معارف بهاءولد – کتاب اول – جزو دوم – فصل ۱۹۱ تا ۱۹۸

جزو دوّم فصل ۱۹۱

بدان‌که آن جهانی غریب باشد و این جهانی شهری باشد و انبیا علیهم السّلام همه غریب بودند آنکه خود را غریب دانست راست‏‌گوی بود از یک راه درآمده است و راهی دیگر برون می‏رود غذایی که منی گشته است پروردۀ باد و هوا و گردش ستارگان و آب‌های آسمانی و دریایی است همه غریب و سرگشته. باز کالبد او را به همان حال‌ها بازگردانند به امانت به مشرق و به مغرب رسانند که روح غریب را به سرای کرامت بردیم چون موضع معیّن شود این رخت‌های وی را از شما بازستانیم و به نزد وی بریم گویی الله دو عالم و دو خرمن و یا دو انبار هست کردستی یکی خرمن این جهان که عین و عرضند و یکی خرمن غیب و آن جهان و بهشت و دوزخ و اگر آن خرمن ارواح است مشتی از خرمن این جهان را نسبتی می‌‏دهد به جزو خرمن آن جهان و آن روح است و باز از کف وی می‌‏ستاند و بر این خرمن این جهان می‏‌اندازد تا باز برگیرد و به وی دهد تا پاره‏‌پاره آن خرمن را آن خرمن می‌‏گرداند و تا به یکبارگی این خرمن را ویران کند و آن خرمن گرداند حاصل این جهان غریب است که گردش و سعد و نحس وی و رنگ‌های وی و سبزه و نبات وی و لیل و نهار وی و باد و آب وی و نور ماه و آفتاب همه می‏‌رود و دگر مدد می‌‏آید پس وی غریب آمد از عالم دیگر و احکام شرع صلات و زکات و حجّ و صوم و غیرها چون شکل عزایم است و ماران و کژدمان دوزخ را در سلّه کند و دیو و پری را به فسون در شیشه کند همچنان‌که کسی نداند.

می‌‏پرسید که تقدیر الله مخلوق است یا نامخلوق گفتم کسی که هیچ نداند از خیری و طاعتی و دوستی چنگ بدین‌ها درزند تا خود را معروف کند آنکه عاشقان و دوستانند وَللهِ الْأَسْمَاءُ الحُسْنَی‏[۱] می‏‌خواند الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الْقَاهِرُ الاَحَدُ الصَّمَدُ سُبْحانَ الله و اَلْحَمْدُ لله هرچه در قرآن و احادیث آمده است. وَذَرُوا الَّذِیْنَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ‏[۲] جسم و جوهر و عرض مخلوقی الی غیر ذلک من الاصطلاحات التی لا ینبئی عن العظمة نظیر وی چنان است که پادشاهی باشد با عطا و سخاوت و شجاعت و قهر و لطف و ممالک بسیار و غلامان بسیار طایفه‌ای از چاکران وی گویند که سپیدی چشم وی اندر رگ‌ها نیست سپیدی چشم وی بدین قدر است و سیاهی بدین قدر و در سیاهی چشم وی آبله نیست بر پوست وی موی نیست و در گوشت وی غدد[۳] نیست این را شعرها سازند شک نیست که این نوع مدح سبب حطّ[۴] بود از آنکه آب مهابت را ببرد و آتش عظمت را بنشاند امّا آن کسی که دوستدار باشد به شجاعت و سخاوت و لطف و کرم الی غیرذلک وصف کند امّا الله زشت آفرید و نغز آفرید و گلخن پدید آورد و بیماری و صحّت و هر کسی را در این جهان راحتی و رنجی مقدّر کرد و بر حسب آن تقدیر و حکم کرد نظر هرکسی بر جایی می‌افتد یکی را نظر بر جمالی و سبزه‌ای و آب روان و خوش‏‌خویی می‏‌افتد و او در آن نظر مواظبت می‏‌کند و او را سبب شادی می‏‌بود و یکی را نظر بر گلخن و روی ترش و خشم و حسد می‏‌افتد در رنج می‏‌باشد، به سبب نظرهای پراکنده آسایش و رنج مختلف شد مر خلقان را با آنکه اعتقاد همه یکی است که همه آفریدۀ خداست ولیکن نظر مختلف است از آنکه نظر دگر است و اعتقاد دیگر است اکنون نیز الله بیان کرد که‏ وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیْرًا[۵] و نیز فرموده‏ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا للهِ[۶]‏- یَفْعَلُ اللهُ مَا یَشَاءُ[۷] وَ یَحْکُمُ مَا یُرْیْدُ[۸] وَ لَوْلَا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَّبِّکَ‏[۹] و نیز فرموده إِنَّ الَّذِیْنَ آمَنُوْا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا[۱۰]– إِنَّ الَّذِیْنَ کَفَرْوا[۱۱]– أَطِیْعُوا اللهَ وَ أَطِیْعُوا الرَّسُوْلَ‏[۱۲]– مِّنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَیْهَا وَ مَا رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِیْدِ[۱۳] همه را بیان کرد و همه را فریضه است اعتقاد کردن که این همه راست است و صدق است و حقّ است و در وی هیچ شکّی نیست امّا نظر هرکسی بر کجا افتد به پایان آنجا رسد از آنکه قدم آنجا رود که نظر افتد نظر یکی بِه مَالِکِ یَوْمِ الدِّیْنِ[۱۴] افتد و یُؤْمِنُوْنَ بِالْغَیْبِ[۱۵] متّقی شود و نظر یکی به‏ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتٍ[۱۶]‏ افتد رغبت در طاعت و رجا به راحت افتد و یکی را نظر بدین افتد که و مَنْ یَعْمَلْ سُوْءًا یُجْزَ بِهِ‏[۱۷] بترس و احتراز از معصیت افتد و چون کسی را نظر بدین افتد که از حکم و تقدیر او بیرون نتوانم آمدن پیوسته در رنج تاریکی و ظلمات بماند کسی را نظر بدین افتد که‏ وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَّنَمَ کَثِیْرَاً مِّنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ‏[۱۸] ناامیدی بر وی غالب شود اکنون جهد می‏‌کن تا نظر تو بر موضع تحصیل سعادت افتد و نظر بدین جای دار که‏ وَ الَّذِیْنَ جَاهَدُوْا فِیْنَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا[۱۹] (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۹۲

وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ‏[۲۰] هر حالت تو موسی و عیسی و جمله انبیاست علیهم السّلام و فرعون و شدّاد این اسماء افعال توست و مَدیَن و مصر و شام و سایر- الاماکن مقاصد توست و سفر و حضر تقلّب توست از کار به کار تِلقاءَ مَدْیَنَ دربند جلوه کردنی اگر رنج قومی نمی‌‏بایستی کشیدن ید بیضا و عصاء ثعبان و دم و قَمّل و ضفادع چرا می‏‌بودی بیان خلق عالم فی سِتَّةِ اَیَّامٍ اگرچه لیل و نهار نبود و شمس و قمر نبود ولیکن مقدار آفرینش هر قطعه جهان را یوم نام نهاد تا شش قطعه را سِتَّةِ اَیَّامٍ نهاد و این بیان آن است که پیش از تو چندین هزار سال‌ها کارها کرده‌‏اند نه اتّفاقی است کار جهان همچنان‌که ماه و آفتاب را علامت این ایّام گردانید نیز چیز دیگر آفریده باشد که علامت آن ایّام بوده باشد چو از نور آفتاب رگ لعل و یاقوت و زر و نقره با آنکه در لحد کان‌ها است بهره می‌گیرند چه عجب که اثر رحمت در لحد به مؤمنان برسد وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ[۲۱] دو عاشق و معشوق در مصطبۀ[۲۲] جهان یکدگر را می‏‌طلبند چون دو جمع شوند نقیب قهر بیاید به یکجایشان بگیرد هر دو را روی سیاه کند از جهان بیرون کنند و در دوزخ اندازند ماه چون عاشقان جامه چاک می‌‏زند اگر چه بر خود می‌‏کاهد ولیکن تازه‏‌روی است که عاشقان اگر چه ضعیف شوند ولیکن تازه‏‌روی بوند هرچه نوری حاصل کند همه خرج کند و آفتاب گرد کند که عاشقان سخی باشند یُوْلِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ[۲۳] پاره‌ای شب را روز می‌‏گرداند چو شب‌ها کوتاه شود و روز دراز گردد پس نتواند که تیره‏‌رویان ضعیف مؤمنان را به قیامت روشن‏‌روی گرداند وَ یُوْلِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ‏[۲۴] و پاره‌ای روز را شب گرداند به‌‏وقتی که شب دراز شود و روز کوتاه گردد نتواند که روشن‏‌رویان اهل کفر را تیره‌‏روی برانگیزاند یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوْهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوْهٌ‏[۲۵] چون شب درازتر شود خلقان بیشتر خفتند پارۀ باخبری را بی‌‏خبر گردانیده باشند و وقتی که روز درازتر شود پارۀ بی‏خبری را باخبر کرده باشند وَ أَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوْسَی‏[۲۶] سخن پنهان گفتیم به اُمِّ موسی گوشت‏‌پاره است آدمی که نخست گِل بود آنگاه در وی نقش غم و اندیشه و سبزه و خرّمی و شادی پدید آوردیم نهان‌گه کالبد همچون چهار دیواری است و در وی صدهزار باغ و چون در اندرون نگاه کنی هیچ جای چیزی نی، عجب نباشد که در کالبد مرده رَوْضَةٌ مِنْ رِیاضِ الجَنَّةِ[۲۷] همچنین باشد در این گوشت‏‌پاره دریچه‌‏های تدبیر و رای و حساب و کتاب پدید آمده که این می‌‏بباید و آن می‌نباید سخنان پنهانی از این دریچه‏‌ها می‌‏گویند هرچند چشم آنجا بری دریچه نبینی هرچند گوش آنجا بری سخن نشنوی سخن منکر و نکیر چه عجب بود در کالبد مرده‏ وَ أَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ‏[۲۸] در دل زنبور افکند و با وی سخن گفت پنهانی تا بدانی که علّت این گوشت‌پاره نیست از آنکه در نحل این گوشت‌‏پاره نیست همه جانوران از آب و گِلی هست شدند با هر گِل و آب جانوری سخنی پنهان دیگر گفت که هیچ حیوانی دیگر آن را نشنود چه عجب اگر با هر گِل و آب مرده سخن پنهان منکر و نکیر بود که کسی دیگر نشنود و یا الله پنهانی با آب و گِل مرده سخنی خوش گوید تا راه بهشت و ثمار گیرد و با کافر پنهان بگویند تا راه زهر و مار گیرد زنبور عسل بدان خُردی به اندازۀ خود خورد غلپواژ[۲۹] بدان کلانی بسیار خورد مؤمن حلال اندک خورد کافر هرچه بیابد بخورد از آنِ مؤمن جوی عسل شود و شیر و می و آب غیر آسِن و از آنِ کافر حَمیم[۳۰] و غَسّاق[۳۱] و غِسلین[۳۲] شود اکنون جهان بیمارستان است دارالمرضی مؤمنان سخن طبیب انبیا را علیهم السّلام بشنودند به اندازه خوردند کافر نشنود بسیار خورد مستسقی شد مؤمن دوست است کافر بیگانه است حشیش جهان نهادیم دوستان به اندازه خورید آش‌های نغز سپس بیگانگان بمانید چون وقت ولایت بخش کردن بود همه شما را دهیم ایشان را به زیر تیغ بگذرانیم (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۹۳

نخست آدم که سر از خاک برزد بی‏‌مجالست اصحابْ درس اهل سماوات و پریان گفت و مطالعۀ سعد و نحس کواکب کرد وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا[۳۳] تا پری و فرشته را حقیقت وی معلوم شود، ابراهیم بی‏‌پدر و مادر در کوه مانده بود چون بیرون آمد پدر را تعلیم کرد و دفترهای نجوم ایشان را به یک‌‏سو نهادن گرفت و آب بر روی چهار طبع ریخت و در آتش رفت و بنشست، موسی بی‏پدر و مادر غریب و راعی غنم به نزد سَحره آمد که دیوان و شما بر کار نیستید، عیسی علیه السّلام بی‌‏پدر انجیل آورد که چهار طبع را بشویید که جالینوس و فیلسوف بر کاری نیستند من نابینای مادرزاد را بینا کنم و مرده را زنده کنم و گل را مرغ کنم بی‏‌دارویی و معالجتی، محمّد امّی صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّم از توریت و انجیل و کتب پیشین و فصاحت و بلاغت مر ادیب رفتگان[۳۴] را آموختن گرفت تا روشنی راه عالم غیب نیک مقرّر بود، محمود عبد الرّزاق گفت که سه شب است که دعا می‏‌کنم تا رسول را علیه السّلام به خواب بینم هر سه شب مولانا بهاءالدّین ولد را به خواب بدیدم و عبدالله هندی گفت که سلطان وخش و همه غلامان و لشگرش علم‌های به زر پوشیده بودند و مولانا بهاءالدّین ولد بر تخت نشسته بودی ایشان می‌‏آمدندی و آب پای وی را برمی‌‏داشتندی و در روی خود می‌‏مالیدندی و ایشان را کسی می‏‌گفت از غیبیان که بروید در امان وی باشید و نیز خواهر ترکناز گفت که مصطفی را علیه السّلام در بیداری بدیدم و اگر خواهم بهشت حَوْرا و عینا را به چشم سر می‌‏بینم و اگر خواهم دوزخ را با همه ماران می‌‏بینم تا بدانی که تصدیق و اعتقاد به از صدهزار معرفت است و همین حواس را که در این محسوس داد همین حواس را در دیدۀ غیب هم تواند داد (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۹۴

یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِّنْ دُونِکُمْ لَا یَأْلُونَکُمْ خَبَالًا وَدُّوْا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِیْ صُدُوْرُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیَاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُوْنَ‏[۳۵]. در آن حالت که به دوستان دینی باشی دل تو به رحم و شفقت و نیکوخواهی اهل اسلام و بزرگداشت و دوستی انبیا و مجاورت ملایکه آراسته باشد این از آن است که از تنۀ درخت کالبد تو میوه‌‏های خوشبوی سرایر ملایکه به عالم غیب نقل می‏‌کنند و آن بوی خوش تو را مزیّن گردانیده است به راحت و رحمت و تعظیم و چون بدان عالم روی این‌‏چنین میوه‌‏ها بینی غم چه می‏‌خوری عاشق الله باش تا از همه رنج‌ها و غم‌ها خلاص یابی اکنون غم مخور اگر الله چیزی دادستت از آن بسیار اندکی در راه وی بباز و اگر ندادستت فارغ بنشین و غم مخور جنگ همه با اختیار توست چون اختیار تو رفت جنگ نماند اگر شهوت ندهند فرومرده‌ای و اگر زیاده از طاقت تو دهند چون شیشه از آن باد به طرقی هرچند کار بیش کنی قدرتت بیش دهند که دخل به اندازۀ خرج است چون نازکی ورزی و صرفه کنی در خرج کردن قدرت و قوّت کم دهند که قدرت از بهر فعل است چون فعل نکنی قدرتت ندهند پس اختیار را بمان وَ لَاحَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ اِلَّا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیْمِ[۳۶] بگوی هر تدبیری که درآید لا حول کن تَحوّل کن از قوّت و تدبیر خود هر ندامتی که تو را از معصیتی پیش آید لا حول کن که به خود کی توانم این را راست کردن ترک این ندامت بگوی و اگر رغبت به طاعت می‌‏کنی می‏‌گوی لاحول، از عظمت الله دراندیش ترک تدبیر خود بگوی همه عمر کسب‏‌کننده در دو صفت باش یکی رفعت به علوم دل و دین و دیگر تواضع به تن هرکه خوارتن[۳۷] باشد عزیز دین و عزیز دل باشد و هرکه عزیز تن باشد خوار دین و خوار دل باشد خداوندا هنرهای ما را در چشم ما مخفی دار و عیوب ما را بر ما ظاهر دار چشم ما را کور گردان از خویشتن‏‌بینی.

معصیت با ایمان زبان ندارد و طاعت با کفر سود نکند گفتم اَبْرِ غم در عدوی الله افتاده است از آنکه حسد از غفلت و بی‏‌فرمانی الله و نُکر با الله خیزد و آن حالت عدو الله است و آن حالت که حبیب الله است مرحمت است با خلقان عاصی و مطیع تا بدانی که از آن وجه که حبیب الله آیی رنج با تو کار ندارد و از آن وجه که مخالف و عدو الله آیی محل رنج‌ها باشی هر زمان مست نباشی از لذت الله و غافل باشی آن زمان عدو الله باشی که اگر حبیب الله باشی از مستی محبّت و کمال الله بی‏‌هوش باشی (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۹۵

می‏‌خواستم تا خدمت الله کنم چنان‌که مزه بیابم هیچ وجهی مزه نمی‏‌یافتم به هر طرفی می‏‌دویدم و رضاطلبی می‏‌کردم هیچ جای روی راهی نمی‏‌یافتم گفتم هیچ دولتی و رای آن نباشد که خدمت در غیبت بود در غیبت تو اگر تو را موافق و مصدّق و خدمتکار باشد چنان نوال ارزانی داری که در حضور صدچندان چاپلوسی را وزنی ننهی از بهر آن تا کار تو قدر و قیمت گیرد، ایمان به غیب فرمودند مر تو را اکنون باید که عشق تو به وقت حجاب و در نایافت چگونگی و حکمت بیش از آن باشد که به وقت استدلال و نظر و حکمت از آنکه در وقت غفلت و حجاب و جهل و غیب بیش باشد و به وقت نظر و استدلال عین بیش باشد اول مبنای تو بر بلغم کردند که فصل کودکی است و دوم‌دَمْ که فصل جوانی است و سیوم صفرا که کهولیت است و چهارم سودا که شیخوخیت است پیشگاه خانه‏‌ات بدین چهار متاع مُستقذَر از بهر آن آراستند تا ناخوشت آید و از وی بگریزی نشان سعادت آن باشد که جایی‏[۳۸] بر سر فروخواهد آمدن که‏ إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ لَیْسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌ[۳۹] کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ‏[۴۰] او را بی‌‏قرار دارند تا از آن خانه برحذر باشند و اساسی ننهند و آن نشان خذلان باشد که وی را قرار دهند به کام‌روایی‏ وَ النَّازِعَاتِ غَرْقًا[۴۱] قسم به کشندگان جان کافر به سختی که چون از کالبد جدا می‏‌شود و کشندش به سختی که در پیش رنج و ظلمت می‌‏بیند و خوشی‌ها از پس مانده هرچند خوش‌‏تر بوده باشد جان او را رنج بیش باشد وَ النَّاشِطَاتِ نَشْطًا[۴۲] گشایندگان گره جان مؤمنان به‌‏آسانی که هرچند جان مؤمن از کالبد جدا می‏‌شود راحت بیشش می‌‏بیند کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ همه رونده‏‌اند اگر نه امید زاد راه آخرت بودی حیلت دنیا به هیچ‏‌چیز نه ارزیدی اگر کسی را مخیّر کنند میان شکر خاییدن یک ماه و پنج روز درد دندان آن یک‏‌ماهه شکر را نخواهد پس راحت در حیات جز مسافر راه آخرت را نباشد وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ‏[۴۳] یعنی بار دیگرتان هست کنم که هست‏‌کننده باقی است هر دمی از عمر بی‏‌بدلی است زنهار تا با نغوصت و با ناموافقی باد ندهی و نگذرانی.

مؤذن صلا گفت گفتم معلوم شد که سبب خلاصی از بلاها دعا و زاری است و رسیدن به دولت‌ها دعا است اکنون در حال خود نظر کن اگر مرده‌‏دل و مرده اجزا باشی نوحه‏‌گری به حضرت الله آغاز کن و هر جزوت بر تن خود زاری آغاز کند به حضرت الله و اگر زنده‌‏دل باشی و زنده اجزا های و هوی عاشقانه در حضرتش در می ده و خدمت مشتاقانه به‌جای می‌‏آر خویشتن را بر گرای[۴۴] و بنگر که پشتوارۀ تن خود را از بهر کی می‏‌کشی از بهر دوستی خود یا از بهر کسی دیگر، نان و آب و شهوت راندن پاره برزدن این جوال است، مقصود اگر از این جوال‏‌کشی همین پاره برزدن و دوختن است عاقلی نیست متاع‌هایت نگاه می‏دار تا برون نه‏‌افتد از گوش و چشم و دل و گُرده اگر بر سبیل کفران می‌‏بری به آتشی می‌‏بری تا بسوزی و اگر می‌‏دانی که سرمایۀ کسی دیگر است به فرمان و دوستی او می‌‏بری دزدوار مبر کسب‌های حلال دکان‌های الله است به فرمان الله برآنجا می‏‌نشین و کسبی می‌‏کن و حرام‌ها دکان‌های الله است ولیکن تو به دزدی‏[۴۵] بدان‌جای رفته‌ای برآویزدت خداوند دکان این پشتواره تو را الله داده است به فرمان الله می‏‌بر، آن جهان تو را جمال خوب دهد این صورت تو نیک و رخج است خون و ریم و حدث از بهر این معنی این جهان مبغض آمد و آخرت محبوب که اَللهُ جَمِیْلٌ یُحِبُّ الْجَمَالَ وَ طَیِّبٌ یُحِبُّ الطَّیِبَ[۴۶] (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۹۶

وَ مَا کُنتَ تَرْجُوْ أَنْ یُلْقَی إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِّن رَّبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ ظَهِیْرًا لِّلْکَافِرِیْنَ‏[۴۷]. کوی ملحدی و بت‌‏پرستی و آفتاب‌‏پرستی و خدای‏‌پرستی و سنَّتی و بدعتی گردان است گرد جهان هرچند گاهی هر خاکی و هر ولایتی را ملّتی گیرند تا چندهزار بار ولایت بلخ ملحدان را[۴۸] بوده است و گرد کوه سنی و هندو و ترک اسلام، و عرب و عجم کفر، اندک آتش به هرجا می‏‌افتد و شعله می‏‌گیرد، دو حالت است قدرت و عاجزی هرگاه وقت قدرت خدمت کردی از عاجزی باک مدار وظایف خدمتکاری به تو رسانند اگرچه خاک شوی همان ثواب بنویسند فَلَهُمْ أجْرٌ غَیْرُ مَمْنُوْنٍ‏[۴۹] همّت و عزم همچون بیخ و دانه است گاه قدرت از گوشت و پوست سربرزند و شاخ و برگ و میوه برون آرد از تسبیح و تهلیل، بدان جهان این درخت طاعت را بشکافند از وی درخت‌های با نعمت بهشت بیرون آرند و وقت عاجزی آن بیخ همّت همان سوی بهشت شاخ و برگ برون آرد، از دَم عیسی از گِل مرغ گردانیدند از دَم تسبیح تو مرغان علیّین آفرینند یا مستغفری تو در بهشت بر سر درختان مونس و قوّال و مغنی و مترنم بود تو را و یا به سبب دم تسبیح تو گرد وجود تو را بعد از مرگ مرغی گردانند به وقت حشر هرچند بزرگداشت در آن تسبیح مر تو را بیش آن مرغ تو رنگین‏‌تر و فرمان‏‌بردارتر بود از آنکه دَم توست و درختان بهشت فرمان‏‌بردارتر شوند از آنکه فعل توست که شجرۀ طاعت توست و حور مسخّر تو شود از آنکه هوا و آرزو جوی توست و خمر بهشت مسخّر توست از آنکه از شوق توست‏ اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِیْ وَهَبَ لِیْ عَلَی الْکِبَرِ إِسْمَاعِیْلَ وَ إِسْحَاقَ‏[۵۰] از آنکه مردم بهشتی فرزندان بهر بهشت خواهند لاجرم نعمت بود شکر لازم باشد و حمد واجب حمد و شکر لازمۀ نعمت است از آنکه هرکه از کسی نعمتی دید حمد و شکرش لازم شد از هر بنده که حمد و شکر الله دیدی بدان‌که آنچه او می‌‏دارد از الله نعمت است که سبب سعادت ابد خواهد شدن لاجرم حمد می‏‌گوید از بهر زیادت را و چون وجود کافر و مال او نعمت نیست که تنش مُستهدَفِ[۵۱] عقوبت ابد بود و مالش سبب شقاوت ابد لاجرم صلات و زکات نیست او را که صلات شکر نعمت تن است از بهر آن تا به حیات ابدی رسد و زکات که از زکی الزّرْع است و ابد الآبدین این کشت بماند که‏ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیْدَنَّکُمْ‏[۵۲] لاجرم در مال اهل کفر زکات نیست از آنکه آن مال ایشان نعمت نیست بلکه مار است (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۹۷

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیْهِ‏[۵۳] جهد می‌‏کنی و جان می‏‌کنی در کارهای مختلف چنان‌که موش یک رهش سوی سرکۀ مردمان باشد و یک رهش سوی خمرۀ روغن و یک رهش سوی انبار و یک رهش سوی زر تو نیز شنوده‌ای که فلان پیشه و فلان هنر سبب آبروی و دولت است آن همه هنرها اکنون همه را می‏‌ورزی تا همه را بگیری بضاعت سفر می‏‌فرستی و عزم سفر می‌‏کنی و عزم دهقانی می‏‌کنی و در بازار خرید و فروخت می‏‌کنی و تعلّق آمد شد طایفه‌ای می‌‏داری و یک سوی رسن به گردن خود بربسته‌ای بدان طرف و بدین طرف می‏‌روی در میانه خفه می‌‏شوی و دیوانه‌‏گونه می‌‏شوی، سوراخ موش دشتی را نافقا گویند آن تن و کالبد مرد منافق سوراخ موش دشتی را ماند از سوراخ چشم جای دیگر می‌‏رود و از سوراخ گوش جای دیگر می‏‌رود و از دل چیزی دیگر می‏‌جوید باش تا از اعمال شما صورت‌ها آفریند و از سیرت‌های شما جان‌های آن صورت‌ها کند فَمُلَاقِیْهِ بدو رسی خوش بود یا ناخوش بود وَ اصْبِرْ وَ مَا صَبْرُکَ إِلَّا بِاللهِ‏[۵۴] صبر حاصل نشود مگر به الله چون تو گرد خدمت و درگاه الله نگردی خلعت صبر چگونه یابی از هیچ‏‌کس در جهان چیزی یافتی تا خدمت وی نکردی خلعت آن اخلاق حمیده است و صبر و جوش در فاقه که بدان دولت آن جهان حاصل شود نه خلعت نانی است و استخوانی که پیش سگان اندازند تو درآیی و از آن بخوری نعمت دنیا چون آب تتماج[۵۵] است که پیش سگان ریزند اگرچه سگ را طوق زرین و زرپوش اطلس[۵۶] سازند از حد نجاستی بیرون نرود امّا مؤمنان را گفتند که مردار مباح می‌‏بود مر مسافر را به طریق ضرورت شما را مباح داشتیم از کسب حلالتان حاصل کار تو آن است که آتشی می‏‌گیرانی و آبی برمی‏‌زنی و دیواری را می‏‌تراشی و گِلی در وی می‌‏زنی یعنی شهوتی جمع می‏‌کنی و می‏‌رانی و خویشتن را به دارو و طعام فربه می‌‏کنی و لاغر می‌‏کنی آخر از این گلخن‏‌تابی تو را چه دادند آن گلخن‏‌تابک هر روز درمی چند می‌‏ستاند و نفقۀ راه آخرت می‏‌سازد تو چه می‏‌ستانی و مزه از این گلخن تافتن زیر دندان تو چه مانده است و اگر مزه داری چرا عاشق نیستی استربانان را نفرمایند که جامه و دست و روی را پاکیزه دارید چنان‌که کافران را که ایشان ستوربانان نفس خویشند امّا مقرّبان مؤمنان را گفتند که جامه و سر و روی بشویید که شما مُناجی مایید اگر گلخن تابان و سرگین جمع‌‏کنندگان نبودی صاحب جمالان به حمّام چگونه آمدندی، اگر اهل دنیا دنیا را معمور نداشتندی اهل ایمان به حمّام چگونه فروآمدندی و رخجی عمری داری تا در طلب مطلوب خویش نیستی بی‏‌مزه و مرده را مانی اگرچه همه جهان را با خود گرد کرده‌ای تو را از زر و از مرکب و از جامۀ نفیس چه حاصل بود چون مزۀ زندگانی نداری اجزای تو چون مردگانند بنشین نوحه برایشان آغاز کن بُوَد که از آب چشم تو ایشان را زنده گردانند چنان‌که از آب چیزها را زنده می‏‌گردانند (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو دوّم فصل ۱۹۸

بدان‌که دوستی درخت مزه است و مزه درخت زندگی است هرکه با کسی و یا چیزی دوستی قوی‏‌تر دارد مزه بیش یابد و حیات بیش دارد و هرکه کم دارد کم، و دوستی نظر نیکویی است بر وجه مداومت، آنکه او را دوست می‏‌داری او همچون زمینی است مر نهال نظر دوستی را هرکجا خواهی این نهال نظر را به دوستی توانی نشاندن اگرچه گنجشکی و گربه‌ای و طعامی و گنده‌‏پیری باشد نجاست به دوستی پاک گردد چون بول و خون رسول علیه السّلام و بول بچه و مادر و پدر نجاست عصیان مؤمن به سبب دوستی الله مُسْتَقْذَر[۵۷] نباشد به آخرت هرکجا صداقت محکم‏[۵۸] آمد مال را فدای مال صدیق و آبروی را فدای آبروی صدیق کند او را گویند چرا خرج می‏‌کنی گوید کاشکی بیش‌استی تا خرج کردمی چنان‌که ابوبکر رضی الله عنه در راه رسول علیه السّلام و صحابه اکنون نظر می‌‏کن که نهال نظر دوستی را در ملک مردمان می‌‏نشانی و آن غیر الله است اگرچه اجزای توست که غیر تو آن است که یُتَصوَّرَ اِنْفِکَاکُهُ عَنْکَ و نهال دوستی در مملکت خود نشان و آن الله است که لَا یُتَصوَّرَ اِنْفِکَاکُهُ عَنْکَ به هر حال که هستی از تصّرف الله جدا نه‌ای لاجرم به ثمرۀ مزه و فایدۀ حیات ابدی برسی. یَا عَلِیُّ لِلْصَّدِیْقِ ثَلاثَ عَلَامَاتٍ اَنْ یَجْعَلَ مَالَهُ دوْنَ مَالِکَ وَ نَفْسَهُ دُوْنَ نَفْسِکَ وَ عِرضَهُ دُوْنَ عِرْضِکَ مَعَ کِتْمَانِ سِرِّکَ[۵۹] از بهر معیشت خود دنیا چه حاصل کردی از بهر حیات آخرت چه علم حاصل کردی الحیّ القیّوم کویی چرا می‏‌روی که نومید باشی من کوی نومیدی نهاده‌‏ام و کوی امید نهاده‌‏ام و کوی جان‏‌فزا نهاده‌‏ام و کوی غم نهاده‌‏ام چرا کویی نروی که هر ساعتی امید زیاده شود و تازه و تر باشی اگرچه خاک شوی (وَاللهُ اَعلَم).

 

——————

تمّ المجلّد الثّانی من کتاب معارف العوارف تألیف الشّیخ الامام الهمام سلطان العلماء فی الایّام بین الانام فی تاریخ اوایل شهر جمادی الآخر سنه اربع و تسعین و تسعماة من هجرة النّبی علیه السّلام کتبه الضّعیف النّحیف المذنب المحتاج الی رحمه الله تعالی درویش مصطفی بن محمّد بن احمد القنوی عفی عنهم العافی تمّ

خدایا بیامرز خواننده را/ عفو کن گناه نویسنده را

——-

[۱] بخشی از آیۀ ۱۸۰ سورۀ اعراف: و خدای را نام‌های نیکوست.

[۲] بخشی از آیۀ ۱۸۰ سورۀ اعراف: و کسانی را که در نام‌های او کجروی می‌کنند.

[۳] اصل: غدود.

[۴] اصل: حظ.

[۵] بخشی از آیۀ ۱۷۹ سورۀ اعراف: و به راستی که بسیاری را برای دوزخ آفریده‌ایم.

[۶] بخشی از آیۀ ۵۷ سورۀ انعام: حکم جز به دست خداوند نیست.

[۷] بخشی از آیۀ ۲۷ سورۀ ابراهیم: و خداوند هرچه خواهد همان تواند کرد.

[۸] بخشی از آیۀ ۱ سورۀ بقره: خداوند هر حکمی که بخواهد مقرر می‌دارد.

[۹] بخشی از آیۀ ۱۹ سورۀ یونس: و اگر وعده خداوند از پیش مقرر نگشته بود.

[۱۰] آیۀ ۱۰۷ سورۀ کهف: بی‌گمان منزلگاه کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند، باغ‌های فردوس است.

[۱۱] بخشی از آیۀ ۶ سورۀ بقره: برای کافران یکسان است.

[۱۲] بخشی از آیه‌های ۵۹ سورۀ نساء، ۹۲ مائده، ۳۳ محمّد، ۵۴ نور: از خداوند و از پیامبر اطاعت کنید.

[۱۳] آیۀ ۴۶ سورۀ فصلت: و هرکس که کاری شایسته پیشه کند، به سود خود اوست، و هرکس کاری بد پیش گیرد، به زیان خود اوست، و پروردگارت در حق بندگان ستمگر نیست‌.

[۱۴] آیۀ ۴ سورۀ فاتحه: دادار روز جزا.

[۱۵] بخشی از آیۀ ۳ سورۀ بقره: کسانی که به غیب ایمان دارید.

[۱۶] بخشی از آیۀ ۲۵ سورۀ بقره: و به کسانی که کارهای شایسته کرده‌اند نوید بده که ایشان را بوستان‌هایی است.

[۱۷] بخشی از آیۀ ۱۲۳ سورۀ نساء: هرکس مرتکب ناشایستی شود.

[۱۸] بخشی از آیۀ ۱۷۹ سورۀ اعراف: و به راستی بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریده‌ایم.

[۱۹] بخشی از آیۀ ۶۹ سورۀ عنکبوت: و کسانی را که در حق ما کوشیده‌اند به راه‌های خاص خویش رهنمون می‌شویم.

[۲۰] بخشی از آیۀ ۲۲ سورۀ قصص: و چون رو به سوی مدین نهاد.

[۲۱] بخشی از آیۀ ۲ سورۀ رعد: و خورشید و ماه را رام کرد.

[۲۲] تخت و جایگاه ویژه.

[۲۳] بخشی از آیۀ ۶۱ سورۀ حج: از شب می‌کاهد و بر روز می‌افزاید.

[۲۴] بخشی از آیۀ ۶۱ سورۀ حج: و از روز می‌کاهد و بر شب می‌افزاید.

[۲۵] بخشی از آیۀ ۱۰۶ سورۀ آل عمران: روزی که چهره‌هایی سفید و چهره‌هایی سیاه شود.

[۲۶] بخشی از آیۀ ۷ سورۀ قصص: و به مادر موسی الهام کردیم.

[۲۷] بخشی از حدیثی از پیامبر اکرم (ٌص): باغی از باغ‌های بهشت است.

[۲۸] بخشی از آیۀ ۶۸ سورۀ نحل: و پروردگارت به زنبور عسل الهام کرد.

[۲۹] به احتمال غلیواژ است و به معنی زغن و مرغ موش ربا باشد.

[۳۰] آب جوشان و گرم.

[۳۱] چرک زخم، هرچیز گندیده و بدبو.

[۳۲] آبی که در آن چرک و جراحت شسته شود.

[۳۳] بخشی از آیۀ ۳۱ سورۀ بقره: و همه نام‌ها را به آدم آموخت.

[۳۴] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: جمع ادیب رفته به معنی مدرسه دیده و تعلیم یافته.

[۳۵] آیۀ ۱۱۸ سورۀ آل عمران: ای مؤمنان از غیر خودتان کسانی را به همدلی نگیرید که از هیچ نابکاری در حق شما فروگذار نکنند و به رنج و محنت افتادن شما را خوش دارند و دشمنی از لحن و سخنشان آشکار شده است و آنچه دلهاشان پنهان می‌دارد، بدتر است، آری اگر اندیشه کنید آیات خویش را به روشنی برایتان بیان کرده‌ایم‌.

[۳۶] از اذکار: هیچ قدرت و توانی جز از سوی خداوند بلندمرتبۀ بزرگ نیست.

[۳۷] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: خاضع، ذلیل النّفس، ریاضت دیده و مسلّط بر هوی.

[۳۸] ظ: خانه‏یی که.

[۳۹] آیۀ ۱ و ۲ سورۀ واقعه: چون واقعه بزرگ [قیامت] واقع شود، در وقوع آن دروغی نیست.

[۴۰] آیۀ ۲۶ سورۀ رحمن: هر کس که بر روی آن [زمین] است فناپذیر است.

[۴۱] آیۀ ۱ سورۀ نازعات: سوگند به فرشتگانی که در گرفتن جان [کافران] به سختی کوشند.

[۴۲] آیۀ ۲ سورۀ نازعات: و سوگند به فرشتگانی که جان [مؤمنان] به نرمی گیرند.

[۴۳] آیۀ ۲۷ سورۀ رحمن: و [سرانجام] ذات پروردگارت که شکوهمند و گرامی است، باقی می‌ماند.

[۴۴] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: آزمودن و سنجیدن اندازۀ قدرت و توانایی.

[۴۵] اصل: ندردی.

[۴۶] خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد و پاک است و پاکی را دوست دارد.

[۴۷] آیۀ ۸۶ سورۀ قصص: و امید نداشتی که کتاب آسمانی بر تو فرود آید، [این نبود] مگر رحمتی از جانب پروردگارت، پس پشتیبان کافران مباش‌.

[۴۸] اصل: بلخ را ملحدان.

[۴۹] بخشی از آیۀ ۶ سورۀ تین: ایشان را پاداشی ناکاسته است.

[۵۰] بخشی از آیۀ ۳۹ سورۀ ابراهیم: سپاس خداونندی را که با وجود پیری به من اسماعیل و اسحاق را ارزانی داشت.

[۵۱] منتصب.

[۵۲] بخشی از آیۀ ۷ سورۀ ابراهیم: اگر شکر کنید بر نعمت شما می‌افزایم.

[۵۳] آیۀ ۶ سورۀ انشقاق: هان ای انسان تو در راه پروردگارت سخت کوشیده‌ای [و رنج برده‌ای‌] و به لقای او نایل خواهی شد.

[۵۴] بخشی از آیۀ ۱۲۷ سورۀ نحل: شکیبایی پیشه کن و شکیبایی تو جز به توفیق الهی نیست.

[۵۵] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: تتماج به ضّم اوّل و سکون دوّم نوعی از آش خمیر است که با دوغ یا کشک سازند و آب تتماج در مورد تحقیر و بیان کم قیمتی و اندک بهایی چیزی به کار می‌رود.

[۵۶] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: جامۀ زرکش که جنس آن اطلس باشد.

[۵۷] پلید داشته شده و پپلید به شمار آمده.

[۵۸] اصل: محکوم.

[۵۹] بخشی از وصیت‌‎نامه پیامبر اکرم (ص).

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *