معارف بهاءولد – کتاب اول – جزو سوم – فصل ۲۴۱ تا ۲۵۰

جزو سوم فصل ۲۴۱

به جایی برسیدم تنور خشت‌‏پزان دیدم روی اندرونی سپید و میانه سرخ نورانی و از بیرون سیاه به دل آمد که هر چیزی که به آتش رسد نخست سیاه گردد و آنگاه سرخ گردد و آنگاه سپید بماند و رنگی دیگر نگردد اکنون آتش محبّت الله همچنان است نخست آدمی در وی غمگین باشد و سیاه‌‏روی باشد و باز با حالت و وجد شود که سرخ و منوّر گردد و باز نورانی سپید بماند چنان‌که نور موسی علیه السّلام و نور محمّد صلوات الله و سلامه علیه و غیرهما من الانبیاء علیهم السّلام، یکی گفت که من علم خواهم خواندن گفتم علم دو نوع است رسمی میان راهی و یکی علم حقایق، رسمی چون علم نظر و تذکیر و ادب قاضی و خطب و غیر آن که همه در میان راه منقطع شود و علم حقیقت آنکه پایان کار نگرد و اندر آن کوشد و آنجای را آبادان کند و کسی را که الله این علم و این نظر داده او برگزیده باشد و متلذّذ و باذوق باشد هماره وقتی‌‏که این نظر از وی منقطع می‏‌شود بی‏‌ذوق می‏‌باشد و روح‌های چنین کسان گویی در عالم غیب بی‏‌خبرندی و یا مستی‏‌اندی و یا قوّت گیرنده‌ای به اندازه یا ایشان را احوال دیگر است که‏ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ[۱] از این عالم آنگاه آگاه شوند که الله ایشان را آگه کند و خبر دهد از این عالم، در این سخن بودم که ناگاه سگ بانگ کرد و مرا مشوّش کرد و بی‏‌بی علوی برخاست و صبحدم پیش من آمد شهوت در من پدید آمد به دل آمد که این هم جنبانیدن الله است پس چرا سبب عقوبت و سبب پریشانی آمد، الله الهام داد که کار من و جنبانیدن من خفض[۲] است و رفع است به یک جنبانیدن عزیز گردانم و به یک جنبانیدن خوار گردانم اکنون چون نخست هر ادراکی که به روح تو رسد نخست الله را یاد کن که این جنبانیدن الله است و تأمّل کن که اگر جنبانیدن سبب عقوبت و خواری است و رنج است استعانت خواه از الله تا تو را چنان نجنباند[۳] و اگر سبب عزّ است و دولت حمد گوی الله را تا تو را هر دم بر آن دارد هرگاه که روح تو را از این دو حالت داد بدان که به نور پیغامبری برگزیده باشی، پهلوی حاجی صدیق در نماز ایستاده بودم این ادراکات بر روح من مستولی می‏‌گفتم عجبم آید که کسی مر الله را نشناسد که این تصرّفات می‌‏کند در روح و این محسوسات‏[۴] که این ادراکات از الله به گرد روح‌ها درآمده است پس الله را به عین روح محسوس می‌‏توان دیدن کسی چگونه منکر شود الله را، باز می‌‏اندیشیدم که اگر همه کس را این مزاج بودی و این آگاهی بودی همه نبی بودندی چگونه تواند بود که مزاج انبیا از خورش‌ها و جامه‌ها و تنّعم‌ها و گوشت خوردن‌ها همه بگشته است و همه نظرشان به الله است و این احوال را الله داده است مر روح‌های انبیا را و دیگران را این احوال نداده است پس گویی الله یکان‏‌یکان انبیا را در این مزاج دارد و پادشاهی دهد و بهشت را مملکت ایشان گرداند و کسان دیگر که بدین مزاج نباشند و هوی و شهوت رانند و مزه یابند از طعام‌های دنیا ایشان چون دوست‌دار و سپس‌رو[۵] نبی شوند الله به برکت آن نبی ایشان را از اهل توحید و معرفت و اهل بهشت دارد (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۴۲

اِئْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا[۶] مختاری در آسمان و زمین عبادت اختیاری کند و جبری عبادت جبری کند آن بندۀ مختاری و این بندۀ جبری‏ أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ‏[۷] یعنی ایشان چون آن بندگانند که مسخشان کردیم بلکه عقوبت ایشان و صورت ایشان پاینده‌‏تر، در دل آمد که از قضاء شهوت راندن و زن و فرزند جمع کردن کسی مذکور نماند و مذکور نشود و نام نگیرد نه به وقت زندگی و نی به وقت مردگی از آنکه ذکر و نام به چیزی عجیب شود چنان‌که ابوحنیفه[۸] در فقه و چنان‌که انبیا در عجایب سماوی پس قوّت شهوانی و عجایب سماوی مقرون گردان تا عجیب شوی و چون عجیب شوی هماره روح‌های مردمان به تو مشغول شود و تو در روح‌ها مذکور باشی و روح‌ها از عالم مشاهده برتر است پس ذکر تو از آسمان رفیع‌‏تر باشد و ذکر تو هرچند بلندتر باشد روح تو در همه جهان موجود باشد اگر چه کالبد مختصر تو به یکی جای باشد و در میان کالبدهای دیگر پدید نیاید و ذکر و نام در روح‌ها باشد نی در کالبد و اجسام پس این دعا می‏گوی اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِیْ فِی الْحَقَائِقِ مَوْجُوْداً وَ اِنْ کُنْتَ فیِ الْاَجْسَامِ مَفْقُوْداً- وَ اَجْعَل لِّی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِیْنَ‏[۹] نظر می‏‌کردم در روح خود که مشرق و مغرب گرفته بود در هر کاری و در هر شغلی و از فقه‌ها و حرف‌ها و روش انبیا در هر عجبی پرنور بازگشاده گفتم چه عجب باشد که جبرئیل پر گشاده باشد چندین هزار مشرق تا مغرب و اگر این حالت مستولی شود به مداومت نظر محسوس گردد و جبرئیل تو شود باز نظر کردم کالبد بدین مختصری دیدم و روح (را) از مشرق تا مغرب پروبال گشاده دیدم از این‌جا دو استدلال گرفتم یکی آنکه کفره محمّد را می‏‌دیدند و جبرئیل را نمی‏‌دیدند چنان‌که دیگران کالبد مرا می‏‌بینند ولیکن روح مرا نمی‌‏بینند [که‏] از مشرق تا مغرب گرفته و دوم استدلال آنکه گورها را می‏‌بینند و احوال اندرون‌ها ندانند که چیست و چه رنگ‌ها و چه روشنی‌ها چنان‌که اکنون کالبدهای مرا می‌‏بینند گویی بهشت روح‌ها آن است که ایشان را بی‌‏حجبی به فضایی درآرند و به خوشی درآرند و دوزخ آن است که روح کسی به حجب در تنگنایی و رنجی درآرند تا بینی که را بهشت است [و که را دوزخ است (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۴۳

[۱۰] مثل‌ها می‏‌اندیشیدم با خود گفتم که مردی که شب و روز آهنگری می‌‏کند و غیر وی از پیشه‏‌ها و هیچ بیکار نباشد نه روز و نه شب گویند او را از این روزگار چه منفعت است که همه سال در کار است و بهره‌ای نمی‌‏گیرد و اگر چه همه روز در آن  می‏‌باشد اکنون چون مرا از این کار در دار دنیا هیچ منفعت نیست باری کاری کنم که در آن  جهان ثوابم باشد.

کسی می‏‌گفت که چون کسی را لذّت شهوت راندن و لذّت جاه نباشد او را هیچ مزه نباشد، گفتم او نداند که الله را جز این مزه مزه‏‌های دیگر بسیار است و بی‌‏نهایت اگر این در ببندد درهای مزۀ دیگر بگشاید از آنکه مقدورات او را نهایت نیست نه‏‌بینی که فرشتگان را مزه‌ای دیگر است و دیوان را دیگر و هر حیوانی را مزه‌ای دیگر است.

روزی دلتنگ شده بودم برگذشتم زنی صاحب جمال را دیدم فحل‏‌وار[۱۱] بر سر عمارت جماعتی نشسته بود و طایفۀ جوانان گرد او ایستاده بودند و او با ایشان لاغ می‏‌کرد، ایشان بر عشق جمال او لب‌ها سست افکنده بودند و آن زن تازه و فربه می‏‌شد به سبب آنکه مردمان ناز او را تحمّل می‌‏کردند و بار عشق می‏‌کشیدند، به دل آمد که اسباب فربه شدن آن باشد که طایفۀ نغزان دربند تو باشند و تو ناز می‌‏کنی بر ایشان و ایشان عاشق جمال تو باشند، با خود اندیشیدم که من هیچ ندارم ای الله مرا آفرینندۀ من تویی اکنون به هر صورتی که باشد تو خود را بر من عرضه کن تا من ناز می‏‌کنم و تو بارهای من تحمّل می‏‌کن و سماع می‏‌کن، ناگاه آب را بسان جلاجل[۱۲] بر من عرضه داشت و سماع کردن گرفت، به دل آمد که مگر محمّد حبیب از بهر این معنی آمد مر الله را و ابراهیم خلیل آمد مر الله را و نوح نجیّ مر الله را و موسی کلیم آمد مر الله را و مزمار داود مر داود را، الله الهام داد که حاجت عیب است خواه به نان باش و خواه به قضای حاجت و خواه به قضای شهوت و خواه به عشق جمالی و دربند کاری باشیدن[۱۳] رسوایی است و بی‏‌نیازی و بی‌‏حاجتی کمال است، مردمانی که به من رغبتی از این روی کنند که من فراغتی دارم و غم از ایشان دور کنم‏] چون مرا در عین آن غم ببینند از من برمند که او خود هم چون ما در غرقاب حاجت افتاده است باز الله الهام داد که ما هرکه را کم عقلی داده‌‏ایم و سبکساری و بسیار گویی داده‌‏ایم آن را سبب خواری گردانیده‌‏ایم تا هر خصلتی عزیزی و خواری نهاده‌‏ایم در خور او و اگر همچنین نبودی تفاوت نبودی میان نیکی و بدی اکنون هر غم که تو را پیش آید باید که دراندیشی در سبب آن، یکی می‏‌گفت نخورم غم چون خورم غم اگر بخورم غم تا چه شود پادشاه را بر او غیرت آمد وی را بخواند و گفت انگشتری مرا در دریا انداز و هفته‌ای دیگر برکش و بازآر این مرد برفت و به دریا انداخت و به خانه برفت بر سر عیش خود و می‏گفت نخورم غم چون خورم غم اگر بخورم غم تا چه باشد سر هفته ماهیی بخرید تا به نزد ملک برد شکم ماهی باز کرد آن انگشتری را بازیافت ماهی را به نزد ملک برد ملک گفت که انگشتری کو این مرد گفت نخورم غم چون خورم غم و اگر بخورم غم تا چه شود و انگشتری به پادشاه داد پادشاه گفت به الله که همچنان است که این مرد می‌‏گوید هرچند غم خوری بیش غم آید و اگر نخوری خدای همچنان بی‏غم کار برآرد، هر حالی که هست الله آنها را می‌‏بگرداند و عیب قوی‏‌تر مر آدمی را حال آمد، حال عبارت از گردش آمد و الله منزّه است از حال، اکنون چون نظر کردم در حال و گردش نیک ترسان شدم از الله که نباید که حال مرا بگرداند از معرفت پس در این‌جا به نظر اعتبار نظر می‌‏باید کردن و هر ساعتی می‌‏باید گفتن که ای دانندۀ حال‌ها حال مرا به نیکویی گردان و چنان می‏‌باید انگاشتن که در جهان تنهایی مر دانستن الله را و از موجودات کسی نیست مگر الله و تو بی‏ریا عبادت کنی الله را و یا اگر نه با خاک‌ها و سنگ‌ها شریک باشی در عبادت و از آدمیان هیچ چیز نه‌‏اندیشی و خود را یکی از اصحاب کهف انگاری که در آن غار هیچ کس نیست مگر الله و جملۀ صناعات و جملۀ طمع‌ها و جملۀ حرمت‌ها همه را بمانی و خود را در میان آدمیان چنان انگاری که گویی در میان کوه‌هایی، می‌‏اندیشیدم که در مسجد همه روز بنشینم و فتاوی بدهم و همان انگارم که در جهان تنهایم و بس به خواب دیدم که بر اسب سیف ارهنی نشسته بودم و در باغ‌ها و زیر درختان می‏‌گردم چون بیدار شدم تاویل کردم که اسب سیف در زیر رکاب من فتاوی است و درختان خوشی‌های آن مسئله‌‏هاست پس الله چون تواند که از فتاوی مرکبی آفریند و در خواب مرا بر آنجا نشاند و از خوشی‌های مسایل درختان آفریند و مرا در زیر آن درختان بگرداند پس بتواند که از طاعات و اخلاق نیکو براقی آفریند و ریاض قدس پدید آرد در جهان و از سپس مرگ (و الله علم).

جزو سوم فصل ۲۴۴

این آیت بخواند کمال که‏ وَ یَطُوْفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُوْنَ‏[۱۴] گفتم آخر این گرداب اندهان (این) جهان را راهی باشد که گذاره کند بدان جهان و فرادیس اعلی آخر این بوی خوشی که اندر این جهان است از جایی باشد و آن آخرت است و این گفت و گویی که در این جهان است از خوشی بی‏‌خبر نباشد اگر اصلی نبودی آنها را شمّه‌ای به مشام نرسانیدندی و لب ما را آلوده نکردندی ای الله نومیدمان مکن چو سر بگشادی آخر این راه جهان را منزلی باشد و این مسافران عالم را مقرّی باشد هر یکی به مستقرّ عزّشان برسان باز این آیت خواند که‏ حَافِّیْنَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ‏[۱۵] گفتم ای الله ما را در دنیا آوردی هیچ چیز نمی‌‏دیدم پاره‏‌پاره بینایی دادی تا جهان را به تفاصیل دیدم و عجایب وی را به ما نمودی و بازشناسامان گردانی به خود و باز عالم غیب را پرده برداشتی تا خواص تو بدیدند و ملائکۀ تو را مشاهده کردند و ما را خبر دادند از دیده‌‏های خود گویی کار الله دادن است و ستدن است چنان‌که کالبدها را وجود داد و بازمی‏‌ستاند ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِیْنَ‏[۱۶] چنان‌که روح ما را نظری در این جهان داد باز این نقش‌‏ها را از وی محو می‏‌کند و صفات این جهانی اثبات می‌‏کند باز محو می‏‌کند اکنون هماره نظری می‌‏کن در دادن الله به روح تو و در بازستدن و یا گویی از ما می‏‌ستاند و به دیگران می‌‏دهد پس در الله نظر می‏‌کن که چه فعل می‏‌کند در روح تو از وجه حرص و سودا و هرگاه سودایی تو را از دست بخواهد افکندن زود ناظر الله باش که چه صنع می‏‌کند در روح تو، ضعیف خواستم شدن از نظر الله که چگونه این سوداها محو می‌‏کند از دماغ من و ثبت می‌‏کند در دماغ من با خود تأمّل می‌‏کردم که روح خود را فربهی و کلانی تقدیر[۱۷] کنم و نظر می‏‌کنم که بر وی چه صنع‌های نغز است با آن ضعیفی اِنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ بَیْنَ اِصْبَعَیْنِ مِنْ اَصَابِعِ الرَّحْمنِ[۱۸] یعنی هو طیر مقیّد بِاصبع الرحمن این طار مملوک له به خلاف قلب الکافر و هو طیر من اخذه من هواه و مراداته‏ ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا رَّجُلًا فِیهِ شُرَکَاءُ مَتَشَاکِسُوْنَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِّرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثلًا[۱۹] او انّ القلب و ان طار اقصی الشرق و الغرب لا یتجاوز حیّز اصبع من اصابع الرّحمن و القلب من التقلّب ای یقلّب من الغمّ و الهّم الی الراحة و من التّرح الی الفرح بفعل الرحمن بخلاف قلب الکافر لان قلب المؤمن صار من الرحمن بالخضوع و الخشوع بخلاف قلب الکافر چون در دل آمد که تقلّب و تحوّل روح من به رحمن است و از بامداد باز همه رحمن می‏‌گرداند مرا پس گفتم این همه منزلت من از رحمن است و کالبد مرا او می‏‌گرداند چون سپر تا هلاکش کند یا نگاهش دارد (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۴۵

می‏‌خواستم تا قرآن خوانم اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ[۲۰] به دل آمد گفتم که دریاهای سودا و عمان حقایق موج می‏‌زده است تا این حرف چند چون کف بر روی روح و بر کالبد پدید آمده است و همچنین‏ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیْمِ‏ دریاهای امید و بخشایش بر رنج‌ها موج زده است تا این جرفی[۲۱] چند بر روی روح پدید آمده است و هکذا جملة القرآن و جملة اللغات باز نظرم به کالبد و به جهان و به آسمان افتاد گویی انفعال افعال غیبی موج زده تا چندین تبدّل و تغیّر این دنیا پدید آمد و می‏‌آید و گویی چندین هزار سال است تا این عالم‌هاست که اندک‌‏اندک موج زد تا این حروف و این لغات پدید آمد به دل آمد که این رنج‌ها از وجود می‏‌خیزد ای روح به عدم بنشین و در نیستی تفکّر می‌‏کن و سر به وجود بیرون مه آر تا این‌‏ها تو را پیش نه‌‏آید.

با نورالدّین می‏‌گفتم که این حیات این جهانی که الله ما را می‌‏دهد با چندین مذلت رنج‏[۲۲] درآمیخته و نیز با ما وفا نخواهد کردن همچون شراب زهرآلود را ماند و یا چون می تلخ را ماند که ما می بخوریم جام زهرآلود را خوش می‌‏کشیم الله ما را نیم‏‌جانی داد و آن هم بخواهد ستدن خویشتن را اسیر بلای این نیم‏‌جانی کردیم تا نگاهش داریم و گوش‌های آن را استوار می‏‌کنیم که اگر ما برویم باری بچۀ ما بماند از پس ما که خوشمان آمد حیات این جهانی و این را الله خوش گردانیده است تا محکوم او حاصل شود و آن بقای دنیاست، باز تأمّل می‏‌کردم در ذات الله که بهشت در وی است و همه جمال‌ها و آب‌ها در وی است از آنکه این همه از آثار اوست که به جهان می‏‌نماید و عقوبت‌ها و قهرها نیز از وی است باز گفتم اگر چه این همه آثار از وی است ولیکن لازم نباشد که در وی باشد بلکه به هست کردن وی باشد چنان‌که من سخن می‌‏گویم و صد نوع سخنان و فرمان‌ها از من بیرون می‌‏آید و این را مایه‌ای نمی‏‌بینم که از جایی می‏‌گیرد و یا در وی آید بلکه به هست کردن الله باشد در وی و همچنان حجر موسی علیه السّلام که‏ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا[۲۳] و او را ماده نبود از جایی بلکه به آفرینش الله است همچنان‌که از آهن آتش بیرون می‌‏آید و او را از جایی مدد نی مگر به آفرینش الله و اگر تأمّل کنی در عالم همه رنگ‌ها و رنج‌ها به آفرینش الله پدید می‏‌آید و هیچ مددی نی از جایی پس ممکن بود که این‏‌همه آثار خوشی و (ناخوشی) از الله بود به آفرینش الله و از وی بود نه در وی پس ناظر باش به الله تا تو را در بهشت‌ها درمی‌‏آرد چنان‌که دلت خواهد (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۴۶

پرسیدند که معنی رَجَعنَا مِنّ اَلْجِهَادِ الْاَصغَرِ اِلَی اَلْجِهَادِ الْاَکْبَرِ[۲۴] چه باشد گفتم بدان که عالم شهادت بر روی عالم غیب چون کفی است بر روی دریا و این کافران ظاهر دست‌‏افزار کافران غیبی‏‌اند و آن شیاطین‌اند وسوسۀ ایشان بسیار است مر نفس را پس جهاد با شیاطین نفس اکبر آمد.

فقیه محمّد ختّلی لاغ بسیار می‌‏کرد گفتم سخنی باید گفتن که حالی را سود دارد در این میانه این آیت آغاز کردند که‏ یَا أَیُّهَا الَّذِیْنَ آمَنُوْا[۲۵] ایّ ندای بعید است یعنی حکایت ختلان و عراق و کسانی دیگر کجا افتادی چو ناموس ایمان کردۀ خردۀ‏ اتَّقُوا اللهَ[۲۶] یعنی خردۀ آداب اتَّقُوا اللهَ بیاموز وَ قُوْلُوْا قَوْلًا سَدِیْدًا[۲۷] سخنی گوی که تو را در آن منفعتی باشد سخن بر وجهی آغاز باید کردن که لایق وقت باشد تا نکو آید در این سخن بودم که ناگاه زنی بی‏‌چشم و دخترکان رنجور و زنان دیگر گنده پیر و گرسنه و بینوا در نظرم آمد و آن‏‌همه رنج‌های ایشان و خفریقی[۲۸] ایشان، بر دلم رنجی رسید و در دل آمد که الله این‏‌ها را از بهر چه حکمت آفریده است بدین فرخجی[۲۹] و ضعیفی، الله الهام داشت که ماهیابه[۳۰] اگر چه ناخوش است ولیکن در وی منافع است از هضم و غیره و آب انگور اگرچه تلخ و گنده است ولیکن از پس وی منفعت سرکه است و از بعد وی سکنگبین پس از بعد این آدمی گنده و عیبناک فواید است و حکم است و نیز این فرخجی چیزها به نسبت است نه مطلقا فرخج است مثلا فرخج‌‏تر چیزی از افکندۀ[۳۱] آدمی بتر نیست و او غذای سگ است و گاو است و مدد بسیار جانوران است و نشو و نمای کیکان و سگان است و مدد قوّت زمین است و آن مگس و کیکان غذای جانوران کلانتر است که در نفس خود محمود است و گوشت و خون آدمیان غذای جانوران هوااند چنان‌که افکندۀ زنبور که عسل است غذای آدمیان و استخوان غذای پریان است پس معلوم شد که این خفریقی‌ها نسبت به بعض چیزها طیّب است و غذاست و نسبت به بعضی خفریق است و آنکه نسبت به آدمیان غذا و طیب است نسبت به غیر آدمیان چون فرشتگان و حیوانات دیگر خفریق است پس همه چیزها برابر آمد در حکمت آفرینش بازمی‏‌اندیشیدم از کاغذها و کتاب‌ها و هرچه پیش دل می‌‏آمد از رنگ‌ها و اجرام و زمین‌‏ها همه از روی دریای عدم دیدم برمی‌آمدند هرچه پیش دل می‌‏آمد ورای آن تقدیر می‏‌کردم اگر چه رحمت و قدرت الله یاد می‏‌آمد و اگر چه ذات الله یاد می‏‌آمد همه از دریای عدم می‏‌دیدم که میر است و الله را ورای همه تقدیر می‏‌کردم و این حالت را از همه حالت‌ها بهتر یافتم و دل بر این نهادم که در گرما و سرما در درد و در آسایش همه بر این حالت اعتماد کردم و روی به صلح آوردم هرچه خواهد گو بکن الله از عقوبات و مضرّات، اندر این ذکر بودم که ناگاه به دلم آمد که این جوی خوشی عسل که شهوتش می‏‌خوانند میان جفتان مساعد چگونه راندست و جوی شیر شفقت میان خلقان چگونه راندست و جوی می عشق چگونه راندست و جوی آب حیات و علم چگونه راندست و این چهار جوی بهشت است که در زیر هر کالبد برانده است (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۴۷

موفّق بخاری گفت این را که‏ إِنَّ اللهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ‏[۳۲] معنی بگو گفتم شما سه کسیت و هر کسی را حالی مخالف حال دیگری است حال هر کسی پیش من می‌‏دود که از من سخنگوی لاجرم در این تردّد می‌‏بمانم خواستم تا از حال موّفق گویم او را بس ناقبول می‏‌دیدم و معنی آیت با او تقریر نمی‏‌توانستم‏ کرد چو ناپذیرا بود یا گوینده را مقصودی باید یا شنونده را تا سخن برآید آب سخن را بیل و میتین[۳۳] برون نه‌‏آرد همّت برون آرد، عذری گفتم که قرآن بیان آن جهانی است پس کسی گوش دارد بیان او را که غرض او آن جهانی بود از آنکه چون کسی سخنی شنود که غرض او در او نبود او گوش چندانی ندارد و چون او بهوش استماع نکند گوینده را همّتی نبود در میان آن سخن چو فایده نبود در بیان کردن پس حالت آن کس بند شود در بیان کردن ولیکن با این‏‌همه سخنی بگوییم که إِنَّ اللهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، الآیة[۳۴] می‏‌گوید الله که تو را شهوت است گویی برانم چه خواهد شدن پس از بهر چیست این شهوت اگر نه‏‌خواهم راندن و مصلحت روزگار نگاه باید داشتن که حکمت آن است که تن خویش را آسایشی دهم و گرما و سرما از خود دفع کنم دیگران را هرچه خواهد گو می‏‌شو، زر نیکو چیزیست جمله اهل عقل متّفقند بر وی به هر طریقی که جرّ توانم کردن بکنم امر و نهی آری مصلحت است نگاه داشتن وی امّا چکنم جانی به از جهانی آری خدای کریم است و رحیم است برسم و عادت گوید این سخن را نیز نه چنان‌که از سر صدق گوید آری که داند سپس مرگ را تا چه خواهد بودن آری حالی باری یقین است مصلحت حالی را باشم که پریشانی حال سبکساران و دیوانگان است عقل از بهر این است تا مصلحت نگاهداری و با زمانه بسازی این‏‌همه سوداها را گرد خود درآری چون حصار لاجرم پذیرای راحت عاقبت نباشی که بهشت است لاجرم تو را سودای بهشت نباشد از آنکه چون نصیب تو نبود تو را بوی آن ندهند و تکاپوی آن، نه‌‏آنکه راحت از پذیرایی خیزد خوردن و آشامیدن آنگاه خوش آید که پذیرای آن باشی اکنون اگر خواهی تا تو را راحتی پدید آید و در عاقبت چیزی حاصل شود همه مگوی که از آن من و همه مرا می‏‌باید لختی این کار ما را از آن ما دان که آفرینندۀ این‌‏ها ماییم، شهوت را ما آفریده‌‏ایم نظر بکن که فرمودیم خرج کردن این یا نه‏‌فرمودیم و این تن آفریدۀ ماست فرمودیم که با این سیم حرام و نان حرام عمارت کن یا نه‌‏فرمودیم اگر تن تو نعمتی است و این احوال تو نعمتی است به معطی این نعم نظری بباید کردن که موجب انعام منعم چه بود آن را بباید جستن از امتثالی، و رضای او بباید طلبیدن آخر تو لقمۀ نانی پیش مهمانی می‏‌بنهی ده حکمت می‏‌بیندیشی که چند چیز مرا از او حاصل شود و اگر تن تو محنتی است چندین در ابقاء او چه می‏‌کوشی اکنون حصار هستی خود را پاره‌‏پاره بدران  و سوراخ‌ها کن به وجود صنع باری تا بود که روشنایی از این طریق‌ها به نزد تو درآید و راحت آخرت را ببینی و اگر امر و نهیش را اعتقاد نمی‏‌کنی در قراضۀ حالی خود نگاه کن که نغز است (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۴۸

میرک مقری بیامد و آغاز کرد که‏ وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ‏[۳۵] یعنی القلوب الذی هو غیب او امور الغائبة[۳۶] رسول فرستادیم به همه امّا هدایت بعضی را بود اکنون آن کلید را دندان‌هاست و حرکات بود در قفل و آن کدام است آن است که می‌‏گوییم که اگرچه دل تو سخت سخت است سخت‏‌تر از سنگ نباشد سنگ را خریدار لعلی و یاقوتی است و پلیدتر از آب نجس نباشد آن آب پاک شود به مجاورت آب روان و یا مدد گُل شود که از وی بوی خوش آید پس نومید مباش که این‌جا امیدهاست که وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ (لَا یَعْلَمُهَا) او را مایه و اصل حاجت نیست که او به قدرت پدید آرد، مردک حکیم ژاژخا که ماده می‌‏گوید از بی‏‌مایگی می‌‏گوید آن چندان سخنان ژاژ او را مایه از کجاست و آن چندان خطرات فاسدۀ او را ماده از کدام اصل است از سنگ است و یا از آدمی دیگر است در وقت زمستان که جهان یخدان[۳۷] گشته است (آتش) طپش کالبد تو را مدد از کدام اصل و ماده است بل من عند الحکیم العلیم است که وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ از سنگی آب روان می‏‌کند و او را مددی نیست و از سنگی آتش پدید می‏‌آرد که او را مددی نیست منجّمک زیر آسمان عالم آتش می‏‌گوید آنکه کبوتر برمی‏‌رود و می‏‌بسوزد روا باشد که به قوّت پرزدن و حرکت بسوزد چنان‌که چیزی را نیک بگردانی گرم شود یا اگر همان قدر گرما باشد آنجا که این‌جا آدمی راست، در خلقان نظر می‌‏کردم یکی را دوست خود می‌‏دیدم و یکی را دشمن و یکی را گران‏‌جان چنان‌که فقیه محمّد بافنده و یکی را سبک‏‌روح پس این حقایق ما که تعلّق کرده است به کالبدها هریکی مخالف یکدیگراند و این حقایق (چون) رشته‏‌های باریک بی‌‏نهایت متصل به قدرت الله آنگاه در (روح) خود نظر می‌‏کردم صدهزار روشنایی‌های چون مهتاب از وی می‌‏دیدم که برون می‌‏آمد که این روح را هرچند می‏‌جنبانی چندین هزار عجب برون می‌‏آید از تاریکی غم و روشنایی شهوت‌ها و طراوت‌ها همچنان‌که سنگ را و آهن را می‏‌زنی آتش برون می‏‌آید پس (این) روح را به کنجی دربباید کردن و می‏‌زنی و می‌‏کوبی تا هرچه‏[۳۸] در جهان عجبی باشد می‌‏نماید و اگر حقیقت نظر کنی همه عجب‌ها از روح آمده است مقری اَعُوْذُ بِالله مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ می‏‌خواند، به دل آمد که همه خوشی‌های جهان شیطان است از آنکه نشو و نما از بازی و لهو است و در جدها کاهش تنهاست پس معنی همچنین آمد که پناه می‌‏گیرم به الله از همه خوشی‌های عالم و فنا می‏‌جویم باز می‌‏خواند که‏ اَلْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِیْنَ‏ هرکه جمالی دارد بگوید الحمدلله و این همه غزل‌ها را که گفته‌‏اند (مر) چشم را و ابرو را و روی را این‏‌همه حمد مر الله راست و آنگاه در این میانه بیت‏‌های بسیار گفتم و جای خرج کردن بیت این بود، باز گفتم که الله بی‏‌حاجت کسی چیزی به کسی نداده است اگر آدمی را روشنایی چشم حاجت نبودی روشنایی ندادی و اگر به دست حاجت نبودی دست ندادی الی غیرذلک و اگر جهان را به روشنایی آفتاب حاجت نبودی روشنایی ندادی پس نخست تقدیر حاجت محتاجان بود آنگاه تقدیر بایست ایشان تا حاجت محتاجان متقاضی کرم او باشد (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۴۹

می‌‏اندیشیدم که تصوّر الله موجب زیادتی عبادت است چنان‌که مشبهیان و حنبلیان و کرّامیان و حلولیان و چنان‌که در تورات تشبیهات بیشتر است لاجرم جهودان عابدترند از آنکه چون این کس محسوس بیش می‌‏بیند داعی به عبادت بیش بود به خلاف فلسفه که وجود و شیئی و صفات و یکیی هیچ ثابت نکنند[۳۹] مر الله را لاجرم ایشان بی‏‌باک‏تراند و بی‌‏شفقت‌‏تر پس گویی الله تشبیهاتی که خود را گفته است از نزول و مجیی‏ء و ید و وجه و غیر وی همه از بهر آن گفته است تا عبادت زیادت کنند و گویی در اصل خود صورت بتان و عیسی را ترسایان که الله گفته‏‌اند یا اقانیم ثلاث گفته‌‏اند داعی به گفتن آنها زیادتی عبادت بوده است، باز می‌‏اندیشیدم که این اندیشه‏‌ها که الله می‌‏دهد به‌‏منزلۀ دوزخ است تا الله را در عین این دوزخ‌ها و رنج‌ها یاد می‏‌کنم و می‏‌نالم هرکه الله را در دوزخ این جهان یاد کند از دوزخ آن جهان خلاص یابد، باز می‌‏اندیشیدم که کم کسی باشد که از دوزخ این اندیشه‌‏ها خالی باشد در این جهان پس گویی مقوّی این سخن است که از هزار کس نهصد و نود و نه کس به دوزخ رود و یک کس به بهشت به سبب این است که از هزار (کس) یک کس باشد که در این جهان در راحت طاعت باشد بی‌‏رنج یا در تنعّمی باشد بی‌‏نغوصت یا از هزار ساعت یک ساعت [باشد] که در خوشی باشد پس هرکه ناظر احوال خود بود در عشق و تعظیم الله از رنج دور بود و هرکه در غیر الله ناظر بود در رنج بود و سر همه رنج‌ها و دردها به حقیقت با ناجنس نشستن است باید که با ناجنس ننشینی و خود را در عقوبت نداری که ابوجهل هرکسی آن است که از روش وی خبر ندارد و با او یار نباشد و صحابۀ هرکسی آن است که با او یک‌دم و یک‏‌قدم باشد و مال ایشان فدای یکدیگر باشد و با ناجنس ضد باشند أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ‏[۴۰] از بهر آنکه سخاوت در حق همه مسلمانان ممکن نباشد، گفته بودم با نورالدّین که با اهل دنیا نمی‏‌یابد نشستن‏ یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوْا[۴۱] چگونه عذاب آن‏‌جهانی با ایشان شرح دهم و چگونه راحت و نعمت آن عالم بیان کنم ایشان می‏‌گویند که ما جز از این‌که می‌‏بینیم و می‌‏دانیم هیچ‏‌چیز دیگر نباشد این از بهر آن است که قوّت ایشان به نهایت رسیده است نه‏‌آنکه مزه‌ها و نورها به نهایت رسیده است چنان‌که کسی سیر شود گوید در جهان مزۀ طعام نباشد آن خذلان باشد که گوید ورای این مزه‌ها نیست تا طالب مزه دیگر نباشد پس محروم ماند از عطایا و در حَرَجِ حالت خود و مکان ضیّق دوزخ بماند امّا اگر اهل سعادت باشد گوید مزه‌ها و انوار را نهایت نیست من محروم شده‌‏ام از روزی و خوشی‌ها و قوّت من منقطع گشته است به سبب خصلت بد من و کم‏‌شکری من محروم گشته‌‏ام و به قبض قابض گرفتار شده‌‏ام و زار می‏‌نالم و طالب روحی و راحتی می‌باشم تا الله مرا گشادی ارزانی دارد (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۵۰

یکی سؤال کرد از لفظ قرآن گفتم که کسی الفاظ را داند و معانی نداند محروم باشد چنان‌که کسی لب کوزه گرفته باشد و می‌‏خاید از آب مزه نیابد چون آب نخورده باشد بَلِ اللهُ یَمْنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِیْنَ‏[۴۲] در این‌جا دلیل است که مردم چون به حقیقت اسلام برسد خدای را بر خود منّت بیند و هیچ نعمتی را از او قوی‏‌تر نداند و هر که را اسلام بدین درجه نرسیده باشد گو بکوش تا اسلام او بدین درجه برسد اگر از صادقان است، هرکه عاشق تو باشد او به زبان نگوید که من عاشق توام بلکه هفت اندام او زبان او باشد در خدمت تو اگر او مزه دارد پس الله جمال و قوّت معصیت هر که را داد از بهر زیادتی سعادت آن‏‌کس را داد تا خدمت با جمال کند که اگر قوّت معصیت ندادی آن طاعت را هیچ قیمت نبودی‏[۴۳] هرچند که قوّت معصیت زیادت می‏‌باشد پس قوّت معصیت دادند و آلت آن دادند و آن جمال است که کیمیای نیکی آمد پس الله در انعام توفیری فرموده است در حق تو بدبختی باشد که این کیمیا را به باد دهی مثلا چنان‌که تو را دو غلام باشد یکی باجمال و یکی بی‌‏جمال و هر دو امین باشند (و کژرو نباشند) به نزدیک تو آن غلام باجمال پسندیده‌‏تر باشد از آن بی‏‌جمال، باز می‌‏اندیشیدم که من همیشه دوست‌دار مسلمانی‌‏ام و غم‌خوار[۴۴] بی‌چارگانم و هماره می‏‌خواهم تا مسلمانان را بر کافران ظفر باشد و هیچ ندانم که فایده آن چه باشد چون کافران آفریدۀ وی‏‌اند و او داده است غلبه ایشان را، باز گفتم من این‏ها را چه باشم و چرا فایده طلبم هر اندیشه را الله کاری داده است و اندیشۀ مرا این داده است من بر سر غم‌خوارگی خود باشم و بر آن کار باشم که الله مرا روزی کرده است، باز می‌‏اندیشیدم که هر اندیشه که در آدمی است غذای هر کسی است و فایدۀ هر کسی است اندیشۀ بد و بدان کار کردن غذای شیطان است و تنفیذ کار ایشان است و اندیشۀ نیک غذای فرشتگان است و تقویت کار ایشان است و روزی دادن ایشان است و هر آدمی را کافر او بیش باشد از مسلمان او و آن اندیشه‏‌های بد اوست چنان‌که در جهان کافر بیش است از مسلمانان پس هرگاه که الله را یاد می‌‏کنی از چیزی دیگر یاد مکن که آن شرک باشد در التفات از آنکه چیز دیگر را یاد کردن با ذکر الله از الله اعراض کردن باشد و چون ذکر دیگر چیز کردی و آن چیز دیگر حادث بوده باشد از آنکه در وقت ذکر الله نبوده باشد باز نو شود و هرچه حادث است او به‌‏منزلۀ نیست است از آنکه نبود و نخواهد ماند پس از موجود به نیست آمدن مصلحت نباشد طاهر را بگیر حَدَث را بمان پس گویی آنکه موجودات‏‌اند از غیر الله همه معدومندی و در ذکر آمدن همچون در صف قتال کافران ایستادن است هرچه غیر الله سر از زمین سینه برزند از رنج و مردن تن و محبت مال و زن همچون کافر است که با تو روی با روی شده است در صف، زنهار که از ایشان فرار نکنی که اَلْفرارُ مِن اَلْزَحْفِ[۴۵] نزدیک است به شرک و چون تو را قوّت تن نباشد که تا با کافر بیرونی جنگ کنی قوّت خطرت داری که با کافر خطرتی جنگ کنی پس چندانی به ذکر الله مشغول باش که (قدر) الله بدانی و مزۀ مقام اصلی بدانی و بی‌‏مزگی همه چیزها بدانی از آنکه از بی‏‌ذوقی که هستی موجود را از معدوم باز نمی‌‏شناسی ذوق وصال را از تلخی هجران بازنمی‏دانی‏ وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ‏[۴۶] (وَاللهُ اَعلَم).

—–

[۱] بخشی از آیۀ ۵۹ سورۀ انعام: هیچ‌کس جز او آن را نمی‌داند.

[۲] تواضع و فروتنی.

[۳] ن: جنباند.

[۴] ظ: محسوس است.

[۵] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: پیرو و تابع.

[۶] بخشی از آیۀ ۱۱ سورۀ فصلت: خواه یا ناخواه رام شوید.

[۷] بخشی از آیۀ ۱۷۹ سورۀ اعراف: اینان همچون چارپایانند.

[۸] ابوحنیفه نعمان بن ثابت زوطی (متولد ۸۰ ه ق. وفات ۱۵۰ ه ق) و بنیان‌گذار مذهب حنفیه که در حال حاضر بالغ بر ۷۷% مسلمانان جهان پیرو این مذهب می‌باشند.

[۹] آیۀ ۸۴ سورۀ شعرا: و برای من در میان امت‌های آینده سخن [گوی] نیک قرار ده.

[۱۰] عبارت میان‏[] دو قلاب از نسخه( ن) اضافه شده است.

[۱۱] دانا و خرمند.

[۱۲] حلقه‌های فلزی دف، زنگوله.

[۱۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: بودن.

[۱۴] بخشی از آیۀ ۱۹ سورۀ انسان: و پسرانی جاویدان برگرد آنان گردند.

[۱۵] بخشی از آیۀ ۷۵ سورۀ زمر: عرش را در میان گرفته‌اند.

[۱۶] آیۀ ۵ سورۀ تین: سپس او را به فرودین فرود باز گرداندیم.

[۱۷] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: فرض و انگاشتن.

[۱۸] بخشی از حدیثی از پیامبر اکرم (ص): قلب مؤمن میان دو انگشت از انگشتان خداوند رحمان است.

[۱۹] بخشی از آیۀ ۲۹ سورۀ زمر: خداوند مثلی می‌زند از مردی [برده‌ای‌] که چند شریک درباره او ستیزجو و ناسازگارند و مردی [برده‌ای‌] که [بی‌مدعی‌] ویژه یک مرد است، آیا این دو برابر و همانندند.

[۲۰] پناه می‌برم به خدای شنوا و دانا از شر شیطان رجیم.

[۲۱] کنارۀ رودخانه که به وسیلۀ آب کنده شده باشد.

[۲۲] ظ: مذلت و رنج.

[۲۳] بخشی از آیۀ ۶۰ سورۀ بقره: از آن دوازده چشمه شکافت و هر گروهی [از اسباط] آبشخور خور را شناخت.

[۲۴] حدیث از پیامبر اکرم (ص): بازگردیم از جهاد کوچک‌تر به جهاد بزرگتر.

[۲۵] بخشی از آیۀ ۷۰ سورۀ احزاب: ای مؤمنان.

[۲۶] بخشی از آیۀ ۷۰ سورۀ احزاب: از خدا پروا کنید.

[۲۷] بخشی از آیۀ ۷۰ سورۀ احزاب: و سخنی درست و استوار بگویید.

[۲۸] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: گنده و پلید.

[۲۹] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به فتح اوّل و دوّم زشت و نامتناسب.

[۳۰] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: خوردنیی است که از ماهی سازند بدینگونه که ماهی خُرد و کوچک را در ظرفی ریزند به همراه داروهای گرم و خوشبو و سر آن ظرف را ببندند و در آفتاب نهند تا بجوشد و به اصطلاح پخته شود و آن بسیار بدبو است.

[۳۱] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: مدفوع.

[۳۲] بخشی از آیۀ ۱۱۱ سورۀ توبه: خداوند جان و مال مؤمنان را در ازاء بهشت از آنان خریده است.

[۳۳] تیشه یا میله که با آن سنگ می‌تراشند.

[۳۴] تا انتهای آیه.

[۳۵] بخشی از آیۀ ۵۹ سورۀ انعام: و کلیدهای [گنجینه‌های‌] غیب نزد اوست.

[۳۶] کذا و الصحیح: القلوب التی هی غیب او الامور الغائبة.

[۳۷] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: یخچال.

[۳۸] ن: هرچند.

[۳۹] ن: نکند.

[۴۰] بخشی از آیۀ ۲۹ سورۀ فتح: و کسانی که با او هستند بر کافران سختگیر و با خودشان مهربانند.

[۴۱] بخشی از آیۀ ۱۷ سورۀ حجرات: بر تو منت می‌نهند که اسلام آورده‌اند.

[۴۲] بخشی از آیۀ ۱۷ سورۀ حجرات: بلکه خداوند است که اگر راست می‌گویید، بر شما منت می‌نهد که شما را به [راه‌] ایمان هدایت کرده است.

[۴۳] طاعت آن‏کس را قیمت زیادت می‏باشد.

[۴۴] ن: غمخور.

[۴۵] فرار از جنگ.

[۴۶] آیۀ ۹۹ سورۀ حجر: و پروردگارت را بپرست تا تو را مرگ فرا رسد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *