معارف بهاءولد – کتاب اول – جزو دوم – فصل ۱۴۱ تا ۱۵۰

جزو دوّم فصل ۱۴۱

وَ مَا مِنْ دابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللهِ رِزْقُهَا[۱]. حرف علی مستعملة لتأکید تحقیق الوعد مادرِ درخت که غذا می‌‏خورد میوه‌‏ها چون اطفال سر پستان مادر شجر را گرفته باشند به دهان‌های خود و شیر می‏‌خورند هرچه به دمِ گرمِ حرص تابستان درخت جمع کرده باشد جمله را به دم سرد زمستان بازمی‌دهد چنان‌که آدمی به دم گرم حرص هرچه از مال جمع می‏‌کند به نفس سرد بازپسین همه را بماند و برود درخت را نیز هرچه به باد صبا و شمال و نسیم حاصل شده باشد جمله به باد خزان نیست شود یعنی هرچه به بادی حاصل شود به بادی برود گویی که این آسمان و زمین که بر می‌‏گرددی همچون درختی است و آدمیان چون میوه‏‌هااند بر [شاخ‏] این درخت که فرومی‏‌افتندی و به حقیقت همچنین است از آنکه آدمی اگر چه بر یک‌جا برقرار است ولیکن می‏‌رود و همچون میوه از شاخ می‌‏افتد و یا این آسمان و زمین چو شخصی است و ستارگان و ماه و آفتاب چو خطرها و فکرها و تدبیرهای وی است که هر ساعتی تدبیری دیگر می‏‌کند چنان‌که آدمی گوشت یک لخت بود که در شکم مادر او را فتق کردند این سیّارات حواس را و شمس و قمر عقل و دانش را در او چون پدید آوردند آسمان نیز همچنین یک لخت بود بشکافتند و نورها و فکرها و تدبیرها پدید آوردند باز به دلم آمد که چرخ فلک بر می‏‌گردد و هر ستاره‌ای می‏‌رود و می‌‏آید و حال آدمیان و چیزها می‌‏گردد از حال به حال و از کمال و نقصان و خوش و ناخوش این‌‏ها چگونه باشد الله الهام داد که تقدیر گیر همچنین باشد چو آن ستارگان و چرخ فلک صنع من باشد نه آن همه احوال را من گردانیده باشم و به حکم من بوده باشد پس‏ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ‏[۲] چگونه بود و هر زمانی صدهزار کاری دیگر هم بر این ترتیب از اوامر و نواهی در میان خلقان رانده‌‏ام و فایده‌های خلعت امتثال را و محنت تمرّد را پدید آورده‌‏ام اکنون عوارضی که بر پنج حس من و ادراکات پنج حس من و در جملۀ اجزای من از گرما و سرما و تصویرها چون می‌‏بینم که الله پدید می‌‏آرد می‏‌گویم که ای الله من این ذرایر غبار را چه خواهم کرد من تو را می‏‌خواهم تا ببینم این همه را از شش جهت می‌‏رانم تا الله را ببینم و اگر الله پاره‌‏پاره خواب را بر من افکند همچنان استی که چادری بر من می‏‌افکند و مرا در وی می‏‌پیچاند و در بر خود می‌‏گیرد من نیز در بر الله در چادر خوش می‌‏خسبم و چون بیدار می‏‌شوم خوش و آسوده چشم‌های ادراکات را باز گونه می‌‏کنم و الله را می‏‌بینم و خیالاتی که چون ذرّه‌‏ذرّه هواست از پیش جهت خود دور می‏‌کنم چنان‌که سرهای شاخ یاسمن را از پیش خود دور کنند تا چنان شد که الله هر وصفی و هر عرضی و هر حالتی که می‌‏دهد [مرا جزای مرا از خود می‌‏رانم که من این‏‌ها را نمی‏‌خواهم من تو را می‏]خواهم که ببینم اکنون قرار بر این شد هر عارضه که از رنج و آسایش و از کلمات و دانشمندان و اندوه و خوشی از هرچه می‌دهد اگر در باطنم پدید آید چنان‌که دهان و گلو طلخ شود آن را همچون شربت خوش نوش می‏‌کنم و شکر می‏‌گویم الله را که چنین شربت به من فرستاد و در گلوی من ریخت و اگر بر ظاهر و اجزای دیگرم پدید آید هم شکر گویم که چنین حُلّه به من درپوشانید یعنی هرچه از او آید همه خوب است و خلعت است و من آن خلعت را در سر و روی می‏‌مالم و سرمه و توتیای چشم می‏‌کنم از هر نوعی که می‏‌دهد از زشت و خوب و نیک و بد که اصل دوست‌داری و بندگی رضا بود به قضا و چون از آن عارضه اجزای من غافل باشند چون ذرّها از تنم فرومی‌‏ریزد و در نور خدمت الله رّقاص می‌‏شوند چنان‌که در ابتدا اجزای متلاشیه بوده‌اند و از برّ و بحر خدمت‏‌کنان و سجده‌‏کنان آمده‌‏اند در کالبدی جمع شده‌‏اند [و از چندین هزار مقدمۀ وجود چون به کالبد رسیده‌‏اند[۳]] صدهزار امر کن می‏‌شنوده‌‏اند و ساجد می‏‌بوده‌‏اند در فرمان از آن وقت باز که الله گوهر پدید آورده است و نیز اگر چه کالبد برقرار می‌‏نماید در خدمت الله سر تا پای متحرّک می‏‌دان چنان‌که در و دیوار برقرار می‌‏نماید و زمین و سما برقرار می‌‏نماید ولیکن همه مسبّح‏‌اند و متحرکند و چنان‌که بعد از مرگ کالبد برقرار می‏‌نماید ولیکن خوشی و رنج وی [در وی‏] متحرّکند (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۴۲

در نماز شروع کردم الله اکبر را مکرّر می‌‏کردم یعنی الله می‌‏فرماید به خلق که هرچه امید می‌‏دارید و هرچه می‌‏اندیشید از آن همه من بزرگترم می‏‌اندیشیدم که الله خواست مرا از چه وجه دهد الله الهام داد که [تو چه می‌‏اندیشی از آنکه الله از چه وجهم دهد که بزرگوارتر از آنم که‏] تو را معلوم کنم که از چه وجهت دهم اگر تو دانشمندی[۴] را بمانی چو من بزرگترم بِهْ از آنت بدهم اکنون تو چون‌ها را رها کن و به نزد من بی‏‌چون می‌‏باش که من بی‏‌چون از همه بزرگترم همه خواست تو را من بدهم بی‏‌دریغ اگر آب و نان را نیز رها کنی من داشتت[۵] بدهم که از آب و نان من بزرگترم در رکوع رفتم سُبْحانَ رَبَیّ الْعَظِیمْ[۶] گفتم یعنی معنی رکوع آن است که پشت‏‌ها خم می‏‌شود از بار حکم الله گفتم ای الله بار فرمان‌هات را و اماناتت‏[۷] را چو خواندم و شنیدم پشت خم کردم و بر پشت گرفتم از رحمتت بر ضعیفی‏‌ام ببخشای که پشتم خم می‏‌شود از خوف تقصیر، الله الهام داد اگرچه پشتت خم می‏‌شود من به فضل خود تو را بیاراستم و قوّت‌ها دادم و خود را محبوب تو گردانیدم تا به من مشغول شوی و خدایی مرا فراموش نکنی و عصبیّت و قرابت و تبار آری به درگاه من گفتم سُبْحَانَک[۸] یعنی در این حالت عجب که همه حیرت و دهشت و بی‏‌قراری باشد من اجزای خود را در آن معانی عجب غوطه می‏‌دادم که ای الله چه دریاهای عجب که داری باز نظر می‌‏کردم به چیزها که الله از خوشی‌ها و ذوق‌ها پدید می‏‌کرد چنان‌که در وقت مصاحبت گویی که جان برون می‌‏آید از آن خوشی همچنان در وقت کمال خوشی‌ها که الله می‏‌دهد از جایی که تجلّی کند جان می‏‌خواهد که بیرون آید از آن خوشی و گرد وجه کریم الله گردد تا ابد که دایم آن خوشی را بیابد و به نهایت مزه‌ها برسد گویی که جان محبوس است از این خوشی‌ها در آن وقت که بوی الله می‌‏یابد از این خوشی‌ها می‌‏خواهد تا بیرون آید و ابد به الله باشد هرگاه که از ذکر الله و از حرکت کردن تن در بندگی ساکن می‏‌باشم می‏‌بینم که همه تعظیم‌های الله و خوشی‌ها از من پوشیده می‌‏شود گویی که همه حاجت‌ها اطفال الله‌‏اند و از او هست شده‌‏اند و شیر مراد هم از وی می‌طلبند و از وی می‏‌مزند و هوای خود با وی می‏‌رانند و جواهر و اجسام چون گاهواره و خانه‌هااند اکنون هماره حاجت‌ها در همه نوع‌ها پیش الله طپان دار و از فیض او مزان دار تا تعظیم الله کرده باشی.

گفتم ای الله هیچ‌‏کس چون صنع‌‏های تو نتواند کردن هر لحظه حور نو و خوشی تو هست می‏‌کنی و با من یکی می‌‏کنی چون تو با من باشی حوریان و خوشی‌ها که هست می‏‌کنی همه با من آسیب‏‌زده باشند اگر تو منزّهی از آسیب اکنون حمد گویم الله را و تا مزه‌ها و حوران بر من نزند و با من نباشد من چگونه حمد الله گویم و تا خوشی‌ها را الله با من یار نکند مرا چگونه حمد فرماید که‏ قُلِ الْحَمْدُ للهِ‏[۹] پس هرگاه که تسبیح می‌‏گویم و قرآن که کلام است می‌‏خوانم یقین می‏‌دانم که آسیب بر حوران [و خوشی‌ها می‏‌دارم و خود را به هنجار می‏‌جنبانم تا آسیب حوران‏] بازمی‌‏یابم پس هرکسی که لفظ قرآن را معنی گفته باشد و هر چیزی نبیند و خوشی‌ها نیابد و یا شنونده را شک و وهم آید بدان که آن‏‌کس معنی قرآن ندانسته باشد معنی قرآن دگر باشد و بباید دانستن که الله قرآن را مُنزَل گردانید در بیان پاکی و بینایی محمّد رسول الله و انبیا علیهم السّلام تا خلقان راه ایشان گیرند و در پی ایشان روند هرکه معتقد باشد راهش نمایند تا راه ایشان رود اکنون چون قرآن خواهی خواندن نخست یک کار با خود قرار دِه تا قرآن را همه بر آن معنی خوانی چنان‌که عشق با الله و طلب الله چون یک معنی معیّن نمی‌‏باشد در قرآن خواندن متردّد می‏‌باشی و مزه تو را حاصل نمی‏‌باشد و در وقت قرآن خواندن الله را ایستاده دان پیش نظر خود و چون ذکر می‌گویی و قرآن می‏‌خوانی هر فعلی و صورتی که تو را محقّق می‏‌شود از بستان و درختان و حور و قصور می‏‌دان که از الله جدا می‏‌شود تا تو آن را به وقت قرآن خواندن می‌‏بینی بلکه هر نفسی و حرکتی که از خود می‏‌بینی که جدا می‌‏شود [و برمی‌‏آید می‌‏دان که از الله جدا می‏‌شود[۱۰]] اگر چه از تو می‏‌نماید، حاصل تو را دو حال است یکی حرکت که آن طلب توست الله را که تو را به سوی طلب او می‏‌فرستد و یکی سکون توست که محبوس گشتۀ از طلب الله تو در هر دو حال فریاد می‏‌کن بر یاد الله یعنی اگر در طلبی فریاد می‏‌کن که طلب را زیاده گردان و اگر در سکونی هم فریاد می‌‏کن که مرا طلب دِه که طلب را تو می‌‏دهی، اکنون علامت قرآن خواندن و معنی قرآن دانستن این‏‌ها بود پس هماره در ذکر الله و در طلب الله باش و غیر را بمان تا ببینی که طلب عین مطلوب است باز می‌‏دیدم که این پنج حس من طالبانند الله را و الله است که ایشان را در طلب می‌‏آرد و می‌‏دواند به طلب خود و می‏‌دیدم که الله طلب را همچون دامی نهاده است تا هر که در وی افتاد صید الله باشد، پس طلب یافتن و رسیدن به الله باشد من همه قرآن را تتبّع[۱۱] کردم حاصل معنی هر آیتی و هر قصّه‌ای این یافتم که ای بنده از غیر من ببر که آنچه از غیر یابی از من بِهْ یابی بی‏‌منّت خلق و آنها خود که از من یابی از هیچ‏‌کس نیابی و ای به من پیوسته پیوسته‌‏تر شو اَلصَّلوةُ اِتِّصالُ بِالله وَ الزّکُوةُ اِتِّصالٌ بِاللهِ وَ الصَّوْمُ اِتِّصالٌ بالله[۱۲] این انواع اتّصالات است، از هر اتّصالی مزه‌ای، چنان‌که پهلوی معشوق نشینی مزه‌ای، سر در کنار او نهی مزه‌ای، خواه اوّل قرآن مطالعه کن خواه آخر قرآن این است که ای زِ من شکسته با من پیوند که مَا اُبِیْنَ مِنَ الْحَیَّ فَهُوَ مَیِّتٌ[۱۳] (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۴۳

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ‏[۱۴] الآیة[۱۵]. گفتم هرکس سعی می‏‌کند و می‌‏رود به طرفی هرکه روی به آبادانی دارد بدان‌جای که آبادانی است می‏‌رسد و هرکه روی به ویرانی دارد همچنان، یکی به آبادانی می‏‌رود یکی به ویرانی، بازگفتم که حال سه است یکی تعظیم و اجلال که هر جزو تو مُعَظِّم الله بود و می‏‌دان که اجزای عالم که جمادات‌‏اند همه معظّم الله‌‏اند از ابر و باد و خاک و روز و شب چون کالبد آدمی از این عالم است لاجرم همچنان مسخّر الله است یا بی‏‌اختیار این همه معظّم الله‌‏اند یا به اختیار و در حالت تعظیم هرچه منظور تو شود همه اجزای او را معظّم الله می‌‏دان و همه را محو می‏‌کن به تعظیم الله و از الله درخواست می‏‌کن که همچنان‌که جزو موجود هوا و شهوت و جاه را معشوقۀ اجزای من گردانیده‌ای تعظیم را هزار چندان معشوقۀ اجزای من گردان، چه فرق است میان آن موجود و میان این موجود و هر رنگی که هست تو دادۀ آن را و این را و چون از حالت تعظیم درگذری در حالت محبّت آی و بگو که ای الله همچنان‌که اجزای مرا شهوت و هوا داده‌ای همچنان اجزای مرا محبّت خود دِه، چه آن جزو محبّت دهی چه این جزو شهوت و هر ذرۀ هوا که منظور تو می‏‌شود و پیش چشم تو می‌‏آید می‌‏گوی که ای الله می‌‏توانی که در هر از این جزو این هوا و این منظور هزار چشمۀ محبّت روان کنی چنان‌که صدهزار چشمۀ شهوت روان کرده‌ای و چون از این حالت درگذری حالت خَشیت از اندیشۀ گناهان و خوف عقوبت و هیبت علوّ حضرت الله بین و از هر جزو خود صد قطره خون روان می‌‏کن‏ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ‏[۱۶] بعضی را زینت سعادت در ساعد وی کنیم [و بعضی را زنجیر خذلان و اضلال در گردن وی کنیم نه‏] که فرعون و ابلیس نمی‌‏دانستند[۱۷] حقیقت موسی و آدم را با چندان معجزات ولیکن زنجیر قهر ما هم بدان‌جای ایشان را بازمی‌‏داشت که ای سگان جای شما همین جای است‏ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ‏‏[۱۸] تا چند عشق بر چشم پرخمار پرخواب آری یک‏‌چند گاهی عشق بر بی‏‌خوابی آر و هیچ حالتی خوش‌‏تر از طلب الله نیست اگر تو خود را هماره طالب یابی و در طلب الله بی‏‌قرار باشی بدان‌که به مطلوب و قرارگاه رسیده‌ای اگر چه بی‌‏آرام باشی در طلب پس حکیم طلب را بر تو مستولی از آن کرد تا حجّت بود بر آنکه تو را مطلوبی است که به کسی نماند و طلب تو را با آن مطلوب می‏‌رساند خود آن طلب تو مطلوب را یافتن است و به مراد رسیدن است و امتزاج بودن است اجزای تو را به آن محبوب و اتّحاد شدن است. (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۴۴

وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیْمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَی قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَی وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی‏[۱۹] قفص قالب هیچ‌‏کسی خالی نیست از این چهار مرغ هر شب هر چهار را می‌‏کشند و درهم می‌‏آمیزند و به وقت صبح همه را زنده می‌‏کنند و بدین قفص بازمی‌‏فرستند، یکی بط حرص مُکتسب است که مقصود او جمع مالی باشد که همچون خربطی بر بط نیاز می‌‏زند و دوم خروس شهوت است که خروش و فغان او به ایوان می‏‌رسد، سیوم زینت و آرایش طاوس رنگ‏‌به‌‏رنگ سالوس است که می‏‌خواهد هر ساعتی مشاطگی کند، چهارم عمرطلبی چون زاغ که کاغ‏‌کاغ او دشت و صحرا پر کرده است‏ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَی‏ یعنی او می‏‌خواست تا مرده را زنده کند تو دربند آن شده‌ای تا زنده را مرده کنی آسمان از حساب زندگان است و خاک از حساب مردگان است هر نباتی که قصد زندگی دارد قصد سوی سما دارد و چون تمام به حدّ حیات برسد و باز چون بخواهد مردن قصد زمین کند همچنان ارواح اهل سعادت آشیان بر آسمان از بهر آن‏[۲۰] معنی دارند [و جان کافران در سجیّن قرار از بهر این معنی دارند] هر جزو تو را چون پشه‌ای حیات داده‌‏ام و با تو جمع کرده‏‌ام اگر این مرغان اجزات را بپرانم باز توانم جمع کردن آدم دربند علوّ بود و آن بهشت است، ابلیس دربند سفل بود و آن زمین است، تو دربند شهوت و خوردنی هر دو سفلی است، اکنون اگر مؤمنی خورد و خواب و شهوت را کم کن و خود را می‏‌گوی که مؤمنان را و عاشقان را خواب و قرار کجا بود و عاشق مؤمن چگونه مخالف رضای محبوب بود و چو امر محبوب بیاید چگونه از سر قدم نسازد، پس هر زمان خود را می‏‌گوی که اگر مؤمنی رخسارۀ زردت کو و بوی جگر سوخته‌‏ات کجاست و بی‌‏قراری و بی‌‏آرامیت کجا شد، اکنون ذکر الله می‏‌گو و دایم در طلب الله می‏‌باش گویی که در ذکر و طلب مشاهده می‏‌کنی که الله گناهان را از گناهکاران چون گلبرگ چگونه فرومی‏‌ریزاند و جمال حالت هر کسی را از خَبثِ‏ آن دهان چگونه پاکیزه می‏‌گرداند و اندوه‌ها را از سینه‌‏ها چگونه می‌‏روید و همه ناسزاها را از دل محبّان چگونه پاک می‏‌کند و هر ساعتی دسته‌های گل محبّت ایشان را چگونه می‏‌افشاند و گرد و غبار وحشت از ایشان چگونه دور می‏‌کند و ماه و آفتاب و هوا را نیز تصفیه چگونه می‏‌دهد از ابر و غبار گویی همه مزه‌ها و همه سعادت‌های ابدی و دیدن همه عجایب‌ها در مشاهدۀ الله است و آن مشاهده در ذکر الله است و در طلب آن است (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۴۵

یس، وَالْقُرْآنِ الْحَکِیْمِ‏[۲۱] تو خود را بر حضرت الله همین بس کن که تو دوستدار خاک کف پای یکی از خدمتکاران انبیا علیهم السّلام باشی یعنی هرچند که اجرا و جامگی و رعایت و محافظت پادشاه به اهل ولایت می‏‌رسد امّا راعی و رعیّت همه در حمایت وی می‌‏باشند[۲۲] و نظر وی به همه شامل باشد، امّا بدان‌که هرکس را محلّ هیبت و محبّت نگردانند و بزرگی و جلالت و قدر بر هرکس عرضه نکنند و زینت و جمال خود را از بهر هرکس نیارایند نیز الله اگرچه رزّاق همه کس است ولیکن هرکس محلّ هیبت وی نباشد مَّا أُنْذِرَ آبَاؤْهُمْ فَهُمْ غَافِلُوْنَ‏[۲۳] آب را از غذا دادن گرفته‌‏اند یعنی ارکان که سبب وجود تو بوده است جماد بوده‌اند و غافل بوده‌اند از این معرفت و هیبت ما وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوْماً جَهُوْلَا[۲۴] ملوک جهان را تحت تصرّف گرفتم و حکیم‌شان را افلاطون داشتم تا چه شود سرگشته آن و رسوا این از ایشان چه آید وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُوْنَ‏[۲۵] عاشقان را به ضعیفی و اندکی و رنجوری خودشان در دل نیاید و به بسیاری ملامت‌‏کنندگان و افسوس دارندگان[۲۶] ننگرند تا بدانی که هماره کار معتقد راست اگرچه معتقد اندک باشد و یا بیشتر باشد، مردمان پروانه را می‏‌گویند که چه نادان است که خود را می‏‌سوزاند و می‌‏بیند که ده سوخته در این شمع افتاده است و او خود را همچنان درمی‏‌افکند و می‏‌سوزد آخر این مناصب دنیا همچو شمعی است که به آتش آرایش افروخته است و چندین خلق از وی سوخته است و دیگران آن را می‌‏بینند و همچنان خود را در وی می‌‏اندازند و می‏‌سوزند امّا طایفه‌ای‏‌اند که ظاهر ایشان سوخته می‌‏نماید و به معنی به راحت افروخته‌‏اند همچون عاشقان بی‏‌سر و بی‌‏پای که از راحت و خوشی خود به کس نگویند.

شعر:

هرکه را اسرار عشق آموختند/ همچو بازش دیدها بردوختند

هر کجا شمع بلا افروختند/ صدهزاران جان عاشق سوختند[۲۷]

امّا اهل دنیا در آتش شمع مناصب دنیا سوخته می‏‌شوند و حاصلی ندارند و به آرایش ظاهر خود مشغول می‏‌شوند و خود را غافل می‌‏کنند ایشان را گفتم که جامه‌ها چه سپید می‏‌کنید [و بزر خویشتن را چه آبادان می‏‌کنید] چو اندرون شما همه کباب و سوخته است مگر دیوار گرد درد برمی‏‌آرید تا نباید که رنج درآید و دود از روزن برون رود عجب تا چه بی‌‏ادبی و گستاخی کرده‌‏اید[۲۸] که هر ساعتی شما را محبوس اندهان کرده‌‏اند چنان‌که در صورت زندان را در و دیوار از خشت است در معنی زندان را در و دیوارش اندهان است اکنون هرکه مشغول به دنیاست و رو به آخرت ندارد بیکار است و در رنج است و کسی که بی‏‌کار است گویی (که)[۲۹] در زندان است با شکنج‌ها و چون زنبور در خنور[۳۰] تن خود را نیش می‏‌زند و در هر کاری که تو را دل گرفت و محبوس اندهان شدی در آن کار آن همه زندان است و چون سررشته کار آخرت پدید آمد و احوال عاقبت پیدا شد گویی که راه یافتی و از زندان برون آمدی، اکنون اگر کسی عاقبت‏‌بین است و راه آخرت می‌‏رود گو تا کاهل نباشد و سره‌‏سره به کار آخرت مشغول شود و سعادت خود در آن داند و چون تو راه آخرت می‏‌روی نان و آب با خود گرد آر و می‏‌خور که آن آب آب طهور بهشت شود و آن نان میوه و درخت بهشت شود و اگر راه آخرت نمی‌‏روی نان و آب را گرد خود در میار تا حَمیم[۳۱] و غَسّاق[۳۲] و شجرۀ زَقُّومش[۳۳] نکنی، آخر این تاج عقل را که بر فرق تو نهاده‌‏اند مرصّع به درّ و یاقوت حواس چون شکر این به‌جای نیاری ندانی که تو را سیلی زنند بر گردن و شکر این آن است که راه آخرت روی و در طلب الله باشی (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۴۶

إِنَّ اللهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ[۳۴] چو خریدار نیکویی منم نه خلقانند و من شکسته نکرده‌‏ام کالۀ کردار تو را چرا شکسته شدی چو خلقان خریدار کار نیکو نیستند چرا از ایشان خریدن و قبول کردن طمع داشتی تا هم انعام من طمع داشتی و هم انعام خلقان خلقان را با مُنعمی من برابر کردی و مرا با منعمی کافی نداشتی‏[۳۵] اکنون اگر تو راستی و نیکویی از بهر آبروی و مراعات خلقان می‌‏ورزیدی لاجرم ریخته شد چون قبول نکردند و اگر از بهر الله می‌‏کردی آن ضایع نشد پس تو چرا شکسته‏‌دل شدی و رنجور شدی چو خریدار منم، اکنون می‏‌فرماید که هر وهم نغزی و هر اندیشۀ خوبی که پیش خاطرت می‌‏آید همه آفریدۀ منند و پیش من به خدمت و طاعت و فرمان‏‌برداری ایستاده‌‏اند و نظر می‌‏کن که این صور چگونه فرمان‏‌بردار منند، آستین خجلت به روی نهاده از زوایای عدم به فرمانم زود بیرون می‏‌آیند و به خدمت پای می‏‌کوبند و بندگی می‏‌کنند و می‌‏روند و هر عجبی که تو را به خاطرت آید از سادگی و لَمعان نور و نور رخسارها همه را پیش تو هست می‌‏کنم یعنی که خداوند این‏‌ها منم، اکنون در این مصوّرات نظر می‌‏کن و در عشق من زارزار می‏‌گری که همه چیزها زاران و نالان منند و در رخ عاشقان و در رخ معشوقان نظر می‌‏کن و عین معانی را همچو اشخاص و قوالب می‏‌دان از آنکه قوالب به معانی معتبر است و عشق را عاشق‏[۳۶] من دان و در حقیقتِ وی نظر می‌‏کن که عشق چه خروش‌ها و چه حال‌ها دارد و همچنین در عین نیازها و بیچارگی‌ها نظر می‏‌‎کن تا پیچ‏‌پیچ‌‏های ایشان را می‌‏بینی و بیچارگان را که به دست ظالمان است نظر می‏‌کن تا مدهوشی ایشان را مشاهده کنی اگر تو می‌خواهی تا تعظیم الله و بزرگ داشت‏[۳۷] الله بر تو مستولی شود در این مواضع که اثر بزرگواری الله در ایشان پدید آمده است نظر کن که فعل به محلّ فعل و به کثرت محلّ فعل ظاهر شود و چون از الله یاد کنی ناظر الله باش به طریق هیبت و تعظیم نه آنکه در صورت مخلوقی خود نگری چنان‌که کسی چون به خدمت خداوندگار خود ایستاده باشد هماره نظر به وی کند و در وی نگران باشد کی به صورت خود فرونگرد هرکسی دعوی محبّت الله می‏‌کند به نوعی دیگر گرسنه می‌‏باشد که محبّت الله در این است و یکی خوش می‏‌خورد که محبّت الله در این است و یکی ریاضت می‌‏کند که محبّت الله در این است و یکی معطّل و کاهل می‌‏باشد در کسب و کار که محبّت الله در این است و یکی جدّ می‏‌کند که محبّت الله در این است و هیچ از این دعاوی را برهانی نیست، الله یک طریق را معین کرد مر محبّت خود را تا عذرها منقطع شود و آن راه انبیا و رسل است علیهم السّلام و متابعت ایشان و دوست داشتن ایشان است که‏ قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُم اللهُ‏[۳۸] و اگر هزار مؤمن با یکدیگر دوستی دارند از آن‏‌همه که را درجه بلندتر باشد این دگران را بدان درجه برسانند که اَلْمَرْءُ مَعَ مَنْ احَّبَهُ[۳۹] و همچنان بنگر که را درجه بلندتر باشد از پدران و فرزندان ایشان را دوست دار و با ایشان بگرو و متابعت ایشان کن تا شما را به درجۀ ایشان برسانند که‏ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ‏[۴۰] باری اگر طاعتی نداری دوستی با مصلحان می‌‏کن و ایشان را دوست می‌‏دار بلکه با همه خلق دوستی می‌‏دار تا هر گروهی از ایشان که از اهل درجاتند تو را به درجۀ ایشان برسانند به دوستی (وَاللهُ اَعلَم).

جزو دوّم فصل ۱۴۷

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلقْنَاکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونْ فَتَعَالَی اللهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ‏[۴۱] گفتم ای آدمی تو الله را و فایدۀ کار خود را می‌‏دانی ولیکن اعمال که پروبال این مرغ معرفت است فایدۀ آن را نمی‌‏دانی و می‏‌خواهی که مرغ معرفتت بی‏‌پروبال اعمال بپرد، این محال باشد تو از بس‌‏که عاشق صحّت‏[۴۲] و شهوت خویشی نمی‏‌خواهی تا ساعتی رنجی به تو برسد و سرمایی و گرمایی بر تو گذرد و کوفتگی و ماندگی به تو راه یابد و کاهلی عبارت از چنین عشق است که بر صحّت و خوشی و حیات است امّا تو ندانسته‌ای که ساق آن آرزوانه‌ها[۴۳] این رنج‌هاست و آن سنبل مراد از ساق بی‏‌مرادی و رنج می‏‌روید تا کسی را رنج عطش و تفسیدگی جگر نباشد مزۀ آب خوش را نیابد و تا کسی را رنج گرسنگی مصوّر نشود ذوق و خوشی طعام او را حاصل نشود و تا مقدّمه رنج را احتما[۴۴] و مداواة[۴۵] از غذاهای ناموافق نبود به ملک صحّت نرسد أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلقْنَاکُمْ عَبَثاً تو هر ساعتی سوی تل خاک می‏‌نگری که چه رنج برم چو از این‌جا بیرون آمده‏‌ام به وی باز روم و خوش بخسبم‏ أَنَّمَا خَلقْنَاکُمْ یعنی شمایی شما را ما هست کردیم نه که از خاک چون بزادی دانش و عقل و دریافت را مایه نبود ما بی‏‌مایه ببین که چگونه هست کردیم بی‌‏اختیار تو تا چند قصد رجوع به خاک می‏‌داری، ای بی‏‌خبر قصد رجوع به لطیف خبیردار آن سفالک باشد که پهلوی سفالک بیفتد زیرا که هر دو بی‏‌خبرند امّا حیوان را با خاک کی برابر دارند، آخر خبر از بهر آنت داده‌‏ایم تا فِیْ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ خَبِیْرٍ باشی تو می‏‌گویی که مغلوبم به جمادی که جماد بی‏‌خبر بسیارند و باخبراند کی‏‌اند و نادرند و اندک تبع غالب باشد آخر رَبُّ الْعَرْشِ الْکریمِ‏[۴۶] گفته است یعنی که جمادات خاک و افلاک در مقابل عرش اندک‌‏اند و عرش باخبر است و غالب پس غالب باخبران آمدند تا ملحق بدان‌جای شوی، اکنون هردم می‏‌گو که ای الله حوت حیاتم تشنۀ قطرۀ دریای حیات[۴۷] بی‏‌چون توست باز هر ساعت و هر دم به نیاز و اعتقاد و خضوع می‌‏زار و می‌‏گو که ای رحمن و ای رحیم بخشاینده بیچارگی مرا می‏‌بینی در تردّدی‏‌ام و دلم بر جایی [قرار][۴۸] نمی‌‏گیرد یقینم بخش و از این تردّدم بیرون آر، رنج نمی‌‏توانم بردن تا استدلال دل بر جایی قرار دهم بی‏‌رنج و استدلال قرارگاهیم بخش از حضرت، ای رحیم از مهربان‏‌کاری[۴۹] درگاهت بر من مهری دِه و مرا مهری بخش و عشقی بخش، ای رحمن از میان این پراکندگی‌ها عشقی بی‌‏رنجی و بی‏‌چونیم بخش از حضرت و مرا از جملۀ رستگاران و مؤمنان [خود گردان و مرا دایم در بندگی‏] خود دار به خضوع و خشوع، و ای بخشایندۀ اندیشه هستی من از من بیفکن و بر من ببخشای و این بند دریافت وجود من از گردن من باز کن و خبر هستی من از من دور گردان و مرا از خود بی‏‌خبر گردان و به رحمانی و بخشایندگی مرا خبری و آرامی دِه ای الله مرا از مزه‌‏های خود محروم مدار که جز از تو هیچ کسی ندارم از تو نخواهم پس از کی خواهم‏ رَبَّ لَا تَذَرْنِیْ فَرْداً[۵۰] همچنین از الله می‏‌خواهم و چشم نهاده‌‏ام تا الله از کدام در و درگاه خواهش مرا اجابت کند و از کدام حضرت مرا قبول کند و دیدار دهد، در این بودم که این آیت خواندند: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُوْنَ‏[۵۱] گفتم که اگر آفتاب روح تو را میل به فلک احکام آن جهانی است که آن صلات و زکات و جنّت است تو هم در آن فلک خود گردان باش تا نور تو متضاعف می‌‏شود تو میل به فلک کالبد که کلف[۵۲] روی توست مکن و میل به صحّت و سقم وی مکن و میل به فلک عالم و احوال خلقان نیز مکن و در آن افلاک عالم و احوال خلقان هیچ مگرد تا در غم و اندوه نباشی چنان‌که آفتاب در زیر ذَنَب[۵۳] سیاه‌‏رنگ شود و نور از وی برود همچنان آن غم و اندوه و سیاه شدن تو همه از بهر آن است که در این افلاک می‌‏گردی، اکنون صلات و زکات و قرائت قرآن و اسماء حسنی و تفهیم آن معانی همچون دین توست در آن مُجدّ باش و حاضر باش و آن را سرسری مکن و در آن وقت که ذکر می‏‌گویی باید که به هر ذکری از تو آتش جهد و گل روید محسوس پیشت و در هر دمی که ذکر می‏‌گویی بهوش باش و بهوش آی تا ببینی که از تو چه آتش‌ها می‏‌جهد و چه گل‌ها می‌‏روید، اکنون ذکر می‏‌کن و الله می‏‌گوی یعنی ای خداوند و ای مالک همه معانی و اعراض از جمال‌های خوب پیش من هست می‏‌گردان لا الی نهایة[۵۴] که هریکی از یکدیگر نغزتر باشد و معنی‌های مزه‌ها و معنی‌های سماع‌ها را و صورت سماع‌ها را هست می‌‏گردان و همه شراب‌ها و سبزه‌ها و شکوفه‌‏ها و عشق‌ها و آب‎‌ها را هست می‌‏گردان الی غیر ذلک تا مشاهده می‌کنم چون در خدایی‌‏ات مرا شکی نباشد در ایجاد این اثرها که در حواس نظر کردن بود چه شک باشد (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۴۸

أَمَّنْ جَعَلَ الْأرْضَ قَرَاراً وَ جَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَاراً وَ جَعَلَ لَهَا رَوَاسِیَ وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حَاجِزاً[۵۵]. می‌‏فرماید که چیزها را می‏‌گردانیم از حال به حال بی‏‌اختیار ایشان چو ایشان را جهد و قدرت و اختیار نداده‌‏ایم امّا تو را ای آدمی از جمادات هست کردیم و اختیار و قدرت و جهد دادیم تا به جهد و قدرت و اختیار تو تو را احوال خوش و ناخوش دهیم و بهشت و دوزخ دهیم تو خود را هر ساعتی تشبیه می‏‌کنی به آب و اشجار و انهار و این مرتبۀ کمتر [تو[۵۶]] بوده است که تو اوّل انهار و اشجار و آب و هوا و خاک بوده‌ای تو را منصب عقل و تمییز و دانش دادیم تا از وی به درجۀ بلندتر رسانیم و به حور و قصور بریم تو همچنان به همان جای اوّل باز می‌‏روی و می‏‌گویی که از مردگی به زندگی چون توانم آمدن و چگونه آیم خود این حیات و اجزای تو بی از سابقۀ مردگی محال است زیرا که مُحدَثی یا از جمادات آمدی یا از نیست آمدی اگر از نیست آمدی [خود نیست بی‏‌خبرتر از جماد بود و اگر از جماد آمدی‏] همچون آب و خاک و اشجار و میوه‌‏ها هم از مردگی آمده باشی و باز از زندگی به مردگی می‌‏روی باز محالت می‌‏نماید از مردگی به زندگی آمدن پس این حیات تو چون محال آمد بی‌‏مردگی پس چرا محال داری حیات آمدن را از مردگی [و تو از مردگی کی به‌‏پای‏‌خود آمدی که اگر به خود آمدیی‏] هرگز به مردگی نرفتی امّا الله تو را قدرت و اختیار داد تا تو در کارآیی و بی‏‌کار نباشی و تو الله را صفت کمال آنگاه گفته باشی که بنده را قدرت و اختیار گویی با آنکه همه عاجز مشیّت‏‌اند از آنکه قادر بر قادر مختار قوی‏‌تر باشد از قادر بر عاجز و مجبور نمی‌‏بینی که در کان و در دریا اگرچه مردمان کار کن غرقه و هلاک شوند امّا رسیدن برگ جوهر و رسیدن به ساحل هم از کار دانند تا میتین[۵۷] در کان می‌‏زنند و دست و پای در دریا می‏‌جنبانند تا به ساحل و برگ جوهر رسیدن هرگز کسی را که امید خلاص باشد از دریا و امید وصول باشد برگ جوهر ترک میتین و ترک دست و پای زدن نکند آخر چو در کار و در مجاهده چندین ترس ناامیدی است تا در بیکاری چه ناامیدی‌ها باشد چو مردان را کار چنین ناساخته باشد تا نامردان را چه ناساختگی‌ها باشد پس دایم در طلب الله به‌جدّ و جهد باید بودن که جدّ و جهد در آدمی آهنگ اوست در طلب و در کار که اگر جدّ و جهد در آدمی نباشد او همچون شوره خاک فروریزد خود آدمی بی‏جدّ و جهد نمی‌‏شکیبد و آنگاه از آن غافل می‌‏باشد چنان‌که گوهری به دست دارد و قدر و قیمت او همه از گوهر باشد و او آن گوهر را می‌‏بیند و نمی‌‏شناسد که او آن گوهر است و آن گوهر را می‏‌طلبد چنان‌که کسی در مجاورت نعمتی باشد قدر آن نعمت را نداند همچون مجاوران کعبه و مزارها کسی که در بیابان باشد قدر قطره‌ای آب زُلال را داند امّا کسی که ساکن دریا بار باشد قدر آب را چه داند همچنان تا جان با تو می‌‏باشد قدرش ندانی و چون وقتی که برخود بجنبد و خواهد تا فراقت دهد آنگاه قدرش دانستن گیری و مال خرج کردن گیری و دارو و درمان کردن گیری تا اکنون که با تو نزدیک بود قدرش نمی‏‌دانستی اکنون که از تو دور می‏‌شود می‌‏بینی زیرا قدر روح را مرده داند که چون در برش می‏‌گیرد زنده می‏‌شود و فزاینده می‌‏بود آری عاشق و معشوق‌‏اند این اجزا با این روح که هجران به وصال بدل می‏‌گردد و وصال به هجران بدل می‏‌گردد همچو عذرا و وامق‌اند به یکدیگر می‏‌رسند و باز از یکدیگر جدا می‏‌شوند باز طالب یکدیگر می‌‏شوند و به یکدیگر بازمی‌‍‏رسند چون آدم و حوّا امّا خوشی آدمی آن است که هرچند مراد در کنار او بیشتر او غافل‏‌تر و کافر نعمت‌‏تر و هرچند که اثر صحّت بیشتر بی‏‌خبری [و][۵۸] خواب غفلت بیشتر مَا غَرَّکَ بِرَبَّکَ الْکَرِیمِ اَلَّذِیْ خَلَقَکَ‏[۵۹] همه فریب و بی‏‌آگهی از بسیاری نعمت منعم است تو نعمت را هر ساعتی بر آستانه چو انبار می‏‌بینی لاجرم خوش فارغ می‏‌نشینی و طالب مولی نمی‌‏باشی اَجِعْ کَلْبَکَ یَتْبَعْکَ[۶۰] باز چون خوشی در تو آید یک دو روز و الله [اگر راه او نگشاید هرگز آن خوشی نرود و همه عمر با تو باشد و اگر دردی در تو آید یک دو روز و الله‏] راه او گره زند و نگشاید ابدالآباد آن رنج با تو باشد و نرود امّا چون جهان زوال و فناست راه آن گره نزند و بگشاید تا برود و امّا آن جهان چون باقی است راه خوشی و ناخوشی را گره زنند تا هرگز از تو آن نرود و با تو باشد این است که چگونگی خوشی را و راه ناخوشی را که از کجا می‏‌آید و چون می‌‏رود کسی نداند زیرا که راه آمد شد خوشی غیب است و غیب را کسی نداند و اگر بداند غیب نماند، گفتم پس الله است که خوشی را برمی‌‏برد و می‌‏آرد گاهی از مشاهده [به غیب می‌‏برد و گاهی از غیب به مشاهده‏] می‏‌آرد و حقیقت خوشی خود بهشت است، پس چون خوشی با تو بود بهشت با تو بود و هم الله با تو بود که بهشت و همه خوشی‌ها و مزه‌ها از پرتو جمال لطف الله است و تو از آن غافلی گویی که وقت غفلت و خفتگی و بی‌‏خبری از الله همچون خاک و در و دیوار و آسمان و زمین را ماند و حال آگهی از الله و آثار خوش و ناخوش درگاه وی همچون آدمی و روح را ماند که الله خاک را حیوان گردانید و عقل و تمییز و دانش گردانید و جان گردانید گویی قیامت را ماند آن‏‌وقت دریافتن که مردگان غفلت را زنده می‏‌کند که آسمان و زمین غفلت همه مبدّل می‏‌گردد و بهشت و دوزخ می‏‌شود هرکسی را در کویی و شیوه‌ای رخِ مرادی و هوایی و هوسی نمودند از جاه ورزیدن و یا جمال و شهوت راندن و یا جدل و غلبه کردن و اندک ملامسه‌ای[۶۱] دادند او را با آن مزه و تمام در کنارش ننهادند[۶۲] و عقد طلبی بستند او را و از پی دست‌پیمان[۶۳] آن گردان کردند تا برّ و بحر می‌‏کوبد و یا شب و روز در عمل‌ها بیدار می‏‌باشد و چشم او همواره در آن معشوقۀ خود چون چرخ گرد قطب مطلوب خود گردان شده است، اکنون اگر دلارامی داری بی‌‏او چرا چنین می‏‌آرامی و اگر دلارامی نداری در این جهان از بهر چه آرام داری بی‏‌مزگی همه از بیماری توست نه از بهر آنکه مزه‌ای نیست در عالم و در طعام و شراب و صحبت و نظر تو جهد کن تا بیماری از تنت و خیرگی از چشمت و گرفتگی از پایت برود تا چهرۀ حوران و مزۀ صحبت ایشان و رفتن به سبزه و آب روان تو را مسلّم شود، نگاه داشت روی خلقان و از ایشان اندیشیدن و از بد گفتن ایشان اندیشیدن و جملۀ احوال ایشان اندیشیدن همچون پنبۀ غفلت است که به گوش هوش تو دررفته است و همچون میخ‌هاست که در سرچشمه‌های حیات استوار شده است که اگر این اندیشۀ خلقان را بیرون کشی و بیرون اندازی صدهزار چشمه‌ها از تو بیرون روژ[۶۴] دو صدهزار باغی که ندیده باشی تو را بنماید و همچنین هر مصوّری که تو را پیش خاطر می‏‌آید بر می‌‏کش و بیرون می‌‏انداز تا از عدم و از وجود چشمه‌های عجایب برروژد و دایم می‏‌زار و می‌‏نال که اگر این پردۀ عالم شهادت نیستی تا چه عجایب عالم غیب بینمی و باز وقتی که چیزی نخوری سست باشی به سرچشمۀ حیات غیبی نتوانی رفتن و وقتی که خوردی و پُر گشتی چشمه‌های حیات را انباشتی [اکنون‏[۶۵]] خویشتن را بجنبان و نظر کردن گیر و آن جنبش پاک کردن چاه باشد از انباشتگی امّا حالی مزه نیابی تا آنگاه که به آب برسی ولیکن ترک پاک کردن چاه نباید کردن اگرچه حالی مزه نیابی کدام چیز است که آن را چون شکوفه نمی‌‏شکفاند و هزار چنین از وی نمی‏‌نماید بنگر که باد را می‌‏شکفاند از سمومی و صبایی و شهوتی و عشقی و چه چیزها بیرون می‌‏آرد [و چوب‌ها را می‏‌شکافد و میوه‏‌ها بیرون می‏‌آرد[۶۶]] اکنون آوازۀ اهل دنیا و فسانۀ ایشان چون گردبادی است که گرد می‏‌انگیزاند و نظر ایشان را از دید صواب بازمی‏‌دارد نه چون آن بادهاست که درختان را آبستن کند از بهر این معنی است که کراهت بود نظر به احوال توانگران کردن اکنون ای مریدان باید که آرام دل شما به ذکر الله باشد و در طلب الله باشد تا آنچه مراد شماست بیابید و به سعادت مخلّد برسید چنان‌که ماهی بی‌‏آب‏[۶۷] ماند چگونه خیره بر خاک افتاده باشد و دهان باز می‏‌کند و فراز می‏‌کند در آرزوی آب شما نیز چون در طلب الله و ذکر الله کاهل باشید مراد از دست شما رفته باشد و چون مراد از دست رفته باشد و فوت شده باشد همچون آن ماهی شما نیز دهان فراز خواهید کردن و باز خواهید کردن و این فوت مراد شما هرآینه به شومی معصیتی باشد و اصل آن معصیت کاهلی است در ذکر الله و در طلب الله و چون نظر کنی ذکر الله و طلب الله یافتن و رسیدن است به الله (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۴۹

خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ‏[۶۸] مهلتی بود در ترتیب ترکیب آفرینش این دو جفت و هفت اندام آن را و هفت اندام این را چنان‌که آفرینش آدم و حوّا را مدّتی بایست آسمان بسان مرد سرگردان به دکان‌های کسب عالم غیب ساز و نوای زمین حاصل می‌‏کند و به وی می‏‌فرستد و زمین چون کدبانویان قرار گرفته است چون سردی نماندش حاصل کند و بفرستد، و چون گرمی نماندش حاصل کند و بفرستد و چون سبزۀ سبزی بهارش نماند بفرستد، ای دو اصل هرگز هیچ فرزندی [همچو فرزند] آدم نیاورده‌‏اید بر کبوددل‏[۶۹] و عقل چون آفتاب و ماه همچون درست‌های زر در آسمان یعنی زر در دست زن نباید در کیسۀ مرد باید باز اگر آژنگ[۷۰] ابر بر پیشانی او پدید آید به نور دل خویش آن آژنگ را دور کند یُغْشی اللَّیْلَ النَّهارَ[۷۱] این دو آیۀ دیگر از بهر پرورش فرزندان جهان، کنیزک رومی روز فرزندان را در بازی می‌‏دارد و کنیزک حبشی شب می‏‌خواباندشان تو نظر در گرمی سر و خشکی دماغ و عیب تن و بیماری خود منه تو نظر در آن آرزوانه[۷۲] و هوای خود دار که تو را چه می‏‌باید از الله آن را می‌‏طلب که الله با توست در آن طلب و می‏‌دان که آن آرزوانه با توست چو الله با توست.

الله اکبر می‏‌گفتم در نماز الله مرا الهام داد که من از همه بزرگ‌ترم اجزای موجودات و احوال ایشان و آسمان و زمین و کوه‌ها و دریاها همه به ید من قایمند و به قدرت من قایمند از آنکه همه فعل من است گویی که الله همه را به یک دست گرفته استی و پیش خود داشته امّا چون صورت محو می‏‌شود آنگاه الله می‌‏نماید، می‌‏گفتم که ای الله پیش رویم و پیش چشمم سبزه و آب روان بیرون آر تا من تفرّج کنم باز گفتم که ای الله مرا تشنه گردان تا همه چیزها پیش آب نماید و مرا طالب سبزه گردان تا همه خاشاک نزد من سبزه بود و مرا شهوت به افراط بخش تا هر پاشنه کوفتۀ[۷۳] مرا حور عین شود و مرا گرسنگی بخش تا نان ارزن مرا نعمت بهشت شود و مرا جویای چیزی چنان دار که عاشق سرمست بوم پس حقیقت بهشت من باشم چون الله حال بگرداند و دوزخ من بوم چون الله احوال من دگرگون کند اکنون معنی الله اکبر آن است که ای بنده گناه تو از رحمت او کمتر است و کرم وی از جفای تو بیشتر است تو هیچ نومید مباش (وَاللهُ اَعلَم)[۷۴].

 جزو دوّم فصل ۱۵۰

از ظلم حاجی صدّیق و آن ملک می‌‏اندیشیدم گفتم به الله چه گویم و دعا به چه وجه توانم گفتن چو این همه حکم الله است و او می‌‏کند و در ضمایر او پدید می‌‏آرد هم رنج مرا و هم کردار ایشان را باز الله الهام داد که آخر خواندن و نالیدن و زاریدن را فایده نهاده‌‏ام چندین هزار خلق بر درگاه‏[۷۵] من از دست ظالمان بزارند و بنالند اگر فایده ندیده بودندی بر در من چرا زارندی و آخر نه نام من اله است و معنی اله آن است که مفزع[۷۶] خلق باشم که یَفْزَعُوْنَ اِلیْهِ فِی النّوائِبِ وَ یَرْجِعُونَ اِلَّیْهِ عِنْدَ الْحَوائِجْ اگر حاجت روایی نبودی این نام لغو بودی پس چون یقین دانستی که الله گفتن دافع ظلم است و رنج است و در دعا فایده نهاده‌‏ام چگونه فایدۀ آن نمی‏‌بینی‏ أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ‏[۷۷] گفتم چگونگی سَبْعَ سَمَاوَاتٍ چون مرئیّ ما نیست گویی چنین می‏‌فرماید که نتوانید دیدن چو منتان ننمایم و ندانیت که در این صندوق‌های آسمان چه چیزهاست اکنون چو احوال آسمان که مصالح شما بدان باز بسته‌‏اند نمی‏‌دانید عواقب کار خود را چه دانید حاصل الله را گفتم که چون [این‏] صور آسمان و چگونگی آن ما را معلوم نمی‌‏شود بر ما چه عرضه می‏‌کنی تا آنگاه که نشکفانی ما چه دانیم که در این دانه‌ها چه مزه استی و تا از این قدح‌ها ما را چیزی نچشانی ما چه دانیم که در وی چه آش مصلحت است هرگاه که اجزای من از این قدح چیزی نوش کند و یا شکوفه‌ای از این دانه‏‌های صور آسمان و غیره مشاهده کند آنگاه عرضه کردن این صور بر ما فایده‌ای باشد حاصل خود را گفتم که الله هر صورتی بر تو و اجزای تو عرضه کند از ارض و سما و علم و تذکیر و زید و عمر و چون حالی مزه‌ای از آن صورت به جانت نرسد نفی می‌‏کن و اقداح صور را می‌‏شکن و همه را محو می‌‏کن و می‏‌گوی که ای الله چو من هیچ نمی‌‏دانم که در این صور چه مزه است از بهر چه عرضه می‏‌کنی بر من، تو همه صور را بیرون می‌‏انداز و می‌‏شکن تا آنگاه که الله از این صور مزه رساند به تو و بگوی که ای الله سنگ صور را بر سر من چه می‌‏زنی چون [من‏] در مشاهدۀ تو می‌‏باشم، باز رنج می‏‌دیدم که روح من سفر می‏‌کرد به الله تا عجایب و صفات الله را مشاهده کند و از تن من بیرون می‌‏آمد و به نزد الله می‏‌رفت از پردۀ هوا و خاک و آب و عقول و مُحدَثات و در این رفتن مانده می‌‏شد گفتم بیا تا برقرار باشم که الله نه که نزدیک من است هم به‌جای خود با الله می‏‌نگرم چون الله را با صفاتش و انوارش مشاهده می‌‏کردم همه نورها و جمال‌ها و سبزه‌ها و شکوفه‌‏ها را می‌‏دیدم که از آن نور خیره می‏‌شد و ناچیز می‏‌شد و محلّی نمی‏‌ماند اکنون خود را گفتم که روح تو دو حالت دارد یکی حرکت و یکی سکون چون در حرکت آید حرکت وی را در تعظیم الله و یا در خشیت الله و یا در عشق و محبّت الله عمل دِه و چون مانده شود ساکنش دار یعنی مشغولی‌ها از وی نفی می‏‌کن هر بار که خواهد که متعلّق شود به چیزی یا چیزی به وی آن عُلْقَه[۷۸] را نفی می‌‏کن تا عجب بینی و استراحت یابی، خود را گفتم اگر تو خرابی همه عالم آبادان خراب است و اگر تو روشنی همه ظلمات روشن است و اگر تو با رنجی همه آسایش‌ها رنج است و اگر تو آبادانی همه خراب‌ها آبادان است اکنون جهانی است و چندین اشخاص مختلف بر یکی آبادان و بر یکی خراب و بر یکی مظلم و تاریک بر یکی بهشت و بر یکی دوزخ مگر که هژده هزار عالم از این‏‌روی است یا مگر جمعی فراهم آیند یکی از ایشان در صفت بر آن قوم غالب بود همه در مقابلۀ وی محو شوند تا اگر او خراب بود همه خراب بوند و اگر او آبادان و روشن بود همه آبادان و روشن بوند اکنون جهدی کن تا خود را در صفت کمال‏اندازی که همه جهان را در دولت تو صفت کمال حاصل شود اگر مخذول باشی همه جهان در خذلان تو مخذول باشند فَکَانَّ معناهِ[۷۹]‏ مَنْ قَتَلَ نَفْساً ای نَفْسَهُ‏ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسّ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً[۸۰] (وَاللهُ اَعلَم)[۸۱].

——

[۱] بخشی از آیۀ ۶ سورۀ هود: و هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست مگر آنکه روزی او بر خداوند است.

[۲] بخشی از آیۀ ۲۹ سورۀ رحمن: او هر روزی در کار است.

[۳] ص: ندارد.

[۴] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: فقیه.

[۵] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: طاقت و زور.

[۶] ذکر رکوع نماز: پروردگار بزرگ من از هر عیب و نقصی پاک و منزّه است.

[۷] ن: امانت.

[۸] پاکا که تویی.

[۹] بخشی از آیۀ ۵۹ سورۀ نمل: بگو سپاس خداوند را.

[۱۰] ص: ندارد.

[۱۱] تبعیت کردن، دنبال کردن.

[۱۲] نماز و زکات و روزه داری راه اتصال به خداست.

[۱۳] احادیث مثنوی: آنچه از موجود زنده جدا گردد مردار است.

[۱۴] آیۀ ۱۰۲ سورۀ صافات: و چون در کار و کوشش به پای او رسید، [ابراهیم‌] گفت ای فرزندم من در خواب دیده‌ام که سر تو را می‌برم، بنگر [در این کار] چه می‌بینی؟ [اسماعیل‌] گفت پدر جان آنچه فرمانت داده‌اند، انجام بده، که به زودی مرا به خواست خداوند، از شکیبایان خواهی یافت.‌

[۱۵] تا انتهای آیه.

[۱۶] بخشی از آیۀ ۲ سورۀ ابراهیم: آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است از آنِ اوست.

[۱۷] ن: نمی‏‌دانست.

[۱۸] بخشی از آیۀ ۲۵۵ سورۀ بقره: نه غنودن او را فراگیرد نه خواب.

[۱۹] بخشی از آیۀ ۲۶۰ سورۀ بقره: و آنگاه که ابراهیم گفت پروردگارا به من بنمای که چگونه مردگان را زنده می‌کنی، فرمود مگر ایمان نداری؟ گفت چرا، ولی برای آنکه دلم آرام گیرد.

[۲۰] ن: این.

[۲۱] آیۀ ۱ و ۲ سورۀ یس: یس [یاسین]، سوگند به قرآن حکمت‌آموز.

[۲۲] ص: می‏‌باشد.

[۲۳] بخشی از آیۀ ۶ سورۀ یس: بیم دهی که پدرانشان بیم داده نشدند و از این رو ناآگاهند.

[۲۴] بخشی از آیۀ ۷۲ سورۀ احزاب: و انسان آن را پذیرفت، که او [در حق خویش] ستمکار نادانی بود.

[۲۵] آیۀ ۱۳ سورۀ یس: و برای آنان مثلی بزن از شهروندانی که پیامبرانی به آنجا [نزدشان] آمدند.

[۲۶] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: جمع افسوس به معنی مسخره کننده و مرادف مستهزئین.

[۲۷] شاعر این دو بیت یافت نشد امّا مولانا در مثنوی از این ابیات با اندکی تغییر استفاده کرده (دفتر پنجم بیت ۲۲۴۰ و دفتر دوم بیت ۲۵۸۰).

[۲۸] ص: کرده‏‌ایت.

[۲۹] ص: ندارد.

[۳۰] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به فتح و ضمّ اوّل کاسه و ظرف.

[۳۱] گرم و دوست و صدیق.

[۳۲] سرد و گنده چون زرداب و ریم جراحت و جز آن.

[۳۳] نام درختی است در جهنم که میوه‌های تلخ بار می‌آورد.

[۳۴] بخشی از آیۀ ۱۱۱ سورۀ توبه: خداوند جان و مال مؤمنان را در ازاء بهشت از آنان خریده است.

[۳۵] ن: به معنی کافی ندانستی.

[۳۶] ن: معشوق.

[۳۷] ص: بزرگوار داشت.

[۳۸] بخشی از آیۀ ۳۱ سورۀ آل عمران: بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست داشته باشد.

[۳۹] حدیثی از پیامبر اکرم (ص): انسان همراه کسی است که دوستش می‌دارد.

[۴۰] بخشی از آیۀ ۲۱ سورۀ طور: زاد و رودشان را به ایشان ملحق سازیم.

[۴۱] آیۀ ۱۴۴ و بخشی از آیۀ ۱۱۵ سورۀ مؤمنون: آیا پنداشته‌اید که شما را بیهوده آفریده‌ایم، و شما به نزد ما بازگردانده نمی‌شوید؟ بس پاک و فراتر است خداوند فرمانروای بر حق.

[۴۲] ن: صحبت.

[۴۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: شهوت و کام.

[۴۴] پرهیز کردن بیمار از خوردن چیزی که برایش ضرر دارد.

[۴۵] با دارو معالجه کردن، مداوا.

[۴۶] بخشی از آیۀ ۱۱۶ سورۀ مؤمنون: پروردگار عرش گرانقدر است.

[۴۷] ص: حیرت.

[۴۸] ص: ندارد.

[۴۹] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: رحیمیّت، مهر و محبّت.

[۵۰] بخشی از آیۀ ۸۹ سورۀ انبیاء: پروردگارا مرا تنها مگذار.

[۵۱] آیۀ ۱ و ۲ سورۀ مؤمنون: به راستی که مؤمنان رستگار شوند، همان کسانی که در نمازشان فروتنند.

[۵۲] لکۀ صورت،کک مک.

[۵۳] گناه نابخشودنی.

[۵۴] نهایتی ندارد.

[۵۵] بخشی از آیۀ ۶۱ سورۀ نمل: یا کیست که زمین را قرارگاه ساخت و در میان آن جویبارها پدید آورد و برای آن کوه‌های استوار آفرید و بین دو دریا برزخی قرار داد.

[۵۶] ص: ندارد.

[۵۷] تیشه یا میله که با آن سنگ می‌تراشند.

[۵۸] ص: ندارد.

[۵۹] بخشی از آیۀ ۶ و ۷ سورۀ انفطار: چه چیزی تو را در حق پروردگار بخشنده‌ات غره کرد؟ همان که تو را آفرید.

[۶۰] امثال و حکم مرحوم دهخدا: سگ خویش گرسنه دار تا از دنبال تو آید. مولانا این مثل را به زیبایی در (دفتر اول بخش ۱۳۸ ابیات ۲۸۸۹ و ۲۸۹۰) به نظم آورده.

[۶۱] یکدیگر را لمس کردن.

[۶۲] ن: نهادند.

[۶۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: زر و زیور و اسباب که پیش از زفاف به عروس دهند.

[۶۴] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: ظاهر شدن.

[۶۵] ص: ندارد.

[۶۶] ص: ندارد.

[۶۷] ص: بی‏‌قرار.

[۶۸] بخشی از آیۀ ۵۴ سورۀ اعراف: آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید.

[۶۹] ن: بر کبود و دل.

[۷۰] چین و چروکی که در چهره یا بین دو ابرو به دلیل پیری یا خشم پیدا شود.

[۷۱] بخشی از آیۀ ۵۴ سورۀ اعراف: روز را به شب می‌پوشاند.

[۷۲] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: شهوت و کام.

[۷۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: کنایه از کسی که به سبب شدّت بی‌نوایی و بی‌کفش رفتن پای او کوفته و تراک خورده باشد.

[۷۴] ص: ندارد و بنابراین ما بعد آن در آن نسخه فصلی جداگانه نیست.

[۷۵] ن: بدرگاه.

[۷۶] پناهگاه، ملجا.

[۷۷] بخشی از آیۀ ۱۵ سورۀ نوح: آیا نیندیشیده‌اید که خداوند چگونه هفت آسمان را آفریده است؟.

[۷۸] عشق، دلبستگی.

[۷۹] معنی آن بود.

[۸۰] برگرفته از بخشی از آیۀ ۳۲ سورۀ مائده: هرکس کسی را جز به قصاص قتل، یا به جزای فساد در روی زمین، بکشد مانند این است که همه مردم را کشته باشد، و هرکس کسی را زنده بدارد مانند این است که همه مردم را زنده داشته باشد.

[۸۱] در این‌جا نسخۀ ص ختام می‏پذیرد و کاتب چنین نوشته است:

تمت الکتاب( کذا) بعون الله و حسن توفیقه و سعة رحمته علی ید العبد الضعیف الراجی الی رحمة ربه اللطیف مسعودبن ابراهیم بن محمودبن ارتق المقری الفقیر السلیمانی لیلة التاسع من شهر جمادی الآخر من شهور سنه سبع و اربعین و سبعمائة و الصلوة والسلام علی محمّد و آله الطاهرین الطیبین.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *