی بهشت طلبی و این خوشی‏‌های آرزوهای‏[۱۱۳] تو در ذکر الله همچون بازان توست که تو با آن شکارها می‌‏کنی و یا همچو مهارت است که تو را به سعادت می‏‌کشد اکنون ذکر الله را چنان می‏‌کن که تو را چیزی پرده نشود از فرزندان و از متعلقان و از هرچه از این و چون این پرده‌‏ها از میان برگیری ببینی که چه عجایب‌ها پدید می‌‏آید و این پرده‌‏هاست که حجاب توست که‏ إِنَّهُمْ عَنْ رَّبِّهِمْ یوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوْبُوْنَ‏[۱۱۴] هرگاه که این پرده‌‏ها از پیش تو برخیزد الله را ببینی و این آرایش‌های جهان از زر و فرزندان و جاه و جمال این همه سحر سحرۀ فرعون را ماند که جهان تا جهان گرفته بود و اجل چو عصای موسی است که دهان باز کند و همه را فروخورد گویی که نبودندی پس ما چه نشسته‌‏ایم و تعزیت نیستی خود می‌‏داریم و بهشتی خود مشغول گشته‌‏ایم زهی هستی مرده و ناچیز که ماییم آخر این آراستگی‌‏ها را و این زینت‌ها را که به خود می‏‌کشی ببین که از آنِ کیست و از بهر چه سبب [به خود][۱۱۵] می‏‌کشی اکنون ای یاران جمع شوید[۱۱۶] تا سلاح و سپاه جمع کنیم از ذکر الله و نماز و رکوع و سجود و با آن دشمنی که پردۀ ما می‏‌شود از بهر خواست تن و عزّت تن جنگ کنیم‏[۱۱۷] که هیچ کافری و هیچ دشمنی چون عزّت تن نیست به معاونت یکدیگر وی را منهزم گردانیم زیرا چو به احوال تن و به عزّت تن و محبّت تن مشغول شدی از ذکر الله و محبّت الله ماندی، پس کافر تو آن است که از ذکر الله و محبّت الله تو را دور افکند اکنون از غنیمت اکتساب طاعت چیزی حاصل می‏‌کن و سلاح می‏‌ساز و با آن کافر مانع محبّت الله جنگ می‌‏کن، آخر یکی بنگر که اندک‌‏اندک خشت کالبدت را کی برآورده است و اندرون تو را به انواع نقش‌های مزه کی مزّین کرده است و هر ساعتی مِروَحَۀ[۱۱۸] هوا و آرزو را در تو کی جنبان کرده است خدمت همان کس کن تا این نعمت را دایم دارد چه در طلب عزّت تن و خدمت تن درافتادی اگر تو خود را دوست می‌‏داری کاری بکن و چیزی بورز که خودی تو بپاید و از تو نرود و هیچ زیان نکنی و در هر کاری طلب تو چون کلیدی است که دَرِ غیب را بر تو می‏‌گشاید و قدرت در آن کار می‏‌گیری و هرچند طلب بیش کنی گشایش بیش بود پس در طلب الله چرا سست می‏‌شوی و کاهلی می‌‏کنی اگر تو را در کار دنیا و در کسب دنیا صدبار زیان افتد صدی‌کم بار دست به‌‏آن کسب و به‌‏آن کار دراز می‏‌کنی اگر چه در کسب اعتمادی نیست ولیکن در بی‌‏کسبی [بی‌‏اعتمادی‏] و ناامیدی بیش است جهانی که موصوف است به فنا و هیچ وعده‌ای نیست به مراد و جزا بر این کسب‌ها آخر آن‏‌قدر امید تو را باعث می‌‏بود بر کسب‌ها پس عالم مراد و سرای بقا و وعده بر جزای اعمال چگونه است که به دانش این آن تو را شکال می‏‌گردد نی نی بورز ورزش آخرت و سعادت [را و ورزش آخرت و سعادت‏] آن است که خودی و خویشتن بینی را از کعبه احوال خود بیرون اندازی و [در] دربندی و این‌‏چنین بت را که منی و خویشتن بینی است بشکنی و بیخ او را از زمین کالبد خود برکنی اکنون آن منی و خویشتن بینی کدام است آن حالتی است که تو را پرده باشد از ذکر الله و فرمان الله پس مشغولی در جهان که نی به فرمان الله است و [نه‏] نظر و خاطر تو به الله است خودی باشد و منی باشد یعنی چو او را نباشی و خداوندۀ‏[۱۱۹] او را نباشی آن خودی و منی باشد که اگر او را بودیی خود را نبودیی‏[۱۲۰] اکنون عزّت تن مجوی و جان را در زندان مکن که هیچ چیزی تنگ‏تر از خودبینی نیست که خودبین را جهان قبول نکند صحرای فراخ روشن می‏نماید ولیکن ظلمت شوره خاکی دارد که هرچند از وی بیش مکی جگر تفسیده‌‏تر باشی، پس خودی را و منی را بباید گذاشتن و روی در طلب الله آوردن، گفتم ای الله در من آرزوهای گوناگون پدید آر در طلب تو و از بهره‌های طلب در من ظاهر گردان تا اجزای من خوشی‌ها می‌‏یابند و می‌‏افزایند و کسوۀ[۱۲۱] وجود من و نور دیدۀ من و سمع و دل تا همه زیاده می‌‏شوند از مزۀ آن طلب که تا تو از این بهره‌ها پدید نیاری هیچ‏‌کس کاری نتواند کردن و رو به طلب تو نیارد آوردن زیرا که آن بهره‌ها همچون پرهاست تا پر نباشد هیچ‌‏کس نتواند پریدن و برجای بماند، می‏‌گفتم که ای الله من عاشق توام و طالب توم عجب تو را کجا بینم داخل جهان بینم و یا خارج جهان بینم الله الهام داد مرا که همچنان که چهار دیوار کالبد تو و عالم قالب تو از تو خبر دارد و زنده است به تو و تو را نمی‌‏بیند و هرچند که تو را نمی‌‏بیند نه از اندرون خود و نه از بیرون خود امّا آثار تو به اجزای تو می‌‏رسد همچنین مرا نیز نه داخل بینی و نه خارج بینی از جهان ولیکن همه اجزای جهان از من چیزی دارند از تغییر و تبدیل و گرما و سرما و اجزای تو از من می‌‏فزایند و خوشی‌ها از من می‏‌یابند چگونه مرا نمی‏‌بینی باز گفتم که ای الله پس همه خلقان تو را مشاهده می‏کرده‌‏اند به قدر آن آثار که بدیشان می‏‌رسد از ضرّ و نفع اکنون باید که اجزای خود را در سه حال غلطان دارم یکی به تعظیم و اجلال الله و یکی به محبّت الله [و یکی از خشیت هیبت از الله تا هر جزو من چو در طلب الله‏] آید این‏‌ها صفت اجزای من شوند و مزه و حالت اجزای من شوند اگر چه اجزای من پراکنده شوند باید که از این سه حالت خالی نباشند و آدمی خود نظر است یعنی همین که الله نظر را هست کرد باید که به الله نگرد و طالب الله شود اکنون باید که هر جزو من در طلب مزۀ الله چنان مستغرق شود که به خود بازنیاید وَ لا یَعْرِفُ السْماءَ مِنَ الْاَرْضِ باز در خاطرم آمد که الله را از آن نمی‏‌بینم که الله همین رؤیت من و بصر من است و همین کلمات من است و نظر قلب من است نمی‏‌بینی که بصر من مر بصر و چشم و مردمک دیدۀ خود را نمی‌‏تواند دیدن از غایت آنکه مردمک دیدۀ من به دید من نزدیکتر است پس الله از مردم دیدۀ من به دید من نزدیکتر است و الله چنین عادت کرده است اجزا را که نزدیک را نمی‌‏تواند دیدن نبینی که دید من همه چیز را می‌‏بیند سمع مرا و جان مرا نمی‏‌بیند اکنون هرگاه که خواهی تا الله را ببینی دید و مردمک خود را و ادراک خود را نگر که می‌‏توانی دیدن یعنی هرگاه در الله از خود و از ادراک خود و از بصر خود و از روح خود می‏‌نگری رویت کژمژ[۱۲۲] و ترش می‏‌شود همچنان‌که کسی خواهد تا در مردم دیدۀ خود نگرد چشم او کژ شود و اگر خواهد تا در سر خود و گوش و پشت خود نگرد کژمژ شود و این‌‏ها همه آثار الله است و نظر و بصر الله است، امّا اگر هم از این‌جا نگری به الله کژمژ و ترش‌روی شوی پس نظر به صورت‌های خوبان جهان و خوشی‌های ایشان و ستارگان آسمان و گل‌ها و سبزه‌ها و آب‌های روان این جهان و آن جهان می‏‌کن، باز خود را گفتم همچنان‌که نظر تو و بصر تو بصر الله است و خوشی تو و مزۀ تو مزۀ الله است همچنان بینی که همه بصرها و نظرها و ادراکات خوشی‌ها و همه صورت‌های دیگر همه الله باشد پس چو آنها را مشاهده می‌‏کنی الله را مشاهده کرده باشی یعنی که الله از هر صورتی خود را به تو می‏‌نماید امّا این است که بعضی صورِ لطف باشد و بعضی صورِ قهر باشد باز خود را گفتم که جملۀ اجزای خود را با هر نامی از نام‌های الله برابر می‌‏کن و آن جزو را قایم می‏‌دان به الله با همه صفت‌های او مثلاً چنان‌که گویی اَلْأَزِلِّی یعنی تصرّف هر جزو تو در تصرّف الله بود در ازل پیش از وجود و بعد از وجود بعد از آن ببین که در مقام آبی با الله چگونه بودی و در مقام [خاکی به الله چگونه بودی و در مقام‏] آتشی چگونه بودی و در بادی چگونه بودی و نخست چه رنگ داشتی که به تصرّف الله تعلّقی گرفتی، اکنون چو این همه رنگ‌ها نبود او بود پس به هر جزو خود او را با همه صفاتش می‏‌دان و می‌‏بین، باز گفتم که الله این جزو را به انواع حاجت‌ها می‏‌دهد یک نوع حاجت دهد آن را شهوت گویند، یک نوعی دیگر حاجت دهد آن را گرسنگی گویند، یک نوعی دیگر حاجت دهد آن را جاه گویند، یک نوعی دیگر حاجت دهد آن را علم گویند، یک نوع دیگر حاجت دهد آن را سمع گویند و این جزو بی‏‌این صفت‌ها نباشد و چون این همه صفت‌ها رنگ‌ها آمد پس هُو آمد باز در هر نامی از نام‌های الله که درآمدی روزها در آن می‌‏باش چون از یک نام سیر شوی آنگاه در نام دیگر خوض می‏‌کن و پیوسته غوث می‌‏گوی یعنی مرا فریادرس از این حالت تا در این نمانم باز خود را گفتم هر حالتی و هر صورتی که تو را خوش نیاید آن را بمان و غوث می‏‌گوی تا آن محو می‌‏شود چندانی که به حالتی برسی که تو را خوش آید و در آن می‌‏باشی چون از آن نیز سیر شوی باز غوث می‏‌گوی تا آن حالت را نیز محو کند همچنین تا به حالتی برسی که تو را از همه خوش‌‏تر آید و در آن بمانی و آن عشق الله است و محبّت الله است (وَاللهُ اَعلَم).

—-

[۱] آن‌که پس از دیگری می‌آید.

[۲] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: وضو.

[۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: بیرون کشیده.

[۴] آیۀ ۶ سورۀ انبیا: آیا زمین را زیرانداز نساخته‌ایم؟.

[۵] آیۀ ۷ سورۀ انبیا: و کوه‌ها را مانند میخ‌ها.

[۶] ایۀ ۸ سورۀ انبیا: و شما را به صورت جفت‌ها[ی گوناگون] آفریده‌ایم.

[۷] ص: تقوی.

[۸] بخشی از آیۀ ۴۷ سورۀ حجر: و برادرانه بر تخت‌ها.

[۹] آیۀ ۱۰ سورۀ انبیا: و شب را همچون پوششی ساخته‌ایم.

[۱۰] آیۀ ۱۲ سورۀ انبیا: و برفرازتان هفت آسمان استوار برافراشته‌ایم.

[۱۱] آیۀ ۱۳ سورۀ انبیا: و چراغی درخشان پدید آورده‌ایم.

[۱۲] ص: ندارد.

[۱۳] بخشی از آیۀ ۷۸ سورۀ حج: و در راه خدا چنان‌که سزاوار جهاد اوست جهاد کنید.

[۱۴] بخشی از آیۀ ۴ سورۀ حدید: و او هرکجا که باشد با شماست، و خداوند به آنچه می‌کند بیناست.

[۱۵] بخشی از آیۀ ۷ سورۀ مجادلة: هیچ رازگویی سه تن نباشد مگر آنکه او چهارمین آنان است.

[۱۶] بخشی از آیۀ ۱۶ سورۀ ق: و ما به او از رگ جان نزدیک‌ترم.

[۱۷] ص: صفت رحمانیش.

[۱۸] ص: دیگر را.

[۱۹] ص: دارد.

[۲۰] ص: بتوان.

[۲۱] ص: ندارد.

[۲۲] ن: که الله امانتی‌ها را چنین بازمی‏‌دهد.

[۲۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: تره بار از قبیل خیار و کاهو و کدو.

[۲۴] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: ظاهر شدن.

[۲۵] ص: ندارد.

[۲۶] ص: می‏‌نماید.

[۲۷] ص: باش.

[۲۸] ن: می‏‌رود.

[۲۹] ص: ابی.

[۳۰] آیۀ ۱ سورۀ اخلاص: بگو او خداوند گنایه است.

[۳۱] آیۀ ۵۹ سورۀ یونس: بگو بیندیشید که در رزقی که خداوند برایتان فرستاده است [چرا] چیزی را حرام و چیزی را حلال می‌گرداند بگو آیا خداوند به شما اجازه داده است، یا آنکه بر خداوند دروغ می‌بندید؟.

[۳۲] تا انتهای آیه.

[۳۳] در هر دو نسخه: پیش‌نهادی.

[۳۴] آیۀ ۸ سورۀ انفطار: به هر صورتی که خواست [وجود] تو را ترکیب کرد.

[۳۵] ن: بر درست.

[۳۶] ن: حالتی.

[۳۷] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: زر و زیور و اسباب که پیش از زفاف به عروس دهند.

[۳۸] ن: مقصد.

[۳۹] ص: ندارد.

[۴۰] ص: ندارد.

[۴۱] ن: نظر کن.

[۴۲] ص: نگرداند.

[۴۳] ص: ز سما.

[۴۴] ص: نشنیده‌‏ایت.

[۴۵] بخشی از آیۀ ۲۵۵ سورۀ بقره: نه غنودن او را فراگیرد نه خواب.

[۴۶] بخشی از آیۀ ۳۵ سورۀ نور: خداوند نور آسمان‌ها و زمین است.

[۴۷] بخشی از آیۀ ۳۰ سورۀ یونس: آنجاست که هر کسی جزای آنچه در گذشته انجام داده است، می‌چشد.

[۴۸] آیۀ ۱ سورۀ فلق: بگو به پروردگار فلق پناه می‌برم.

[۴۹] آیۀ ۳ سورۀ فلق: و از شر شب چون درآید.

[۵۰] ص: ندارد.

[۵۱] ن: و روشی.

[۵۲] ص: نباشید.

[۵۳] بخشی از آیۀ ۸۷ سورۀ نساء: قطعاً شما را به روز رستاخیز گرد خواهد آورد.

[۵۴] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: شهوت و کام.

[۵۵] بخشی از آیۀ ۵ و آیۀ ۶ سورۀ لیل: بخشید و پروا و پرهیز ورزید، و [وعده] بهشت را استوار داشت.

[۵۶] ن: قرارگاه.

[۵۷] بخشی از آیۀ ۴۰ سورۀ انبیا: گوید کاش من خاک بودم.

[۵۸] ن: طلب الله.

[۵۹] ص: ندارد.

[۶۰] آیۀ ۱۱۸ سورۀ آل عمران: ای مؤمنان از غیر خودتان کسانی را به همدلی نگیرید که از هیچ نابکاری در حق شما فروگذار نکنند و به رنج و محنت افتادن شما را خوش دارند و دشمنی از لحن و سخنشان آشکار شده است و آنچه دل‌هاشان پنهان می‌دارد، بدتر است، آری اگر اندیشه کنید آیات خویش را به روشنی برایتان بیان کرده‌ایم‌.

[۶۱] تا انتهای آیه.

[۶۲] جمع دیوان.

[۶۳] ص: طلخی.

[۶۴] بخشی از آیۀ ۱۱۹ سورۀ آل عمران: شمایید که آنها را دوست دارید ولی آنان شما را دوست ندارند.

[۶۵] در فقه به هر آنچه که مایه پوشش بدن فرد به گونه‌ای باشد که امکان رویت آن وجود نداشته باشد، کسوة گویند و برخی از فقها نیز لباس یا کسوة را مایه زیبایی نیز دانسته‌اند…

[۶۶] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: روشن کردن و برافروختم هیزم و چراغ به وسیله کبریت و نظائر آن.

[۶۷] بخشی از آیۀ ۳۵ سورۀ نور: داستان نورش همچون چراغدانی است که در آن چراغی هست.

[۶۸] ص: برآرد.

[۶۹] ص: ندارد.

[۷۰] بخشی از حدیثی از پیامبر اکرم (ص).

[۷۱] بخشی از آیۀ ۱۲ سورۀ اعراف: مرا از آتش آفریده‌ای.

[۷۲] بخشی از آیۀ ۷ سورۀ انفطار: متعادل ساخت.

[۷۳] ن: چون.

[۷۴] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: مطبخ و آشپزخانه مرکب از فارسی «آش» و لغ ادات نسبت و اتّصاف در ترکی.

[۷۵] ص: و ادراک تو.

[۷۶] بخشی از آیۀ ۴ سورۀ منافقون: الوارهای تکیه داده بر دیوارند.

[۷۷] ص: و میوه.

[۷۸] ص: در راحتی.

[۷۹] ن: نماند.

[۸۰] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به فتح اوّل و دوّم زشت و نامتناسب.

[۸۱] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به فتحتین و سکون سوّم زشت و مکروه، پلید.

[۸۲] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: بودن.

[۸۳] ص: سوداها.

[۸۴] از سلام‌های نماز: سلام خداوند بر ما نمازگزاران و تمام بندگان خوب او.

[۸۵] بخشی از آیۀ ۲۴ سورۀ عنکبوت: آنگاه پاسخ قومش جز این نبود که گفتند او را بکشید یا بسوزانید، سپس خداوند او را از آتش نجات داد.

[۸۶] بخشی از آیۀ ۳۰ سورۀ فصلت: بی‌گمان کسانی که گویند پروردگار ما خداوند است، سپس پایداری ورزند.

[۸۷] ص: کرده‏ایت.

[۸۸] ن: ننمودی.

[۸۹] شاعر این بیت یافت نشد.

[۹۰] آیۀ ۱۲ سورۀ انسان: و به آنان به خاطر شکیبی که ورزیده‌اند بوستانی [بهشتی] و [جامه] ابریشم پاداش دهد.

[۹۱] ص: می‌‏رمیت.

[۹۲] ص: و می‏‌رویت.

[۹۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: تربیت نادیده، بی‌ادب.

[۹۴] ص: مانیت.

[۹۵] ص: می‏‌رویت.

[۹۶] ن: شکنه.

[۹۷] ن: شکنه.

[۹۸] ص: کنیت.

[۹۹] ص: و مکریزیت.

[۱۰۰] ص: شویت.

[۱۰۱] ص: ریش.

[۱۰۲] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: مخفّف میا (فعل نهی از آمدن).

[۱۰۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: مهذّب، تربیت یافته، مناسب.

[۱۰۴] در هر دو نسخه: آسیبی.

[۱۰۵] آیۀ ۵۵ سورۀ قمر: در مقام و منزلتی راستین، نزد فرمانروای توانا.

[۱۰۶] ص: ندارد.

[۱۰۷] ص: می‌‏بینیم پس از هر دو جهان نی.

[۱۰۸] آیۀ ۱۲ سورۀ انسان: و به آنان به خاطر شکیبی که ورزیده‌اند بوستانی [بهشتی] و [جامه] ابریشم پاداش دهد.

[۱۰۹] بخشی از آیۀ ۸ سورۀ بینة: این از آنِ کسی است که از پروردگارش بترسد.

[۱۱۰] بخشی از آیۀ ۲۱ سورۀ طه: آن را بگیر و مترس.

[۱۱۱] ن: اعتمادش.

[۱۱۲] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: شهوت و کام.

[۱۱۳] ن: خوشی‌ها و آرزوهای.

[۱۱۴] بخشی از آیۀ ۱۵ سورۀ مطفقین: آنان در چنین روز از دیدار پروردگارشان در پرده باشند.

[۱۱۵] ص: ندارد.

[۱۱۶] ص: شویت.

[۱۱۷] ص: و با او جنگ کنیم.

[۱۱۸] بادبزن.

[۱۱۹] ص: و خداوندی.

[۱۲۰] ن: بودی خود را نبودی.

[۱۲۱] در فقه به هر آنچه که مایه پوشش بدن فرد به گونه‌ای باشد که امکان رویت آن وجود نداشته باشد، کسوة گویند و برخی از فقها نیز لباس یا کسوة را مایه زیبایی نیز دانسته‌اند…

[۱۲۲] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: کژ نقیض راست و مژ از جنس اتباع است.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *