معارف بهاءولد – کتاب اول – جزو دوم – فصل ۱۵۱ تا ۱۶۰

جزو دوّم فصل ۱۵۱

[۱]أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَاداً[۲] اجزای زمین را به همدگر پیوستیم و تو را بر وی نشاندیم چون پادشاهان بر کرسی و یا تن تو را فراهم آوردیم و روح تو را بر او نشاندیم و تو از ما جدا نیستی در این تصرّف‌ها و متّصل نیستی این ذکر نعمت از بهر آن است تا در الله نظر می‌‏کنی و در این نعمت نگاه می‌‏کنی و جمله اجزای تو به بزرگداشت الله مستغرق است و بی‏‌هوش می‌‏بود اکنون آه می‌‏کن و با مریدان می‌‏گوی که خداوندا ما را از آه کردن گستاخانه و بی‌‏باکانه نگاه دار آه ترسِ جاه و خجلت‌مان ده و آهِ شوق الی لقائک و آه رجا الی نعمائک مان دِه‏ وْ الْجِبالَ أَوْتاداً[۳] کوه‌ها را قوی ساختیم و میخ زمین کرده‌‏ایم نتوانیم که شما را شخص‌های با قوّه و نیرو دهیم در بهشت با آنکه اهلِ اسلام و اهل دهر متّفقند که کوه ذرّه‌‏ذرّه جمع شده است قوّه و استمساک کوه‌ها عارضی‏‌اند که اندک‌‏اندک گرد می‌‏شوند که آب نزد ایشان کوه می‏‌گردد و کوه آب می‌گردد وَ خَلَقْنَاکُمْ أَزْوَاجاً[۴] روی شهر جهان را به شما آراسته گردانیده‌‏ایم جنس جنس چون عاشقان با معشوقان نشسته‌‏اید إِخْوَانَاً عَلَی‏ سُرُرٍ[۵] یا شما را جفت آرزوانه‌ها[۶] و شهوت‌ها گردانیده‌‏ایم نتوانیم که به عالم غیب بریم‏ وَ بَنَیْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَاً شِدَاداً[۷] درجات بهشتیان را دایم نتوانیم داشتن‏ وَ جَعَلْنَا سِرَاجاً وَهَّاجاً[۸] در مصنوع ما نمی‏‌توانی نگریستن در ما چگونه نظر کنی تا تو را نظر ندهیم، در ما نظر می‌‏کن چو ما از تو منفصل نیستیم و در آفتاب نظر می‏‌کن حوریی که نورشان بر آفتاب غلبه کند نتوانیم دادن دانشمندان از خلافی سخنی ژاژ که می‏‌گفتند بعضی در آن گفتن نیک گرم می‏‌شدند و خوش‌‏دل می‏‌شدند و سرخ می‌‏شدند و بعضی مقهور می‏‌شدند و نیک دل‌‏تنگ می‌‏شدند همچنان‌که عاشقان سرمست شوند از حقایق آن جهانی و برافروزند و دُژ بمانند[۹] بی‌‏یافتِ آن راه، به دل آمد که الله هرکسی را خواهد در هر کاری خسیس و یا نفیس از مزه مست می‏‌گرداند در مزۀ وی شربت طلخش می‌‏نوشاند از همان کار خسیس و یا نفیس، کارها همه خسیس و یا نفیس این جهانی همچون جامی است سرمستی از جام نباشد تا بدانی که همه خلق جهان برابرند در سرمستی و در مقهوری.

اکنون باری سرمست در طلب کار آخرت باش نه از آنکه در کارهای دیگر آسمان‌ها و زمین‌ها تَبع‏‌اند مر مختاران را از آنکه این‏‌ها از بهر نفع و ضرر باشد و مختار داند نفع و ضر را و مختاری در عرصه زمین قوی‌‏تر نیست از آدمی در روی زمین پس همه تبع مؤمنان است چه عجبت آید که اقلیم‌ها و شهرها و حصارها باشد تبع یکی و چندان دولاب و چرخ و سنگ آسیا و باغ‌ها و انبارها و کاه‏‌دان‌ها و ستور گلّه‌‏ها و شکاری‌ها همه در جسم و شخص و پیکر کلان‏‌تر از شخص آن آدمی و آن شخص آن آدمی همه تبع دل پرخون وی و آن دل وی تبع یکی خطره و اختیار روح که مغیّب است تا بدانی که اگر فلک‌های آسمان و طبقات زمین فدای آدمی ضعیف و مسخّر وی باشد چه عجب باشد.

اکنون‏ وَ جَاهِدُوْا فِی اللهِ حَقَّ جِهادِهِ‏[۱۰] و همان قدر که سعادت ابدی طمع می‌‏داری و به همان قدر که رنج آخرت می‏‌توانی کشیدن بکوش تا جلب نفع کنی و دفع ضرّ کنی. اُغُل مسخره را گفتم تره‌‏فروشی کن تا مردمان تو از تو طمع ببرند و تو طمع از مردمان ببری تا خالص شوی خدای را استاد هندو گفت کاسه پاک کن تا در وی طعام کنند (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۵۲

دین اسلام مونس شناختن است از آنکه دهری یا مایه و یا طبع و ستاره موات و علت گویند بی‏‌مونسی بوند ضروری که به اموات مؤانست نبود و اگر اختیاری و اراداتی گویند ستارگان را آخر مثل آن نگویند که مؤمنان الله را گویند که‏ وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ[۱۱] مَا یَکُونُ مِنْ نَّجْوَی ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمَ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ‏[۱۲] وَ نَحْنُ أُقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ[۱۳] و اگر مثل این گویند خود متّفق بودند که راه این است و بس و شکّ نیست که حالت آن‏‌کس که مونسی دارد خوش‌تر است از آن‏‌کسی‌‏که مونسی ندارد هیچ‌‏کس او را فریادی نرسد و هیچ کسی ندارد که با وی غم دل تواند گزاردن و سخنی تواند گفتن و به وی مشغول تواند بودن که دل به موات مشغول نشود و نپیوندد که هرکه کارزاری و گلی و خشتی و عمارتی دارد بر یاد کسی دارد که با او مؤانستی توان گرفتن و اگر نه پیش‌نهادی مونسی دارد هرگز با خشت و گل و خاک قرارش نبود و مؤمن را با ارض و سما و جماد از بهر نظر به الله آرام باشد، گفتند که افضل را ملک گفته است که هر سالی هزار دینار می‏‌بدهد تا بیاید همچنان‌که در بامیان می‌‏داده‌‏اند او را نظر کردم و حال خود را که مرا نانی نمی‏‌دهند و او را هزاردینار می‏‌دهند تا او نزد خلقان چه درجه دارد و من چه درجه دارم و به کدام حساب برمی‌‏آیم باز الله الهام داد که تو راه انبیا می‏‌طلبی هیچ نبی را کسی هزاردینار نداد بلکه با ایشان دشمناذگی ورزیدند اغلب خلقان با ایشان حاصل نبوّة تبرّی است از اسباب فضیلتی که نزد خلقان است که پدری و مادری و مالی نداشتند که ایشان را با اهل هنر آمیغی[۱۴] داشتندی تا ایشان را از آن هنر بیاموختند از طب و نجوم و فلسفه و ظریفی‌ها همین می‏‌نالیدند بر حضرت الله تا الله داشت مر ایشان را چنان‌که خواست اکنون بیشتر خلق را رغبت و میل به راه انبیا علیهم السّلام باشد چو اسباب هنر ورزیدن هرکسی را میسّر نباشد آنها معجب باشند به هنر خود و این اتباع انبیا علیهم السّلام معجب نباشند و آن‏‌کس منتفع باشد و با گوهر باشد که معجب نباشد عجب کاری هرکجا هنر است عجب است پس لقای با هنر مُنَغِّص[۱۵] بود و آنکه بی‏‌هنر است مؤانست بیش است با وجود وی، طبیب کُمیز[۱۶] می‌‏بیند و گوه می‏‌خورد و این فلاسفه را چه دشمناذگی افتاده است بر الله که سعی می‌‏کنند در نفی الله و خاصیتی که عرض است نزد ایشان الله می‏‌گویند بِئْسَ الْبَدَلُ لَهُمْ‏[۱۷] آخر این تضرّعات و زاری را پیش معبودان تأثیر می‏‌گویند در فتح امور عَلی عابِدِیهِمْ اکنون چون روا نبود که این تضرعات و این ابتهال مؤمنان مر ذاتی را به اوصاف حمیده و کمال سبب سعادت دایم و سبب احیاء بعد الموت باشد و سبب بقای ارواح و سبب راحت ارواح باشد بعد الموت فرعون اَنَا رَبُّکُمْ الْاَعْلَی[۱۸] می‏‌گفت باری رب را منکر نبود و کفره شرکا می‏‌گویند باری رب را منکر نیستند عشق مؤمن از همه عشق‌ها زیاده است در جهان که خون می‌‏بارد در وفای معشوقه ع.

دیده حمّال کنم بار وفای تو کشم‏[۱۹]

آن لاف‌ها خیال و دروغ است معنی آن همه لاف‌ها در مؤمن است الله چشمش را درد می‌دهد و یا رنج بر وی می‌‏نهد وی می‏‌گوید ای خداوند من مرا خلاص دِه از این رنج، اقرار به بندگی می‏‌کند و عهد دوستی نگاه می‌‏دارد و آنجا که تنش را در غرقاب اجل انداخته باشد او شهادت می‏‌آرد که اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُوْلُ اللهِ[۲۰] وفاداری در چنان وقتی رنج می‏‌نماید این سخن درست آمد که نظم:

من که باشم که به تن رخت بلای تو کشم‏/ دیده حمّال کنم بار وفای تو کشم‏[۲۱]

بیگانگان که دعوی آن می‏‌کنند که ما ملک کسی نیستیم و عاشق کسی نیستیم ایشان بار الله می‌‏کشند و بر ایشان الله بار می‏‌نهد مؤمن که دعوی می‌‏کند که من ملک الله‏‌ام چگونه بر وی بار محبّت بیشتر ننهد و دعوی محبّت می‏‌کند چگونه رنج زیادتی نکشد در زمین حواس خود تعظیم کار کن‏[۲۲] تو باغ الله است در وی نیاز و اخلاص و تسبیح کار تا تو را الله عوض این باغِ بهشت دهد که آن باغ تو را شاید و این باغ پر از اشجار نیاز مر الله بی‏‌نیاز را شاید لا إِلهَ اِلاَ اللهُ پرستیدنی نیست مگر خدای سزای پرستش و پناه‌‏گرفتنی نیست به هیچ‌‏کس مگر به خدایی که سزای پناه دادن است (وَاللهُ اَعلَم).

جزو دوّم فصل ۱۵۳

بدان که تن چون کلوخ‌‏پاره زمین است بر روی دریای تفکّر و روح و دریا بر روی هوایی در وی چشمۀ شور وحوش هم در زمین وهم در احوال خوش و ناخوش‏ مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ‏[۲۳] شب و روز مشغولی و می‏‌ورزی از هنر از بهر خریاری[۲۴] طایفه‌ای که چندین سال است که تا بیازمودی هرگز بهات ندادند هرچند روزی چند خریار می‏‌گزینی و ایشان بر تو افسوس می‌‏دارند باز خریار دگر می‏‌گزینی و شب و روز می‏‌ورزی از بهر خریاری ایشان همه عمر در اختیار خریار کردی و شب و روز از بهر خریاری ایشان ورزیدی باری از بهر درگهی ورز که اگر ردّت کنند و قبولت نکنند ننگت نباشد، کوی خوش‌‏آباد روح گزین که هرچند عمر و سال برآید عقل و روح جوان‏‌تر بوند در زبَد[۲۵] قالب چه نظر می‌‏کنی که به مرور ایّام برشود عجب سلیمان با آن همه مملکت پنج من انگور نمی‏‌یافت تا مَیْ کند و ترنگاترنگ[۲۶] ابریشم نمی‏‌یافت با چنان عقلی همه راحت را سپس تورها کرد و محنت ببرد هر ساعتی کار نفیس به رنگی دیگر برآید گویی نگار نو است و عروس نو است به عشق در او پیوندی چند روز چون تو مصاحبت کنی با آن عروس کار[۲۷] دلت بگیرد معلومت شود که همان گنده پیر قدیم است ولیکن خود را زینت داده بود نوعروس کار روح برگزین تا پیریت به جوانی بدل شود و در او تسلیّت شود و قرّة عین تو باشد در بهشت‏ إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ‏[۲۸] حقیقت انس را بیش از آنکه در کسوۀ[۲۹] خاک آوردند در صورتی آوردند و امانات یعنی رئیسی جهان و تسخیر عالم با شهوات و محافظت خود از آتش شهوت و بر باد و آب گذشتن و نگاه داشتن تا تر نشود تا عاقبت او را سعادت ابد بود و اگر خیانت کند در این امانت عقوبت ابد بود این امانت را در صورت صخره در موضعی افکنده بود الله، حقیقتی بر آنجا برمی‌‏گذشت و خارخاری برمی‌‏آمد تا دو سه بار بیاموزد و به گردن برداشت فرمان آمد که اِلزَمْ مَکَانَکَ[۳۰] تخت کالبدت را چهار پایه کردند عقیق آتش و بلور باد و عود خاک و زجاجۀ آب را هموار کردند تا اگر یکی پایه زیاده یا کم شود بیفتد، روح انسی در او طبیب را بیارد تا راست شود همچنان‌که نبودی خاکت گردانند[۳۱] و به مقام نباتی رسیدی و حیوانی و گرمی و سردی دادند این اطوار وجود تو و مراتب هستی تو قبول هست کردن الله می‏‌یافت تا از آن مقام بدین مقام رسید هیچ چگونگی هست کردن الله را درنیافت و هست کردن الله غایت و نهایت نپذیرفت به قبول کردن هستی‌های همه عالم، مر هست کردن الله را چه غایت و کنه همه مَزه‌ها را ببرد الّا چشم و گوش و زبان است که نعماء بینایی و شنوایی و گویایی درون است‏[۳۲] نیز دیده‌‏ات و بصیرتت چون قابل شود مر جمال الله را مزه‌ها و راحات یابد و کمال پذیرد بی‌‏آنکه نمودن الله را غایت و کنه و چگونگی باشد وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ‏[۳۳] جمال خجندی می‌‏گفت همچنان‌که الله از یک قطره آب تو را بیافرید از یک دانه دُر کوشک‌های بهشتیان را بتواند آفریدن و همچنان‌که از یک قطره آب دانۀ دُر می‌‏آفریند و می‏‌گفت سی سال است تا من لقمۀ فلان جمال الدّین عامل خورده‌‏ام اکنون دعای وی پیش شما می‌‏گویم صدهزار لقمه به اغمّاز و طرّار و اهل ظلم خوردند که هرگز ذکر ایشان کسی به خیر نکند تا بدانی که نان با اهل علم باید خوردن و صحبت علمای دین برگزیدن (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۵۴

بدان‌که همه رنج مردم از خلقان به سبب مجازات اندیشیدن است بر بدی ایشان اگر تدبیر مکافات نخواهدی در رنج ایشان نباشدی چهار درست را بر محک امتحان روزگار پیش تو می‌‏سایند و نیست می‏‌کنند تا بدانی که مر ایشان را در دارالضّرب عدم مُهر وجود داده‏‌اند آب را ساییدند و هوا گردانیدند، هوا را در حیوانات سودند و خاک را در حیوانات سودند باز هوا گردانیدند درست دَه دَهی آتش را به آب محو کردند از دمۀ دوزخ راهی کنند به دیک دریاها جمله آب‌ها را بجوشانند و بخار کنند و هوا گردانند و جبال را چون ذرّه‏‌ها هوا گردانند و سنگ‌ها را و خاک‌ها را میناگران بگدازانند و آب گردانند و آن آب را هوا گردانند و غرقه کنند در دریای عدم ندا در دهند که‏ لِّمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ‏[۳۴] باز ایشان را از ذرّه‏‌های عدم برآرند بر صورتی و بر شکلی دیگر.

گفتم من دمی چندم مبلغ‌ها خرج شد وافنسیت‏[۳۵] شد بعد از این ان شاء الله این دم که پاره‌‏ییست خرج به چیزی کنم که آن مهمّ‌‏تر باشد و عزیزتر باشد و آرزوی دلم آنجا باشد و چون یقینم است که الله مرا آورده است و می‌‏برد و به جایی خواهد برد و وی واجب التّعظیم است اکنون کلمه‌‏کلمه فرمان وی یعنی قرآن و اسماء وی می‌‏خوانم و اجزای خود را از معانی وی پرتعظیم می‏‌کنم و اجزای خود را به احوال آخرت ممزوج می‏‌کنم با مقارنۀ معانی قرآن اعوذ گفتم همه اجزای خود را شاخ شاخ[۳۶] کردم چون سیخ به الله گفتم خود را پرهیبت کردم مِنَ الشّیطانِ یعنی حواس من که مشغول می‌‏شوند به شنود و گفت بیگانه اکنون با ایشان چه درآمیزم، ایشان در حیّز خود می‏‌روند و من در حیّز خود بسم الله فرمان رسانیدن است به همه اجزا که همه احوال پساپیش از عدم اوّل و رفتن به جایی و بهشت و دوزخ و تصرّف، در این همه احوال نظر کنید و به هیبت برخیزید همه، رحمن در این تن خود در این جهان بعضی به رحمت وی آراسته و بعضی محروم، رحیم در آخرت تفرقه، اَلْحمدُ للهِ همه اجزات باید که شکر شود یعنی این شرف تمام نیست که شرف تصرّف و فعل وی در اجزای من است که از عدمم برکشید و وجودم داد و در اجزای من تصرّف می‏‌کند و من می‏‌دانم که او متصرّف من است، این حالت عزیزترین حال‌هاست نزد من که به این صفت به الله می‏‌روم باکی نیست.

اکنون هر دم خود را پر می‏‌کنم از این و از خلقان بی‏‌خبر باشم خواه شکل من گو شکل مصروعان باش و خواه غیر وی از همه آشنایی قطع کنم ان شاء الله تعالی، اَلْحمدُ للهِ یعنی چو می‏‌دانی که الله می‏‌گوید که احوالت اگر طلخ است همچون شکردان و همه محنت مرا نعمت دان این تمام نعمت نباشد که الله این سخن می‌‏گوید رَبّ العالَمینَ سر به خضوع فروبرده باش و اجزات را بگو که همه این ساعت فربه شوید که ربّ است شخص‌های مؤمنان را قوّت کوه‌ها دهد و ثبات سماوات، سر را نیک در هوا کن چون سپیدداربُنان به قوّت بیست[۳۷] که اگر چه من رمیم رُفات ضعیف شوم از وی ولیکن الله چون سرو سهی دارد مرا به قوّت و صورت و معنی ولیکن به هیچ‏‌وجهی به صورت‌ها ننگرم از آنکه مرا صورت‌ها غلط می‌‏نماید الله به رحمت خاک اجرام را گرد می‏‌دارد و او را به دولت‌ها می‏‌رساند چنان‌که از وقت عدمم بدین زمان رسانید و می‌‏برد به رحمت به آخرت ای مالک یوم الدّین برگ روحم از شجرۀ تقدیرت جدا شد، گاهی حرکت به سوی یمین آسایش می‏‌کند و گاهی حرکت به یسار رنج می‌‏کند، به هر حرکتی در یسار رنج نوع رنج دیگر مشاهده می‏‌کند تا این برگ به قیامت به یمین بهشت افتد و قرار گیرد یا به یسار دوزخ اصحاب مَیْمَنَهِ[۳۸] و اصحاب مَشْئَمَهِ[۳۹] یا رب ما را از اصحاب میمنه گردان (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۵۵

سُبْحانَ رَبَّی الْعَظیمِ[۴۰] می‏‌گفتم الله گفت ربّها دارم بر درگاه از ستارگان و ماه و آفتاب و مالکان در روی زمین و آن ربوبیّت از ایشان نی که هرچند روزی از آن ربوبیّتشان معزول می‌‏گردانیم از آنکه ایشان ربّ صغیرند و من ربّ عظیم جَاءَ عیِسَی‏ بِالْبَیِّناتِ‏[۴۱] از آنکه آدمی بچه هر ساعتی گوید که از بهر چه و از بهر چرا کنم نخست به حجّت الزامش کنند آنگاه کار فرمایند تا هر ساعتی که وسوسه درآیدش نظر بدان حجّت می‏‌کند و به کار مشغول می‌‏باشد هر ساعتی می‏‌گویی که در آن خیر و در آن کار چه فایده است و چون مزه نمی‌‏یابم از کاری به چه کار مشغول شوم آخر کدام غلام و کنیزک به مزه کار کرد است و کدام کار از بهر قرار خود کرده است تا تو از بهر آرامگاه خود کاری کنی هر که خاوندۀ[۴۲] چیزی باشد او را کن و مکن باشد در چیزی کن و مکن در حق بار و متاع آن باشد که آن را از آنجا برمی‌‏گیرد و بدین‌جای می‌‏نهد و از این جای می‌‏گیرد و به جای دگر می‌‏نهد، کن و مکن در حقّ ستوران هر کردن[۴۳] بود و چوب زدن و در حقّ مختار عاقل بر او چنین کن و بر او چنان کن، اکنون چون تو مختاری کن و مکن تو آن نبود که از این جای برمی‌‏گیرند و بدان‌جای می‌‏نهند تو در الله خود را درباز که الله امانتی‌هات را می‌‏پروراند و به توبه از آن باز می‌‏دهد آن همه نبات‌ها چون زبان از زمین برمی‏‌زند بیان می‌‏کند که امانتی‌ها چنین بازمی‏‌دهد و درختان دست شاخه‌ها بیرون کرده که بنگرید که الله سلامت ما را به شما باز رسانید اگر چه بر وی ظاهر تن ما را نیست گردانیده بود امّا امانتی‌ها بازدهد مدّت‌های بر تفاوت است یکی را بر یک هفته باز دهد چو تَرَها یکی را دو ماه و یکی را شش ماه چنان‌که گندم‌ها را و یکی را یک سال و دو سال و سه سال چنان‌که درختان را مدت ردّ امانت تنتان را بیشترک می‌‏باید تا بازدهد کسب معیشت آن نیست که شما الله را یاری می‏‌دهید در روزی دادن آخر آب و باد فرستاد و تو را هست کرد یاری‏اش حاجت نه‌‏آمد ولیکن عنان روزی تو را به میخ کسب تو بازبسته است که تو مختار بی‌‏قراری تا سر خود نگیری و دیوان بر سر تو نشستند به هر طرفیت می‏‌دوانند دیک سودای پرتزویر را رای و تدبیر نام کرده‌ای، نور است و نار است نار کارهای دنیاست شکوهی می‌‏نماید و بَوشی[۴۴] با تعب و رنج و برافروخته از آنکه در آن زیان خلقان است از حسد و مسابقه و مبادرت بر دیگران در اوّل فروغ تو را ننماید چو هندوان که چو سوختن گیرند آنگاه بخواهند تا از آتش برون گریزند دیگران وی را در آتش می‌‏اندازند از آن سگ پاسوخته‌ای که بر آتش دل دیگران می‌‏روی و نور آن است که بَوْشی و بانگی و هیبتی ندارد ولیکن محض آسایش و راحت است بر سبیل نرمی و آن کار آخرت است هرگاه که تو خود را از نار پاک کنی نور خود می‌‏آید حاجت نیاید که گویی نور از کجا حاصل کنم و چگونه حاصل شود هرآینه آدمی بی‌‏یکی از این دو معنی نباشد یا نور یا نار چون نار رفت معیّن شود نور آخر نور در حیّزی باشد آن حیّزش موضعی بی‏‌نار است آخر ملوک همه خزینه‏‌ها گرد کنند و بدان‏‌کس سپارند که نشانۀ خزینۀ ایشان ننماید آن خزینه‌‏دار امین و فرزند و دوست یگانه باشد چون تو پاکیزه دل و دست آمدی خود خزاینش به نزد تو آید (وَاللهُ اَعلَم).

جزو دوّم فصل ۱۵۶

التحیّات می‏‌خواندم یعنی الله پادشاهی دهد هرکه را خواهد پادشاهی مر حیوانات را جز آن نیست که ایشان را اندیشۀ خوش دهد و صور و خیال خوش دهد ای الله مرا خیال و صور خوش دِه بی‌‏نهایت‏ بَلْ عَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُّنْذِرٌ مِّنْهُمْ‏[۴۵] عجب می‏‌داشتند که این بناها را ویران کند و همچنان آبادان کند از آن خاک و اگر آن خاک سر اندر کشد و هوا هامون شود بازش برون کشد آن خاک را چنان‌که بار اوّل بیرون کشید و اگر به کوی هوا دررود هم بیرون آردش چنان‌که بار اوّل بیرون آوردش (و اگر آن هوا را چنان‌که بار اوّل بیرون آورده بود[۴۶]) این اضداد را از بهر آن نهادیم تا ایشان مر یکدیگر را نیست می‏‌کنند باز ما هستشان می‏‌کنیم هیچ مرده چنان نیست شود که ضدّ به ضدّ، شب آید همه اوصاف روز نیست شود از حرکت و تدبیر و روشنایی باز بیرون آریم همین ماکیان سیاه شب بیضه را بخورد هم از وی باز بیرون آریم‏ یُخْرِجُ الْحَیّ مِنْ الْمَیَّتِ‏[۴۷] زردۀ بیضه آفتاب است، باز سپیده‌‏دم سپیدۀ او، پوست تنک او هوای شیشه رنگ آری چو مرغ این جهان باشد بیضه‏‌اش کم از این نباشد آنگاه فَرْخ[۴۸] حرکات و تدبیر در وی پدید آمدن گیرد و پروبالِ آمد شد ظاهر شود و چون سیاهی بیاید هیچ سپیدی نماند و چون درازی بیاید کوتهی نماند نیز مرغ عدم بیضۀ وجود را بخورد باز از وی پدید آرند بیشتر حیوانات و اشجار از هوا و باد و آتشند و بیشتر از آن نالیده‌‏اند اگر چه پای بر خاک دارند تا بدانی که الله مر ایشان را اگر چه آب و هوا و باد و آتش گرداند باز مر ایشان را هستی تواند دادن اگر چه منبسط گرداند باز مجتمع تواند کرد که الله جامع است، آن دهری دهر را ابدی و قدیم می‌‏گوید که این روزگار بس کارها کرده است، ابوحنیفه[۴۹] از غایت فقاهت گفت که خود ندانم که دهر چیست چندین احمقان چیزها را به دهر حواله می‏‌کنند اکنون باز نماییم از دهر هیچ نیست اگر روز است چون نیستش کنم چگونه هست کند چیزی دیگر را چو خود را بقا نتواند دادن و اگر چه چرخ است و بروج است همه احوال آن بره به آن برۀ دیگر و برج دیگر نیستش می‌‏کنم و همه حال‌های ستارۀ دیگر را به‌‏آن ستارۀ دیگر نیست می‌‏کنم، باری این‌که دهر را زه و احسنت می‏‌گویی چرا الله را سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ ‏[۵۰] نگویی همه اجزای دهر را به یکدیگر نیست می‏‌کنیم تا چون عدم بر همه اجزاش بیابی بدانی که وجود از وی نیست موجدِ موجودکنندۀ همه موجودات ماییم (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۵۷

وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّیْ فَإِنِّیْ قَرِیْبٌ أُجِیْبُ دَعْوةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیْبُوا لِیْ وَ لْیُؤْمِنُوْا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُوْنَ‏[۵۱] قریب از آنجا که سؤالت می‌‏دهم هم از آنجا که جوابت می‏‌دهم، چون باد سموم سؤال و حاجت روان کرده‌‏ام هم از آنجا باد نسیم راحت و اجابت روان توانم کردن، فَلْیَسْتَجِیْبُوا لِیْ چون من سؤال و دعای شما را اجابت می‏‌کنم شما نیز امر مرا اجابت کنید، لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُوْنَ تا شما را راه نمایم که سؤال چگونه می‌‏باید کردن که تو سؤال کنی اجابت آن تو را زیان ندارد چون به وقت سؤال درگاه مرا می‌‏دانیت چگونه است که امر مرا اجابت نمی‌‏کنید، ملحد سؤال کرد که خدا کجاست گفتیم این سؤال فاسد است از آنکه خدایی آن است که منزّه بود از نقصانی که منافی خالقیّت کند و این معنی که در جاست آن است که او عاجز باشد از ایجاد آن جای و متعلّق آن جای بود و چون این معنی منافی خدایی باشد این سؤال فاسد بود همچنان‌که گویی بیاض چگونه سوادی بود، زَیْن زرویه گفت که جمع فخر رازی در مسجد جامع هری نمی‌‏گنجد همه در شب شمع‌ها گرفته می‏‌آیند تا جایگاه گیرند و او شیخ اسلام هری است و خوارزمشاه یکی از مقرّبان خود را فرموده است تا هرکجا که باشد و هرکدام ولایتی که بباشد آن‏‌کس با کمر زر و کلاه مغرّق بر پای‏‌های منبر وی می‏‌نشیند و او می‏‌گوید که هرکه اهل قبله است او را کافر نباید گفتن، او مبتدع باشد دهریان را و ملحدان را بد می‏‌گوید و می‌‏گوید که ما به اجازت ابوحنیفه[۵۲] اجتهاد می‏‌کنیم که وی روا داشته است، ابوحنیفه استاد استادان است و می‌‏گوید که در میان مبتدعان کجا افتادیم بلخ و ماوراءالنّهر همه سنّیان‏‌اند روزگار آنجا خوش بود مردمان را بر مسلمانی تحریض می‌‏کند و بر خیر و طاعت می‏‌دارد اسباب نزول آیات و نحوها و حکمت‌ها و اشعار و امثال می‌‏گوید و قاضی ابوزید را دعا می‏‌گفت که او در تفسیر خود آورده است که‏ فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ‏[۵۳] در بهشت بود آدم گفت که چون توبه‏‌ام قبول آمد روا بود که مرا در بهشت بمانند باز فرمان آمد که‏ قُلْنَا اهْبِطُوْا مِنْهَا جَمِیعاً[۵۴] و محمّدِ علیِ حکیم را سلطان اولیا می‌‏گفت او، جهودان به نزد وی توریة می‏‌خواندند من چون بشنیدم این نوع سخن و خود را به هیچ نوعی موازنه ندیدم و نه تصور موازنه یافتم، گفتم من همچون یکی آحادی‏‌ام اندر جهان بیان‏[۵۵] تا سلامتی آن جهان طلبم، اکنون چنگ از گفت و خلقان بدارم و هیچ مرتبه و جاهی نجویم با هیچ خلقی، هرکجا افتادم افتادم و هرکجا برخاستم برخاستم اگر چه خلقی نظاره‌‏گر من باشند التفات خود را از خلقان پاک کنم و اصغای ایشان را پیش خود نیارم و از هیچ فضیحتی احتراز نکنم، همان انگارم که کلوخی‏‌ام الله مرا از حال به حال می‏‌گرداند تا مرا کجا رساند و کجا اندازد و به چند صفتم گرداند إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ[۵۶] برخواندم خود را چو دیواری دانستم که فروافتادم تا کدام اجزام را خفض کند و کدام را رفع کند وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً[۵۷] استخوان‌های من‏ فَکَانَتْ هَبَاءً مُّنْبَثّاً[۵۸] و باز بعد از آن مصوّر گرداند تا از کدام زوج گرداند وَ کُنْتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاثَةً فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ مَا أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ‏[۵۹] هرچه به لفظ الله یاد می‌‏کردم دشوار می‌‏آمد استحضار معنی وی الله الهام داد که بر این معنی می‌‏گوی یا مَنِ الْعَسِیْرُ عَلَیْکَ یَسِیرٌ هر شکالی و شبهه‏‌یی که در دین و در هر دردی و مشغولیی‏[۶۰] تو را پیش آید و در آن  مضیق بی‌‏مزه بمانی ذکر الله می‌‏گوی به معنی آنکه یا مَنِ الْعَسِیْرُ عَلَیْکَ یَسِیْرٌ یعنی این جمله دشواری‌ها از پیش من بردار و این همه رنج‌ها را از من دفع کن و صدهزار صور دیگر که جز طبع این عالم است می‌‏توانی ای الله پیش هوای چشم من و در عین اجزای تن من پدید آوردن و چون دماغ خشک شود از ذکر بسیار همین الله گوی به معنی آنکه یا مَنِ الْعَسِیْرُ عَلَیْکَ یَسِیْرٌ به شربت بهشت حالی مرا شفا دِه و به آسیب لطف خود حالی مرا از سر تازه گردان (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۵۸

وَ إِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُوْرَةٌ فَمِنْهُمْ مَّنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِیمَاناً فَأَمَّا الَّذِیَن آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ وَ اَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ مَاتُوْا وَ هُمْ کَافِرُونَ‏[۶۱] هرآینه هر نعمتی که هست طایفه‌‏یی از آن بابهره‌‏اند و طایفه‏‌یی بی‏‌بهره، شکر در دهان صحیح بامزه و شیرین و در دهان بیمار صفرایی سبب صفرا و سبب سوزش دل و جمال خوب در چشم بینا زیبا و در چشم نابینا معطّل و بوی خوش نزد اَخشَم[۶۲] چون بوی گلخن تخم‌ها را می‏‌گفتند اهل طبع که موروث است و در انبارها نگاه می‏‌دارند تا از آن خوشه و حبوب دیگر بیرون می‌‏آید از گندم و جو و غیره در اصل‌های آن خشکیی هست، اکنون تخم آدمیان را از آب گشاده کرد که وی را در انبارها نتوانند نهادن تا این پنج آب در کدام میوه و هوا و آب بوده باشد تا نگویند که انبارها پر بود از وی، و از باد تخم مرغان آفرید تا در زمین تن مرغان می‌‏اندازند و سنبلۀ افراخ پدید می‌‏آید تا کسی نگوید که دانه‌ها در خانه بود که از آن دگر می‏‌زاید آن باد شهوت مرغان در کدام انبار بود از خشک و ترِ باد تخم‌ها هست کردند و انبار خانه‌ها جز خزاین قدرت نبود آن ملحد را می‏‌بایست تا زبان را به تسبیح نه‌‏آراید به خاصیّت گویی درآید که این از آن است و آن از این است‏ فَزَیَّلْنَا بَیْنَهُمْ وَ قَالَ شُرَکَاؤُهُمْ مَّا کُنْتُمْ إِیَّانَا تَعْبُدُونَ[۶۳]‏ وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً[۶۴] ستاره‌‏پرستان را با ستارگان جمع کنند و طبیعیان با چهار طبع جمع کنند و بتان را خطاب کنند که این‏‌ها بودند که شما را هست کرده‌اند قَالَ شُرَکَاؤُهُمْ مَّا کُنْتُمْ إِیَّانَا تَعْبُدُونَ هر ستاره را فضیحت کنند آفتاب را روی سیاه کنند و ماه را هم که دم زن وی بوده است سیاه کنند، ماکیان ستارگان تا از کدام تخم در تنشان می‌‏کارند و آثار سعد و نحس از ایشان می‌‏پرانند، مثال ایمان تصدیق و قبول چنان است که یقین باشد و تصدیق کنی که آب خوردن بسیار زیان‏‌کار است مر مستسقی را و علّت استسقا را مدد کند و این سخن از طبیب در قبول تو آید، این آن تصدیق است و این که معاصی زیان‏‌کار است و اوامر سودمند و سبب سعادت تصدیق است و با این یقینی آب خوری و معصیت کنی این منافی آن تصدیق نباشد و نیز خاریدن گر زیان دارد و کش[۶۵] شود و درازتر درکشد این تصدیق کردی و یقین می‌‏دانی و با این همه می‌‏خاری و این بی‌‏فرمانی دلیل عدم تصدیق و قبول نمی‌‏کند و نیز در مصالح این جهانی دانی که مصلحت کدام است و خواهی تا تو را در آن صبری باشد و می‌زاری و از الله در می‌‏خواهی که مرا صبری دِه در آن کار و با آن همه آن مصلحت را به بی‌‏صبری بر خود فوت می‏‌کنی و بدان‌که آن مصلحت را به بی‏‌صبری ترک کنی دلیل آن نکند که تو را یقینی نیست که آن مصلحت است و یا تصدیق نکرده باشی در مصلحتی آن و زیادتی ایمان و زیادتی یقین آن است که قدح نبات خوری جلاّب با یخ و گلاب خوش بود و چون به دهان و کام به تفاصیل وی برسد آن مزه لون دیگر باشد و آن خنکی لون دیگر باشد اکنون این را زیادتی یقین گویند و همچنین یقین است و مصدّقی در جمال یوسف و قبول کرده‌‏یی ولیکن اگر بر تو پیدا شود و مرئیّ تو گردد از جمال یوسف خُنکاء دل حاصل شود، اکنون این را زیادتی ایمان و یقین گویند، حاصل دو اقلیم است یکی اقلیم محبّت و سعادت و جنّت و انهار و شهرهای سازوار و یکی اقلیم عداوت و بیگانگی و شقاوت و عقوبت و رنج‌ها و میوه‌‏های ناسازوار، سرحد هر دو ولایت پیدا کردند سرحد ولایت خوشی ایمان اجمالی و تصدیق است و نه چنان‌که خوشی همه اقالیم در سرحد آن اقلیم باشد بلکه هرچند پیشتر روی ولایت خوش‌‏تر یابی و عجایبی یابی تا ابد و یقین تفاصیل و نه چنان‌که همه رنج‌ها در آن خطه که سرحد اقلیم شقاوت است همه رنج آنجا باشد بلکه هرچند پیش می‌‏رود شکّ بر شکّ زیاده می‏‌شود و ظلمت بر ظلمت بیشتر می‌‏بود (وَاللهُ اَعلَم).

جزو دوّم فصل ۱۵۹

سؤال کرد که ابراهیم ستاره را گفت‏ هَذَا رَبِّی‏[۶۶] گفتم که کسی گوید این است متاع من به لحنِ گفتن سه معنی فهم آید یکی که دعوی کند که این است متاع من و یکی دیگر بر وجه سؤال باشد که این متاع من هست یا نی و سیوم استبعاد[۶۷] بود که چنین چیزی متاع من بود یعنی البتّه نباشد و سؤال دیگر که گفت‏ فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ[۶۸] گفتم نگفت که هَذَا اِلهِی اَکْبَرُ اَوْ رَبِّی اَکْبَرُ[۶۹] از روی دیگر گفت یعنی عمل وی در گمراهی خلق بیشتر است که آفتاب‌‏پرستان بیشترند یعنی این ستاره بزرگ‌تر است در اضلال چون در وقت وی ستاره‌‏پرست بودند به اوّل و هلت الهام دادند به رّد آن و بباید دانستن که الله قرآن را منزل گردانید در بیان طهارت محمّد رسول الله و انبیاء علیهم السّلام تا خلقان راه ایشان گیرند و بر پی ایشان روند، علاء سقّا می‌‏گفت که چون است که مرا خواب می‏‌برد به وقت تذکیر، گفتم چنان است که تو رنج و ماندگی یافته باشی چو در باغ تذکیر راحتی بیابی کوفتگی فروآید و خوابت گیرد و دست و پای دراز اندازی هر ساعت بیدار می‌‏شوی و باد وزان شده و آب روان از کلمات نیکو می‏‌بینی بازت خوش می‌‏آید و خوابت می‌‏برد و آن مبتدی را که خواب نبرد از بهر آن بود که مزۀ آن درنیافته باشد چنان‌که استاد را در پیشه خواب نبرد و شاگردک لت می‏‌خورد و خوابش می‌‏برد چون مجاهده تمام کرد خوابش نبرد، گفتم که تو می‌‏اندیشی که چون بخواهم مردن چه کار کنم نظیر آن ماند که کسی را خری عاریتی باشد و بار خود بر آن نهاده باشد می‌‏برد در میان راه برسد گوید چو به خانه خواهم رسیدن این خر از من می‌‏بستانند همین جای رها کنم رها کند و پیاده برود سرسرِ انگشتانش باید رفتن و بار بر پشت وی بمانده تا به هزار حیلت به خانه آرد.

اکنون جهد و قوّت چون ستور است که عمل را بر پشت او به اجل و گور رسانند امّا این‏‌قدر نداند که چون به خانه رسد اگرچه خر را بستانند امّا بار به جایگاه برند ولیکن چون خر در بیابان ماند به منزل نرسیده باشد. أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلقْنَاکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونْ‏[۷۰] شما پنداشتید که شمایی شما را که ترکیبی از فعل و اختیاری قدرت کرده‌‏ایم بی‌‏فایده داده‌‏ایم تو را آخر سرگین را فایده نهاده‏‌ایم چون در شمایی شما فایده ننهاده باشیم فایدۀ جمادی درخور وی فایدۀ فعلی درخور وی در هر کاری که هستی بِوَرز تا در آن کار عجیب شوی از آنکه کارها کنی و خاک شوی و جهان الله دون باشد و خسیس فعل‌ها مر خلقان را چون کدیوران[۷۱] الله‏‌اند می‌‏ورزند و خاک معطّل را باغ و بوستان عجایب می‏‌کنند و الله راضی بدان تا جهان عجیب‌‏تر و خوش‏‌تر و چیزی نو می‌شود و اثر رضاء الله است که دل‌ها از کارهای عجیب خوش‌‏تر می‏‌شود، اکنون الله تو را در هنر تو و پیشۀ تو چون فعل تو کدیوری کند و عجایب‌ها برون آرد الله و تو را جزا دهد بر آن از آنکه جهان او را خوش‌‏تر و آبادان‌‏تر می‏‌کنی، کدام کوفتن را دیدی که قیمت وی بدان کم شد همه داروها و گل‌ها را و انگورها را بکوبند قیمتشان بدان زیاده می‏‌شود خوشه‌‏ها را بکوبند و دقیق کنند قیمت زیاده شود و باز چون قرص کنند و باز دگر بار به دندان‌ها بکوبند قیمتشان زیاده شود که اجزای آدمی شود و بعد از آن کوفتن حیات و سمع و بصرش و عشق و مودّتش دهند آن خاک شدن دروازۀ پست می‌‏نماید چنان‌که در بیت المقدّس‏ اُدْخُلُوا البَابَ سُجَّداً وَ قُوْلُوا حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَکُمْ خَطَایَاکُمْ وَ سَنَزِیدُ المُحْسِنِینَ‏[۷۲] هرگاه به حکم شهادت حِطّه‏‌گویان[۷۳] روی در دروازۀ خاک نهی از همه آلایش پاک شوی امّا اگر حنطه‏‌گویان و با حرص و غفلت روی‏ فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوْا قَوْلًا غَیْرَ الَّذِیْ قِیلَ لَهُمْ‏[۷۴] آبروی نگاه می‌‏داری ندانم که کجا خواهی خرج کردن و عاقبت تو چه شود جهدی کن تا عاقبت محمود شوی (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۶۰

یَا بَنِیْ آدَمَ لَا یَفْتِنَنَّکُمْ الشَّیْطَانُ کَمَا أخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِّنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْآتِهِمَا[۷۵] حال تو همچنان است که کسی در بیابان آواز مُشابِه دوستان و عشایر تو کند تو دُمِ آن آواز می‌‏روی و جامه می‏‌درانی از عشق و دوستی چنان‌که کبوتر بر آواز صفیر معلّق‌ها می‌‏زند از آنکه مشابه آواز دوست است باز چون به نزد دوستان و معشوقان می‏‌آیی آن دعوی‌های عشق همه باطل می‏‌شود یعنی الله با توست تصرّف وی را مشاهده می‌‏کنی باز میلت می‏‌باشد که نزد صوفیان روی تا سماع‌ها شنوی وجدت پدید آید تا موقوف مشاهدۀ کسی می‌‏داری حالت عشق خود را چرا همه اجزای تو به الله بی‏‌سروپای نباشد و تدبیر و مفسده و مصلحه و مقصود و غرض چه کند عشق را، همه مصلحت عشق آن باشد که زیر و زبر می‌‏شود و در پای وی می‌‏افتد و چون دیوانگان درمی‏‌آویزد تن خود را مفرش قدم و تصرّف معشوق ساخته بود اوّل و آخر نداند و عقوبت و رنج نشناسد و اجزای او از سر تا پای آبستن می‏‌شود و عرق دوستی از وی می‌‏چکد گاه از ترس فراق بر خود می‌‏سوزد و رنگ‏‌به‌‏رنگ می‏‌گردد اَلْحَیُّ الْقَّیومُ[۷۶] گویی چرا می‌‏روی که نومید باشی من کوی نومیدی نهاده‌‏ام و کوی امید نهاده‌‏ام و کوی جان‌‏فزا نهاده‌‏ام و کوی غم نهاده‌‏ام چرا کویی نروی که هر ساعتی امید زیاده شود و تازه‌‏تر شوی اگرچه خاک شوی هرکه عهد قول با آدمی آرد کلوخ‌‏پرست است از سنگ‌‏پرست چه عجبت می‌‏آید اگر نه کلوخ بودند باز پس چرا گرد شدند کَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ[۷۷] همه عهد وفات با کسانی کنی که یک دو گام با تو همراه بیش نیستند تا با چندهزار آدمی روزگاری بردی یکی زین سوی رفت و یکی زان سو، با یار سعادت آخرت که قدیمی است هرگز باری عهد نبندی آسمانِ سرگردان که سقف خانۀ ویران است چندین هزار سالش بداشتیم و در رغم طایفۀ قدیم و ابدالآبِد می‏‌بباشد آری الله این را ابدالآبد می‌‏تواند کرد در بهشت ابدالآبِد خلق وی را نگاه نتواند داشتن کاسه‌های ستارگان را گردان کرده در آشلغ[۷۸] بالا از بهر نوای خاکیان گاهی از باد پر می‌‏کنند و گاهی از آتش، جام آفتاب و ماه را در بهشت رها نکنند بر سرچشمۀ سلسبیل از آنکه کم‏‌عیار است انگشت بر وی می‌‏نهی سیاه برون می‌‏آید لَا یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَ لَا زَمْهَرِیراً[۷۹] دنیا سرای قلاّبان[۸۰] است قلب[۸۱] این‌جا به‌کار می‏‌آید اکنون هیچ دروغی نبود تا راستی نبود و هیچ خیالی نبود که وی را حقیقتی نبود لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ[۸۲] پشّه‌‏ها اگرچه پراکنده شوند آخر در پشّه خانه جمع شوند ذرّه‌ها چون پشّه‌‏ها به بال باد و هوا به هر جایی که بپرد آخر مسکن قیامت ایشان را جمع کند دلی از خون سرشته را آن تدبیر دهد که چون کبوتران را بپراند به صفیر و نی به زیر دام باز جمع آرد از مدّبری آسمان و زمین به زیر دام قیامت همه را جمع آرد، به هر سویی سر می‏‌کشیدی و به هر مرادی، تا دوان باشیدی و باز پراکنده شدی چون رمه پراکنده می‏‌شود همه را بازرانند به سوی صحرای قیامت که‏ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا رَیْبَ فِیْهِ‏[۸۳] (وَاللهُ اَعلَم).

—–

[۱] این فصل با فصل ( ۱۳۱) مشابهت دارد و مانند تقریر دیگر است از آن و به همین جهت تکرار آن را بی‏‌فائده ندانستیم.

[۲] آیۀ ۶ سورۀ انبیاء: آیا زمین را زیرانداز نساخته‌ایم؟.

[۳] آیۀ ۷ سورۀ انبیاء: و کوه‌ها را مانند میخ‌ها.

[۴] آیۀ ۸ سورۀ انبیاء: و شما را به صورت جفت‌ها[ی گوناگون] آفریده‌ایم.

[۵] بخشی از آیۀ ۴۷ سورۀ حجر: و برادرانه بر تخت‌ها.

[۶] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: شهوت و کام.

[۷] آیۀ ۱۲ سورۀ انبیاء: و برفرازتان هفت آسمان استوار برافراشته‌ایم.

[۸] آیۀ ۱۳ سورۀ انبیاء: و چراغی درخشان پدید آورده‌ایم.

[۹] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به ضمّ اوّل خشمگین و آشفته شدن.

[۱۰] بخشی از آیۀ ۷۸ سورۀ حج: و در راه خدا چنان‌که سزاوار جهاد است جهاد کنید.

[۱۱] بخشی از آیۀ ۴ سورۀ حدید: و او هرکجا که باشد با شماست، و خداوند به آنچه می‌کند بیناست.

[۱۲] بخشی از آیۀ ۷ سورۀ مجادلة: هیچ رازگویی سه تن نباشد مگر آنکه او چهارمین آنان است.

[۱۳] بخشی از آیۀ ۱۶ سورۀ ق: و ما به او از رگ جان نزدیک‌ترم.

[۱۴] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: آمیزش و معاشرت.

[۱۵] مکدر و تیره، ناگوار.

[۱۶] بول و ادرار.

[۱۷] در پانوشت تصحیح استاد فروزانفر ثبت شده: قرآن کریم، سوره ۷۹، آیه ۲۴٫ که متاسفانه اشتباه می‌باشد و چنین جمله‌ای در قرآن کریم وجود ندارد و پانویس مربوط به شمارۀ بعد می‌باشد.

[۱۸] بخشی از آیۀ ۲۴ سورۀ نازعات: من پروردگار برتر شما هستم.

[۱۹] مصرعی از غزلیات سنایی غزنوی.

[۲۰] شهادتین نماز: گواهی می‌دهم که محمّد رسول خداست.

[۲۱] با اندکی اختلاف، بیتی از غزلیات سنایی غزنوی.

[۲۲] ظ: که زمین حواس تو.

[۲۳] آیۀ ۱۹ سورۀ رحمن: دو دریا را که به هم می‌رسند درآمیخت.

[۲۴] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: خریداری.

[۲۵] کفی که بالای آب و جز آن قرار می‌گیرد.

[۲۶] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: آواز تارهای ساز.

[۲۷] ظ: باز.

[۲۸] بخشی از آیۀ ۷۲ سورۀ احزاب: ما امانت را بر آسمان‌ها عرضه داشتیم.

[۲۹] در فقه به هر آنچه که مایه پوشش بدن فرد به گونه‌ای باشد که امکان رویت آن وجود نداشته باشد، کسوة گویند و برخی از فقها نیز لباس یا کسوة را مایه زیبایی نیز دانسته‌اند…

[۳۰] عقب بمان، حرکت نکن.

[۳۱] ظ: کردند.

[۳۲] ظ: در اوست.

[۳۳] آیۀ ۴۶ و ۴۷ سورۀ رحمن: و برای کسی که از ایستادن در پیشگاه پروردگارش [برای حساب در حشر] هراسیده باشد، دو بوستان است، پس کدامین نعمت‌های پروردگارتان را انکار می‌کنید؟

[۳۴] بخشی از آیۀ ۱۶ سورۀ غافر: امروز فرمانروایی از آنِ توست.

[۳۵] ظ: وفا نسیت.

[۳۶] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: منقسم به شاخه‌های مختلف، قسمت قسمت، منشعب.

[۳۷] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: مخفّف بایست (امر از ایستادن).

[۳۸] نام این اصحاب سه بار در قرآن آمده و در اصطلاح به کسانی گفته می‌شود که در دنیا با ایمان زندگی کرده و در روز محشر نامۀ اعمالشان به دست راستشان نهاده خواهد شد.

[۳۹] نام این اصحاب سه بار در قرآن آمده و در اصطلاح به کسانی گفته می‌شود که در دنیا به کفر و نفاق زندگی کردند و در روز محشر نامۀ اعمالشان به دست چپشان نهاده خواهد شد.

[۴۰] ذکر رکوع نماز.

[۴۱] بخشی از آیۀ ۶۳ سورۀ زخرف: عیسی پدیده‌های شگرف را آورد.

[۴۲] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: خداوند و صاحب.

[۴۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: راندن و خواندن ستور مرکب از (هر) حکایت صورت در راندن و خواندن ستوران و (کردن) که فعل معین است.

[۴۴] فریاد کردن و صیحه زدن.

[۴۵] بخشی از آیۀ ۲ سوۀ ق: حق این است که [کافران] از اینکه از میان خودشان هشدار دهنده‌ای به سراغ آنان آمده است، شگفت زده شده‌اند.

[۴۶] ظاهرا این عبارت زائد است.

[۴۷] بخشی از آیۀ ۹۵ سورۀ انعام: زنده را از مرده بیرون می‌آورد.

[۴۸] جوجه.

[۴۹] ابوحنیفه نعمان بن ثابت زوطی (متولد ۸۰ ه ق. وفات ۱۵۰ ه ق) و بنیان‌گذار مذهب حنفیه که در حال حاضر بالغ بر ۷۷% مسلمانان جهان پیرو این مذهب می‌باشند.

[۵۰] بخشی از آیۀ ۱۰ سورۀ یونس: پاکا که تویی پروردگارم.

[۵۱] آیۀ ۱۸۶ سورۀ بقره: و چون بندگانم درباره من از تو پرسش کنند [بگو] من نزدیکم و چون بخواندم دعای دعا کننده را اجابت می‌کنم، پس به فرمان من گردن نهند و به من ایمان آورند، باشد که راه یابند.

[۵۲] ابوحنیفه نعمان بن ثابت زوطی (متولد ۸۰ ه ق. وفات ۱۵۰ ه ق) و بنیان‌گذار مذهب حنفیه که در حال حاضر بالغ بر ۷۷% مسلمانان جهان پیرو این مذهب می‌باشند.

[۵۳] بخشی از آیۀ ۳۷ سورۀ بقره: آنگاه آدم کلماتی از پروردگارش فراگرفت و [خداوند] از او درگذشت.

[۵۴] بخشی از آیۀ ۳۸ سورۀ بقره: گفتم همه از آن [بهشت] پایین روید.

[۵۵] ظ: بیا.

[۵۶] آیۀ ۱ سورۀ واقعه: چون واقعه بزرگ [قیامت] واقع شود.

[۵۷] آیۀ ۵ سورۀ واقعه: و کوه‌ها سخت خرد و ریز شود.

[۵۸] آیۀ ۶ سورۀ واقعه: و همچون غباری پراکنده گردد.

[۵۹] آیۀ ۷ و ۸ و ۱۰ و ۱۱ سورۀ واقعه: و شما گروه‌های سه گانه‌ای باشید، [یکی] اصحاب یمین، و چه حال دارند اصحاب یمین، و [سومین] سابقان که پیشتازانند، اینانند که مقرب‌اند.

[۶۰] ظ: و هر دردی و مشغولی که.

[۶۱] آیۀ ۱۲۴ و ۱۲۵ سورۀ توبه: و چون سوره‌ای نازل گردد، بعضی از ایشان می‌گویند این سوره به ایمان کدام یک از شما افزود؟ امّا کسانی که ایمان آورده‌اند، بر ایمانشان می‌افزاید و به آن شادماند، و امّا بیماردلان را پلیدی بر پلیدیشان می‌افزاید و در حال کفر در می‌گذرند.

[۶۲] آن‌که بوی بد و خوب را در نمی‌یابد.

[۶۳] بخشی از آیۀ ۲۸ سورۀ یونس: سپس بین ایشان جدایی اندازیم و شریکانی که ایشان قائل بوده‌اند گویند شما [به حقیقت] ما را نپرستیده‌اید.

[۶۴] بخش دیگری از آیۀ ۲۸ سورۀ یونس: و روزی که همگی آنان را محشور گردانیم.

[۶۵] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به فتح اوّل ریشی که بر دست و پای شتران بر آید و از آن آب روان گردد و این جا به معنی ریمناک آمده است.

[۶۶] بخشی از آیۀ ۷۶ سورۀ انعام: این پروردگار من است.

[۶۷] بعید دانستن، دور شمردن.

[۶۸] بخشی از آیۀ ۷۸ سورۀ انعام: آنگاه چون خورشید را تابان دید گفت این پروردگار من است، این بزرگ‌تر است.

[۶۹] این خدا بزرگ‌تر است یا پروردگار من بزرگ‌تر است.

[۷۰] آیۀ ۱۴۴ و بخشی از آیۀ ۱۱۵ سورۀ مؤمنون: آیا پنداشته‌اید که شما را بیهوده آفریده‌ایم، و شما به نزد ما بازگردانده نمی‌شوید؟

[۷۱] کشاورزان.

[۷۲] بخشی از آیۀ ۵۸ سورۀ بقره: از آن دروازه فروتنانه وارد شوید [و برای عذرخواهی] حطه بگویید، تا گناهان شما را ببخشیم، و پاداش نیکوکاران را خواهیم افزود.

[۷۳] واژه‌نامۀ آزاد: حطّه در لغت، برگرفته از ریشۀ «ح ط ط» است. معانى گوناگون و در عین حال قابل جمعى که در واژه نامه‌هاى عربى براى ریشۀ یادشده آمده است، نشان مى دهد که فرونهادن و پایین آوردن چیزى یا کسى از جاى و جایگاه بالاى آن، اعم از اینکه مادى یا معنوى باشد، اصلى‌ترین مؤلّفۀ معنایى آن است

[۷۴] بخشی از آیۀ ۵۹ سورۀ بقره: آنگاه ستمکاران سخن را به چیزی جز آنچه به آنان گفته شده بود، تبدیل کردند.

[۷۵] بخشی از آیۀ ۲۷ سورۀ اعراف: ای فرزندان آدم، شیطان شما را نفریبد، چنان‌که پدر و مادر [نخستین] شما را از بهشت آواره کرد و لباس آنان را از آنان برکند تا عورتشان را بر ایشان آشکار کند.

[۷۶] بخشی از آیۀ ۲ سورۀ آل عمران و بخشی از آیۀ ۲۵۵ سورۀ بقره: و زنده و پاینده است.

[۷۷] آیۀ ۲۰ سورۀ قیامة: حاشا، حق این است که بهره زودیاب [دنیوی] را دوست دارید.

[۷۸] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: مطبخ و آشپزخانه مرکب از فارسی «آش» و لغ ادات نسبت و اتّصاف در ترکی.

[۷۹] بخشی از آیۀ ۱۳ سورۀ انسان: در آنجا نه [گرمای] خورشیدی بینند و نه سرمای سختی.

[۸۰] تقلب کاران.

[۸۱] تقلب.

[۸۲] بخشی از آیۀ ۸۷ سورۀ نساء: قطعاً شما را به روز رستاخیز گرد خواهد آورد.

[۸۳] بخشی از آیۀ ۸۷ سورۀ نساء: همو شما را در روز قیامت که در [فرارسیدن] آن شکی نیست، گرد می‌آورد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *