معارف محقق ترمدی – تصحیح استاد فروزانفر – متن ۲۹

ذِکْر را از ناف بر مه آر از میان جان برآر[۱] بی‌تو از میان جان برار، روی به هر که آریم او روی از همه جهان بگرداند مگر که روی با او نه آریم وَ ما عَلامَةٌ ذلِکَ قالَ التّجافی[۲] گوهر داریم در اندرون به هرکه روی آن با او کنیم کار او رفت، از همه یاران و دوستان بیگانه شد، لطیفه‌ای دیگر است که چه جای نبوت و چه جای رسالت، ولایت و معرفت را خود چه گویم اکنون ایشان گفتند که: «ما چه گوییم» گفت: «سر ز گریبان محمد بر کنید» چه جای متابعت پرتو نورشان به محمد رسید بی‌خود خواست شدن مولانای بزرگ[۳] نشسته بوده است خواجگی[۴] گفت که: «وقت نماز شد» ما همه برخاستیم نماز کردیم بعد از آن دیدیم که نماز رها کرده بودیم و از قبله روی گردانیده» گفتم: «این‌قدر مردی که مرا بود چون تو زن بیگانه آمدی آن از من رمید که از آن من نیست اگر باور نمی‌کنی شرم نبودی دست بیاور بنگر تا ببینی آخر تو جوانی و دست‌نرم و من جوانم آتش و محرور اما اگر آن من باشی نهلم که آبی خوری» آن‌وقت که همه بگویند: «که این لقمۀ توست» زن برادر منی چگونه قصد کنم.

می‌گویی که: «من از محمد مستغنی‌ام به حق رسیده» حق از محمد مستغنی نیست چگونه است همگی او را پیش آورده است و آنچه گویی

وَ لَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَّذِیرًا[۵] اکنون هیچ کرد؟! لو شینا هیچ خواست؟! خود آن محمد می‌گفت: «اگر بخواهم من» این چرا کردی‌ تا تو بگویی: «چرا کردی» آن یکی گوهر را پیش معشوق خود بشکست گفت: «چرا شکستی» گفت: «تا تو بگویی که: «چرا شکستی» گفت: «من پیش تو این‌همه قدر دارم اکنون که تو بدان می‌ارزی».

اِذا کانَ الغُرابُ دَلیلَ قَوْمٍ[۶]‌ پُر است از خویش من او را چه کنم از خود تهی نمی‌کند خود را خلعت بر دست نهادم محمدوار پیش رفتم که خلعت حق آورده‌ام دودستی‌ام بزد دور کرد که نخواهم نخواهی تو مخواه من خو کرده‌ام این تلخی کشیدن پیش آتش باز روم تُف کنم لا رُهْبانِیَّةَ فِی الاِسلامِ[۷] هرچند با خلق اختلاط کند تجرید او قوی‌تر شود یار تو حق است در گمان مشو چون از یاران کمال دیدی و آن جمال دیدی یک‌بار دیگر هرچه درآید آن راه زن تو باشد خواه نفس و خواه شیطان این باشد.

هرچه بینی جز خدا آن بت بود درهم شکن[۸]

——

[۱] نقد و اعتراض است بر روش بعضى از صوفیان مانند قادریه و چشتیه و شاذلیه در ذکر جهر و انواع آن مانند: ذکر محو الجهات، ذکر معیت، ذکر معلا؛ و بالاخص «ذکر پاس انفاس» که سالک باید دهن را بسته لا اله را با دم بیرون گذارد و الا الله را با دم درون کشد و به دم ذاکر باشد و دربست و گشاد، نظر بر ناف دارد و نیز «ذکر اره یا منشارى» که سالک باید دو زانو نشیند و هر دو دست بر هر دو زانو نهد و «ها» گویان از دل بر سر ناف ضرب دهد و «هى» گویان دم را از تحت ناف به مد و شد به جانب صدر برآرد چنان‌که سر و کمر و پشت برابر شوند. جع: جواهر غیبى تألیف ابوالحسن بن محمد حسن قادرى، طبع لکنهو، ص ۲۷۷- ۲۶۹ جامع الاصول تألیف شیخ احمد نقشبندى، طبع مصر، ص ۲۵- ۲۲ و ص‌۲۵۵- ۲۵۳ که مبحثى مفید در انواع ذکر آورده است.

[۲] جزوی است از حدیث ذیل: اذا دخل النور القلب انشرح و انفسح قیل و ما علامة ذلک قال التجافى عن دار الغرور و الانابة الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله. احادیث مثنوى، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۳۵٫

[۳] در تعبیرات مولویان سلطان العلماء بهاء الدین محمد بن حسین خطیبى بلخى است (۶۲۸- ۵۴۵) پدر مولانا جلال الدین محمد صاحب مثنوى.

[۴] بى‌گمان مقصود خواجگى کهواره‌گر است که افلاکى نام وى را جزو مریدان بهاء الدین ولد مى‌آورد (مناقب شمس الدین افلاکى، طبع انقره به تصحیح تحسین یازیجى، ص ۴۸) و این حکایت که برهان محقق نقل مى‌کند بتفصیل بیشتر مذکور است در فیه ما فیه (انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۲).

[۵] قرآن کریم، الفرقان ۵۱٫

[۶] تمامت این بیت که حکم مثل دارد در جهانگشاى جوینى چنین است: اذا کان الغراب دلیل قوم/ فناووس المجوس لهم مقیل.

[۷] حدیث نبوى است و تمامش چنین است: لا زمام و لا خزام و لا رهبانیة فى الاسلام و لا تبتل و لا سیاحة فى الاسلام. فیه ما فیه، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۲۸۳٫

[۸] از حکیم سنایى است و در دیوان وى (طبع طهران ۱۳۲۰، ص ۳۷۶) بدین صورت آمده است: هرچه بینى جز هوا آن دین بود بر جان نشان/ هرچه یابى جز خدا آن بت بود درهم شکن‌.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *