معارف بهاءولد – کتاب اول – جزو سوم – فصل ۲۶۱ تا ۲۷۰

جزو سوم فصل ۲۶۱

یَا أیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ[۱] این آیت معجزۀ رسول است علیه السّلام که او می‏‌خواست تا تنها روی کند و در سودای خود روزگار گذارد فرمان آمد که تو را کنج نمی‌‏باید گرفتن و تنها تو را روزگار نمی‌‏باید گذاشتن که تو را سرور همه جهان می‏‌گردانیم ولیکن صبر کن‏ وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ[۲] و همچنان که گفته بود در ابتدا و وعده فرموده بود همچنان آمد. قُمْ فَأَنْذِرْ آگه کن این‏‌ها را از عالم و از دریای دوزخی که پرده میان این عالم و آن عالم نادانی آدمی است و تا دریافت پنج حس بشر است و تن آدمی گویی کنکی[۳] است میان این دو عالم و حاجزی میان این دو دریا دیوار کالبد است و یا پردۀ حیات همچنان‌که اگر انگشت برابر مردم دیده بداری به سبب آن یک انگشت نه آسمان را بینی و نه خورشید را و نه زمین را از این همه عالم به پردۀ یک انگشت محروم شوی نیز سرانگشت نادانی پیش دیدۀ دانش تو ایستاده است تا آن جهان را نبینی و ندانی اکنون ای بنده ملک ورای آن پرده است اگر مردی دختران بکر در آن عالم است عاشق آن موضع شو و اگر جاه جویی منزلت در آن عالم است و اگر نعمت‏‌خواره‌ای‏[۴] نعمت در آن  سرای است و اگر روحی سماع در آن عالم است و اگر گرم‌‏دلی شربت در آن جای است و اگر مستی می‏‌طلبی می در آن عالم است بها بیار تا در آن میخانه تو را رها کنند و اگر بازی دوستی میدان‌های بازی در آن موضع است و اگر شهوتی داری آرزوها در آنجاست و اگر عاشقی معشوقان در آن عالمند، خداوند این انواع نعم از بهر آن بیان کرده است تا قوّت شهوانیت زیادت شود نه چنان‌که ریاضتی کنی تا بی‏‌خبر شوی از عشق و شهوت‏ قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ[۵] گویی معنیش این می‏‌شود که پایان قول منجّم و طبیب و سنّی و اشعری همه به یکی بازمی‌‏آید، نورالدّین گفت که معین در نفس بازپسین سورۀ اخلاص بخواند که وقت خلاص است و گواه باشید که من مسلمان رفتم به دل آمد که معین تا زنده بود گرد و دراز می‏‌شد از بهر جستن احکام شریعت را و امید به فضل تو داشت و از بهر امید زحمت تو خداوند روی سوی آسمان کرد که ای خدای آسمان بندۀ تو در امید رحمت تو و از خوف عذاب تو جان داد فرومگذارش و ببخشای بر وی، بر خاک‌های گورستانیان نشسته بودم می‏‌گفتم که این همه خاک‌های بندگان و عاجزان به حکم توست و سرگشتگان تقدیر تو، طپیدند در هر کویی که تو شان داشتی خداوند آسمان همه جان‌ها به تو تسلیم کردند افصح متکبّروار نشسته بود در وی نگریستم می‏‌گفتم ای الله در خویشتن‌گیری[۶] و خویشتن‏‌داری و کبر او را تو آفریده‌ای همچون سنگی که به یکی گوشه‌ای بازنهاده‌ای و او چشم‌ها گشاده است به فرمان تو در روش خود می‏‌نگرد، خواجه ابواسحاق خسته و رنجور بود او را به شب دعا کردم و گفتم خداوندا اگر زیستنی است صحّتی زود به ارزانی دار و اگر رفتنی است کار بر وی سبک‏[۷] گردان همچنان شد همان شب گذشته شد، کسی دخل کرد که اجل پساپیش شود چو حکم ازلی است گفتم تقدیر گیر که من از کسی درخواست کردم که آن کالۀ امانت را بیا زود از خانه من ببر و یا زودترش رها کن و مشوران این سخن مفید بود و آن‌‏کس از بهر دل من همچنین کار بکند و آن کار از آن بنده همان حکم ازلی است پس چگونه است که آن پساپیش نمی‏‌شود و آن درخواست من مفید می‌‏بود و هر سؤالی و جوابی که به آدمیان کنی و اجابت ایشان تو را حکم ازلی است بااین‏‌همه مفید می‌‏بود، لابه کردن مفید است، همه اسباب جهان را از سپر و تیر و غیره آن همه فایده است و حکم‏‌های ازلی همه برقرار اَلْعَجَبُ وُرُوْدُ الْمُؤمنیْنَ فْی جَهَنَّمَ وَ عَدَمُ الْاِحْتِراقِ و مثل سایر کرامات اولیا که سجّاده بر آب و آتش انداخته‌‏اند و محفوظ بوده‌‏اند وَ إِنْ مِّنْکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا[۸] همچنان‌که ترسایان چون از هر دینی سخن رود در حقیقت دین و روش خویش (آتشی) برافروزند که هرکه حق است سجاده در میان آتش اندازید تا پدید آید که حق کیست از جدل چیزی ناید به حکم عمل معلوم شود اکنون چندین هزار خلق انا و لا غیر زده‌اند از جهود و ترسا و هوادار[۹]، باری جلّت قدرته دریای آتش چون حلقه گرد عالمیان بر رهگذر ایشان پدید آورده است همه را براند تا بدان آتش که دعوی‌ها را امروز معنی نمایید چنان‌که ابراهیم را در آتش انداختند و یا چنان‌که کسی را سوگند به آب و آتش دهند که اگر راست می‌‏گویی این تبر را از میان آتش برون آر و چنان‌که قوم بنی اسرائیل را به سلامت از رود نیل بگذرانیدند و قوم فرعون را غرق کردند (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۶۲

فقیه ابوبکر این آیت را بخواند که‏ یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللهَ‏[۱۰] گفتم اِتَّقُوّا عُقُوْبَةَ الله که علم از بهر ریا میاموز و از بهر مبارات میاموز هر خصلتی که در ایشان می‏‌بینی از عیوب ایشان را از آن برحذر می‌‏دار آدمی را هرچند دخل بیشتر به دست می‏آید حاجت و درویشی او بیش می‌‏شود چنان‌که پاره‌ای نان در جوی و یا در حوضی اندازی ماهیکان ببینی دهانۀ حاجت باز کرده و چون هیچ نیندازی هیچ دهان نه‏‌بینی که باز کرده باشند و هرچند بیش اندازی روز دیگر بیش بینی که جمع آمده باشند. پس [راست‏] توانگری این جهان باژگونه است از آنکه این جهان هندو است و آن جهان تُرک است اَلدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ ضَرَّتانِ[۱۱] آدمی هرچند بیابد به نیّت خویش بیابد نه از کسی دیگر، دلیل بر این آنکه اگر کسی به نیّت بد به نزد پیغامبری رود او را بهره‌ای از وی نباشد و اگر کسی که به نزد مغی رود و نداند که او مغ است نیکو با بهره شود پس معلوم شد که مردم هرچه گیرند از خود گیرند و اگر[۱۲] رنج یابند از خود یابند حقیقت قرآن از این‌‏روی است که هرچند معانی قرآن را بکاویم نغزتر بیرون آید و راست‌‏تر بیرون آید و حکایت مفلسفان نغز نماید چون پایان کار بازکاوی چیزی نباشد و مفلسفی قرآن را بر وجه طبع خود تأویل کند، از مرد دین معانی قرآن باید پرسیدن چنان‌که زر یکی است ولیکن هر کسی بر وفق طبع خود خرج کند یکی در کوی خرابات و یکی در ساختن پل و رباط، نورالدّین سؤال کرد که تا کسی متکبّر نباشد کبر کسی نداند پس انبیا علیهم السّلام نهی کرده‌‏اند از کبر و حسد و از بغض و غیر وی از خصال ناپسندیده پس تا این خصال در ایشان نبوده باشد ایشان چگونه دانند این خصال را؛ جواب گفتم که الله الهام داد که ایشان هماره در اعلی علیّین باشند و به حضرت من باشند و لطیف و نورانی باشند و در ایشان خصلت‌های ظریف و شریف روشن و روشن‏‌کننده باشد امّا به سبب اقتضای بشریت و تعلّق بدین عالم شهادت از حال کمال اندکی بگردند و میلشان به سوی نشیب افتد و اندکی تفاوت در حال ایشان پدید آید بدین قدر تفاوت همه خصال ناپسندیده را بدانند چنان‌که فرشتگان را اندکی میل به جانب سفل پدید آید اگر چه آن میل مغلوب و منهدم باشد نسبت با غلبات انوار ملکی ایشان به‏آن نقصان همه عیوب بشر را بدانند و ایشان را مستغفر شوند که‏ وَ یَسْتَغْفِرُوْنَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ‏[۱۳] با آنکه اگر خصال نیکوی مندوب بشر را با آن تفاوت ایشان برابر کنی ظلم و کفر نماید بلکه همه عبادات و طاعات سایر بشر نزد کمال انبیا زلّتی عظیم باشد که حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبْین[۱۴] و هرچند روح آدمی روشن‌‏تر می‌‏شود ذرایر عیب خویش را بیش می‏‌بیند چنان‌که ذرایر هوا در نور روز و چنان‌که ذرایر ذنوب خلایق در نور روز قیامت که‏ وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُوْرِ رَبِّهَا[۱۵]. دنیا چون بساط شطرنج است و مال‌ها و زرها و کتاب‌ها و غیر وی چون شطرنج است پیاده و رخ و اسب بهر خانه در جمع می‏‌شوند و بازی‌های عجیب از ایشان پیدا می‌‏شود و هر زیرکی برمی‏‌خیزد و این شطرنج را می‌‏برد باز او را مات می‏‌کنند و از او باز می‌‏برند امّا بازی شطرنج از این خانه با هیچ‏‌کس برون نمی‌‏رود، به دلم آمد که هرکه یار ندارد و سر جمعیّت با یاران ندارد منافقش توان گفت و در این شیوه مخلص نتواند بودن مگر اِلّا ما شَاء الله که با کسیش نشست و خاست حاجت نبود و یاران انبوه چون مخلص باشند با یکدیگر و برنگردند از یکدیگر در هیچ بلایی و زخمی و مرگی و با هم باشند در نشست و خاست و از پس‌پشت یکدیگر دوستی یکدیگر را آشکار کنند عدو را بر ایشان دسترس نباشد و چون در میان یاران پیوستگی و دوستی محکم باشد در رنج دیدن از عدو و بی‌‏قوتی کم از خس و بوریا نباشند چون خس‌ها و بوریاها را با یکدیگر پیوستگی بیشتر باشد زود کسی آن بوریاها را در هوا نتواند کردن چنان‌که اگر کسی خواهد که بوریاهای کلان مسجد آدینه را بدزدد و ببرد نتواند و اگر تواند چنان نتواند که بوریاهای خرد را امّا یاران باید که از پس یکدیگر مر یکدیگر را به ذکر خیر یاد کنند تا بدانند که ایشان با یکدیگر دوست‏‌اند و اگر از یکدیگر چیزی دیده باشند که بعضی را ناخوش آید کراهت آن پیش غیر ایشان یاد نکنند که سبب پریشان شدن یاران آن است که از پس‌پشت یکدیگر بیگانه رنگ نمایند با یکدیگر (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۶۳

نامه‌ای که به نزدیک یغان تکن فرستادم از بهر قاضی رومی آن بود که بَرِ حضرت ملکی که ملک داریش را سعد و نحس انجم به کار نیاید هیچ کاری کمال نگیرد مگر به نیکوکاری، میل به قوّت و غلبه نباید کرد که غلبه در حقیقت دین و تقوی راست که‏ هُوَ الَّذِیْ أَرْسَلَ رَسُوْلَهُ بِالْهُدَی وَ دِیْنِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُوْنَ‏[۱۶] وَ کَفَی بِاللهِ شَهِیْدًا[۱۷] قاضی امام رومی به عرف نه به دیانت و صلاح آراسته است و سعادت به معاونت برّ و تقوی بازبسته است که‏ تَعَاوَنُوْا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوَی‏[۱۸] مؤمنان چون از دوزخ بگذرند فرشتگان گویند دوزخ آن بود که گلستان می‌‏نمود مر شما را گویند عجب دوزخ چون گلستان چگونه باشد گویند که نه کالبد چون گور را بُستان کرده بودی به طاعت الله و آتش شهوت را چون گلستان کرده بودی به رضای الله، شهوت همچون آتش است که در تو نهاده‌‏اند تا به وجه حلال منفعت گیری نه‏‌آنکه در خود آتش زنی به وجه حرام و خود را بسوزی همچنان‌که شیر را میان فرث و دم چگونه نگاه دارد مؤمن را از دوزخ همچنان نگاه دارد ثُمَّ نُنَجِّیِ الَّذِیْنَ اتَّقَوا[۱۹] اتّقا کردن از آتش دوزخ به اتّقا کردن از اسباب آن است و آن مناهی است و چنان‌که مؤمنان را از آتش شهواتشان بگذرانید به رفق توفیق که در تَبش حرام نیفتد از آتش دوزخشان هم بگذرانید، مریدان پرسیدند که ایمان را کرانه هست گفتم ایمان را کرانه نیست همچنان‌که درجات را کرانه نیست و همچنان‌که مقدور حق را کرانه نیست و همچنان‌که نیست را کرانه نیست زیرا که هرجایی که نیست است آنجا هست شدن است و هرجا که عرصه‌ای نیست است آنجا جای خشت زدن الله است اکنون مزاج آدمی چون مایه و اصل است که با هر چیزی که آسیب زند و خو کند آن نقش گیرد و نیکی آن را داند و چون کسی دیگر در خلاف آن گوید خود را بر ایمان داند و آن دیگری را نی امّا هر کاری را پرگاری است و خطی است و میزانی است که راستی آن کار و کژی آن کار با آن پدید آید و اگر نه هیچ سفیهی نباشد که خود را بر نیکی و مصلحت نداند هر کسی که باشد و خواهد که نقشی کند تواند کردن اگر چه دخترکان باشند در خانه و ایشان را آن نقش نغز نماید ولیکن چون به پرگار نقّاشان استاد آری کژی از راستی و خوبی از زشتی پدید آید همچنین مسلمان باید که مسلمانی خود را به نزد احکام قرآن برد تا راستی قرآن از کژی‌های خود بازشناسد (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۶۴

زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِیْنَ وَ الْقَنَاطِیْرِ الْمُقَنَطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةَ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعَامِ وَ الْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا[۲۰] در این آیت بیان آن است که انعام از من دانید نه از این چیزها ننگری در زن که در اندرون انواع آلودگی‌ها و آلایش‌ها دارد و از بیرون پوستکی تنکی که منبع ناخوشی‌ها است چگونه فرزند دلبند بوجود می‏‌آید این از لذّت راندن و خوشی شهوت نباشد از تزیین من باشد پس چون خوشی و ناخوشی از من باشد ندانی که بهشت و دوزخ از تزیین من باشد نه از جای آن پس کس از من نپرسد که بهشت تو کجاست و دوزخ تو کجاست پس تزیین من مر شما را به شهوات در جنبش آورد و تفرقه ثابت شود میان در و دیوار که اگر این تزیین من نبودی و ترتیب شهوتی نبودی آدمی همچون طبقۀ زمین بودی پس گویی همه چون اشتران خفته بودید بر زمین هموار همرنگ، زمین شهوت را مزیّن کردیم و چون مهار در بینی شما کشیدیم تا محکوم ما حاصل آید شما چون خرانید خران را جز با کاه و جو خوردن کاری نباشد دیگرها همه کار خداوند باشد یُدَبِّرُ الْأمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَی الْأَرْضِ‏[۲۱] گفتم با شما چه گویم از آثار الوهیّت خداوند چون راست نمی‌‏شوید عظمت خدای را شناختن آن باشد که راست شوید و فرمان‌های او را به‌جای آورید و خشب مسنده مباشید و چون پشت بدان خصلت بد که بازگذاشته‌‏اید البتّه برندارید آب موعظت مر چوب خشک را سود ندارد پس ای مؤمن نومید مشو و بیخ اعتقاد را به جهد طاعت تازه کن که الله دانۀ خشک را به کسب تو تازه و زنده می‏‌گرداند در الوهیّتش چه خلل دیدی آسمان رفیع ندیده‌ای و در زیر پای بساط گسترده نیافته‌ای در جهان چه یافته‌ای که نام غلامی ندارد ای ستاره‏‌پرست ستاره را کسی بباید که برافروزد ای فلکی چرخ را سازنده‌ای بباید ای طبیعی سرشت را سرشتنده‌ای[۲۲] بباید و مایه را خمیرکننده‏‌ای بباید، در آواز خود نظر می‌‏کردم نیازی و اخلاصی پدید می‌‏آمد و به هر لحنی که می‏‌گردانم مزۀ دیگر پدید می‌‏آید به دل آمد که چندین حالت خوش و ناخوش که در این آواز و پرده‌‏ها نهاده است و چون آواز را بازکاوی هیچ نه، معلوم شد که بهشت و دوزخ الله در عدم است و جای او را چگونگی نیست و به جایش حاجت نیست چنان‌که مساس[۲۳] پوستی با پوست آدمی می‏‌رسد حالت‌ها و مزه‏‌های گوناگون پدید می‌‏آید هرچند که مساس این پوست لایق مزه‌ها نیست ولیکن گویی که مساس این محسوسات کلید خزاین خوشی‌هاست که در عالم غیب مکانی دارد شاگردان من چون شمس امیرداد و دیگر پارسی‏‌خوانان به سبب گفتار من رسول را علیه السّلام به خواب می‏‌بینند و من نمی‌‏بینم از آنکه ایشان به اعتقاد پاکیزه و اخلاص آن سخنان راست مرا اعتقاد می‌‏کنند و الله سعادت‌ها را بر اخلاص بنا کرده است و وقت غم خوش‏‌تر از وقت شادی است از آنکه غم روح را به الله می‏‌رساند و متضرّع وی می‏‌باشد و پروبال خود را برمی‌‏کند و خیمۀ هوا و مراد را فرو می‌‏گشاید تا منزل به الله سازد و هماره با الله باشد و راضی باشد به احکام وی در وقت مراد روح هرچه ستده باشد از الله بر سر دیگران می‌‏پاشد حاصل روح در وقت غم بهره از الله می‏‌گیرد و در وقت شادی و خوشی خرج می‌‏کند آخر دخل روح بهتر از خرج باشد (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۶۵

قَالَ الَنَّبُّی عَلَیْهِ السَّلَامُ النَّوْمُ اَخُو الْمَوُتِ[۲۴] در این معنی است که اَلنَّاسُ نِیامٌ فَاِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوْا[۲۵] همچنان‌که خفته را در حال خفتگی احوال بیداری هیچ ننماید و حال‌های دیگر بیند چون زنده بمُرد او را احوال این جهان چیزی ننماید و حال دیگر بیند دانه و گل یکی است و آب و باد و خاک یکی است و ستاره و شمس و قمر و برج یکی پاره‌ای را خار گردانیم بی‌‏علّتی و یک‌‏پاره را گل گردانیم به حکمت آن خار را نصیب آتش کنیم و آن گل را گلاب و قرین شربت کنیم و قرین جیب خوبان کنیم اگر چه خار را قوّت و حدّت تن داری و درشتی بیش آمد دلیل قدر و قیمت وی نگردد و اگر برگ گل را ضعیفی و لطیفی و تنکی دادیم دلیل بی‏‌قدری وی نباشد نیز دانۀ آدم علیه السّلام یکی بود بعضی را خار انکار گردانیدیم و بعضی را گل تصدیق (و یقین) نام نیکی و بدی در جهان راندیم و اثر ایشان در این جهان برابر ساختیم آخر عملی باید که اثر ایشان ظاهر شود چنان‌که یکی را دانۀ سیب و یکی را دانۀ انار و یکی را دانۀ آبی و یکی را دانۀ امرود گویند و ایشان در مشاهده همه نزدیکند به یکدیگر، ایشان را عملی باید تا اثر ایشان پدید آید، اکنون در زیر خاک کنید تا اثر ایشان ظاهر شود حمید است در سخت‏‌دلان آفریدن و حمید است در نرم‏دلان و مصدّقان آفریدن چنان‌که تیغ خشم آفرید تا اعدا را مجروح می‌‏کند و آینۀ حلم و خوش‌‏خویی پدید آورد تا روی دوستان در وی مشاهده می‌‏کند کالبدها چون جامه‌ها است مر معانی ارواح و دریافت‏‌ها را آن معانی از عالم قدس و صفا و قوالب و اجرام خاک از عالم دیگر به اندازۀ هر معنی قدسی جامه‌ای از خاک فروبرید و بر قد او راست کرد جامۀ خاک چون با معنی مقرون شود متحرک شود چنان‌که جامه بلابِس متحرّک گردد و چون جامه بیرون کند جامه از جنبش فروماند اکنون جامۀ قالب و خاک ریمناک شد گفتم برون کن تا گازری کنیم بر سر هر سنگی و بر هر آبی و هر شاخ‌ساری چون پاکیزه شود باز بردوزیم و جامۀ نو کنیم ایمان به در مرگ همچنان استوار باشد که اکنون استوار داری اگر اکنون به سیکی دنیا بفروشی به در مرگ به شربت آب ابلیس به باد دهی و اگر به عشق جمالی بفروشی به در مرگ به خیالی بفروشی اکنون دیگران مال و جاه جمع می‌‏کنند تو مال و عشق و معرفت الله جمع کن و روزگار را ضایع مگذار و قرارگاه سرا و کوشک ایمان را بساز تو بهر چند روزی بام و در خانۀ عاریتی را خلل‌های او استوار می‌‏کنی و به گل می‌‏اندایی غم ایمان نیز گاهگاهی بخور تا خلل بی‌‏اعتقادی راه نیابد (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۶۶

یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ‏[۲۶] الله هر سرّی که در تو نهاده است و تو نمی‌‏بینی الله تو را می‌‏افشاند و از تو بیرون می‏‌آرد اگرچه تو را آن میوه بد می‏‌نماید از خیر ناامید مشو و دل بدان می‏‌دار که الله کار تو را سره گرداند خمر را سرکه می‏‌گرداند و حَدث را خربزه می‌‏گرداند و از کفر اسلام برون می‌‏آرد یُخْرِجُ الْحَیِّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ‏[۲۷] هرچه در عرصۀ عدم است از بنفشۀ غم و نرگس شادی و ترۀ زاری و سیر و پیاز رنج و تشویر از بهر آن بود تا در شهر دلت درآرند دل اگرچه به شکل لحد تنگ و تاریک می‏‌نماید از زیر نم و عفونت ولکن رَوْضَةٌ مِنْ رِیاضِ الْجَنَّةِ[۲۸] چگونه پدید می‏‌آرد و یا گرما و سموم حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّیرَانِ[۲۹] چگونه آشکارا می‌‏کند هر خطرت بی‏‌غرض که خطرت آن جهانی است چون در دل پدید آید آن را عزیز دان تا پاره‌‏پاره یقین گردد و خطرت با غرض و آن شهوت این جهانی است از دل پاک می‏‌کن‏ وَ مَنْ یُؤمِنْ بِاللهِ یَهْدِ قَلْبَهُ‏[۳۰] چون معتقد باشد راهش نماییم حواس آدمی دامی است ساعتی در وی دُر و جواهر خوشی می‌‏افتد و ساعتی سنگ‏‌ریزه و خس و خاشاک رنج می‌‏افتد تا می‏‌درد و وقت خواب این دام را گرد می‏‌کنند وَ مَا أَنْفَقْتُمْ منْ نَّفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِّنْ نَّذْرٍ فَإِنَّ اللهَ یَعْلَمُهُ‏[۳۱] هر جزوی که بر یکدیگر نهادند و هر اساسی که بنهادند و هر صورتی که بکردند از برای معنی و عاقبتی کردند شیشه‌ای که بسازند از برای شربتی کنند نه از برای عین شیشه و بنایی که بکنند نه از بهر عین وی بنا کنند بلکه از بهر منفعت و شکوه وی کنند اجزای کالبد تو را ترکیب کرد نه از بهر عین وی کرد بلکه از بهر فایده و عاقبت وی کرد تو که ابتری هیچ کاری اوّل بی‌‏عاقبت آخری نکنی به من چگونه روا داری که اجزای تو جمع کنم بی‏‌عاقبتی و فایده‌ای و هرچند مقدّمۀ بیش‏‌بینی نظر تو بلغزد و به چیزی دیگر تعلّق گیرد چنان‌که در وقت خرد کی نظرت به بازی بود باز گفتی بازی از بهر شهوت بود باز گفتی که شهوت از بهر چه بود هیچ مقدّمه‌ای نبود که از بهر مقدّمۀ دیگر نبود همچنین تا در مرگ نظرت به هر جای می‌‏رود همچون نردبان پایۀ زیرین از بهر دوم باشد و دوم از بهر سوم باشد تا به بام بررود تا تو نخست مزه و خوشی میوه در دل صورت نکنی در آن میوه ننگری و از وی نخوری تو قدم در بازرگانی و پیشه ننهی تا منافعش نخست نبینی که اگر بی‌‏عاقبت بینی و بی‏‌تصور فایدۀ وی قدم در راهی نهی و کاری کنی آن دیوانگی و گزاف‏‌کاری بود پس کار الله بی‌‎‏تقدیر سابق چگونه دانی انگور و خرما و میوه که مطلوب است از بهر مزه‌‏ای است و مایعی است که در عقب وی است اگرچه انگورها را در زیر پای می‌‏افشارند و متلاشی می‌‏کنند نه از بهر ناچیز کردن او کنند تا نیستش کنند بلکه از بهر آنکه تا فایدۀ وی از وی بگیرند و دارویی را که در هاون بکوبند نه از بهر ناچیز کردن او کنند پس غژم[۳۲] انگور وجود خلقان را که به زیر پای قدر می‌‏مالند نه از بهر نیست کردن ایشان است و هلیله و بلیلۀ صور ایشان را که می‏‌کوبند نه از بهر پراکنده کردن ایشان است تو که آدمیی چیزی را تصرف نکنی از بهر نیست شدن این زشتی را نسبت به الله چگونه دانی کردن اکنون بنگر اجزای وجود و مال خود را از کجا جمع می‏‌کنی و از کدام آب سیرابش می‏‌کنی اگر اجزاء نغز باشد مایع و صاف او خوش‏‌مزه‌‏تر باشد از آبی مزۀ سیب نیاید و از سیب مزۀ آبی نه‌‏آید، مایع اجزای تو و مال تو اعمال است باز اعمال تو را بپالایند و صافی‌‏تر گردانند اکنون نواری بباف از سه تاریکی آنکه هوش می‌‏دار که آن اجزا و مال از کجا می‏‌گیری و دوم آنکه به کجا صرف می‏‌کنی و سوم آنکه از بهر چه صرف می‌‏کنی‏ وَ مَا أَنْفَقْتُمْ منْ نَّفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِّنْ نَّذْرٍ، الآیة[۳۳] و تا بدانی که همه رنج‌ها تو را از ارتکاب نهی است اَللَّهُمَّ عافِیا مِنْ کُلّ الذُّنُوْبِ (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۶۷

وَ اللهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِّنْ مَّاءٍ فَمِنْهُمْ مَّنْ یَمْشِیْ عَلَی بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَّنْ یَمْشِیْ عَلَی رِجْلَیْنِ وَ مِنْهُمْ مَّنْ یَمْشِیْ عَلَی أَرْبَعٍ یَخْلُقُ اللهُ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللهَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ[۳۴] کاهلی چه می‏‌کنی آری چون از آب و گل و خاکی می‏‌خواهی تا کاهلی آب و خاک گیری گوشه‌ای می‏‌گیری تا بخسبی خاک اگرچه خفته می‌‏نماید ولیکن معنی بیداران دارد همچون اشتر نشخوار می‌‏زند لقمه‌‏اش آدمی و خار لاجرم بار می‏‌کشد و می‌‏زاید به وقت بهار و آب از پستان چشمه‌ها می‌‏دهد خاک را ظاهر می‌‏بینی بی‏‌کار ولیکن معنی‌‏اش نمی‌‏بینی با چندین عمل چه عجب اگر ظاهر اجزای خاک کالبد را بینی ولیکن معنیش نبینی دریافت مزه و راحت اکنون چندان‌که اجزای تو تر است راحتی می‏‌یابی اگر خشک شود بی‌‏راحت مدان اگرچه در بحر نوا یابند در بر[۳۵] بینوا نمی‌‏مانند همچنان‌که نبات کاشتۀ تو را از آب چنین خلق مختلف برمی‌‏آریم از خاک تو خلق مختلف هم برآریم علم را کجا خریدار یابی و به کدام ولایت و کدام علم کمیاب باشد آنجا بر تا بخرند تا رنج تجارت به کف نه‌‏آری سودی به کف نیاری هر صفتی که تو در نُه فلک است می‏‌بگویی از شکل گنبد و کُره و حایل نی میان افلاک و مطلع آفتاب و ستارگان و هیچ آسمانی را از یکدیگر پرده نی این همه صفت یک آسمان است‏ إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِزِیْنَةٍ الْکَوَاکِبِ‏[۳۶] شش آسمان جز این یک آسمان است که آن غیب است و سکّان آن فرشتگان و زبر آن عرش رحمن انبیا علیهم السّلام از عین خبر ندهند از غیب خبر دهند و این شکل زمین که آب و آتش و هوا و افلاک گر دویست این صفت یک طبقۀ زمین است آن شش طبقۀ دیگر که در وی خلقان مختلفند و زیر او سجّین است آن دیگر است آن گاو و ماهی که بر پشت وی است دیگر است حکم‌های منجمان دروغ می‌‏شود با چندین علامت راست این چرخ، آن تکذیب از چرخ دیگر است‏ و وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا[۳۷] تو شبه را بی‏‌حساب خرج نمی‏‌کنی این‏‌چنین گوهرها را بی‏‌حساب چگونه خرج کنی اکنون کاهل مباش برخیز و خاموش راست بایست و نظر می‏‌کن در تنۀ درخت کالبد به نظر دل که الله در وی چه شکوفه‌‏های آگهی پدید می‏‌آرد و می‌‏ریزاند و دیگر پدید می‌‏آرد تو همچون تخمی که به هر پهلو که بیفتی از تو چیزی روید خواه کاهلی و خواه غیر وی کُلٌّ مُیَسِّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ[۳۸] تو را چه روش آسان آمده است همان باش که تو مأمور و مستعمل اللّهی در آن روش چون تو را روش نظر آمد اوّل نظر خلافی و آخر نظر متفق، پیشۀ تو عجب فروختن است هر کجا عجبت نماند جایی روی که عجب بمانی تا تو عجب باشی از الله در میان بندگانش تا الله را چه حکمت باشد در این عجب‏‌نمایی تو، هرچند هنر بیش ورزم و زیرک‌‏تر می‌‏شوم از خوار داشت مردمان نیک‏‌تر می‌‏رنجم و کبرم زیاده می‌‏شود با خود قراری دادم که این هنر و تذکیر و زیرکی و درم و دینار و جمال از بهر خود می‌‏ورزی یا از بهر کسی دیگر اگر از بهر دیگران می‏‌ورزی کسی منّت نمی‌‏دارد مورز و اگر از بهر خود می‏‌ورزی بر دیگران چه منّت می‌‏نهی که باید مرا تعظیم کنند و عزیز دارند، می‌‏رنجیدم که قاضی مرا برنخاست و کسان او چپ و چهار سوی مردمان را می‏‌ترسانند از متابعت کردن من، باز گفتم آخر حال من از دو بیرون نیست یا باچاره‌‏ام یا بی‌چاره‌‏ام اگر باچاره‌‏ام باید که کار پیش برم و غم نخورم و اگر بی‌چاره‌‏ام پس به بیچارگی خود بنشینم (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۶۸

وَ لَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللهِ إِنَّ اللهَ عَزِیْزٌ حَکِیْمٌ‏[۳۹] قالت الکفرة سینفد هذا القرآن و یقطع و یندفع عنّا هذا البلاء او معناه ما ذکر فی آیة اخری‏ قُلْ لُّوْ کانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لَّکَلِمَاتِ رَبِّیْ‏[۴۰] ای لعلم ربی و حکمه و عجایبه فالکلمات عبارة عنها و منه اعوذ بکلمات الله التامات ای بعلم الله مدادا ای مددا و ما یکتب به الکلمات جوا بالقول الیهود حین نزل‏ وَ مَا أُوْتِیْتُمْ مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا[۴۱] قالت الیهود و نحن قد اوتینا التوراة فکیف یکون قلیلا. آری مگر همه روز خاطرها پراکنده کرده‌‏اید که قدری چنان می‏‌گوید و جبری چنین می‌‏گوید، رافضی چنین می‏‌سگالد و کرّامی حجت می‏‌گوید آن بت‏‌پرست و آن آتش‌‏پرست و اباحتیان[۴۲] چنان خوش باشند در چون‌‏وچرا که آن چگونه است و این چگونه آن مذهب شافعی و این مذهب حنفی آن همه را می‏‌گویی که چگونه است خود را نمی‏‌گویی که چگونه است، تو را از تو خواهند پرسیدن و از کسی دیگر نی، تو آن عجایب‌ها را چه دانی از راه تو روشن‌‏تر راهی نیست راه انبیا علیهم السّلام شاه‌راهی است که از مشرق و مغرب دیوان اهوا و بِدع و ملل و کفرها همه چون دیو برمی‏‌روژند[۴۳] ولیکن زهره‌‏شان نی تا قدم در راه نهند و دزدی کنند همچنان‌که دیوان سلیمان علیه السّلام آدمیان را می‌‏دیدند و از غصّه برمی‏‌جوشیدند و سامان نی که با آدمیان جنگ کنند همچنان دیوان از بیابان‌ها تاختن می‌‏آرند در سینه و دل و تا زبان ولیکن زهره‌‏شان نیست که از زبان برون دوند به بیان و کفر خود را ترجیح کنند بر بیان اسلام؛ عصای موسی در این راه بر سرشان می‏‌زند سنگ مسبّحه بر رویشان می‌‏زند تو از کاهلی که هستی در آن راه می‏‌خواهی تا خود را فروافکنی به حکم هوا و شهوت، منزل تونیان و دزدان مبتدع و اباحتی می‌طلبی تا خود را در آنجا می‌‏افکنی یا تأویل آیت در حق شما آن است که عمل خود را موقوف می‌‏داری بر آموختن علم بسیار که عجایب الله را به نهایت برسی همچنان‌که الله در هر دارویی خاصیتی نهاده است و کسی نداند که چه چیزها را شاید و در کدام بازار می‏‌فروشند و قدر و قیمت و اثر او ظاهر نشود تا آنگاه که او را در عمل و تجربه نه‌‏آرند و در محل‌ها کار نبندند هر حقیقتی را منزلی است در ازل مقدّر شده امّا کسبی نداند که چگونه است تا در عمل نه‏‌آید عمل صالح و یا عمل طالح. (وَاللهُ اَعلَم).

جزو سوم فصل ۲۶۹

إِنَّ الَّذِیْنَ یَتْلُونَ کِتَابَ اللهِ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ أَنْفَقُوْا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَ عَلَانِیَةً یَرْجُوْنَ تِجَارَةً لَّنْ تَبُوْرَ لِیُوَفَّیَهُمْ أُجُوْرَهُمْ وَ یَزِیْدَهُمْ مِّنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُوْرٌ شَکُوْرٌ[۴۴] هر کسی می‌‏روید و چیزی می‏‌خورید در این چهار دیوار کالبد آخریان بسته‌‏اید و علف پیش افکنده‌‏اید تا می‏‍خورند و فربه می‌‏شوند و آن میش و برۀ حواس است چشم از مصوّرات می‏‌نوشد و گوش از مسموعات و عقل از معقولات و یا زنبوران نحل را مانند که از برای مزه‌‏های خود در سُبل رب خود ذُلل می‏‌روند از سبزه‌ها و بوی‌های خوش می‌‏نوشند و یا مرغان جوارح را مانند که شکره‏‌داران[۴۵] قضا در مصید گشاده می‌‏کنند تا شکارها کنند سگ و یوز و شاهین و باز و چرخ، نان سفره‏ای است که اشلغیان[۴۶] سرای جهان به فرمان خداوند ابر و باد و آتش و وسایل دیگر را پیش تو افکنند در این سفرۀ نان آش‌های مختلف است یکی را زیان و یکی را سود و یکی را قوّت طاعت و یکی را شوکت معصیت کم از گاو مباش علفی خورد که سود دارد نه علفی که سبب ممات باشد و حیات این جهانی چو رنج است و ممات نسبت به حیات دارالحیوان‏ خَلَقَ الَمَوْتَ وَ الْحَیَاةَ[۴۷] اکنون تو از این سفره آشی خور که حیات آرد آب شیشۀ بغدادی[۴۸] است که در او شربت سیرابی ساقیان قضا و قدر به تو می‌‏رسانند از هر غذایی که حیوان بخورد درخورد آن شخص وی بروید بر حسب اختلاف غذا اختلاف صور آمد زنبور لقمه‌های گل برمی‌‏گیرد و به لعاب خود خانۀ خود برمی‏‌آرد روح تو لقمه‌ها می‏‌گیرد و تن تو را تربیت می‌‏کند نان چه درخور دست عقل و حیات را بوریا پیوند هوا را نشاید تن پیوند عقل و دانش را چگونه شاید إِنَّ الَّذِیْنَ یَتْلُونَ متابعت نسخت قرآن کنید همچون زنبور که سازوار کدام است و ناسازوار کدام جهت تغذیۀ عناصر اربعه اکنون چون نسخۀ غذاها و داروها و بستان‌ها و سبزه‌ها به تو دادیم تلاوت کن از این سبزه‌ها و از پاک پاک طلب می‌‏کن و نظر حلال از بهر شبهه و حرام ترک می‏‌کن چنان‌که صدّیق اکبر رضی الله عنه می‌‏فرماید که کُنَّا نَدَعُ سَبْعِیْنَ بَاباً مِنَ الْحَلاَلِ مَخَافَةَ اَنْ نَقَعَ فِیْ بَابٍ مِنَ الشُّبْهَةِ وَ الْحَرَامِ و چنان‌که نحل عسل نهد تو عمل صالح نِه و آن اقامت صلاة و انفاق سرّاً و علانیة است بی‌‏آنکه تکلف در میان آید لیوفیّهم اجورهم با آنکه این همه نعمت حالی داده است آن را از حساب نمی‏‌دارد تا بدانی که آنچه دولت است که این به حساب آن هیچ جای بر نمی‌‏آید تا خوانی پیش تو ننهاد نگفت که استخوانی پیش سگی انداز تا قامتت نداد قبایی از تو نخواست تا آنجا که تصور تو باشد اجر تو باشد و یزیدهم من فضله آنچه در تصور نه‌‏آید که‏ لِّلَّذِیْنَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَی وَ زِیَادَةٌ[۴۹] این همه عطا از بهر آن است که انّه غفور شکور به وقت بیگانگی همه سرّهای بد تو را نهان داشته و سخاوت و لطف و خدمت تو را آشکار کرده و خون و عیب و عوار تو را در اندرون بازداشته و صورت تو را بدین خوبی آراسته شَکورٌ پارۀ علف به ستوری می‌‏دهی چندین فایده و شیر و پنیر بازمی‏‌دهد و چند دانه به کف خاک می‏‌اندازی چندین عدد بازمی‌‏دهد و سرگین را به زمین می‌‏دهی چندین قوّت و نیرو به تو بازمی‏‌دهد ما دوستداران خود را عیب‌ها نپوشانیم و خدمت‌های ایشان را جزای موفور ندهیم دانه‌ها را بوادی غیر ذی زرع ساکن می‏‌گردانیم و غذاهای او را از مشرق و مغرب به وی رسانیم که‏ یُجْبَی إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ[۵۰] غذاهای روحانی و جسمانی را به تو نرسانیم (وَاللهُ اَعلَم).

 جزو سوم فصل ۲۷۰

صلوات می‏‌گفتم رسول را علیه السّلام گفتم چون رسول غیب‌‏دان نیست از سرّ دلم و از زبانم چه آگهی دارد باز گفتم چو الله را تعلّقی است به همه مصنوعات و همه مصنوعات به الله متعلق‌‏اند پس الله ثنا و صلوات تو را بر رسول علیه السّلام و جملۀ انبیا و ملائکه و گذشتگان و دوستان تو برساند هرچه با الله گفتی با همه گفتی هرچه الله دانست همه دانستند، عالمه گوهر خاتون پرسید که کم‌‏سخنی چگونه باشد گفتم چنان‌که هنرهای خود را نه‏‌بیند و نظر به خود نکند از خوشی و ناخوشی و زینت و آلایش و آرایش خود را به چشم اندر نه‌‏آرد خواه تنها و خواه در میان مردمان امّا اگر مزۀ هنر خود چشد عیبی نباشد اگر به ظاهر رنج بسیار داری چون خارپشت به خوشی خود مشغول شو چنان‌که تو را از خار خود به یاد نیاید کم از خارپشت مباش که از خوشی خود تن خود را چون حریر داند چون در بهشت روی حسد و غیره نماند از آنکه آن همه خار است در اندرون خارها در پای آنگاه باشد که در خارستان دنیا باشی چون به گلستان و سه برگ‌ها[۵۱] رفتی خار چه کند آنجا إِخْوَانَاً عَلَی‏ سُرُرٍ مُّتَقَابِلِینَ‏[۵۲] حاصل با هرکه آسیب می‌‏زنی رنگ آن‏‌کس برمی‌‏گیری در کوه می‌‏نگری ترنجیدگی او در تو پدید می‌‏آید و در سبزه و بادی نگری و می‌‏اندیشی لطافت در تو پدید می‌‏آید چنان‌که نزد آهنگر بوی ناخوش در دماغ شود و به نزد عطّار بوی خوش هیچ‌‏چیزی نیست که سنگ مقناطیس نیست همچنان‌که دم اژدرها به خود کشد هر کسی و هر جزوی تو را به خود می‌‏کشد هیچ خوش‌‏تر از حالت انبیا علیهم السّلام نبوده است در قرآن می‏‌نگر تا در ایشان نگریسته باشی و در عالم ایشان رفته باشی و امّی باشی‏ فَادْخُلِیْ فِیْ عِبَادِی وَ ادْخُلِیْ جَنَّتِیْ‏[۵۳] قرآن و روش انبیاء علیهم السّلام همه تبرّی است از طب و نجوم و فضل و هنر که همه صنع به الله اضافت کرده‌‏اند یعنی ما هیچ از این ندانیم جز الله و ما امّی‌‏ایم از این انواع علوم چون قرآن می‏‌خوانی این همه تبرّی آن علوم دیگر معلوم می‏‌شود وَاللهُ اَعلَم بالصواب و الیه المرجع و المآب.

***

تمّ المجلّد الثالث من کتاب معارف العوارف و بتمامه تمّ المعارف یقول الفقیر الضّعیف و الحقیر النّحیف علائی بن محبی الشیرازی الشریف انّی جمعت هذه المعارف بعد ان کانت متفرّقه فی اطراف البلاد و عند اشراف العباد و کان المشتهر عند المولویة من هذه المعارف سفر الاول الذی یقرأ عند مرقد مصنّفه و مؤلّفه و المجلّد الثّانی و الثّالث منها لم تکن مشهورة بل مذکورة و الحمد لله الّذی وفّقنی بجمع سفر الثّانی و الثّالث من هذه المعارف فی اقلّ مدّة عند تربته الشریفة فی قونیّة المحمیة و المسئول من الله تعالی ان ینتفعوا بها اخوان الوفاء و خلان الصفاء و یذکرونی فی صالح دعواتهم و ایمن ساعاتهم لیکون دعاءهم لی عدة فی الدنیا و ذخیرة فی العقبی و وقع الفراغ من کتابة هذه المعارف وقت السحر من لیلة الجمعة عاشر شهر صفر ختم بالخیر و الظّفر فی جوار مزار قایلها طاب ثراه و جعل الجنّة مثواه بتاریخ سنه خمس و ستّین و تسعمائة من الهجرة النّبویة علیه الف صلاة و الف‏الف تحیّة نظم.

 

ستبقی خطوطی فی الدفاتر برهة
و انملتی تحت التّراب رمیم‏

بماند سال‌ها این جمع و ترتیب‏/ ز ما هر ذره خاک افتاده جایی‏

مگر صاحب‌دلی روزی به رحمت/ ‏ کند در کار درویشان دعایی‏

——

[۱] آیۀ ۱ و ۲ سورۀ مدثر: ای مرد جامه بر خود پیچیده، برخیز و هشدار ده.

[۲] آیۀ ۷ سورۀ مدثر: و در راه پروردگارت شکیبایی کن.

[۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به ضمّ اول لوله‌یی که به جهت راه آب از سفال سازند و در زیر زمین به هم وصل کنند.

[۴] ن: خوره‏‌ای.

[۵] آیۀ ۱ سورۀ اخلاص: بگو او خداوند یگانه است.

[۶] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: خود را گرفتن و کبر به خود بستن.

[۷] ن: سهل.

[۸] بخشی از آیۀ ۷۱ سورۀ مریم: و هیچکس از شما نیست مگر آنکه وارد آن خواهد شد.

[۹] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: پیرو مذهب و کیشی که از جانب خدا نیست (ترجمۀ اهل الاهواء و البدع).

[۱۰] بخشی از آیۀ ۱ سورۀ احزاب: ای پیامبر از خداوند پروا کن.

[۱۱] بخشی از حدیثی از حضرت علی (ع) و کامل آن: دنیا و آخرت، دو هوو هستند، پس به اندازه‌ای که یکی را خشنود می‌سازی، آن دیگری را ناخشنود می‌گردانی.

[۱۲] ن: آنچه.

[۱۳] بخشی از آیۀ ۵ سورۀ شوری: و برای زمینیان آمرزش می‌خواهند.

[۱۴] اعمال نیک خوبان برای مقربان عملی ناپسند محسوب می‌شود.

[۱۵] بخشی از آیۀ ۶۹ سورۀ زمر: و سراسر عرصه محشر به نور پروردگارشان درخشان گردد.

[۱۶] آیۀ ۳۳ سورۀ توبه: او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاده است، تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند ولو آنکه مشرکان ناخوش داشته باشند.

[۱۷] بخشی از آیۀ ۷۹ سورۀ نساء: و خداوند گواهی را کافی است‌.

[۱۸] بخشی از آیۀ ۲ سورۀ مائده: در نیکی و پارسایی همدستی کنید.

[۱۹] بخشی از آیۀ ۷۳ سورۀ مریم: سپس کسانی را که پروا پیشه کرده‌اند.

[۲۰] بخشی از آیۀ ۱۴ سورۀ آل عمران: عشق به خواستنی‌ها از جمله زنان و فرزندان [پسران‌] و مال هنگفت اعم از زر و سیم و اسبان نشاندار و چارپایان و کشتزاران، در چشم مردم آراسته شده است، این‌ها بهره [گذاری‌] زندگانی دنیاست.

[۲۱] بخشی از آیۀ ۵ سورۀ سجده: از آسمان کار و بار زمین را تدبیر می‌کند.

[۲۲] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: صفت فاعلی از سرشتن.

[۲۳] لمس کردن، دست مالیدن.

[۲۴] بخشی از حدیثی از پیامبر اکرم (ص): خواب برادر مرگ است.

[۲۵] این روایت در منابع از جانب پیامبر اکرم (ص)، حضرت علی (ع) و هم از جانب صحابه نقل شده است: مردم در خوابند و زمانی که از دنیا رفتند بیدار خواهند شد.

[۲۶] بخشی از آیۀ ۱۶ سورۀ لقمان: فرزندم بدان که اگر [عملی‌] هم‌سنگ دانه خردلی باشد.

[۲۷] بخشی از آیۀ ۱۹ سورۀ روم: زنده را از مرده بر می‌آورد و مرده را از زنده.

[۲۸] بخشی از حدیثی از  پیامبر اکرم (ص): باغی است از باغ‌های بهشت.

[۲۹] بخشی از روایتی به احتمال از حضرت سجاد (ع): یا حفره‌ای از حفره‌های آتشین جهنم.

[۳۰] بخشی از آیۀ ۱۱ سورۀ تغابن: و هر کس به خداوند ایمان آورد [او] دلش را هدایت کند.

[۳۱] بخشی از آیۀ ۲۷۰ سورۀ بقره: هر بخششی که انجام دهید یا هر نذری که ببندید خداوند آن را می‌داند.

[۳۲] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: به ضم اوّل و سکون دوّم دانۀ انگور از خوشه جدا شده.

[۳۳] تا انتهای آیه.

[۳۴] آیۀ ۴۵ سورۀ نور: و خداوند هر جانوری را از آب آفریده است، که بعضی از آنها بر شکمش راه می‌رود و بعضی از آنها بر دو پا راه می‌رود، و بعضی از آنها بر چهار [پا] راه می‌رود، خداوند هر چه بخواهد می‌آفریند، بی‌گمان خداوند بر هر کاری تواناست‌.

[۳۵] زمین خشک و بیابان.

[۳۶] آیۀ ۶ سورۀ صافات: ما آسمان دنیا را به زیور ستارگان آراسته‌ایم.

[۳۷] آیۀ ۳۶ سورۀ اسراء: و آنچه به آن علم نداری پیروی مکن، چرا که گوش و چشم و دل هر یک در آن کار مسؤول است.

[۳۸] حدیثی از پیامبر اکرم (ص): هر کس برای رسیدن به چیزی که برای آن خلق شده، راه سهلی دارد.

[۳۹] آیۀ ۲۷ سورۀ لقمان: و اگر آنچه درخت در زمین هست، قلم شود، و دریا [چون مرکب باشد] سپس هفت دریا به آن مدد برساند، کلمات الهی به پایان نرسد، که خداوند پیروزمند فرزانه است.

[۴۰] بخشی از آیۀ ۱۰۹ سورۀ کهف: بگو اگر دریا برای [نوشتن‌] کلمات پروردگارم مرکب باشد.

[۴۱] بخشی از آیۀ ۸۵ سورۀ اسراء: شما را از علم جز اندکی نداده‌اند.

[۴۲] کسانی که هر چیز و هرکاری را مباح می‌دانند و ارتکاب هر گناهی را جایز می‌شمارند.

[۴۳] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: ظاهر شدن.

[۴۴] آیۀ ۲۹ و ۳۰ سورۀ فاطر: بی‌گمان کسانی که کتاب الهی را می‌خوانند، و نماز را برپا می‌دارند، و از آنچه به ایشان روزی داده‌ایم، پنهان و آشکارا می‌بخشند، به سودایی که هرگز زیان ندارد، امید دارند، تا سرانجام پاداش‌هایشان را به تمام و کمال بپردازد، و از فضل خویش به سهمشان بیفزاید، چرا که آمرزگار و قدردان است.‌

[۴۵] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: جمع شکردار یعنی مراقب و نگهبان مرغان شکاری و کنایه از صیّاد.

[۴۶] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: مطبخی.

[۴۷] بخشی از آیۀ ۲ سورۀ ملک: کسی که مرگ و زندگی را آفرید.

[۴۸] فهرست نوادر لغات و تعبیرات استاد فروزانفر: شیشه‌یی که از بغداد می‌آوردند.

[۴۹] بخشی از آیۀ ۲۶ سورۀ یونس: برای نیکوکاران بهشت و [نعمتی‌] افزونتر هست.

[۵۰] بخشی از آیۀ ۵۷ سورۀ قصص: که فرآورده‌های هر چیز که روزی‌ای از جانب ماست.

[۵۱] ظ: سربرگ‌‎ها.

[۵۲] بخشی از آیۀ ۴۷ سورۀ حجر: و دوستانه بر تخت‌ها رویاروی بنشینید.

[۵۳] آیۀ ۲۹ و ۳۰ سورۀ فجر: و در زمره بندگان من درآی، و به بهشت من وارد شو.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *