معارف بهاءولد – کتاب اول – جزو سوم – فصل ۲۱۱ تا ۲۲۰

جزو سوم فصل ۲۱۱

نام نیکی در جهان از انبیا علیهم السّلام مانده است دلیل آن می‏‌کند که ایشان نیک عاقل بوده‌‏اند و از ما عاقل‌‏تر بوده‏‌اند اگر دنیا به چیزی بیرزیدی چو ایشان عاقل‌‏تر بوده‌‏اند از ما، برگزیدندی دنیا را چون بماندند مر دنیا را معلوم شد که چیزی نمی‏‌ارزد وَ وَاعَدْنَا مُوْسَی ثَلَاثِیْنَ لَیْلَةً[۱] همه مزه آفرین الله است، مزه از پس رنج آفریده است و راحت سپس انتظار آفریده است و بنگر بدین ترتیب آفرید جهان را جهان آفریدن بر این ترتیب موافق حکمت است و از بهر این معنی راست که دنیا که سبب رنج است مقدّم داشتند بر آخرت، بیان آنچه گفتیم که آسایش و مزه در رنج و انتظار آفریده است آن است که تا تو را آتش گرسنگی در تو شعله نزند لذّت نان نیابی، تا رنج عطش بر تو راه نیابد تو مزۀ آب صافی نیابی و تا گرمی شهوت مر تو را نرنجاند تو از مجامعت راحت نیابی و جمله نواهای جهان که خوش است از چنک و سرنای‏[۲] (و نای) و دف همه بنابر سابقۀ رنج است تا آدمی دربند مراد و هوایی نباشد و از نارسیدن به وصل مضطرب و بیچاره نشود به حالتی نرسد که نالۀ زار در اندرون از وی پدید آید و چون از لب و دندان و نفس هرکس آوازهای زیر و ناله‏‌های زار که مناسب عشق بود نه‌‏آید دست‌‏افزاری باید تا منادی‏‌گر[۳] حالت هرکس باشد، اغانی را برون آوردند جهت سبب خوشی خلقان از آنکه همه دربندند از درون تا از دردمندی برون آیند و آرزوی راحت برون می‌‏برند. بیت‏

صاحب‏‌نظری کجاست تا بنمایم‏/ صد گریۀ زار زیر یک خندۀ خویش‏[۴]

اکنون خداوندی که بتواند که رنج را سبب خوشی دنیا گرداند بتواند که رنج‌های دنیا را سبب آسایش آن جهان گرداند وَ اللهُ یَدْعُوا إِلَی دَارِ السَّلَامِ‏[۵] هرکه سلامتی می‌‏طلبد گو آخرت جو از آنکه (این) سلامتی‌ها که در جهان است از دریای آخرت است و هم در آن دریا بازمی‏‌رود چنان‌که آب از دریا می‌آید و هم در آنجا بازمی‏‌گردد (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۱۲

وَ الَّذِینَ کَسَبُوا السَّیِّئَاتِ جَزَاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِهَا[۶] کسانی که بد می‏‌ورزند ایشان را هم بد بود نه نیکو، در عورات[۷] مردمان می‌‏نگری در عورات تو[۸] بازنگرند پس در این میان تو قوّاده باشی، دَرِ زشتی‌ها بر عورات خود می‌‏گشایی، یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللهَ ذِکْرًا کَثِیْرًا[۹] ای دوستان و ای عزیزان و ای اهل سعادت و ای معتقدان خدا را بسیار یاد کنید نزد حرکات و سکنات، بر دکان وقت بیع (یعنی) چون کاله می‌‏فروشی خدای را یاد کن تا دروغ نگویی و خیانت نکنی ای محتسب اذْکُرُوا اللهَ دربند ریا و جاه و لقب‌ها مباش ای دانشمند[۱۰] از برای دنیا و حطام دنیا دین مفروش و از روی دین دنیا مخواه حقایق باریکتر از موی چون صراط و برنده‏‌تر از شمشیر چون پل صراط آمد چندین هزار دست و پای و گوشت و پوست حیوانات بر دریای حقایق چون کف ایستاده‌‏اند و این دریا رگ‏رگ است و بر هر رگی چند جزو گرد آمده است و نام آن اجزای کالبد در هر لحظه این رگ جوش می‌‏زند خوشی و ناخوشی این شخص را پراکنده می‏‌دارد و هر لحظه از این رگ دیگر می‏‌خیزد این کف کالبد از روی او می‌‏لغزد و به هر طرفی می‌‏افتد یکی در جبر می‌‏افتد و یکی در قدر می‌‏افتد یکی در شهوت می‏‌افتد و یکی در معصیت می‏‌افتد و یکی راست می‌‏رود و این حقایق چون دریای آینه موج می‌‏زند و پرّۀ این آب چون آینه می‌‏درفشد و آدمیان گوناگون از وی می‏‌لغزند تن آدمی چون تخته‌‏بندی[۱۱] است حقیقت او را به وقت خواب خلاص می‌دهند و به منزلی دیگر می‌‏برند تا بداند که جز از این شش جهت منزلی دیگر هست و جز این عالم عالمی دیگر هست.

رباعی:

در دیدۀ روح ما نگاری دگر است‏/ واندر سر ما همّت کاری دگر است‏

ما کی به خزان عشق قانع باشیم/ ما را جز از این خزان بهاری دگر است[۱۲]

باز چون بازآید تعلّقی کند به کالبد صدهزار رنجش پیش آید و صدهزار سودا که عمارت خانه می‌‏باید کردن و آن کالۀ ما را که خرد و من چگونه فروشم آن زمین را و چگونه ورزم این معاملت را و این شغل را چگونه به سَر برم همچنان‌که جنّ و پری به تنی فرود آید و با آن کالبد تعلّق کند و به نهیب آن را در جنبش آرد و به صحرا و یا به هامون و نشیب و بالا بردن گیرد و آشوبی در کالبد او پدید آید از آواز گیراگیر او و یا خود چون مرد جنگی که درآید و این کالبد را چون سلاح از روی زمین برباید و به هر سوی حمله می‏‌برد، این مرغ روان نیز در این قفص تن اضطراب می‏‌کند و از قفص‌های آسمان و زمین بیرون نتواند رفتن مگر به امر خالق بی‏‌چون. ذُو الْعَرْش‏[۱۳] از بهر آن گفت که تو با او به حساب برنیایی از پانصدساله راه هر آسمان آثار عرش به تو می‏‌رساند نتواند که تو را بدانجا رساند این‌که مریم را گفت‏ وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ[۱۴] همچنان‌که سایل حلقه بر دَر زند تا از دَر چیزی به وی رسانند تو نیز حلقه بر تنۀ درخت کالبد خود زن تا روزی از پس این پرده به تو رسد (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۱۳

قَالَ الَنَّبُّی عَلَیْهِ السَّلَامُ اِذا تَحَیَّرْتُمْ فِی الْاُمُورِ فَاسْتَعِیْنُوا مِنْ اَهْلِ الْقُبُورِ[۱۵] منجّمی به تجربۀ ستارگان چندبار مراد او بر آن روش برمی‌‏آید و هرچند که در کاهنیش خطا می‌‏افتد او استاره را به خدایی می‏‌گیرد و اعتقاد در ستاره‌‏پرستی می‏‌بندد پس تو را الله چندین مرادها[۱۶] برمی‌‏آرد بی‏‌رنج حساب و کتاب چگونه است که تعظیم نمی‏‌کنی الله را و اعتقاد نمی‏‌کنی و الحاصل از منجّم رایض[۱۷] تَعْویذ[۱۸] دوستی و دشمناذگی می‌‏ستانند مردمان و مراد ایشان برمی‌‏آرد و این منجّم می‏‌گوید که من خطی به عمدا می‏‌کشم و همچنین مراد ایشان برمی‌‏آید به اتفاقی و آن برآمدن مراد بنا بر آن است که (آن) تعویذ ستانندگان اعتقادی دربسته‏‌اند در حق منجّم و منجّم ریاضت یافته است پس اگر مؤمنی (و) موحدی در امری از امور دنیوی یا اخروی در حالت حیرت و اضطراب استعانت به قبور اخیار و ابرار برد و مراد و مقصودش برآید چرا تو را عجب نماید. حاصل مرتاضان و بت‏‌پرستان و آتش‌‏پرستان و ستاره‌‏پرستان و اهل کتاب و اباحتیان[۱۹] و پیرزنان و جادوان و پری‏‌زدگان و فال‏‌گیران و مرتاضان اهل اسلام پایان اعتقاد همه به الله بازمی‌‏گردد از آنکه تضرّع و زاری را و خشوع را کسی مستحق نیست مگر الله الا آنکه هرکسی صورتی نهادند مر الله را هرکس آن صورت را می‌‏پرستند و نام ناسزا نهادند و بی‌‏ادبانه عبارات گفتند و انبیا به وصف سزا گفتند که رحمن رحیم قهّار جبّار لیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ[۲۰][۲۱] اوست که هیچ خلل نیست در سمیعیش و بصیریش اکنون هر شاگردی که به نزدیک تو آید نخست الفاظش آموز موافق قرآن آنگاه ریاضتش فرمای بگو همه کافران معتقدند مر الله را ولیکن بی‏ادبی کردند در لفظ و عبارت قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ هَلْ یَکُبُّ النَّاسَ عَلی مَناخِرِهِمْ فِی النَّارِ اِلّا حَصَائِدُ اَلْسِنَتِهِمْ[۲۲] آدمی را همه آفت از زبان آید، در دار دنیا با قدر و بی‌‏قدر به زبان شود نیک و بد او به زبان آشکارا شود می‏‌گفتند که منجّم می‏‌خواهد که تا اشکالات مسلمانی حل کند گفتم که تا آنگاه که خدمت نکند و اعتقاد ندارد خدای ره ننماید که خداوند مستغنی است از اعتقاد معتقدان‏ اَمَّا مَنِ اسْتَغْنَی فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی وَ مَا عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّی‏[۲۳] اکنون گویم اگر تو را یقین است در صحّت حوالۀ افعال به افلاک تجسّس از راه دیگر سفه[۲۴] بود و اگر به شکّی پس رهی گیری که در وی احتمال سعادت ابدی بود نه آنکه راهی گیری که در وی احتمال شقاوت ابدی باشد اکنون می‏‌گویم وقتی که در آن عدم بایستی عوارض بینی که (از) چپ و چهار سوی[۲۵] پدید می‏‌آید پس بدانی که آن کسی است که می‌‏بفرستد که عدم را اهلیّت عطا نبود چنان‌که از چپ و چهار سوی خانه به تو چیزی رسد آن عطا به خانه حواله نکنی با آنکه او موجود است و موجود از معدوم معقول‏‌تر بود از آنکه خانه را اهلیت آن نبینی به ستاره این عطاها را از بهر آن حواله می‏‌کند که این‌‏ها را[۲۶] اهلیّت عطا ندیده است پس ستاره را چون اهلیّت آن نیست به غیر وی حواله کن و به استاره از بهر آن حواله می‌‏کنی که دایر آمد با وی پس چون وقتی تخلف می‌‏یابی بدان که مدار چیزی دیگر است و اگر ستاره را معتقد نباشی و دشنام دهی ضر و نفع او در حق تو تفاوتی نپذیرد از آنکه چون عمل او طبیعی است اگر وی مضر است عمل خود بکند اگرچه این علم‏[۲۷] نجوم را نیکو گویی و اگر سعد است عمل خود بکند و اگرچه او را باطل گویی (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو سوم فصل ۲۱۴

کار دین اسلام قیاسی نیست و حجّتی نیست به تجربۀ خدمت معلوم شود که مرادهای عجایب برآید چنان‌که اوایل ما را برآمده است بی‏‌هیچ علمی و حسابی و کتابی و این اواخر ما می‏‌خواهند تا به علم حاصل کنند نه به کار و خدمت لاجرم بی‏‌مراد می‌‏مانند تأمل کردم همه کس که طالب الله است به عدم می‌‏رسد فرومی‌‏ماند و خیره می‏‌شود و عدم خندقی است به حضرت الله هرچند که سر و پایان این خندق نظر کنی البتّه درنیابی خیره بر لب خندق می‌‏مانی و عرصۀ آبگون و هوا می‌‏بینی این خندق را و از ورای این خندق بی‌‏پایان چیزها می‌‏فرستند و بر تیر عطایا نام رحمن و رحیمی به نزد تو می‌‏اندازند و بر تیر بی‏‌مرادی نام قهاری به نزد تو می‌‏فرستند تا تو آن را بدانی پس همه عالم همواره بر روی این خندق ایستاده‌‏اند و او عوارض می‌‏اندازد از ورای این خندق چون ساعتی بر لب این خندق عدم بایستادم حالت خیرگی دیگر بر من مستولی شد، استاد هندوی گاهواره‌‏گر گفت که کسی با تاج الدّوله گفت که چنین می‌‏گویند که جهان قدیم است او را گفتم که تو چنین جواب گوی که اگر تو مسلمانی قوّت مسلمانی جویی این شبه‌ها و شکال‌ها در نه‏‌افکنی که دل مسلمان مقلّد ضعیف شود این کتاب ضلالت دیر است که بوده است از آن وقت باز که کتاب دین بوده است کتاب بی‏‌دینی بوده است‏ أَلَسْتُ بِرَبِّکُم‏[۲۸] ابوجهل ابوالحکم این حکمت بوده است لاجرم چنان زار کشته شد و چنین ننگ‌نامی[۲۹] او در اشیاع او ماند اکنون بحمدالله تعالی هرکه سر از این گریبان برآورده است ذمّی اهل اسلام است که به نام مسلمانی زندگانی می‌‏کند، زهره‏اش نباشد که گوید که خالق نیست جهان را و جهان قدیم است چنین گوید که چنین می‏‌گویند که جهان قدیم است نیارند گفتن که به قرآن ایمان نمی‏‌آرم و محمّد رسول الله را بد نیارند گفتن صریحاً ولیکن چنین سخنان که خلاف قرآن است در اندازند تا خللی در اهل اسلام ظاهر کنند اکنون ای پادشاه اسلام یک نصیحت می‏کنم بشنو نظر کن در جهان (که) نام نیک کدام است و نام بد کدام است آن نام نیک گیر و آن نیکی پیشه گیر امیرالمؤمنین بهتر باشد یا امیرالکافرین بِهْ باشد پادشاه اسلام بِهْ باشد یا پادشاه کفر هرکدام بِهْ است آن نام گیر، اکنون چون نام پادشاه اهل اسلام گرفته‌ای آخر این نام (را) نیکوگوی بِهْ باشد پس فرزندان خود را همین نام گزین و ایشان را از منجّمان و طبیبان نگاهدار و منجّمان و طبیبان را به قدر ضرورت به خود راه دِه به معالجه‌ای و یا به فالی که تو را چنان آید و زیادتی چیزی از ایشان مشنو که از اسلامت بگردانند و تو را بدنام کنند هر بزرگی که ایشان را گرد آرد روش آن‌کس در دین کم بود (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۱۵

این آیت می‏‌خواندم که‏ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِیْنَ‏[۳۰] به دل اشکال می‏‌آمد که حافظان علی الیمین و علی الشّمال را نمی‌‏بینم جواب آمد که حافظان هماره آنجا باشند که محفوظ علیه است و آن روح توست الا آنکه آثار روح به تو نمودند تا استدلال گیری که حافظان همان‏جای باشند این آیت می‏خواندم که‏ فَأَمَّا مَنْ أُوْتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَابًا یَسِیْرًا[۳۱] ایتاء کتاب چگونه باشد جواب آمد که همچنان‌که روح تو را بتوانست که یمین و شمال دهد از گوشت و پوست با آنکه هیچ مناسب او نیست و کتاب در این گوشت و پوست نهاد نیز تواند که یمین و یساری کند تو را از آنچه خواهد و چیزی را نامۀ تو سازد، اکنون روح خود را همچنان می‌‏باید انگاشت که از این خانۀ کالبد رفته است و بدان جهان نشسته است و احوال آن جهان را بدین جهان می‏‌گوید و در خانۀ گل تر خود نظر می‌‏کند که خواه فرود آی و خواه نی و هرکه دل از کالبد برداشت به جز صدق و صواب نگوید و دربند سالوس نباشد و در ضمیر خود معتقدی ندارد که در آن خللی باشد و آن جز دین محمّد نیست اگر هزار تقصیر می‏‌کنی از دین برمگرد و می‏‌گوی مقصّرم و خوش‌‏دلم که بر این اعتقاد رستم از بهر آنکه چیزی که دل بر آن نهی از بهر آن باشد تا تو منفعت گیری و یا با کسی دیگر بگویی و معتقد بد را با کس نتوانی گفتن و تو را از آن منفعتی نبود وَ عُدَّ نَفْسَکَ مِنْ اَصْحَابِ الْقُبُورِ[۳۲] به دل آمد که نسخ شرایع از این روی آمد که اهل (هر) شریعتی چون نیک و بد شدند الله پاره‌ای از آن حکم بگردانید هر جنس پاکیزه‌‏تر را و ساده‌‏تر را که نو آمدند تا مشابهت نه‏‌افتد میان این نیکان و میان آن بدان و اهل (هر) شریعتی که بد معاملت شوند و اعتقاد ایشان برقرار بود چون جوی کنان باشند جوی می‏‌کنند و تا آب آن شریعت را به نزد دیگران می‌‏رانند چنان‌که دانشمندانند، به دل می‏‌آمد که از هرکه رنجیدی همان ساعت از وی به غربت شو یعنی از وی غافل شو اگر تن آسانی می‏‌خواهی یک کار را باش و از دیگر کارها به غربت شو.

بیت‏

هم پسته خوری مها و هم نای زنی/ نیکو نبود دو دم به یک جای زنی[۳۳]

روح من التفات می‏‌کرد به نقش جهان و شکل این عالم به دل آمد که چون این نقوش را بخواهی ماندن بدین باز مه‌آی و آسیب مزن همچنان‌که مال جمع نکنی چون به مقدار یک تیر پرتاو[۳۴] از تو بخواهند ستدن اگر بازآیی به نقوش به قدر ضرورت بازآی، به دل آمد که هر ساعتی مددی می‌‏باید طلبیدن از الله نونو، این به خاطر آمد که دل خلق را یک‏‌بار بر من جمع گردان همان ساعت در مصوّر چنان آمد که همه جمع شدند من بازاندیشیدم که من در میان ایشان به تنگ آیم میزک[۳۵] و طهارت خواهم (تا) بکنم میان ایشان شرم دارم و خفتن و خاستن و غیر ذلک جواب آمد که هرچه خواهی بکن از ضراط[۳۶] و طهارت و غیر آن هرکه با تو خواهد بودن بباشد با عیب تو و هرکه برمد گو برم که اگر این عیب‌ها در تو نبود تو را به خدایی گیرند و مر الله را شریک نیست[۳۷] از این قبیل رسول علیه السّلام ایستاده میزک[۳۸] کرد وقتی که در حق وی اعتقاد کرده بودند باز (می) اندیشیدم که ترک دانشمندی[۳۹] گویم و همین راه گیرم به خاطر آمد که من خود از دانشمندی و کتاب غربت کنم و همه کار را برقرار بمانم تا وقتی‏‌که بازآیم و همچنین هرگاه که تو را از کاری یا از حالی یا از کسی دل بگیرد[۴۰] زنهار تا آن را برنه‌‏اندازی ولیکن تو از آن به غربت شو تا آنگاه که دلت بخواهد به غربت می‏‌باش از آن کار تا اگر الله میلت را به سوی این‌‏ها کند چون از غربت بیایی (این‏ها را بیابی) دلت تنگی نکند اگرچه در این کار ناقص باشی از غم نقصان دانشمندی و غیر وی به غربت شو (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۱۶

منجّم را گفتم اگرچه تو نمی‏‌بینی دلیل آن نکند که چیزی دیگر نبود مردم عاشق در جمال معشوق چیزی بیند که تو نمی‏‌بینی که اگر (تو) همان بینی عاشق باشی و آن چیز که عاشق بیند از آن عبارت نتوان کرد، مرد صحیح از شکر مزه‌ای یابد که با بیمار تلخ‌‏دهان عبارت نتوان کرد من نیز از الله تغیّر روح خود می‌‏بینم و می‌‏بینم که مرا مزه‌ها می‌‏نماید و راه‌های صواب پدید می‏‌کند و از چیزها مرا معلوم می‏‌گرداند که آن در وسع من نبود پس من او را می‏‌بینم اگرچه تو او را نه‌‏بینی و ندانی اگرچه هیچ نیست میان من و میان تو تفرقه چراست در خلاف کردن و اعتقاد و غیر آن اگرچه این تفرقه را عبارت نمی‌‏توانم کردن، معلوم شد که چیزی دیگر هست ورای آنکه تو می‌‏بینی ولیکن هرچند صواب را می‌‏بینم در حجّت گفتن به صلاح آوردن نیست از آنکه کسی را که اسلام روزی نیست و بد اعتقاد است (این) حجّت را چون بشنود بر آن اشکال اندیشد و آن را در مذهب خویش آلت سازد و بالایی دهد آن را چنان‌که با حسن دیباباف می‌‏گفتم که این راه را انبیا علیهم السّلام معجزها ظاهر کردند و شما نکرده‌‏اید او آن را اشکال اندیشید و در مذهب اباحتیان[۴۱] خرج کرد ولیکن وجه ارشاد آن است که انبیا می‏‌کرده‌‏اند از ضمیر و از غیب خبری می‌‏دادند و معجزه و کرامت ظاهر می‏‌کردند تا کمال راست روی و صواب در معجزه‌ها ظاهر شود، معجزات انبیا همه گواهان الله‏‌اند معلوم شد که چیزی هست جز آنکه تو (می) بینی، حرمت داشت بی‏‌دوستی بِهْ از دوستی بی‏‌حرمت داشت است اگر در آدمی رنجیدن از خوار داشت نه‌آفریدی و خوش شدن از تعظیم نه‏‌آفریدی کس چه دانستی که از سبک داشت الله احتراز می‌‏باید (کردن و بزرگ داشت می‌‏باید) کرد، این آیت بخواندند که‏ قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ‏[۴۲] من روح خود را همچنان انگاشتم که در عالم غیب و در عالم عدم است از آن عالم به نظارۀ این عالم به مشاهده آمده و کالبد را نظاره می‏‌کند و آسمان و زمین را و لیل و نهار را، گفتم ای الله این گنجت را نظاره کردم ملک دیگر بنما در گنج دیگر یعنی بهشت و دوزخ که همه ملک‌ها مر توراست قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ اکنون روح خود را چنان دار که سر از عالم غیب بر کُند و آن جهان را نظاره کند (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۱۷

ابوحنیفه[۴۳] گفت دراهم مخلوطه‏[۴۴] فقیر را حلال است و قالا اگر تضمین کند و ضمان، ورا حلال بود بعضی گفتند که هم حلال نبود از آن دریا چهار چشمه گشاد یکی قول ابوحنیفه یکی قولیهما تا در رنج نمانی و از این برتر آیی و به خدمت درآیی و همچنین جایزۀ سلطان که مغصوب نبود ولیکن فتوی علیه السّلام آن است که اِنَّ اَطْیَبَ مَا یَأْکُلُ الرَّجُلٌ مِنْ کَسْبِهِ[۴۵] کسی که راه تقوی گیرد اگرچه باریک و تنگ بود بر وی فراخ گرداند الله. و اگر راه رخصت گیرد اگرچه فراخ است هم تنگ بود بر وی لاجرم راه فراخ‏‌تر جوید و آن محرّم است و این هر دو راه در روش است از آن دریا و هر دو روش اگرچه از یکدیگر دورند ولیکن‏[۴۶] به مقدار هر دو یکی است اگرچه یکی در راه فراخ می‏‌رود و آن یکی در راه تنگ هر دو به اندازۀ گام و پای بیش نمی‌‏روند یکی خو کرده بود بر رسن رفتن و همچنان رود که تو بر دیوار، تو فربهی خویشتن را در راه او قربان کن که قربانی فربه بهتر بود عَظِمُّوْا ضَحَایَاکُمْ فَاِنَّه‏[۴۷] فِی الصِّرَاطِ مَطَایَاکُمْ[۴۸] کلند[۴۹] قوی و بیل استوار از بهر آن داده‌‏اندت تا بیکار نباشی، کسی پرسید که معنی یاهو چه بود گفتم آنچه عجایب بر تو غالب شود و خواهی تا صانع آن عجایب‌ها را مشاهده کنی منزّه بینی از مکان و زمان و کیفیّت، این عبارت بگوی که ای او یعنی هیچ شرح دیگر نمی‌‏توانم گفتن باز این معنی قوی‏‌تر شود و صفات بقا و قدم یاد آید گویی یَا مَنْ هُوَ هُوَ ای کسی که او اوست. دیگر همه چیز برقرار نماند و همه مصنوعات متغیّر شوند مگر عین صنع تو که از عین صنعی بیرون نرود تا مادام که این مصنوعات متغیّرۀ متبدّله می‌‏بینم صنع تو را می‏‌دانم و چون روح خود را چون چرخ گردان می‌‏بینم می‏‌دانم که آب از آن دریا به وی راه کرده است و یا چون سپرش می‏‌گردانی مردی چوب گردان چوب‏‌بازی نکند و نگرداند چنان‌که اصبع قدرت تو می‏‌گرداند روح ما را، باز صفت الوهیّت یاد آید گویی یَالا إِلهَ اِلَّا هُوَ باز به شکر قضای حاجت بازآیی گویی این عطیّه که بدان راه یافتم بی‏‌چون و بی‌‏چگونه این جز به فضل او نیست از بهر آنکه جز او هرکه ره نماید به اشارت نماید و الله منزّه است از اشارت و مکان و کیفیّت (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۱۸

این حدیثم به خاطر آمد که اِنَّ هَذا الدَّیْنَ مَتِیْنً فَأَوْغِلْ فِیْهِ بِرِفْقٍ[۵۰]. ناگاه خواجه محمّد وخشی درآمد و لاغ آورد بر ترتیب پیشینیان گفتم این ترتیب‌ها که خوانده‌ای فراموش کن و از لوح خاطر بشوی هر دکانی را سودایی است و معاملتی این دکان ما که مسجد است این سودای پیشینیان را نمی‌‏شاید در این دکان این خرید و فروخت نمی‏‌کنند دکان بزّازی را معاملتی دیگر بود و زرگری را دیگر و (در) هر دکان کار دیگر می‌‏کنند عاقبت او همچنان لاغ دیگر می‏‌گفت می‌‏ترسیدم که پاره‌‏پاره استماع این لاغ‌های وی درآید در چشم و گوش من و این حالت نغز مرا ویران کند گفتم حصاری باید کردن تا لشگر کلمات او را بازدارم و سپری (یا دیواری) بر روی خود بکشم و نیز سخن وی را نغزی رد می‏‌کنم تا بر من نه‌‏آید از انگشت دایره‌ای می‌‏کشیدم یعنی که حصار برمی‌‏آرم و برج‌های استوار می‌‏کنم که لشگر یاغی آمد ناگاه چشم بر روی او می‌‏افتاد و کلام او ره می‏‌یافت به دل با خود گفتم که صورت کالبد او را و رنگ چشم وی را حصار خود سازم تا کلمات وی (از وی) درنگذرد و به من نرسد، هندو را گفتم با من بسیار منشین تا از پرگار نروی و از مصلحت‌ها فرو نمانی او گفت چون گوهر یافتم شبه را چه خواهم کردن گفتم که مزۀ آدمی و بندگان الله از رفتن است به حضرت الله و رفتن به حضرت الله به قوّت بود و قوّت از مدد گرفتن یاران بود چنان‌که قطره به خود نتواند رفتن سوی دریا تا قطرهای دیگر با وی یار نشود مگر به حالتی شود آن قطره که کلان گردد که بی‏‌مدد باران برود حاصل آنکه اگر صد کس آشنای یکدیگر بوند چون کسی را از ایشان دل بد شود این نود و نه دیگر مجروح شوند از آنکه حقیقت‌های ایشان چون زنجیر در یکدیگر افکنده‌‏اند الّا آنکه کسی نمی‌‏داند که آن یک کس که دل بد کرده است کدام است (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۱۹

رَفِیْعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوْحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ‏[۵۱] گفتم که خدای را پای‏‌هاست هر کس طالب پایۀ‏اند بدان پایه برساند که وی آن را طالب است یک کس به همه پای‌‏ها نرسد

نظم:

هم پست خوری مها و هم نای زنی‏/ نیکو نبود دو دم به یک جای زنی[۵۲]

امّا پایه‌ای که پای‏‌ها همه در مقابل آن قاصر است آن پایۀ عباد الله است تا سبب حیات ابد بود که یُلْقِی الرُّوْحَ مِنْ أَمْرِهِ، وَ هُوَ الوَحْیِ الَّذِی هُوَ سَبَب الحَیَاةُ الدائِمَة، عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ و عبد کسی آن بود که او فدای او بود پس چون تو عبد دانشمندی[۵۳] فدای او باشی عبدالله نباشی. مذهب اباحت مزدک حکیم برون آورده است از بهر این معنی است که مغان خواهر و مادر را بخواهند، مقری این آیت آغاز کرد که‏ تَتَجَافَی جُنُوْبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُوْنَ رَبَّهُمْ خُوْفًا وَ طَمَعًا وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُوْنَ‏[۵۴] گفتم خداوند خبر می‌‏دهد که کسی مزۀ این راه یابد و از قیامت کسی نشان یابد که ترک راحت خود بگوید و هرچه دارد خرج کند نه آن کسی که از این راه چیزی طمع دارد و مالی جمع کند پس کسی که بر این وجه درآید باشگونه درآمده باشد جناب روح باید که بر هیچ‌‏چیز تکیه نکند از آنچه هیچ چیزی برقرار نمی‏ماند یَا أُخْتَ هَارُوْنَ مَا کَانَ أَبُوْکِ اَمْرَأَ سَوْءٍ وَ مَا کَانَتْ أمُّکِ بَغِیًّا[۵۵] مریم در آن حال با خود می‏‌گفت که ای خداوند مرا بشری آفریدی من سوخته می‌‏گردم الهام آمد که قدر تو از آن رنج است و از آن تاب اندرون است، گنج تو آن رنج است، آفتاب گرچه روشن است چون تابش اندرون ندارد او را سعادت آن جهان نیست جمادات را و نامیات را چون تابش و رنج اندرون نیست ایشان را بدان جهان نه دوزخ و نه بهشت است چون ایشان ظاهرند کمال و نقصان ایشان بر ظاهر است چون ستاره را سعد می‏‌دارد و فرمان‏‌برداری ستاره از روی ظاهر است لاجرم کمال او ظاهر است و انعام در حق او ظاهر و چون حقیقتاً؟ تو را فرمان‏‌برداری و بی‌‏فرمانی اندرونی است و تابش و رنج اندرونی و آسایش اندرونی و نهانی لاجرم موضع آسایش تو نهانی آمد و موضع رنج نهانی آمد از حواس و غیب آمد و آن جنّت و نار آمد چون مریم این کلمات بشنید با خود گفت که ای خواطر جزع کنندۀ من شما محال می‌فزایید که راحت جان آمد رنج روزه باب عبادت است و دین از آنکه تَّعْظِیْمُ لِأَمْرِ الله است و اَلشَّفَقَةُ عَلَی خَلْقِ الله[۵۶] است شفقت آنگاه کنی که رنجی دیده باشی تا تو تب نکشی و تعب و نَصب آن نچشی رنج تب دیگران چه دانی تا تو تنگ‏‌دست نباشی رنج تنگ‌‏دستان چه دانی گرسنه باش و رنج‏‌کش تا قدر بی‌‏مرادان بدانی و نیز گرسنگی بکش تا بی‏‌مراد باشی خدای را به بزرگی بدانی که اگر فسخ عزائم و نقض همم نبودی خدای را چه دانستی بلا نعمت آمد، خدای عزوجل بدان‏‌قدر که مراد تو زود می‌‏دهد غافل می‏‌باشی چنان‌که گیرایی و روشنایی چشم و شنوایی پس اگر تو را رنجی ندادی دانی که چگونه دور افتادیی پس گنج در رنجْ آمد از آنکه مار است بر سر گنج پس رنج‌های خویش در اندرون دار که خزینه پنهان می‌‏باید داشت که مِنْ کُنُوْزِ الْبِرِّ کِتْمَانُ الْمَصَائِبِ[۵۷] (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۲۰

یَا أَیُّهَا الَّذِیْنَ آمَنُوْا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَی الَّذِیْنَ مِنْ قَبْلِکُمْ‏[۵۸] ای دوران غافل که مؤمنانید گره اعتقاد بر حضرت من بسته‏‌اید و اعتقاد به بهشت و دوزخ کرده‌‏اید و با رشتۀ دراز این جهان می‌‏پرید و بر کنگرۀ کالبد نشسته‏‌اید روزه دارید تا بدانید که شما را به سر اعتقاد باز می‌‏باید آمدن، ای روح معتقد تو را رعیتی داده‌‏ام همه مراد در کنار ایشان منه و علوفه‏‌شان کم کن و روزه‏‌دار که اگر رعیّت کالبد سر برآرند، غوغا کنند یکی از رنود[۵۹] را سرور سازند و آن شیطان است و تو را بی‏‌اعتقاد نغز هلاک کنند و به سعادت نرسی مقری این آیت را برخواند که‏ إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ لَیْسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌ[۶۰] الآیة[۶۱] گفتم که کشتی جهان پربار اگرچه ایستاده است و لنگر به عدم فروگذاشته است آسیب موجی را می‌‏پاید و زخم نهنگی را می‏‌ایستد و زمین که به‏‌منزلۀ آدمی خفته است گاه‌‏گاهی علت افلاج بر وی مستولی می‏‌شود تا پاره‌ای از وی می‌‏لرزد بایست تا تب‏‌لرزه به یک‏‌باره چون به وی راه یابد جان از وی برود و دست و پای‌‏هاش همه فروریزد و آن کوه‌ها است همه هموار شود و گرد شود چنان‌که آدمی بمیرد آن بادها برود سر و پا همه یکسان شود (چون غباری بر روی زمین بماند جهان نیز همچنین باشد) چون باد از وی برون آید هم چیزی نماند چنان‌که درختی را بسوزی بادها از وی برود چیزی نماند، مدّت اجل درخور شخص است، شخص جهان چون کلان است مدّت اجل او درخور اوست چندهزار مگس و مورچه بمیرد تا آنگاه که یکی آدمی بمیرد قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُوْنَ‏[۶۲] هرکه معتقد و روشن‌‏دل بود زبون کالبد و جهان نبود، دانست که هرچند این کالبد را عمارت بیش می‏‌کنم رنج من بیش می‌‏شود دروازۀ رنج من خود اوست این کالبد تخته‌‏بندی[۶۳] است که بر من نهاده‌‏اند و بدین زندان جهان بازداشته‌‏اند آن‏‌وقت که روح مرا بیافریدند و نامزد وجود کردند خطاب آمد که‏ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ[۶۴] جواب دادند ولیکن چنان به روشنی جواب نگفتند گفت شما را زود خداوندی من فراموش شود شما را به منزلی فروآوریم تا قهر ما را و لطف ما را مشاهده کنید تا نیک بدانید که ما را قهری است به لطف اندر و احسان به عنف اندر و اندر این زندان عیش و نوش پیش آوردند تا چون بی‏‌هوش شوی از در دو زندانت خبر نبود امّا مرد چون مؤمن بود و هشیار، گوید ما را سماع کردن و مِیْ خوردن درخورد نیست در چنین تخته‌‏بندی که منم خدمتی می‌‏کنم با این تخته‏‌بند مر آن‏‌کس را که ما را در زندان کرده است تا آنگاه که ما را آزاد کند در صلوات خاشع می‌‏باشم و از لغو و مِی معرض[۶۵] می‏‌بوم و من زکات را و نیکوکاری را فاعل می‌‏باشم، روح آدمی در فکرت خود مثلا چون گربه‏‌ای است در انبانی که الله او را برمی‏‌گرداند گربه چه داند که او کجا است گونه و باژگونه و غیر وی (وَاللهُ اَعلَم).

—–

[۱] بخشی از آیۀ ۱۴۲ سورۀ اعراف: و با موسی سی شب وعده گذاشتیم.

[۲] اصل: و صرنای.

[۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: کسی که به آواز بلند حکم قاضی و حاکم را به اهل شهر برساند، جارچی.

[۴] به احتمال شاعر این بیت اوحدالدّین کرمانی باشد.

[۵] بخشی از آیۀ ۲۵ سورۀ یونس: و خداوند به سوی دارالسّلام [سرای سلامت، بهشت] می‌خواند.

[۶] بخشی از آیۀ ۲۷ سورۀ یونس: و بدکرداران [بدانند که] جزای بدی همانند آن است.

[۷] جمع عورت، اهل حرم، پوشیده رویان.

[۸] ن: در عورات تو خود.

[۹] آیۀ ۴۱ سورۀ احزاب: ای مؤمنان خداوند را بسیار یاد کنید.

[۱۰] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: فقیه.

[۱۱] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: نوعی از شکنجه که دست و پای کسی را با تخته‌ها ببندند تا او حرکت نتواند کرد.

[۱۲] شاعر این رباعی یافت نشد.

[۱۳] بخشی از آیۀ ۱۵ سورۀ غافر: صاحب عرش.

[۱۴] بخشی از آیۀ ۲۵ سورۀ مریم: و تنه درخت خرما را به سوی خود تکان بده.

[۱۵] حدیثی از پیامبر اکرم (ص): اگر در انجام کاری گرفتار شدید از اهل قبور یاری بطلبید.

[۱۶] ن: مرادی‌ها.

[۱۷] آن‌که ریاضت می‌کشد، زاهد.

[۱۸] دعایی که بر کاغذ می‌نویسند و برای دفع چشم‌زخم و رفع بلا و آفت به گردن یا بازو می‌بندند.

[۱۹] کسانی که هر چیز و هرکاری را مباح می‌دانند و ارتکاب هر گناهی را جایز می‌شمارند.

[۲۰] ن: العلیم.

[۲۱] بخشی از آیۀ ۱۱ سورۀ شوری: همانند او چیزی نیست و اوست که شنوای بیناست.

[۲۲] بخشی از روایتی از پیامبر اکرم (ص): آیا جز این است که مردم با صورت به دوزخ افکنده می‌شوند به خاطر زبانشان؟.

[۲۳] آیۀ ۵ و ۶ و ۷ سورۀ عبس: اما کسی که بی‌نیازی نشان می‌دهد، [چرا] تو به او می‌پردازی، و اگر هم پاکدلی پیشه نکند ایرادی بر تو نیست.

[۲۴] نادانی و بی‌خردی.

[۲۵] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: کنایه از همه سوی و تمام اطراف.

[۲۶] ن: انبیا را.

[۲۷] ن: اگر این عمل.

[۲۸] بخشی از آیۀ ۱۷۲ سورۀ اعراف: آیا پروردگار شما نیستم؟

[۲۹] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: سوء شهرت، بدنامی.

[۳۰] بخشی از آیۀ ۱۰ سورۀ انفطار: بر شما نگهبانانی معین شده است.

[۳۱] آیۀ ۷ و ۸ سورۀ انشقاق: امّا هر کس که کارنامه‌اش به دست راستش داده شود، زودا که حسابی آسان، با او محاسبه گردد.

[۳۲] بخشی از روایتی از پیامبر اکرم (ص): و خود را از جمله مردگان شمار.

[۳۳] با اندک اختلاف، بیت دوم رباعی ۱۸۸۶ مولانا نیز آمده است.

[۳۴] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: مسافت پرش تیر، مسافتی که تیر پس از پرتاب کردن بپیماید.

[۳۵] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: بول و شاش.

[۳۶] باد رها کردن از شکم.

[۳۷] مشابه این سخن در حکایتی بسیار شیوا و شیرین در مقالات شمس تبریزی نیز آمده است: شیخ در بغداد در چله نشسته بود، شب عید آمد، در چله آوازی شنید…

[۳۸] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: بول و شاش.

[۳۹] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: فقیه.

[۴۰] ن: گیرد.

[۴۱] کسانی که هر چیز و هرکاری را مباح می‌دانند و ارتکاب هر گناهی را جایز می‌شمارند.

[۴۲] بخشی از آیۀ ۲۶ سورۀ آل عمران: بگو خداوندا، ای فرمانفرمای هستی.

[۴۳] ابوحنیفه نعمان بن ثابت زوطی (متولد ۸۰ ه ق. وفات ۱۵۰ ه ق) و بنیان‌گذار مذهب حنفیه که در حال حاضر بالغ بر ۷۷% مسلمانان جهان پیرو این مذهب می‌باشند.

[۴۴] ن: مخلوط.

[۴۵] حدیثی از پیامبر اکرم (ص): پاک‌ترین غذایی که انسان می‌خورد آن است که با کار و تلاش به دست می‌آورد.

[۴۶] ن: لیکن.

[۴۷] ظ: فانها.

[۴۸] روایتی از پیامبر اکرم (ص): قربانیان خود را ارج نهید، چون شما سوار آن قربانی شده و از صراط عبور خواهید کرد.

[۴۹] کلنگ، آلتی که بدان زمین را کنند.

[۵۰] بخشی از حدیثی از پیامبر اکرم (ص): این دین محکم و استوار است پس با ملایمت در آن وارد شو.

[۵۱] بخشی از آیۀ ۱۵ سورۀ غافر: او برافرازنده درجات [و] صاحب عرش است، و وحی را به فرمان خویش بر هر کس از بندگانش که بخواهد فرو می‌فرستد.

[۵۲] با اندک اختلاف، بیت دوم رباعی ۱۸۸۶ مولانا نیز آمده است.

[۵۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: فقیه.

[۵۴] آیۀ ۱۶ سورۀ سجده: پهلوهایشان از بسترها جدا شود [و به نیایش شبانه برخیزند و] پروردگارشان را با بیم و امید بخوانند و از آنچه روزیشان کرده‌ایم ببخشند.

[۵۵] آیۀ ۲۸ سورۀ مریم: ای خواهر هارون نه پدرت مردی نابکار، و نه مادرت پلیدکار بود.

[۵۶] حدیثی از پیامبر اکرم (ص): بزرگداشت امر خدا و رحمت بر خلق خدا (سزاوار) است.

[۵۷] بخشی از حدیثی از پیامبر اکرم (ص): یکی از گنج‌ها، پوشیده داشتن مصیبت است.

[۵۸] بخشی از آیۀ ۱۸۳ سورۀ بقره: ای مؤمنان بر شما روزه مقرر گردیده است همچنان‌که بر کسانی که پیش از شما بودند نیز مقرر شده بود.

[۵۹] جمع رِنْد است به تصرف فارسیان عربی دان.

[۶۰] آیۀ ۱ و ۲ سورۀ واقعه: چون واقعه بزرگ [قیامت] واقع شود، در وقوع آن دروغی نیست.

[۶۱] تا انتهای آیه.

[۶۲] آیۀ ۱ و ۲ سورۀ مؤمنون: به راستی که مؤمنان رستگار شوند، همان کسانی که در نمازشان فروتنند.

[۶۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: نوعی از شکنجه که دست و پای کسی را با تخته‌ها ببندند تا او حرکت نتواند کردن.

[۶۴] بخشی از آیۀ ۱۷۲ سورۀ اعراف: آیا پروردگار شما نیستم؟

[۶۵] روی‌‌گردان.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *