مقدمۀ استاد فروزانفر بر جلد دوم معارف سلطان العلما بهاءالدّین محمّد بن حسین خطیبی بلخی
مقدمۀ استاد فروزانفر بر جلد دوم معارف سلطان العلما بهاءالدّین محمّد بن حسین خطیبی بلخی
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
بعد الحمد والصّلاة: در بهمن ماه ۱۳۳۳ شمسی اجزاء سهگانۀ معارف بهاءولد که مجموعۀ مواعظ و سخنان سلطان العلماء بهاءالدین محمد بن حسین خطیبی بلخی است انتشار یافت و نگارنده در مقدّمۀ آن کتاب گفته بود که جزو چهارم این کتاب که ظاهراً نسخۀ منحصر به فرد است در کتابخانۀ موزۀ قونیه وجود دارد و در آن هنگام هنوز بدان نسخه دست نیافته بود و بدین سبب انتشار آن با سائر اجزا میسّر نگردید.
پس از انتشار اجزاء سهگانۀ معارف نگارنده همچنان همّت بر تحصیل نسخهیی از جزو چهارم مقصور میداشت و پیوسته میخواست تا بدان گنجینۀ جواهر غیبی که زادۀ انفاس پاک مردی راهدان و روشنبین و خردمندی با فصاحت گفتار و صراحت بیان است دست یابد و خاطر سوخته را به بارقهیی از لوامع آن مخزن اسرار و مطلع انوار معرفت برافروزد و به سبب طبع و انتشار آن شعلهیی حجابسوز بر خزائن افکار و آثار مولانا جلال الدین محمّد بگستراند و بدین جهت از دانشگاه طهران درخواست تا نسخۀ عکسی از این کتاب فراهم کنند و به اختیار این ضعیف بگذارند. اولیای دانشگاه طهران اجابت این مسئول را به دانشمند محقّق جناب آقای مجتبی مینوی که در معرفی و عکسبرداری از نوادر نسخ خطی استانبول و قونیه منتی بزرگ بر اهل فضل خاصه بر دانشگاهیان دارند نوشتند تا هرچه زودتر نسخۀ عکسی از جزو چهارم آماده کنند این نسخه به اهتمام و مراقبت آن دوست گرانمایۀ فضلگستر در سال ۱۳۳۴ مهیّا گشت و به اختیار نگارنده گذاشته شد.
نظر به اهمیّت و قدم نسخه که وصف آن بیاید این ضعیف چندین بارش بخواند و به رنج فراوان توانست معرفت گونهیی از مطالب پراکندۀ کتاب حاصل کند و کلمات بینقطه و محو شده را به خیال خود درست بخواند و اوراق مشوّش را که در صحّافی پس و پیش شده بود به جای اصلی خود باز آرد.
وزان پس با مساعدت دوست عزیز فاضل آقای دکتر امیر حسن یزدگردی دبیر دانشمند دانشکدۀ علوم معقول و منقول نسخهیی مرتّب و منظّم که اوراق آن به جای خود نوشته شده و قرائت کلمات به سبب تنقیط و شکل مشخّص گردیده بود از روی نسخۀ عکسی بنویسانید و باهم آورد چنانکه نشر و طبع آن به نظر صواب مینمود و تصوّر میرفت که خواننده را از دشواریها باز خواهد رهانید و نظر بدین مقدمات از جناب آقای دکتر مهران وزیر دانشپرور و فضیلتگستر فرهنگ که هوش و خرد ذاتی را با دُربت و تجربت جمع کرده و در نشر فرهنگ و بسط علوم و تأسیس مدارس خدمات فراموش نشدنی نمودهاند درخواست تا دستور طبع و نشر جزو چهارم را که متمّم و مکمّل اجزاء سهگانۀ چاپشدۀ معارف بهاءولد است صادر کنند و کاری ناتمام را تشریف تمام و کمال بخشند. این تقاضا مورد قبول افتاد و مقرر گردید که جزو چهارم معارف هم مانند سائر اجزا با سرمایۀ وزارت فرهنگ به طبع رسد.
نگارنده بار دیگر به همدستی و مساعدت آقای دکتر یزدگردی نسخهیی را که نویسانیده بود با نسخۀ عکسی مقابله کرد و تا آنجا که امکان داشت در تصحیح نسخه و ضبط و شکل کلمات از روی نسخۀ عکسی دقت و اهتمام کار بست و با اینهمه چون احتمال میرفت که نقطه و شکل پارهیی از کلمات به سبب قدم و فرسودگی نسخۀ اصل و پریدگی رنگ مرکّب چنانکه باید در نسخۀ عکسی نمودار نشده باشد عزم جزم کرد که به کشور ترکیه عزیمت کند و از زیارت تربت شریف مولانا و مددهای معنوی که ممکن است در حضرت وی بر روان زائر مشتاق فیضان کند ذخیرۀ جان و دل بیندوزد و علاوه بر آن نسخۀ اصل را در کتابخانۀ موزۀ قونیه ژرف بنگرد و به دقت باز بیند و مواضع مشکوک را بر اصل عرضه کند تا مگر حجاب ریب و شکّ از جمال حق و یقین به یکسو رود و مصحّح به اعتمادی درست و ثقتی تمام بتواند نسخه را به طبع رساند و هم بر این نیت به مدد و مساعدت یکی از دوستان صاحب همّت که فقط برای تکمیل این تحقیق وسائل مادّی این سفر را فراهم ساخت و تا عملش از شوائب ریا مصون باشد هرگز موافقت نکرده است که نامش بر زبان آورم و سپاس محبتش بگزارم روز نهم مهرماه ۱۳۳۵ به کشور ترکیّه عزیمت نمود و پس از روزی چند توقف در استانبول و اَنقره احرام کوی یار بست و شهر قونیه را که تجلّیگاه اسرار ربوبیت و انوار حقیقت است میقاتگاه وصال شناخت و با دلی لبریز از اشتیاق و غرق شوق با چند تن از دوستان ایرانی روی در قبلۀ دل و کعبۀ جان آورد و پس از ادراک زیارت مولانا بیدرنگ درون حجرهای رفت که سابقاً محل درویشان بوده و اکنون کتبخانۀ تربت است و آن حجرهیی است واقع در جهت قبلی مرقد مولانا که روی آن بزرگ را هنگام دفن بر وفق سنن مذهبی بدانسو کردهاند و از آن حجره روزنهیی به تربت وی گشودهاند و درویشان و فقراء مولوی هنگام مراقبت بدان حجره میرفتهاند و برابر آن روزنه مینشستهاند و با تجمع حواس و به حضور تمام چشم در تربت پیر دوخته کسب فیض و مطالعۀ اسرار قلب میکردهاند و بدین سبب آن را «پنجرۀ نیاز» گفتهاند. آقای محمد اندر مدیر موزۀ قونیه که جوانی پرشور و پاکدل است و صدقی تمام دارد نسخۀ اصل را به اختیار این ضعیف گذاشت و پس از ملاحظه و مقابلۀ مواضع شک و ارتیاب یقین کامل حاصل گردید که قرائت آنها هرچند به حدس و تفرّس بوده با اصل مطابق است و چون سفر ترکیه و اروپا به پایان رسید و به وطن عزیز بازگشت طبع کتاب را آغاز کرد و امید میداشت که هرچه زودتر این شاهد غیبی از پردۀ اختفا بیرون آید و حلیۀ طبع پذیرد ولی هریک چند مانعی از بیماری و ناتوانی و یا سفر به خارج کشور پیش میآمد خاصه رنجوری چشم که در نتیجۀ مقابله و ملاحظۀ نسخههای عکسی دیوان کبیر و دقت در قرائت نسخۀ جزو چهارم پیش آمده بود چنانکه جز به نادر و گاهبهگاه خواندن و نوشتن میسر نمیگشت تا در سفر امریکا (اردیبهشت ۱۳۳۷) و با مراجعهای به طبیب در فیلادلفیا به وسیلۀ عوض کردن عینک چشم آسایشی یافت و از تموج نور و تاریکی که به وقت مطالعه روی میداد رها شد و از اینرو بعد از مراجعت نگارنده به انشاء حواشی و تعلیقات جزو چهارم پرداخت و بعون اللّه آن را به پایان رسانید و اینک میپردازیم به وصف نسخۀ اصل.
چگونگی نسخۀ اصل: و آن نسخهیی است به قطع ۵/ ۱۶* ۱۹ مشتمل بر ۹۹ ورق و ۱۹۸ صفحه هر صفحهیی دارای ۱۹ سطر به خط نسخ درشت خوب که اوّل و آخر آن افتاده و بدین جمله شروع میشود: «بلاغایة و یری فی زمان عالما من صلاة و صدق و عشق» و آخرش چنین است: «و بعد وی ملک به قلج تکن باز گردد نه به یغان تکن این خواب در ماه ربیع الاوّل سنۀ سبع و ستمائه» و چند کلمه پس از این بوده است که آنها را تراشیدهاند تا مگر کسی گمان برد که این تاریخ ختم کتاب است. اسلوب خطّ و نوع کاغذ ضخیم و ستبر نشان میدهد که این نسخه در اوائل قرن هفتم نوشته شده و در حواشی و میانۀ سطور اصلاحاتی به قلم دیگر و به مرکّب سرخ وجود دارد که از نوع اصلاحات کاتب نیست بلکه اضافه کردن کلمات و عبارات و تغییر آنهاست که از شخصی جز مصنّف متصور نتواند بود و این اضافه و تغییر تا ورق ۳۷ بسیار دیده میشود و از اینرو به احتمال قریب به یقین یا نه، قطعی مستند به قرائن روشن و جلی میتوان گفت که این نسخه در زمان مصنّف نوشته شده و اضافات حواشی و متن هم به قلم خود اوست و این یکی از غنائم روزگار است که از دستبرد حوادث در موزۀ قونیه محفوظ مانده است.
اطّلاع این ضعیف از وجود این نسخۀ بسیار نفیس و گرانبها مرهون اهتمام دانشمند محقّق جناب آقای مجتبی مینوی است که ایشان نیز معتقد هستند که اضافات حواشی و متن به خطّ سلطان العلما مصنّف کتاب است و نظر خود را در ضمن نامهیی خطاب به نگارنده بدینگونه شرح دادهاند:
«نسخۀ جلد رابع معارف که لابد تا به حال روی کاغذ آورده شده است و دیدهاید به مراتب مهمتر از آن به نظر میرسد که تا کنون بنده گمان میکردم. اگر دقتی بفرمایید بعضی عبارات در ۳۷ ورق اوّل کتاب در بین سطور و گاهی در حواشی به قلم دیگری اضافه شده است که در اصل کتاب اینها به قلم نازکتر از قلم اصل و به مرکب سرخ است و مسلّماً در عکسی که روی کاغذ بیاید ممتاز خواهد بود.
اینها نتیجۀ مقابله با یک نسخۀ دیگر نیست، اضافات و الحاقات و تصحیحات من عندی یکی از خوانندگان کتاب هم نیست، یقین دارم که تغییرات و تبدیلاتی است که شخص مؤلّف به خط شریف خود در عباراتی که سابقاً نوشته بوده است داده است، یقینی است که آن را به هیچ برهان و دلیلی ثابت نمیتوانم کرد».
اخیراً آقای محمّد اندر مدیر موزۀ قونیه در مقالهیی به زبان ترکی نوشته بودند که این اصلاحات به خط شریف مولاناست و این حدس به خاطر این ضعیف نیز گذشته بود و در سفر قونیه به صورت یکی از دو احتمال (اینکه اضافات به خط مصنف یا مولانا باشد) طرح کردهام و ایشان از حسن ظنّی که بدین ضعیف دارند بر مبنای این حدس به تتبّع پرداخته و از گفتۀ کاتب مجموعهیی مشتمل بر مقالات شمس و معارف برهان محقق و قسمی از معارف بهاءولد محفوظ در موزۀ قونیه و مکتوب در سنۀ ۷۵۴ دلیلی جسته بودند که اصلاحات و اضافات جزو چهارم معارف بهاءولد از روی احتمال به خط شریف مولاناست.
نگارنده پس از اطّلاع بر این مقاله به امید آنکه خطّ شریف مولانا را زیارت کند و هم آنکه بار دیگر از دیدار قونیه و تربت پاک مولانا جان و دل را روشن سازد عزم سفر کرد و به هر گونه که بود وسائل فراهم آورد و عون الهی بیآنکه دوش وی را از منّت کسان گرانبار دارد ساز و بسیج سفر مرتّب ساخت و نگارنده روز چهارم شهریور ماه همین سال ابتدا به استانبول و از آنجا به اَنقره و قونیه و سپس برای مشاهدۀ تربت سید برهان الدین محقق به قیصریه شتافت که مولانا نیز مدتی در آنجا متوقف بوده و بارها سفر گزیده است و در شهر قونیه ساعتی چند به مطالعۀ مجموعۀ مشارالیها پرداخت و آن مجموعه که به شمارۀ (۱۴۵) در موزۀ قونیه مضبوط است چنانکه اشارت رفت مشتمل است بر معارف برهان محقق و قسمتی از معارف بهاءولد و مقالات شمس الدین تبریزی و کاتب در آخر مقالات شمس چنین نوشته است: «تمام شد اختیارات این لطائف غریب و معارف عجیب اواخر ذیالحجة لحجة اربع و خمسین و سبعمائة از نسخهای که از کتب زمانی (ظ: ربانی) جلال الدین یوسف تروخالی ایّده اللّه بنورعنایته مختار بود بعون اللّه و حسن معونته والحمد للّه رب العالمین و الصلاة علی نبیّه محمد و آله اجمعین، هم از حواشی آن کتب که به دستخط مبارک خداوندگار بود قدس اللّه سرّه العزیز نقل افتاد بدین ترتیب: تفسیر، حدیث، معارف، لطایف و غیره» و پس از این نزدیک به یک ورق مطالب متفرق که مولانا بر حاشیۀ نسخۀ اصل یادداشت کرده بوده نقل کرده است.
و هیچ شک نیست که مقصود ناسخ آن است که مطالب یاد شده را از روی خط مولانا که در حواشی آن کتب بوده نقل کرده و جملهای: «که به دستخط مبارک خداوندگار بود» صفت وصلۀ حواشی است نه کتب زیرا مولانا به سبب استغراق عظیم و جوش و خروش باطنی فرصت کتابت نداشته و مثنوی را به تحقیق حسام الدین چلبی و غزلیّات را هم به گفتۀ تذکرهنویسان یاران وی مینوشتهاند و از مکتوبات مولانا قرائن بسیار به دست میآید که آنها را نیز مولانا املا فرموده و چلبی حسام الدین کتابت کرده است.
و دیگر آنکه غرض ناسخ ضبط و قید کلمات مولاناست و اگر جملۀ مذکور صفت کتب باشد لازم نمیآید که آن مطالب از انشاء مولانا باشد درصورتیکه سبک بیان و نوع مطلب مشابه است با آنچه در آثار وی مشاهده میکنیم.
و از مناقب افلاکی چنان بر میآید که مولانا در حواشی و بر ظهر کتب گاه به قید مطالب میپرداخته و همو فصلی مشتمل بر یادداشتها و تعلیقات مولانا بر ظهر و حواشی کتب جمع آورده که با مطالب مذکور در پایان مجموعۀ موزۀ قونیه شباهت تمام دارد و در این سفر از پیروان مولانا در استانبول شنیدم که سیصد سال پیش چند تن از خاندان مولانا از قونیه به استانبول مهاجرت کرده و با خود مقداری کتب آورده بودند که مزیّن بوده است به تعلیقات و حواشی مولانا و آن کتب در یکی از چهارصد حریق که در استانبول روی داده از میان رفته است.
باری نگارنده با دانشمند محقق جناب آقای مینوی همآواز است و گمان میکند که اصلاحات و اضافات جزو چهارم معارف به احتمال هرچه قویتر خطّ سلطان العلما بهاءالدین ولد است نه مولانا جلال الدین محمد فرزند وی هرچند که مولانا معارف بهاءولد را بسیار میخوانده و اسرار آن را برای یاران خود شرح و تفسیر میفرموده است.
این جزو از معارف با سائر اجزا تفاوت بسیار دارد از جمله آنکه در این جزو مطالب متنوع و گوناگون به چشم میخورد و مانند دیگر اجزا منحصر به مسائل عرفانی و صوفیانه و تفسیر نیست و فی المثل مسائل مربوط به علم الحیوان (ص ۳) و نباتشناسی (۳۲) و طب (۳۱- ۳۰) و زراعت و پیوند نباتات (۳۲) هم در این کتاب میخوانیم.
همچنین بحث از مطالب فقه که قسمت عمدهیی از صفحات کتاب را فرا میگیرد و همه به زبان عربی و مشتمل بر اغلاط نیز هست در اجزاء سهگانه نظیر ندارد.
دیگر اشارات مؤلف به حوادث زندگی و بیان جزئیات از احوال مزاجی و خاندان و معاصرین گمنام خویش از جهات امتیاز این جزو تواند بود و از این اشارات بسیاری از نکات زندگی او را به روشنی درمییابیم از این قبیل:
۱- مصنف در زمان حیات به «ولد» مشهور بوده و بدین عنوان در میان مردم بلخ و وخش یاد میشده است (ص ۴۵).
۲- مادر او هنگام تألیف جزو چهارم و در اوائل قرن هفتم زنده بوده و او را «مامی» میگفتهاند (ص ۴۵) و او زنی بدخوی و فحشگوی بوده و فرزند خود را میرنجانیده است (ص ۶۲، ۱۴۴).
۳- بهاءولد در این هنگام (میانۀ سال ۵۹۷ و ۶۰۷) چندین فرزند داشته و از پی آنان و مادرش رنج میبرده و غم میخورده (۱۰۹، ۱۵۶، ۱۶۱) و یکی از پسران او موسوم به «حسین» بوده است (۴۵، ۱۴۲).
۴- او در موقع تألیف این جزو به امراض گوناگون (ص ۴۴) مبتلا بوده و از ابتلاء به سلس البول رنج بیاندازه میکشیده (ص ۱، ۴، ۳۱، ۴۹، ۵۳، ۹۰) و پیری بر او استیلا یافته و پشت دستش سیاه شده بوده است (ص ۱۱۵).
۵- از میانۀ معاصرین چند تن او را به شدت آزار میکردهاند و مشوّش میداشتهاند یکی به نام «حاجی صدیق» و دیگر پسرش به نام «ناصح» که اندک دانشمندی و فقه آموخته بود (ص ۷۳، ۱۱۲، ۱۵۰، ۱۹۰) و سوم مادر شعیب یا ام شعیب که بهاءولد را سخت تنگدل و آزردهخاطر کرده بود چنانکه این واقعه در نظرش آن اندازه مهمّ بود که تاریخ آن را (۶۰۵) ضبط نموده (ص ۷۳) و پسر او «شعیب» نیز با مادر در آزار مصنّف همدست و همداستان بوده (ص ۱، ۷۲، ۷۷).
۶- بهاءولد بالنسبه مکنتی داشت و از جهت معاش چندان به زحمت نبود چندانکه میتوانست خانه بخرد و یا به گرو بگیرد (ص ۴۴، ۱۳۸).
۷- سلطان العلما واعظ و مذکّر بود و این شغل را دوست میداشت (ص ۴۰، ۶۰، ۱۱۲).
۸- همچنین مجلس درس داشت و علم خلاف (ص ۵۶، ۶۰) و تفسیر درس میگفت و این درس را به زبان پارسی القا میکرد و از او میخواستند که تفسیر به تازی گوید تا مردمان را نیک صید کند (ص ۱۵۹).
۹- چنانکه روشن است وی از اهل ریاضت و ذکر بود ولی وقتی هم از ذکر بسیار ملول و بیمزه گشته بود و بر دل میگذرانید که به خوارزم رود و از عمادالدین طبیب علم طبّ بیاموزد (ص ۳۰).
۱۰- با وجود اینکه مردی بلندنظر و روشنبین و آزاده سیرت بود به حفظ ظاهر و رعایت سنن دینی و آداب مذهبی سخت پایبند و دلبسته بود و از کسانی که برخلاف شریعت کار میکردند تنفّر داشت و گاه نیز نهی از منکر مینمود و روش محتسبان و زاهدان متقشف را کار میبست (ص ۹۷).
دیگر از جهات اختلاف این جزو با سائر اجزا قسمتهای متعددی است که مصنف به زبان عربی انشا کرده و رویهمرفته نزدیک بیست صفحه از این کتاب را فرا گرفته است، در این فصول که به تازی است مصنّف قواعد نحو را در غالب مواضع رعایت نکرده (از قبیل) مطابقت صفت و موصوف در تعریف و تنکیر و تذکیر و تأنیث) و گاهی نیز فارسی را با عربی به هم آمیخته و سخن دور از فصاحت و یا به عبارت دیگر سخیف و بیمزه گفته است.
و نباید تصور کرد که کاتب نسخه را غلط نوشته چنانکه در بادی امر به نظر نگارنده نیز چنین میرسید و بعضی از اغلاط را اصلاح میکرد زیرا تکرار اغلاط و کثرت آنها به حدی است که نمیتوان کاتب را در آن باره مسئول شمرد.
قسمتی از مطالب جزو چهارم در سائر اجزاء معارف گاه با تصرف مختصر در عبارت و با تغییر تعبیرات و لغات کهنتر به تعبیرات و لغات جدیدتر و گاه با بسط و تفصیل بیشتر نیز به چشم میخورد و اینک فهرستی از این موارد:
جزو چهارم (نسخۀ حاضر)
صفحۀ ۱۱ ، ۱۲، ۳۶ ، ۷۳ ، ۷۵ ، ۷۶ ، ۷۸ ، ۷۹ ، ۸۰ ، ۸۴ ، ۸۶ ، ۹۵- ۹۴ ، ۹۹ ، ۱۰۴ ، ۱۱۰ ، ۱۱۴ ، ۱۲۸ ، ۱۳۴ ، ۱۵۱ ، ۱۵۳ ، ۱۵۹ ، ۱۶۴ ، ۱۶۸ ، ۱۷۹٫
معارف (اجزاء سهگانه)
صفحۀ ۱۳۷ ، ۲۵۴ ، ۲۵۵ ، ۲۵۷ ، ۲۶۴ ، ۲۰۷ ، ۲۱۰ ، ۲۶۱ ، ۲۶۳ ، ۲۶۴ ، ۲۶۶ ، ۲۶۷ ، ۱۷۰ ، ۲۶۸ ، ۲۷۰ ، ۲۷۱- ۲۷۰ ، ۲۸۱ ، ۲۷۸ ، ۲۸۳ ، ۲۸۲ ، ۲۷۶ ، ۲۷۹ ، ۲۷۸ ، ۲۸۳٫
و از ملاحظۀ موارد مذکور این اندیشه به خاطر میگذرد که جزو چهارم را مصنّف به صورت یادداشت و تعلیق نوشته و سپس خود وی یا آنکه مولانا و یا دیگری از پیروانش آن مطالب را تنقیح و تهذیب و اصلاح و تکمیل نموده و با اضافۀ یادداشتهای دیگر و حذف قسمتی از مطالب این جزو اجزاءِ سهگانه را ترتیب داده است و در حقیقت جزو چهارم هستۀ اصلی و حجر اساسی معارف است و آنچه در دست ماست باقیماندۀ مجموعۀ تعلیقاتی است که مصنف در ادوار مختلف عمر خود نگاشته است.
هیچ شک نیست که قسمتی از این کتاب را مصنّف میانۀ سال ۶۰۵ و سال ۶۰۷ یادداشت و تعلیق کرده است به قرینۀ آنکه در صفحۀ ۷۳ (طبع حاضر) مناظرۀ ابن صدیق و خصومت ام شعیب را که در سال (۶۰۵) واقع گردید ثبت و یادداشت کرده و در صفحۀ (۱۱۱) سال (۶۰۶) را یادآوری میکند و هم کتاب حاضر ختم میشود به ذکر خوابی که در سال (۶۰۷) اتفاق افتاده است و ضبط حوادث عمر بدین صورت خود شاهدی است قوی که مصنّف سوانح عمر و افکار و اطلاعات خود را گاهبهگاه و شاید روزانه قید میفرموده است.
ذکر آوازۀ خوارزمی (ص ۱۲۳) و خوارزمشاه و خطایی و غور (ص ۱۳۲) که به احتمال قوی اشاره است به لشکرکشیهای محمد خوارزمشاه به ممالک غوریان مابین سالهای ۶۰۳- ۵۹۷ و جنگ او با شهاب الدین غوری و آمدن ترکان خطا به مدد خوارزمشاه (سال ۶۰۲) قرینۀ دیگر تواند بود بر اینکه اکثر مطالب جزو چهارم یادداشتهای بهاءولد است از سوانح زندگانی خود مابین سنین ۵۹۷ و ۶۰۷ و یادگار ده سالۀ عمر اوست از پنجاه و هفت سالگی تا شصت و هفت سالگی که در وخشن گذرانیده است همچنین در صفحۀ (۶۷) به نام «نظام الملک» برمیخوریم که ممکن است مقصود نظام الملک صدرالدین محمد بن محمد باشد که تا سال ۵۹۷ در قید حیات بوده و وزارت قلج طمغاج خان ابراهیم بن الحسین (متوفی حدود سال ۶۰۰) را بر عهده داشته است و احتمال میرود نظام الملک مسعود بن علی را اراده کرده باشد که وزیر تکش بن ایل ارسلان بود (۵۹۶- ۵۶۸) و در جمادی الآخره سال (۵۹۶) به دست فدائیان اسماعیلی به قتل رسید (ابن الاثیر حوادث ۵۹۶) و آن شاهدی است بر اینکه قسمتهای اوّل کتاب پیش از سال ۶۰۰ تحریر شده است.
در صفحۀ (۱۵۶) میگوید: «خوارزمشاه ترک خانومان و بچگان کرده است تا ملکی میتواند گرفتن» که ممکن است مقصود علاءالدین محمد خوارزمشاه (۶۱۷- ۵۹۶) و یا عمّ وی سلطان شاه بن ایل ارسلان باشد که از سال ۵۶۸ تا ۵۸۹ با برادر خود تکش ابن ایل ارسلان نزاع و کشمکش داشت و بر فرض اخیر این قسمت به حسب تاریخ بر قسمتهای دیگر تقدم دارد ولی ذکر این حادثه در ضمن یادداشتهای مصنّف از حوادث سال (۶۰۵) تا سال (۶۰۷) دلیل صحت و قوت فرض اوّل تواند بود. و به هر حال اشارات بهاءولد بر حدوث امراض و ضعف و ناتوانی خود چنانکه پیشتر گفته آمد و پیدا شدن لکههای سیاه در پشت دست که معمولا به وقت پیری عارض میگردد (ص ۱۱۵) دلیل دیگر است بر اینکه او دست به کار این تألیف در موقعی بوده است که روزگار جوانیش سپری شده و پیری و ضعف قوی در ارکان وجودش خللهای بسیار وارد آورده بود.
اهمیت کتاب را در مقدمۀ معارف (طبع طهران ۱۳۳۳) به شرح و تفصیل باز گفتهایم و اینجا یادآور میشویم که اعترافات بهاءولد در این جزو صریحتر و شهامتش در اظهار احوال و جهات ضعف روحی خود که غالباً مردمان در نهان داشتن آنها کوشش میکنند روشنتر و واضحتر است و همین نکته بر قوت اعتماد و ایمان خوانندگان به وی میافزاید و او را در نظرشان مردی قوی الفکر و بیاعتنا و دور از تلبیس و ریا جلوهگر میسازد.
نظر به آنکه احتمال میرفت نسخۀ اصل که در موزۀ قونیه محفوظ است از نظر مصنّف گذشته باشد رسم الخط آن را بدون هیچ تصرف رعایت کردیم مگر آنکه همه جا نقطۀ ذال را مطابق معمول قید نمودیم و کاف و گاف را چنانکه در کتابت رائج است از یکدیگر امتیاز دادیم و چون در نسخۀ اصل حرف (پ) گاه با سه نقطه و به طرز معمول و رائج در نوشتههای متأخرین و گاه با یک نقطه مانند (با) و به روش متقدمین کتابت شده بود ما آن را همه جا مطابق معمول با سه نقطه به طبع رسانیدیم.
در بعضی موارد که جمله ناتمام بود به جهت ایضاح مطلب گاه یک یا چند کلمه بر اصل افزوده و بدین علامت [ ] ممتازش نمودهایم.
دانشمند محترم صاحب الحال و القال آقای دکتر فریدون نافذ که از احفاد بزرگوار مولانا و استاد تاریخ طب در دانشگاه اَنقره هستند و بر این ضعیف حق ممالحت و صحبت دارند فیلمی از نسخۀ معارف بهاءولد که از متملکات مرحوم بهاءالدین محمد ولد چلبی بوده و اکنون در کتابخانۀ ایشان محفوظ است بدین ضعیف فرستادند که پس از مقابله معلوم شد قسمتی از جزو چهارم نیز در ضمن آن نوشته شده ولی چون کاتب بیهیچ شک آن را از روی نسخۀ قونیه برداشته و مواضع بسیار را غلط خوانده و نوشته بود در تصحیح این کتاب آن را معتبر نشمردیم و از مساعدت مالک دانشمند آنکه به خرج خود فیلمی از آن نسخه مرحمت کردهاند تشکّر فراوان داریم.
دوست فاضل صاحبدل آقای دکتر امیر حسن یزدگردی دبیر محترم دانشکدۀ علوم معقول و منقول در مقابله و تصحیح این کتاب با نگارنده مساعدت عظیم مبذول داشته و وقت شریف خود را صرف نمودهاند از خداوند متعال مسألت دارد که امداد توفیق و عنایت از ایشان باز نگیرد و در تحقیق معرفت به درجت بلند و رتبت عالی رساند.
آقای محمد جعفر محجوب فارغ التحصیل دورۀ دکتری ادبیات فارسی از دانشگاه طهران و معاون ادارۀ تندنویسی مجلس شورای ملّی که مردی دقیق و فاضلند از روی کمال علاقه و با مراقبت تمام تصحیح نمونههای چاپی را بر عهده گرفتهاند و فاضل گرانمایه آقای دکتر حسین کریمان دبیر محترم دانشکدۀ علوم معقول و منقول فهارس کتاب را تهیه نمودهاند، نگارنده از این هر دو متشکر و شرمسار است.
به پایان رسید مقدمۀ جزو چهارم معارف بهاءولد به خامۀ این ضعیف بدیع الزمان فروزانفر اصلح اللّه حاله و مآله صبح جمعه دوازدهم آذرماه هزار وسیصد وسی وهشت (هجری شمسی) مطابق سوم جمادی الآخره هزار وسیصد وهفتاد ونه (هجری قمری) در خانۀ شخصی واقع در خیابان بهار از محلات شمالی طهران والحمد للّه اولاً و آخراً.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!