معارف بهاءولد – کتاب اول – جزو دوم – فصل ۱۶۱ تا ۱۷۰

جزو دوّم فصل ۱۶۱

در بیان نجوم سعد و نحس، آسمان را بی‌شه‏‌یی انگاشتم که پر از پلنگ [و] شیرند به یکدیگر برمی‏‌تازند هریکی در حق خود سعدند و به حق آن دیگر نحس، مشتری از جانب مقابله با مرّیخ نحس است و در حق خود سعد مرّیخ با خود سعد و در حق مشتری نحس، آفتاب را خود پادشاه گرفتم کدام پادشاه کلاه بر خود راست داشت، ماه را وزیر گرفتم کدام وزیر نیک بود که به مصادره و گرفتاری مبتلا نشد، عطارد را مستوفی گرفتم کدام مستوفی بود که منحوس به کنجی بازنماند، آسمان را خود خریطۀ مار و کژدم گرفتم چه تدبیر خواهد آمدن از ایشان‏ اللهُ نُوْرُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ‏[۱] یعنی هرچه نه سبیل الله گیرید همه در ظلمات روید و راه بازنیابید به الله آیید تا راه بازیابید و به قرآن و فرمان الله آیید تا راه بازیابید که راه به نور توان یافتن نور عبارت از همه راحت‌هاست گویند در آن کار خود را روشنایی می‌‏یابی یعنی راحتی می‌‏یابی‏ هُنَالِکَ تَبْلُو کُلُّ نَفْسٍ مَّا أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَی اللهِ مْوَلَاهُمُ الْحَقَّ‏[۲] جوهر اعمال چنان پیش فرست [که‏] چون بیازمایی باطل برون نه‌‏آید بیازمودن جزا یافتن باشد، بدی پیش فرستادی نیکی‌ها سپس آن بفرست تا هر دو به جنگ شوند چنان‌که تیرها در جهان آفریدۀ اوست ولیکن سپرها و جوشن‌ها هم آفریدۀ اوست چون سیئات چو تیر پران شود حسنات چو سپر در پیش آید قُلْ أَرَأَیْتُمُ مَّا أَنْزَلَ اللهُ لَکُمْ مِّنْ رِّزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِّنْهُ حَرَاماً وَ حَلَالًا قُلْ آللهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللهِ تَفْتَرُونَ‏[۳] می‌‏اندیشیدم که نان بسیار خورده بودم و مزۀ عبادت و وعظ کردن نمی‌‏یافتم گفتم ای الله اگر نان می‏‌خورم از ترس آن می‌‏خورم که نباید سست شوم مزۀ اندیشه تو و مزۀ عبادت تو و مزۀ وعظ با بندگان تو نیابم و اگر می‏‌نخورم اندازۀ آن نمی‌‏دانم هم بی‏‌نور و بی‌‏ذوق و بی‌‏حیات می‏‌مانم اگر غم پیش می‏‌آید می‌‏ترسم که به سبب این غم محجوب مانم، در آیت بیان آن است که اگر پیش‌نهاد درستی دارید از شکسته شدن در آن راه باک مدارید و در آن راه شکسته شوید و اگر پیش‌نهاد درست ندارید در آن  راه شکسته مشوید که دریغ باشد که درست خود را خرج کنی در راهی نادرست، مس را در راه زر خرج کنی تا زر شود نیکو باشد امّا زر را در راه مس خرج کنی تا مس شود افساد باشد، درست وجود تو از همه پیش‌نهادها[ی‏] نادر است تو بهتر است به مجاورت درست درست نیکوتر شود و به مجاورت نادرست درست تو تباه شود از دود برگذری سیاه شوی و از مشک برگذری معطر شوی، جهان مایه است یا انبار خاکی پاره‏‌یی را از وی زندگی می‏‌دهد و پاره‌‏یی را مردگی می‏‌دهد، مردگی نه از وی است و زندگی نه از وی است، او را از میان انگشت فروکن از خونی مشک ظاهر می‏‌کنند، نجاست با طهارت و خوش با ناخوش جمع نکرده‌‏یی بر درستِ تو عیار اختیار از بهر آن یار کرده‌‏اند تا به حجّت کار کنی، اگر صدقی داری به حال حوریان چگونه شب خفتن روا داری و دست‌پیمان[۴] حاصل نکنی بی‌‏رغبتی بنا بر آن باشد که اعتقادی نداری جمال را و یا امکان نبینی وصال را، درستِ وجود تو اگر مس است ناکس است و اگر زر است نیکو است، خاکش مکن زر چون در کف تو خاک شود موجب ندامت باشد و هیچی نباشد (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۶۲

سَأَلْ أَیُحْرَمُ مِنْ سَعَادَةِ الْأَبَدِ بِمُجَرَّدِ کَلِمَةِ الْکُفْر کَمَنْ نَهَرَ فَقُلْتُ لَوْلَمْ یُحْرَمْ سَابِقًا مَا تَکَلَّمَ بِکَلِمَةِ الْکُفْرَ کَمَنْ نَهَرَ صَاحِبَ جَمالٍ وَ شَتَمَهُ فَمَا لَمْ یَکُنْ مَحْرومَاً عَنْ لَذَّةِ جَمالِهِ مَا شَتَمَهُ فَکَذا هاهُنَا فَلَوْ کَانَ عارِفاً لَذَّةَ الْآخِرَةِ لَمَا کَفَرَ، قَالَ عَلَیْهِ الْسَّلامُ مَنْ اَعَانَ تَارِکَ الصَّلوةِ بِلُقْمَةٍ فَکَانَّمَا قَتَلَ سَبْعِیْنَ نَبِیَّاً قَتَلَ[۵] شراب بی‌‏قوّت کردن شراب باشد یعنی بی‌‏قوّت کرد کار انبیا را در حق این تارک صلات چو سعی انبیا در تعظیم الله است سُبْحَانَک[۶] می‌گفتم آواز خر آمد دلم ورخج[۷] و مشوّش شد، گفتم سبحانک را معنی این است که جمال تو را اثر عیب حَدَث نیست چنان‌که شاهدان عالم را سبحانک را معنی این بود که دل تو اگر به جمال می‏‌رود می‌‏فرماید که جمال بی‌‏عیب این‌جاست اگر به مال می‏‌رود می‏‌فرماید که غناء بی‏‌عیب این‌جاست و اگر به جاه می‏‌رود می‌‏فرماید که جاه بی‏‌عیب این‌جاست و اگر به مؤانست جماع و سخن گفتن کسی دیگر می‌‏رود سخن بی‌‏عیب این‌جاست و رحمت و رأفت بی‏‌عیب این‌جاست و همچنین جمله صفات تا فرمود مُهَّیمنم که مرغ چنان نلرزد در محافظت فرخ خود که من دست خود را زیر بال خود دارم تا ناامید نشوی که الله جنس من نیست مرا الله به خوشیِ جمال خود مؤانستی ندهد که از هیچ جنست آن خوشیت نباشد که از من باشد بعضی می‏‌گوید که چون بمیرم نه نام عالمی ماند و نه نام صوفیی ماند گفتم عالمی و صوفیی به مرگ بدل نشود بلکه عمل از پس مرگ بیش شود اگر عمل نکردی بعد از مرگ چه عالمی چه صوفیی چه جهد[۸] چه کدورت به علم پنبه لباس شود به علم مس زر گردد و پلید پاک شود به علم ریزه‌های مرده قوا می‏‌گیرد به صفا ریزه‌های پراکنده خاک منوّر شود که روشنایی در تاریکی عمل کند و صفا و علم در مرده عمل کند صفا را با دُردیِ دُرد چه کار علم در هر کاری که بیاموزند از بهر آن بود تا از رنج خلاص یابند اندیشه و هموم وجود خود چون خاشاک و گل سیاه است که بر سر خود کرده‌‏اید چون تاج چشم می‌‏خواهید تا باز کنید به جمال جلال این گل سیاه فرومی‏‌رود و پیش چشم می‏‌ایستد و تو می‏‌مالی چشم را و مزه را و مژه را و نزدیک است تا افکار شوید ای بخشاینده اندیشۀ هستی من از من بیفکن و بر من ببخشای و این بند دریافت وجود من از گردن من باز کن و خبر هستی من دور گردان و مرا از خود بی‌‏خبر گردان و به رحمانی و به بخشایندگی خبری و آرامی دِه، ای رحیم بخشاینده بیچارگی مرا می‌‏بینی در تردّدی‏ام و دلم بر هیچ جای قرار نمی‏‌گیرد یقینم بخش و از این تردّدم بیرون آر، رنج نمی‌‏توانم بردن تا به استدلال دل بر جایی قرار دهم، بی‏‌رنج و استدلال قرارگاهیم بخش از حضرت رحیمی مهربان‏‌کاری[۹] حضرتت را بر من مهری دِه و مرا مهری بخش و عشقی بخش و ای رحمان از میان این پراکندگی‌ها[۱۰] عشقی بی‌‏رنجی و بی‌‏چونیم بخش از حضرت با عظمت تو (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۶۳

وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِیْ خُسْرٍ إِلُّا الَّذِیْنَ آمَنُوْا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ‏[۱۱] هر بی‌‏مرادی که در مرادنمایی پیش آید آن در حق مؤمن انعام بود همه بی‏‌مرادی و رسوایی در آن کار بیان آن است که این مرادنمایی رسوا خواهد بودن در آخر کار که سود ندارد و عمر ضایع شده باشد و خسر حاصل شده آن وقت که دروغ و کژی گویی ما در سوزن خلد در زبان سودمند باشد تا وقتی به گاز بریده نشود سیر در دل و پیاز در دل‏[۱۲] را بزنند و رسوا کنند بهتر باشد تا کاله‏‌دزدک نشود تنگ مرادها را پیش تو نهاده باشند تا عمر دهی به خری اوّلش نغز نمود باز در زیر خاک رسوایی بی‏‌مرادی پدید آمد زود ردّ کن این تنگ را خود را پیش عنقای روزگار میفکن و دهری مباش تا به منقارت پاره‌‏پاره نکندت و همچون خودت ناچیز نگرداند که خسران باشد پرنده‌ای را زیر دامی و یا در خانه‌ای مشاهده کنی دانی که این پرنده مملوک است و دست‌‏آموز است در زیر دام آسمان و در خانۀ جهان باز روز که شکنندۀ شکاریان جهان است در کدام گوشه کنده بر پای وی فرومی‏‌دوزند و بوم شب را برون می‏‌آرند باز بوم را باز می‏‌برند و باز را می‏‌گشایند چنان دست‏‌آموزانند که اصلا رسوم خود را فراموش نکنند خود را پیش آنها مه‏‌اند از تا پاره و ناچیزت نکنند در امان خاوندِ[۱۳] ایشان رو که آن را ایمان گویند و خود را در امان آوردن یکی از سبب امان است. لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُوُنَ‏[۱۴] شیر شرزۀ روز که چندین خلق را می‌‏شکند به زنجیر کی بازبسته است که به بازار جهان می‏‌آرند و سیاه‏‌گوش شب که به همه تن شیر سیاه را ماند از کدام محافظت جدا می‌‏شود در پناه خداوند ایشان رو تا از ایشان امان یابی. قُلْ أَعُوْذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِّن شَرِّ مَا خَلَقَ‏[۱۵]. تا از خاسران نباشی نهال‌های شهوات و خوش‌‏طبعی را می‏‌خواهی تا در زمین ناحق غفلت‌لان[۱۶] نشانی رسوایی پیش آید که زمین ناحق است شکر کن که هم از اوّل برکندند اگر همه عمر نشاندیی آنگاه برکندندی چه کردی بل همه نهال‌ها را در زمین یاد الله نشان هرکجا باد شهوت الله وزان می‏‌شود بوی مهربانی الله به مشام جان می‏‌رساند و نهال تن را بدان سبز و خرم می‏‌گرداند با اعتقاد و ایمان همه رنج‌ها خوش گردد چنان‌که رنج‌های عشق بر عاشق مادام که عشق و اعتقاد باقی باشد، و هر که را اعتقاد و عشق و ایمان نباشد در معتقد او را همه چیز با رنج و بار گردد، اعتقاد و عشق آتشی باشد که خار رنج و صبر را گلاب خوش‏‌بو کند و طلخی رنج را دور گرداند در اعتقاد و ایمان بادِ خوش امید است که زمین تن را نزل بهاری دهد و در بی‏‌ایمانی و بی‏‌اعتقادی باد صرصر و زمهریر ناامیدی است که اجزای خاک تن را از نزل مراد خشک گرداند چون فصل زمستان ایمان دار و اعتقاد کن که چون خاک زمین تن تو به زمستان مرگ خشک گردد و نهال‌های حواس تو مرده شود باز دگرباره بهار وی را پدید تواند آوردن، بهار این خاک تن لون دیگر است شمال و صبا باد هوا و هوس و آرزوانه‌هاست[۱۷] نرگس و بنفشه‌‏زار وی نوع دیگر است سوسن دَه زبان وی نوع دیگر است، نهال‌های حواس او گونۀ دیگر است آب طراوت و راحت‌های روح را شکل دیگر است‏ کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِیْدُهُ‏[۱۸] همچنان‌که اوّل بی‌‏چون و بی‌‏چگونه که عقل هیچ‏‌کس بدان راه نیافت دوم بار هم بدان راه نیاید چند چیزی را بیخ حاجت نیابد تاک انگور و سپیدار و بید اگرچه سال‌های دیگر بر برون آورده باشد چون امسال برگ و شکوفه برون نه‌‏آورده باشد در فصل بهار در زمینی نشانی بگیرد و وقت نشاندن او جز بهار نباشد و دگر درختان را بیخ و نهال باید [در] بهار درخت آب را از بیخ به سر شاخه‌ها کشد و به تیر ماه آب را از شاخ به بیخ کشد و سر خشک شود الله مدد می‏‌کند تنۀ عالم را و آدمی و حیوانات چون حواس و انگشتان و اعضا و پرهااند وی‏[۱۹] را و این‏‌ها همه مدد روح و نفس و عقل و مزه و رنج و عشق و مودّت و محبّت می‌‏شوند باز اعمال و اوصاف می‏‌شوند و به عالم دیگر نقل می‏‌کنند که چگونگی ندانی آن را و آن را عالم غیب گویند تا وقت دیگر اجزای تو را اهل آن عالم کنند فلتیۀ عالم را راست می‏‌دارد تا می‏‌سوزد و چراغ عمل می‏‌شود و چراغ به عالم دیگر می‏‌رود نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیْهِمْ وَ بِأَیْمَانِهِمْ‏[۲۰] جهانِ مصوّر محسوس از خوش و ناخوش از میوه و درخت و آب روان و آتش و دود پیشین پدید آوردند تا بدین‌ها تفهیم کنند که در عالم دیگر چنین چیزها هست تا وهمت به محسوس رود از بهشت و دوزخ نه به معقول در عالم فنا نخل‏بندی[۲۱] چنین می‏‌فرماید از گِل تا آنجا که حقیقت باشد تا چه گونه باشد (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۶۴

اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیْمَ‏[۲۲] عبارت از آن است که من هیچ نمی‏‌دانم و سرگشته‌‏ام مرا ره نمای به راحت از رنجم نگاه‌‏دار چو من زاری‏ام توبرۀ زاریِ کالبد از من فروآویخته‌‏اند زاری به حضرتش فروریزم، به وقت قرآن خواندن بسم الله به وقت نان خوردن و قرآن خواندن یعنی این همه شراب‌هاست بر یاد تو می‏‌نوشم ای الله هرکه از راه بیرون افتد در بلاها افتد همه را پلی صراطی‌ست در خود اینک تن تو عالمی و در وی یکی خطی باریک‌تر از موی که به چشم درنیاید چون پل صراط آن خطی است که موافق و ملایم توست که اگر کسی به موجب آن خط می‌‏رود صدهزار لطف و کرامت تو در وی پدید می‏‌آید و کلماتی موزون و لفظ شیرین از تو می‌‏شنود و اگر از آن خط بلغزد و قدم در جای دیگر نهد پلنگ و خوک و فحش‏[۲۳] از تو جستن گیرد و شیر خشم پنجه گشاده بیرون آید و مار و کژدم از هر زاویۀ تو بیرون رود و نیش کژدم گزاییدن گیرد، نخست آدمی گرم شود و سرخ شود آنگاه کفک خشم برون اندازد تَکَادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ[۲۴] خشم‌ها از آتش کبر خیزد چه عجب است اگر آتش دوزخ را خشم باشد گفتم جامه‌ها چه سپید می‌‏کنید و به زر خویشتن چه آبادان کنید چو اندرون شما همه کباب و سوخته است مگر دیواری گرد درد خود برمی‏‌آرید تا نباید که رنج برون دَوَدْ و دود از روزن برون رود تا چه بی‏‌خردگی به‌جای آورده‌‏اید که هر ساعتی شما را محبوس اندهان کرده‌‏اند آنجا زندان را در و دیوار خشت است این‌جا زندان را دیوارش اندهان است‏ إِنَّ الَّذِیْنَ قَالُوْا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوْا لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُوُنَ‏[۲۵] رب دارو باشد و رب غلام باشد که همه غم و شادی با خواجۀ خود گوید و او به اندازۀ توانایی خود کار آن غلام بیچاره او باشد[۲۶] فرمان او دوست دارد با دوست او دوست باشد و با دشمن او دشمن چون تو هست‏‌کنندگی الله را تصدیق کنی [که‏] از هر نیست و هوایی هرچه خواهد بیرون آرد الله، اختیار خود را معارض اختیار او ندانی هرگز غم و اندوهت نباشد رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوْا همه رنج شما از کژ رفتن است و از راه بیرون رفتن هرکسی را در گوشه‌های خانه شکنجه‌ها می‌‏کنند چو خیانت‌ها کرده است و مصادره‌‏ها می‏‌کنند تا چه ناحق‌ها گرفته است تا چه علّت‌ها در شماست که چندین داغ بر شما می‌‏نهند علت دور کنید تا از داغ خلاص یابید چون همه علّتی همه داغ بینی، نبی و ولی اگرچه معصوم است معصوم‌‏تر از بچۀ شیرخواره نباشد، بچۀ شیرخواره چو کژ دَوَدْ و مویز خورد یا خود را از جایی اندازد هَی کنند و بر او بانگ برزنند و با یکی بترسانند که فلان می‌‏آید و دستش بگیرند و به خود کشند اگر آن مقدار کژروی نبودی آن بانگ بر زدن بر وی نبودی خر لت آنگاه خورد که کژ دَوَدْ ادب از بهر بی‏‌ادب است نه از بهر باادب، ابوبکر گفت استقامت بر ایمان است یعنی هرچه تصدیق دل کامل آمد همه فروع حاصل آمد که قدم آنجا باشد که دل باشد انبیا را علیهم السّلام رنج بود تازیانه بود که ایشان را بدان خطّ مستقیم داشتندی تا بدان ولایت خود رسند زَلّت ایشان کمال عبادت ما بود دیه ما را نامزد جای دیگر است شهر درجۀ ایشان دیگر اگرچه آن زلّت بر راه دیه ما راست آید امّا بر راه شهر ایشان نی تا ابر بی‌‏فرمانی و کاهلی نکند بانگ نهیب تندر نباشد اگرچه جماد است، آخر بی‏‌فرمانیِ عاقل اولی باشد که موجب تهدید گردد خدمت مگر در پای افتادن است که خدَمه پای برنجن را گویند حلقه شده پشت پای را بوسه می‌دهد اکنون حلقه در گوش باش در پایگاه جهان و زمین‏‌بوس باش الله را خداوند چون از جوارح منزّه است خاک درش را می‌‏بوس.

«بیت»

چون می‏‌نرسد که زلف مشکین بویم/ باری به زبان حدیث او می‌‏گویم‏[۲۷]

سریر و کرسی الله دل است، سریر تخت باشد از آنکه فرمان‌ها از تخت دل به جوارح می‏‌رسد چشم را و دل را و پایت را متصرّف از آنجا تصرّف می‌‏کند حسن السریرة حسن خدمت آمد از آنکه کسی حال تخم آنگاه داند که برگ و میوۀ او ببیند از ساق دست چون سنبل انعام و ادب برون آید و یا خار بی‌‏ادبی و بخل برون آید معلوم شود که حال تخم چیست (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۶۵

وَ جَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُوْا جَنَّةً وَ حَرِیْراً[۲۸] شعیب را گفتم که به مسجد رو که من مشوّش می‏‌شوم باز به دل آمد که مبادا بیازارد و برود گفتم ایشان را که به هر آسیبی و زخمی از قرارگاه خود برمید و بروید تا تراشیده‏[۲۹] مانید و آنگاه کدام درگاه و کدام کار را روید که آسیب‌تراش و زحمت به شما نه‌‏آید حاصل چرخ‏‌گر و درودگر که سکنه برنهد معنیش آن نیست که چوب را خله می‏‌کنم و یا تلف می‏‌کنم معنیش آن است که کژی و یغری[۳۰] و درشتی از وی دور کنم تا چون حریر شود و اهل شود مر کاری را ای مؤمنان بلیّات باایمان و خیرات همچون آن سکنه و تیشه است صبر کنید و مگریزید تا هموار و نیکو شوید، مردی غرجه[۳۱] از کوهستان پایه‌ای قدم در شهر نهاد و عزم درگاهی کرد تا قرار یابد موی بینی دراز شده و سر و ریش ناشسته و چاک‌ها از پوستین درآویخته و چارق دریده از سر کوی درآید گویند هم از آنجا اگر عزم قرار آنجا دارد گرد خود برآید که آخر این چه بود و چه شکل است که مرا آنجا راه نیست و مرا بازمی‌‏دارند پاره‌ای شکل بگرداند بازآید چون ردّش کنند لفظ [و] عبارت بدل کند و بازآید باز چون سخنی گوید استماع کنند همان موضع قرار گیرد باز دگر بار بیاید سر در خانه کند دورش کنند بار دیگر بیاید به موضع پیشین قرار گیرد و چون بخوانندش پیشتر آید باز دگر بار نرود تا نخوانندش تراشیدۀ[۳۲] یک مقام شدی تراشیدۀ همه جای‌ها نشدی و منه قَالَ عَلَیْهِ الصَّلوةٌ وَ السَّلامُ لَوْ کُنْتُ مُتَّخِذًا خَلیلاً لاتَّخَذْتُ اَبا بَکْرٍ خلیلاً[۳۳] باز اگر به درگهی دیگر روی بار دیگرت تراشند تا از تو چیزی نماند غرجه‏‌وار از کوه عدم عزم قرار حضرتی داری که کُلُّ مَوْلُودٍ یُوْلُدُ عَلَی الْفِطْرَةِ[۳۴] ناشسته روی و پریشان آسیب تکالیف می‏‌آید و تو را رد می‌‏کند که روی بشوی که‏ إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوْا وُجُوهَکُمْ‏[۳۵] و استنجا بکن و با مرحمت شو و خدمتکار، لفظ ثنا بیاموز، امین شو، خیانت و دروغ و تعدّی به بیع و شری بدل کن و هر چیزی به مواضع وی نهادن گیر تا قربت‏ فِیْ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ[۳۶] بیابی و نیز از این آیت آن فهم می‌‏آید که دیگران را چون به آسایش و صحّت تن می‏‌بینید دل‌‏شکسته می‌باشید که ما [را] در کار خیر توفیقی نی از هر دو جهان ویرانیی می‌‏بینم نی نی با این شکستگی صبر کن و هر روزی نزدیک‌تر می‌‏شو اگرچه نغز نشوی بدین قدر که از آخرت می‌ترسی و دیگری نترسد این شکستگی و ترش خود را نعمتی کاملی دان و این نماز شکسته بسته بیاری و دیگری نه‌‏آرد آن را دولت کامله دان و تو دروغ نگویی و دیگری گوید تو این را عزّی دان اگرچه صبر درشت است ولیکن از این درشتی نرمی پدید آرند چون حریر از درشت نرم می‌‏بافند، بِمَا صَبَرُوْا یعنی جزا و عطا به صبر است از چوب درشت و پوست غوزه[۳۷] پنبۀ نرم آرند و از درخت جوز غلیظ و پوست جوز و مغز ستبر روغنِ چون چراغ ظاهر می‌‏کنند نخست درشتی آنگاه نرمی دمادم وی باش تا صبر غلیظ تو را بشکند و حریر آسایش در آن  عالم پدید آرند، سؤال کرد که‏ ذَلِکُ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ[۳۸] گفتم خشیت از رب دگر باشد و ترس از چیزی دیگر دیگر، تا این ترس را نمانی بترس الله نرسی کافران را این مقدّمه ترس پیش آمد به ترسیدن ربّ نرسیدند، ای مریدان اگرچه ظاهر شما از ضعیفی چون شاخ تر ترسان است بیخ اعتقاد باید که استوار باشد خُذْهَا وَ لَا تَخَفْ‏[۳۹] ظاهر موسی اگرچه ترسان بود امّا بیخ اعتقادش راسخ بود بر وعدۀ الله (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۶۶

اَلَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیْمَانًا وَ قَالُوْا حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیْلُ‏[۴۰] ای نعم الموکول الیه الآخرة بازرگان بددل سودی نکند از آنچه بترسد در آن  افتد دلیر باید اگرچه دَه باره بشکند عاقبت برخیزد دزد شیطان چو کاروانی را بددل بیند زودتر کاروان زند این‏چنین ترس ترسان که این دین نفیس را می‌‏بری مبر به یک هَی پیش دزد اندازی معشوقۀ تو آن کاری باشد که در کلّ احوال او را مقدّم داری زمانیت که مسلّم نشود به چیزی دیگر پردازی باز چون فرصت یابی زود باز روی، عشق دین با محافظت بچه‌گان راست نه‌‏آید هرچه با او راست آید درگنجد و هرچه نی از میانه برود، ترس در دو مقام باشد یکی آنکه آن چیزی که من روی به وی دارم معشوقی و مطلوبی را شاید یا نی چیزی هست یا نی اگر در میان هست و نیست باشی تو نیز مرد هست و نیست باشی، کسی که از وجهی هست و از وجهی نی چه مزه یابد و دوم ترس آنکه بدین هست رسم یا نرسم خوف باید که نباشد از آنکه ممکن بود رسیدن اگرچه احتمال نارسیدن دارد اگر نظر تو به هستی پیوندد که محال نباشد حصول حال خوش تو از وی که هرگز نظر را به محال میل نباشد نظر چو چاوشان پیش می‌‏رود که راه گشاده است و چو امکان رسیدن ببود تأخیر و کاهلی کردن در رفتن به چه سبب خواه رسی و خواه نرسی از آنکه هستِ تو همه این است که روی به وی داری دگرها همه نیست توست پس اگر از بهر احتمال نیست خود قدم نگذاری دانی که از بهر نفس قدم نگذاری پس اگر این‌جای نخواهی ماندن به هیچ طرفی میلی نخواهد بودن، این طبلۀ کالبد و این انبان پرشبهۀ تن را چه پیش نهاده‌ای چشم از بهر آن باشد تا به طرفی اندازی و جمالی بینی قدم از بهر آن باشد تا رهی پویی و دست از بهر آن باشد تا به گوشه‌ای در زنی چون چنین نخواهی بودن بینایی هیچ مبین رونده‌ای هیچ مرو و شنونده‌ای هیچ مشنو صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونْ‏[۴۱] و اگر نه تقریب دیگر چون هستی معیّنت نخواهد بودن این حواس در این کالبد تو چه خواهد کردن و چه فایده باشد در وی خداوند عزّ وجلّ از این محبّت خبر داد در آن  وقتی که رسول را علیه السّلام شکست افتاد به حرب اُحُد ابوسفیان خواست تا بار دیگر حمله آرد، صحابه جلادتی نمودند و با آن جراحت‌ها پیش بازرفتند، ابوسفیان پدر معاویه پای کم آورد وعده نهادند سال دیگر جنگ بدر صغری چون سال دیگر شد بیرون آمدند به نزدیکی مکّه به مجنّه و می‏‌ترسیدند نعیم بن مسعود اشجعی را گفت برو و قوم محمّد را بترسان تا خلاف وعده از ایشان بود صحابه نترسیدند بیامدند مشرکان باز رفته بودند ایشان در آن  بازار خرید و فروخت کردند و با مقصود کلی بازگشتند (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۶۷

ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا رَّجُلًا فِیهِ شُرَکَاءُ مَتَشَاکِسُوْنَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِّرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثلًا الْحَمْدُ للهِ بَلْ أکْثَرُهُمْ لَا یَعْلمُونْ‏[۴۲] گفتم در کارهای پراکنده از بهر کاری خود را باری کرده‌ای مگر در میان راه از گران‏‌باری بخواهی خفتن و یا چون کشتی که از هر جنس در او می‏‌نهی تا بر خشکی بمانی دیک عاشورایی[۴۳] را چندین حوایج نکنند که تو در خود می‌‏کنی آخر این بار گران کجا خواهی برد اگر مقصودی نمی‏‌دانی جز همین خانۀ جهان از این گوشه برمی‌‏گیری و بدان گوشه می‌‏نهی چو باری بی‌‏عاقبتی است تو در تصرّفات خود چندین حساب و تأمّل چرا می‏‌کنی و غم مردن و زیستن چرا می‏‌خوری چه بازی را این نوع رنج نباشد این جزو با جدّ آمد و کلّش هزل آمد این محال باشد می‌‏گویی این بورزم تا بچه‌گان شود بچه‌گان خوب‏‌روی و دیه‌ها و شهرها و دکان‌ها بگیریم این پرده‏‌های دربافته که بس ضعیف است چو برداری از زیر آن چه پدید آید تا این پرده‌‏ها را بر کدام درها آویخته‌ای یا این پرده‌‏های حجاب است که‏ إنهم إِنَّهُمْ عَنْ رَّبِّهِمْ یوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوْبُوْنَ[۴۴] هرگاه که الله این پرده‏‌ها را از تو برگیرد الله را ببینی و این آرایش‌های تو از زور[۴۵] و فرزندان و جاه و جمال سحر سحرۀ فرعون را ماند جهان تا جهان گرفته عصای موسی اجل دهانی باز کند همه را فروخورد گویی نبودندی ما نشسته‌‏ایم و تعزیۀ نیستی خود می‏‌داریم و به هستی خود مشغول گشته زهی هستی مرده و ناچیز که ماییم و یا این کارساخت‌های[۴۶] تو چون طعام ساختۀ سلیمان را ماند که نهنگی سر از دریا برآرد و فروخورد و گوید از این چیزی نه‌‏آمد دیگر کو این آراستگی‌ها را و زینت‌ها از آنِ کیست که به خود می‏‌کشی و از بهر چه سبب به خود می‏‌کشی.

گفتم ای الله مرا بی‏‌خبر مدار بعد از مرگ و خاک شدن از فعل و تصرّف خود که من عاشق تصرّف و فعل‌های توم شاهدم در جهان جز فعل‌های تو نیست از آنکه دیدن فعل‌های تو از وجهی دیدن توست لاجرم افعال تو مونس و معشوقۀ من آمد تاجِ زید می‌‏گفت چو عاقبت هیچ نخواهد بودن این چیزهای خود را در ره یاری بازم که دمی مونس من بود.

زبان همچون خاشاک است بر چشمۀ دل و سرپوش وی است هرچند می‏‌جنبانی به گفتن گویی خاشاک و غریژنک[۴۷] از چشمه پاک می‏‌کنی آب روشن‌‏تر از دل برون می‌‏آید جهان قبّۀ بادین[۴۸] است اگرچه نماید ولیکن زود فروگشاده شود از بهر بازی‏ إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ[۴۹] چون بادی بدین استواری باشد تا راستی و جدّ را چه پایداری باشد.

خواجه محمّد سَررَزْی گفت مر تاج زید را که من از بهر آن دانستم که فلانی را نان و عسل آرند تا او بیارامد که من بیست سال در خود آرزوانه[۵۰] بکشتم تا در من آرزوانه نماند تا هرکه بیاید نزد من از آرزوانۀ وی در من پدید آید تا بدانم که آن آرزوانه را او آورده است و این محمّد سررزی هرگز نماز آدینه نکردی گفتی شما نخست مسلمان باشید تا من در مسجد شما آیم و مسلمانی سهل چیزی نیست (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۶۸

ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ[۵۱] اکنون کلمۀ خبیثه آن است که پوست‌ها از آن پروحشت باشد و کلمۀ طیّبه آن است که دل‌ها از او خوش باشد و ای اصحاب شما بر یکدیگر برتری و فروتری می‏‌جویید از آنکه اگرچه همه یک پیشه‏‌اید ولیکن غرض از آن پیشه هرکسی را کوی دیگر است. لاجرم مخالف یکدیگر باشید و یا غرضتان لقمۀ این جهانی است که در او تنگی بود لاجرم چون سگ به یکدیگر می‏‌آویزید موافقت در راه دین باشد هر چندان تعظیم الله می‏‌کنی او را خوش‌‏تر می‏‌آید و این تعظیم الله تخم خوشی آن جهانی است لاجرم در نُزل او نیز مضایقت نرود، امّا لقمۀ این جهان و جاه‏‌جویی چون تخم جهنّم است لاجرم نزلشان چون شجرۀ زقوّم[۵۲] است وَ إِذَا أُلْقُوْا مِنْهَا مَکَاناً ضَیِّقاً[۵۳] خارخار شکم تو زیاده از خارش پشت خر است‏ ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا[۵۴] عاقل را مثل زنند خر را لت زنند چو عاقل به زدنِ مثل کار نکند خرش کنند و به دوزخ فرستند و لت می‌‏زنند که قدر آدمیی ندانستی همچنان‌که بعضی چیزها را خر کرده بودند تو لت می‏‌زنی اکنون یک‏چند گاهی تو را خر کنند و لت می‌‏زنند که به چه حساب می‌‏بایست تو آدمی باشی چنان‌که ستارگان و ماه و آفتاب را و بروج را هست کردند و عقلشان دادند و خطاب کردند که اَعطِیا مَنْفَعَتَکُما طَوْعًا اَوْ کَرْهاً از آنگاه باز روان شدند در بروج به مقدار و همچنین خطاب کردند مرا نهار و آتش زمین‏[۵۵] را بعضی گفتند که همان عقل بر ایشان مقرّر ماند و بعضی گفتند که آن عقل نماند ایشان را تا شرف آدمی به چه پدید آید و او متحمّل امانت بود عربی شجرۀ طیّبه خرما بن را گویند شجرۀ خبیثه کشوث[۵۶] بیابانی باشد کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ یعنی خرما بن و تفسیر شجرۀ خبیثه نفس جریمه کار بود امّا مرد معنوی را تفسیر وی شجرۀ اعتقاد توحید بود نی شجرۀ خبیثۀ انکار که اصل وی ثابت در زمین یقین باشد و فروع ثمارِ تسبیح و تهلیل به علیین باشد و هر ساعتی اُکُل وی بدید هر روزی پنج نماز، ماه رمضان روزه و وقت غنا حج و غزو و خوی خوش و صبر در بلیّات و کلمات طیّبه.

فرید سؤال کرد که چگونه است که چندگاهی جهان را عقل داد و باز عقلشان بستد، گفتم چگونه است آدمی بچه را ساعتی عقل دهد و ساعتی عقل از او بازستاند که سَلَبَ عَنْ ذَوِی الْعُقُولِ عُقُولَهُمْ آدمی بچه پشیمان می‌‏شود می‌‏گوید که چه کار بی‏‌عقلانه بود که من کردم همین آب و خاک و باد است که به وقت آدمیی او را عقل و تمییز می‏‌دهند و بازمی‏‌ستانند (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۶۹

أَفَمَنْ کَانَ مُؤمِناً کَمَنْ کَانَ فَاسِقاً[۵۷] مؤمن آن است که امید دارد به خوشی و بی‏‌ترس باشد و زندگی حیوان به امید و طبع و یا از سهم و ترس باشد و اگر این هر دو نباشد پژمرده و یا مرده باشد پس مؤمن زنده آمد و فاسق مرده آمد أَوَمَنْ کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ‏[۵۸] پس اگر کسی خواهد تا زنده باشد به نزد کسانی باشد که آن کار او را و پیش‌نهاد او را معتقد باشند و آن را می‌‏ستایند و به خوب‏‌ترین وجهی یاد می‌‏کنند و فواید و عواقب آن پدید می‌‏کنند تا آن جمال آرزوانه[۵۹] نیکوتر نماید از انکه به یاد ثنا و ستایش و مشّاطگی بیان آن جمال پیش‌نهاد متضاعف می‏‌شود و به ترک بیان و ثنا جمال مراد کم می‏شود و آن سبزه و باغ آرزوانه پر گرد و خاشاک شود نظر به خضر و آب روان زیادتی نور بصر و بصیرت باشد از بهر این معنی است که هر جنس به جنس خود میل می‏‌کند که پیش‌نهاد همه یکی باشد و به سبب اجتماع آن جمال متزاید شود و زندگی ایشان بیشتر شود اگرچه جمال به کمال [چون‏] چند روز چشم را نشوید و بینی را پاک نکند از خِلم[۶۰] و خُلّه[۶۱] هر روز ریش‌ناک[۶۲] شوند و دهن گنده شود و آب رخسار برود همچنان‌که آن مزرع را و خیار زار را خَو[۶۳] نَکَنَد و خاک‌های با قوّت با آن یار نکُند آن نیکو بر نیاید و نیز در کم و کاست افتد اگر دست از وی بداری، نیز اگر بیان و ثناء کار دین نباشد و مصاحبت با یاران دین نباشد جمال دین را طراوتی نماند و تو را زندگی نماند و تو را ارزندگی نماند، گفتم ای الله همه خلقان تو را مشاهده می‌‏کردند به قدر آن آثار که بدیشان می‌‏رسید از ضرّ و نفع از خود می‏‌خواستند تا با تو سخن گویند یکی دهر نام می‏‌کرد یکی طبع نام می‏‌کرد و یکی نجم [نام‏] می‏‌کرد و یکی عدم و یکی موجب و یکی نه عدم و نه موجود چنان‌که تاج زید می‏‌گفت خدا نمی‌‏یارم گفتن می‌‏ترسم که آن حالتم برود چنان‌که کسی بر یکی تسبیح خو کرده باشد نیارد تسبیح دیگر گفتن که نباید مشوّش شود و آب مزه برود چون خو کرد بر آن ذکر گفتم این از آن است که کار شما چون شکل پشه باشد اکنون هرکس از خود نامی می‏‌نهاد مر الله را اسما فرستاد بر زبان انبیا علیهم السّلام [که‏] مرا بدین نام‌ها خوانید (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۷۰

إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوْا دِیْنَهُمْ وَ کَانُوا شِیَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْ‏ءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَی اللهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا کَانُوا یَفْعَلُوْنَ‏[۶۴] همه سود و آرزوهای تو چون بادی است بر پشت باد سواره شوی ندانی که بیندازدت و برود و دین هرکسی آن است که همه رنج‌های وی به وی خوش شود هر که را دل او منزل این جهانی باشد بی‏‌قرار و سرگردان باشد از آنکه این جهان سرگردان است گاهی چرخ زیر گاهی زبر چنان‌که کسی در کشتی راه کند گاهی از اوج و گاهی در موج و گاهی در گرداب و هرکه را دل در آن جهان باشد دلش با قرار باشد که دارالقرار است و در دین اسلام است همچنان‌که کسی در خشکی منزل دارد از موج و گرداب امان دارد تو کیش قربان تیردان و کمان‏‌دان داری نه کیش و ملّت قربان و تقرّب به حضرت الله داری اگر تو می‌گویی کیشی دارم امّا دو گواه داری که دروغ می‏‌گویی: یکی حالت شادی که چون شادی بیابی از کیش فراموش کنی معلوم شد که مقصود تو از کیش شادی بوده است نه کیش و گواهی دیگر رنج است چون رنج پیش آمد از ملّت فراموش کردی معلوم شد که مقصود تو از ملّت بی‌‏رنجی بوده است چو فایده حاصل نشد ترک وی گفتی پس مذهب تو همان آمد که‏

بیت‏

ما مذهب چشم شوخ مستش داریم‏/ کیش سر زلف بت پرستش داریم[۶۵]

آیت خواند قُلِ ادْعُوا اللهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَن‏[۶۶] یعنی در خدایی او نظر کنی به هر وجهی که باشی زندگیت دهد تا الله قوّت‌های عارضی و عرضی شما را پدید نکند این شهرها و ایوان‌ها و منارها برپای نتوانید کردن تا الله را قوّت نباشد این جبال راسیات[۶۷] و این آسمان را در هوا چگونه نگاه دارد وَ السَّمَاءَ بَنَیْنَاهَا بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوْسِعُوْنَ‏[۶۸] چون حاصل جهان چیزی نمی‏‌بینی در تو جنبشی پدید نمی‏‌آید در چیزی چون عجبی و آرایشی دیدی در تو جنبشی پدید آمد و زنده شدی و چون آن رفت باز مردی و پژمرده شدی اکنون جدّ و جهد باید کردن در هر کاری با یاد تقدیر الله جدّ منتظم نمی‌‏شود جِدّت آنگاه منتظم شود بر سبیل مبالغه تا به مرادهای آن برسی اکنون قدم در راه نه و حملۀ قوی بر چنان‌که عاشق و معشوق عاشق [تا] طاقت دارد در طلب معشوق می‏‌رود و چون از توانایی فروماند معشوقه بر سر وی آید و او را در کنار گیرد در وقت [قدرت‏] قَدَری عاشق باش و در وقت مانع و عجز جَبری باش تا معشوقۀ تقدیر الله بر سر تو آید و تو در الله نظر می‌‏کنی که من طلبکار توم که مقصود و معبود من تویی و چون مقصدت حضرت الله باشد هم حالت جَبری تو مَرْضیّ و هم حالت قَدَری تو پسندیده باشد طلب تو چون کلیدی است در هر کاری در غیب می‌‏گشاید و قدرت در آن کار می‌‏آورد هرچند طلب بیش گشایش بیش (وَاللهُ اَعلَم).

—–

[۱] بخشی از آیۀ ۳۵ سورۀ نور: خداوند نور آسمان‌ها و زمین است.

[۲] بخشی از آیۀ ۳۰ سورۀ یونس: آنجاست که هر کسی جزای آنچه در گذشته انجام داده است، می‌چشد، و به پیشگاه خداوند که سرور راستین آنهاست، بازبرده شوند.

[۳] آیۀ ۵۹ سورۀ یونس: بگو بیندیشید که در رزقی که خداوند برایتان فرستاده است [چرا] چیزی را حرام و چیزی را حلال می‌گردانید بگو آیا خداوند به شما اجازه داده است، یا آنکه بر خداوند دروغ می‌بندید؟.

[۴] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: زر و زیور و اسباب که پیش از زفاف به عروس دهند.

[۵] بخشی از حدیثی از پیامبر اکرم (ص): پیامبر علیه سلام فرمود: هر که یاری کند ترک کننده نماز را به یک لقمه و یا جامه، چنان است که هفتاد پیامبر را کشته باشد.

[۶] پاکا که تویی.

[۷] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به فتحتین و سکون سوّم زشت و مکروه، پلید.

[۸] ظ: چه صفا.

[۹] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: رحیمیّت، مهر و محبّت.

[۱۰] اصل: پراکیها.

[۱۱] آیۀ ۱ و ۲ و بخششی از آیۀ ۳ سورۀ عصر: سوگند به عصر [غلبه حق بر باطل]، که واقعاً انسان دستخوش زیان است، مگر کسانی که گرویده و کارهای شایسته کرده‌اند.

[۱۲] ظ: سیر دزد و پیاز دزد را.

[۱۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: خداوند و صاحب.

[۱۴] بخشی از آیۀ ۱۳ سورۀ احقاف: نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می‌شوند.

[۱۵] آیۀ ۱ و ۲ سورۀ فلق: بگو به پروردگار فلق پناه می‌برم، از شر هرآنچه آفریده است.

[۱۶] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: جای غفلت خیز (مرکب از غفلت و (لان) ادات مکان).

[۱۷] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: شهوت و کام.

[۱۸] بخشی از آیۀ ۱۰۴ سورۀ انبیاء: همچنان‌که آفرینش نخستین را آغاز کرده‌ایم.

[۱۹] اصل: اندروی را.

[۲۰] بخشی از آیۀ ۸ سورۀ تحریم: نورشان در پیشاپیش و سمت راستشان می‌شتابد.

[۲۱] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: صنعت ساختن میوه و درخت از موم.

[۲۲] آیۀ ۶ سورۀ فاتحه: ما را بر راه راست استوار بدار.

[۲۳] ظ: خوک فحش.

[۲۴] بخشی از آیۀ ۸ سورۀ ملک: نزدیک است که از خشم پاره‌پاره گردد.

[۲۵] آیۀ ۱۳ سورۀ احقاف: بی‌گمان کسانی که گفتند پروردگار ما خداوند است، سپس [در این راه] پایداری ورزیدند، نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می‌شوند.

[۲۶] ظاهرا در این عبارت سقطی واقع شده است.

[۲۷] شاعر این بیت یافت نشد.

[۲۸] آیۀ ۱۲ سورۀ انسان: و به آنان به خاطر شکیبی که ورزیده‌اند بوستانی [بهشتی] و [جامه] ابریشم پاداش دهد.

[۲۹] ظ: ناتراشیده.

[۳۰] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به فتح اوّل و کسر دوّم (چنان‌که در نسخۀ (ن) بدین شکل آمده) ظاهراً اسم مصدر است با ابدال از اغر کلمۀ ترکی به معنی سنگین (—) و یغر به ضمتین هم به معنی درشت و ناهموار در آذربایجان و در محاورات متداول است.

[۳۱] غرجستان و آن ولایتی است مشهور از خراسان

[۳۲] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: مهذّب، تربیت یافته، مناسب.

[۳۳] بخشی از حدیثی از پیامبر اکرم (ص): اگر کسی را به دوستی بر می‌گزیدم ابوبکر بود.

[۳۴] بخشی از حدیثی از پیامبر اکرم (ص): هیچ مولودی به دنیا نمی‌آید مگر بر فطرت.

[۳۵] بخشی از آیۀ ۶ سورۀ مائده: چون برای نماز برخاستید چهره و دست‌هایتان را تا آرنج‌ها بشویید.

[۳۶] آیۀ ۵۵ سورۀ قمر: در مقام و منزلتی راستین، نزد فرمانروای توانا.

[۳۷] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: کاسه مانندی از پوست که پنبه درون آن روید.

[۳۸] بخشی از آیۀ ۸ سورۀ بینة: این از آن کسی است که از پروردگارش بترسد.

[۳۹] بخشی از آیۀ ۲۱ سورۀ طه: آن را بگیر و مترس.

[۴۰] آیۀ ۳ سورۀ آل عمران: همان کسانی که چون بعضی به ایشان گفتند که مردمان [مشرکان مکه‌] در برابر شما گرد آمده‌اند از آنان بترسید [به جای ترس و بددلی، این کار] بر ایمانشان افزود و گفتند خداوند ما را بس و چه نیکوکار ساز است‌.

[۴۱] بخشی از آیۀ ۱۷۱ سورۀ بقره: کر و گنگ و نابینا هستند و از این روی نمی‌اندیشند.

[۴۲] آیۀ ۲۹ سورۀ زمر: خداوند مثلی می‌زند از مردی [برده‌ای‌] که چند شریک درباره او ستیزجو و ناسازگارند و مردی [برده‌ای‌] که [بی‌مدعی‌] ویژه یک مرد است، آیا این دو برابر و همانندند، سپاس خدای راست، ولی بیشترینه آنان نمی‌دانند.

[۴۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: اشاره به رسم معمول است که در روز عاشورا و اربعین و ۲۸ صفر آش‌ها می‏‌پزند و به قرینه استعمال چنان استنباط می‏‌شود که آش معروف به شله‏قلمکار و آش امام زین العابدین مراد است که در آن تمام حبوب و سبزی‌ها را داخل می‏‌کنند و دیک عاشورایی کنایه از دیکی است که روز عاشورا در آن آش مذکور می‏‌پخته‌‏اند.

[۴۴] بخشی از آیۀ ۱۵ سورۀ مطفقین: آنان در چنین روز از دیدار پروردگارشان در پرده باشند.

[۴۵] ظ: از زر.

[۴۶] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: مصدر مرخم از کارساختن.

[۴۷] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به فتح اول لای و لجن.

[۴۸] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: ظاهراً کنایه از حباب یا گرد باد است که به شکل قبّه می‌نماید.

[۴۹] بخشی از آیۀ ۳۶ سورۀ محمد: همانا زندگانی دنیا [مانند] بازیچه و سرگرمی است.

[۵۰] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: شهوت و کام.

[۵۱] بخشی از آیۀ ۲۴ سورۀ ابراهیم: خداوند چگونه مثلی می‌زند که کلمه پاک [ایمان] همانند درختی پاک [و پرورده] است.

[۵۲] نام درختی است در جهنم که میوه‌های تلخ بار می‌آورد.

[۵۳] بخشی از آیۀ ۱۳ سورۀ فرقان: و چون دست و پا بسته در تنگنایی.

[۵۴] بخشی از آیۀ ۲۴ سورۀ قیوم: خداوند چگونه مثلی می‌زند.

[۵۵] ظ: و زمین را.

[۵۶] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به فتح و نیز ضم اوّل گیاهی است مانند ریسمان باریک بی‌برگ و ساق و مایل به زردی و تیرگی و بر خارها و گیاه‌ها می‌تند.

[۵۷] بخشی از آیۀ ۱۸ سورۀ سجده: آیا کسی که مؤمن است همانند کسی است که فاسق است؟.

[۵۸] بخشی از آیۀ ۱۲۲ سورۀ انعام: آیا کسی که مرده‌دل بود و زندخ‌اش کردیم.

[۵۹] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: شهوت و کام.

[۶۰] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: آب بینی (به کسر اوّل و سکون ثانی).

[۶۱] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به ضم اوّل آب بینی (جمع)، خلم.

[۶۲] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: مجروح و زخمگین.

[۶۳] گیاه خودرو و هرزه‌ای که میان باغچه و کشت‌زار سبز می‌شود.

[۶۴] آیۀ ۱۵۹ سورۀ انعام: کسانی که دینشان را پاره پاره کردند و فرقه فرقه شدند، تو را کاری با آنان نیست، کارشان فقط با خداوند است، آنگاه ایشان را [از حقیقت‌] کار و کردارشان آگاه می‌سازد.

[۶۵] این بیت در رباعی ۱۳۱۴ مولانا آمده است.

[۶۶] بخشی از آیۀ ۱۱۰ سورۀ اسراء: بگو او را چه الله بخوانید چه رحمان.

[۶۷] کوه‌های محکم و استوار.

[۶۸] آیۀ ۴۷ سورۀ ذاریات: و آسمان را توانمندانه برافراشتیم و ما توانمندیم.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *