مولانا جلال الدین – بدیع الزمان فروزانفر – مقدمه

به نام خداوند بخشندۀ مهربان
مقدمۀ چاپ اوّل
یاد دارم که طفل بودم و پدر و عمّ من در اثناءِ صحبت، اشعاری دل انگیز به طریق مَثَل
می آوردند و از امواج صورت و حرکات آنان آثار سرخوشی و شادمانی محسوس می گردید،
وقتی می پرسیدم این شعر از کیست، می گفتند که از مُلاست.
پدر من و دیگر واعظان و عالمان آن ولایت نیز به همین روش اشعاری بر سر منبر انشاد
می نمودند و بعضی از مستمعان که حالتی یا اندک مایۀ اطلاعی داشتند سر از خوشی
می جنبانیدند. وقتی در خانه از قائل شعر تحقیق می کردم، در پاسخ من می گفتند از مثنوی است.
پیران خاندان و خویشان کهن سال درضمن قصّه و حکایت های گذشته نقل می کردند که جدّ و
جدّۀ من اشعار بسیاری از مثنوی حفظ داشته اند و در مجالس و بر سر منبر می خوانده اند.
روایت می شد که نیای من بدین سبب نزد عوام و فقیهان تنک مغز آن روزگار چندان مقبول و
پسندیده نبود و پیوسته این طایفه به تلویح یا تصريح، او را در روایت اشعار مثنوی سرزنش
می نمودند و او گوش بدین سخنان فرا نمی داد و گاهی نیز منکران را به صوب رشاد ارشاد می کرد
و بر ادلّۀ واهی آنان خط بطلان می کشید.
می شنیدم که چون جدّ من تحصیلات خود را به پایان رسانید، از استاد اجازۀ اجتهاد
درخواست و او به جهت آزمایش علم و دانش و نیل او به درجۀ اجتهاد فرمود تا رساله ای در
شرح و بیان این بیت مثنوی بنویسد:
حیرت اندر حیرت آمد زین قصص
بی هشیّ خاصگان اندر اخص

این روایت کم و بیش در وجود من مؤثر می شد و آن اشعار در خاطر نقش می بست، ولی

هنوز نمی دانستم که مُلّا کیست و مثنوی چیست؟
قدری که درجۀ تحصیل بالا رفت و به خط فارسی آشنایی و از قرائت قرآن فراغ حاصل آمد
و هنگام آن رسید که در مقدّمات عربیّت خوضی رود و شروعی افتد؛ مرا به مکتب دیگری
سپردند که معلّم یا به اصطلاح آخوند آن مکتب، پیری بود هشتاد ساله که به خدمت بسیاری از
کملین و رجال رسیده بصیرت بیشتر و اطلاع کامل تری داشت.
معلّم مكتب پس از آن که چندی سپری شد، سرگذشت خود را برای ما شرح می داد که من در
ایّام جوانی صیت حاج ملاهادی حکیم سبزواری را شنیده از بشرویه به سبزوار افتادم، در آن
موقع حاج ملاسلطان علی گنابادی (از مشایخ بزرگ قرن اخیر) هم به قصد تحصیل حکمت و
ادراک خدمت و صحبت حکیم در سبزوار به سر می برد و مغنی درس می داد و من مقدّمات
عربیّت را نزد آن بزرگوار خوانده، به محضر حاجی حاضر می گردیدم و در ضمن سرگذشت های
شگفت از حاجی و شاگردان او نقل می کرد و اشعار مثنوی برای ما می خواند و او را در حال
خواندن نشاطی عجیب دست می داد.
این مکتب دار پیر که علاوه بر ادراک مجلس حکیم سبزواری، در تهران سعادت حضور
عده ای بسیار از دانشمندان مانند مرحوم جلوه و آقا محمدرضای قمشه ای را یافته بود؛ حالات و
اطوار شگفتی از خود به ظهور می آورد و به مثنوی عشق می ورزید و روی هم رفته جهان دیده و
مجرّب و آزاده منش بود و ما را به آزادگی و حرّیت ضمیر سوق می داد و صحبت او مرا بر آن
می داشت که مثنوی را به دست آورم و بخوانم و به تقلید پدر و نیای خود از آن گنجینۀ آسمانی
توشه ای برگیرم و سخنان خود را در مجالس بدان گوهران ثمین آرایش دهم.
در دیه کوچک ما که از هر جهت فقیر و بی مایه بود و اهل سواد آن انگشت شمار بودند
دسترسی به کتاب مثنوی میسّر نمی گردید؛ چه تنها سه نسخۀ چاپی آن وجود داشت که دارندگان
آن را چون راز عشق مخفی می نمودند و نسخۀ خانوادگی هم در دست عاریت گیرندگان تلف
شده بود. روزگاری گذشت و ایّامی به خوشی و تلخی سپری شد، تا اینکه عزیمت مشهد جزم
گردید و آن جا به محضر استادم مرحوم عبد الجواد ادیب نیشابوری (۱۲۸۱-۱۳۴۴) راه یافتم و به
کلّی ربودۀ آن بیان شیرین و گفتار ملیح گردیده، سر از قدم نشناختم و دل بر فراق خویشان و
پیوستگان نهاده، آهنگ اقامت کردم تا از محضر استاد فایده برگیرم.

استاد مرحوم در علوم بلاغت و فنون ادب، سخت توانا و بر اسرار آن نیک واقف بود و ذوقی
از نسیم صبحگاه لطیف تر داشت و اشعار فراوان از قدماءِ شعرای عرب و ایران که انتخاب آنها از

جودت فکر و لطف قریحۀ او حکایت می کرد، محفوظ او بود و گاه و بی گاه به قرائت و املاءِ آن
ابیات، مجلس افاضت و محضر درس را نمودار جنّات عدن می ساخت و از فرط رغبت به تکمیل
طالب علمان، همواره اصرار می کرد که آن اشعار گزیده را بنویسند و از برکنند.
رسم چنان بود که دانش آموزان روشن بین علاوه بر مجلس درس که فیض عام و به منزلۀ
خوان یغما بود و نُزل دانش در کنار مستحقان و نامستحقان ریخته می شد؛ صبحگاه به حجرۀ
خاص که مسکن شبانه روزی استاد بود حاضر شوند و آنچه میسّر گردد از افاضات و معارف وی،
به قید کتابت درآورند و ابیات و قصائد منتخب به عربی و پارسی در دفاتر خود بنویسند و روز
دیگر حفظ کرده به قصد تصحیح بر استاد فروخوانند.
امّا بیشتر محفوظات استاد از گفتار متقدمان پارسی و تازی بود و به ابیات جزل و حماسیات
میلی هرچه تمام تر به خرج می داد و از شعرهای رقیق و نازک کاریهای متأخرین لذّت نمی برد و
دانش آموزان را هم به مذاق خود مشغول ديوان های شعرای خراسان می کرد و از مطالعۀ سخن
دیگران باز می داشت.
بنده هم به جهت آن که عقیدۀ ثابتی به استاد داشتم و راستی آن که به صفای ذهن و لطافت
قریحۀ او معجب بودم و به فضایل نفسانی وی عشق می ورزیدم و گاهی نیز نظمی بی سر و سامان و
بیتی شکسته بسته می سرودم، به راهنمایی آن فاضل فرشته خو به تتبع و مطالعۀ دیوان های پیشینیان
وقت صرف می کردم؛ چندان که شب و روز هنگام آسایش و حرکت از خواندن یا تکرار و حفظ
شاهنامه و دیوان فرّخی و مسعود سعد و منوچهری غفلت نمی ورزیدم و طبعاً نظر به پیروی سلیقۀ
استاد با مولانا جلال الدّین سروکاری نداشتم، سهل است خالی از انکار هم نبودم.

در آغاز سال ۱۳۰۳ به تهران آمدم و روزگاری پس از آن، باز کارم مطالعۀ همان نوع شعر بود
تا بدان غایت که از مطالعۀ ديوان ها خاطرم را ملالتی شگفت به هم رسید و بیش میلی و رغبتی
نماند. در این میانه یکی از دوستان (حاجی ملک الکلام) مرا به خواندن آثار سنایی خاصه
حديقة هدایت کرد و من به موجب گفتۀ او حديقه را به دست آوردم و از روی کمال بی رغبتی به
قرائت آن پرداختم، ولی چیزی نگذشت که عهد من با خرّم دلی و مسرت از گفتۀ شاعران تجدید
یافت و پنداشتی دری از رحمت به رویم گشودند.

دردسر ندهم و از حال و کار خود سخن نرانم، حدیقه و آثار سنایی کلید سعادتی دیگر
به دست من داد زیرا مرا به آثار و گفتار مولانا جلال الدّین راهبر شد و بنده شیفته و فریفتۀ مثنوی
گردیدم و به ذوق تمام، دل در کار مطالعۀ آن بستم و هر بیت که به نظرم خوش و دلکش می آمد
حفظ می کردم، اما هنوز نمی دانستم مولانا جلال الدّین که بوده و در چه عهدی می زیسته و کدام
حوادث بر وی گذشته است.
اما سبب اصلی و باعث حقیقی در توجّه این ضعیف به تحقیق تاریخ زندگانی و مطالعۀ احوال
مولانا جلال الدّين آن بود که در تابستان سال ۱۳۰۸ یکی از خداوندان معرفت فرمود که من
دربارۀ ملاقات مولانا با شیخ سعدی، به کتب تذکره و منابع تاریخی راجع به زندگانی این دو
بزرگ بنگرم و چگونگی آن را پژوهش کنم. بنده نظر به اهمّیت سؤال همّت بستم که هرچه
ممکن باشد به غور این موضوع برسم و این نقطۀ تاریک را روشن کنم، زیرا گمان می کردم که
پیشینیان سایر قسمت های تاریخ حیات مولانا را چنان که باید واضح و روشن ساخته اند.
به کتب تذکره و تواریخی که بدین مطلب مربوط می نمود نظر افکندم و مدّتی دراز در
سنجش و مقایسۀ اخبار و روایات صرف کردم، راستی هرچه پیش تر رفتم از مقصود دورتر افتادم
و هرقدر بیشتر خواندم کمتر دانستم و نزدیک بدان بود که عزمم قرین فتور گردد و همّتم سستی
پذیرد و از سر نومیدی روی در کار دیگر کنم، قضا را در مهرماه همان سال تدریس تاریخ ادبیّات
فارسی در دانش سرای عالی( دارالمعلمین عالی آن روز) بدین ضعیف واگذار شد و ناچار
گردیدم که در تاریخ مردان بزرگ و ناموران این کشور استقصایی هرچه تمام تر کنم تا در نزد
دانشجویان به سمت تقصیر موسوم نگردم و داغ اهمال برجبین کارم نخورد، بدین جهت
تجدید عزم نمودم و دل بر مطالعۀ دواوين و آثار قدما نهادم و هرچند می بایست احوال بسیاری
از شعرا و نویسندگان را تحقیق نمایم، با این همه از مقصود اصلی هم غافل نبودم و گاه و بیگاه
آن چه می یافتم بر کاغذ پاره ای تعلیق می کردم و در گوشه ای می گذاردم تا نوبت تدریس به شرح
احوال و تحقیق آثار مولانا رسید. بار دیگر مجموع آن تعليقات و یادداشت ها را به میزان خرد
سنجیدم و برابر یک دیگر بداشتم، این همه اخباری سست و متناقض بود که عقل به بطلان آن
گواهی می داد و در حکم خرد راست نمی نمود و روایتی چند مکرر بود که متأخرین از متقدّمین
گرفته و بی هیچ گونه تأمل و تدبّری در صحت و سقم آن در کتب خود آورده و گاهی برای اظهار
قدرت سجعی بارد یا ترصیعی بی مزه در عبارت افزوده بودند. دانستم که آن چه آنان نوشته و بنده
گرد آورده ام غالباً افسانه آمیز و از حقیقت و مطابقت تاریخ برکنار است. غم و اندوه گریبان جانم
بگرفت، بر عمر گذشته دریغ می خوردم و راه به جایی نمی بردم و وقت نیز تنگ درآمده بود. در
این میانه خبر شدم که نسخۀ مناقب افلاکی نزد دوست ارجمند آقای سید عبدالرّحیم خلخالی
موجود است، درخواستم تا آن نسخه را به رسم امانت بدین بنده بفرستند، از آن جا که ایشان را به
نشر آثار گذشتگان اهتمامی بسیار است آن کتاب عزیز و نامۀ نفیس را از بنده دریغ ننمودند. قرب
یک ماه در مطالعۀ آن روز و شب مصروف کردم و چند بار از آغاز تا به انجام خواندم و اخبار
صحيح و مطالب تاریخی آن را بی هیچ تصرّفی نقل نمودم.
اما این کتاب هرچند از قدیمی ترین منابع تاریخ زندگانی مولاناست و مؤلف آن خود
مثنوی خوان تربت شریف بوده و به خدمت سلطان ولد و عده ای از اصحاب مولانا رسیده و اکثر
روایات او منتهی می شود به کسانی که سعادت ادراک مجلس مولانا یافته اند؛ با این همه از حسن
عقیدت یا نظر به ترویج خاندان مولانا، اغلب روایات و حکایات را با ذکر کرامات آمیخته و نیز
در نقل سنین و تواریخ به هیچ روی دقت ننموده چندان که تشخیص درست از نادرست به
دشواری میسّر است.
لیکن با همۀ این خلل ها این هنر دارد که کامل تر و مشروح ترین کتابی است که در شرح احوال
و زندگانی مولانا و پدر او سلطان العلماءِ و یاران برگزیدۀ وی صلاح الدّین و حسام الدّین و
شمس الدّين و برهان الدّين محقق و پسرش سلطان ولد و چند تن از خاندان او تألیف کرده اند و
مطالعۀ آن برای کسانی که می خواهند مولانا را بشناسند و از تربیت اصلی و سیر معنوی او آگاهی
یابند ضروری شمرده می شود و اکثر روایت ها که در تذکره ها دیده می آید از آن کتاب اقتباس
شده است.

سخن آشکار و گشاده می گویم، پس از مقابلۀ این روایات با آن چه از کتب دیگران یادداشت
کرده بودم بدین نکته برخوردم که تحقیق زندگانی مولانا برای تذکره نویسان ایرانی سخت دشوار
و مشکل بوده است، چه مولانا در همان آغاز زندگانی از میهن خود به دور افتاده است و
اهل میهن وی از سوانح عمر و حوادث حیات او بدین جهت کمتر آگاهی داشته اند، گذشته از آن
که زندگی او اسرارآمیز بوده و موافق و مخالف، رفتار و گفتارش را نوعی دیده و به اقتضای فکر
و اندیشۀ خود تأویل می نهاده اند و از این روی خبرهای آمیخته به کرامت و داستان های
انکارانگیز که هیچ یک در حکم خرد روا نیست در تاریخ آن بزرگوار افزوده و سرچشمۀ تحقیق
را به گل انداخته اند.
بار دیگر از روان پاک مولانا همّت خواستم و مجموعۀ تعلیقات را بر آثار آن صرّاف عالم
معانی عرضه داشتم و شرحی دربارۀ مولانا در قلم آوردم، دوستان من که از این کار باخبر بودند
مرا تحريض و ترغیب نمودند تا نتیجۀ رنج خود را به وسیلۀ خطابه منتشر سازم. بنا به خواهش
ایشان در زمستان ۱۳۱۱ شش خطابه راجع به زندگانی و آثار مولانا در انجمن ادبی ایراد کردم و
ادارۀ تندنویسی مجلس از راه مساعدت و همراهی دو تن از تندنویسان (همدمی – صفاکیش) را
مأمور کردند که القاآت این ضعیف را به قید کتابت درآوردند و بنده را مرهون محبت و همراهی
خویش ساختند، زیرا در حقیقت زمینۀ این تأليف را ادارۀ تندنویسی مجلس به دست من دادند.
دوستان که گفتار بنده را شنیده و از فرط عنایت نیم هنر دیده و هفتاد عیب ننگریسته بودند،
دم به دم مرا بر تألیف مختصری مشوق و محرض می آمدند و بنده قلت بضاعت خویش را با
عظمت مقام مولانا سنجیده بر این کار دلیری نمی نمودم؛ زیرا می دانستم و هم اکنون می دانم
که هرچه تحقيق ما به غایت رسد، باز دست اندیشه از دریافت پایگاه آن گویندۀ آسمانی
کوتاه است.

از شما پنهان چه دارم گاه گاهی هم به رسم فال از روان مولانا دستوری می خواستم و ورقی از
مثنوی برمی گشودم، اجازت نمی رسید و بنده از کار بستن فرمان دوستان خود تن می زدم و دیده
بر رهگذار غیب گشوده می داشتم، چند ماهی بیش برنیامد که «معارف سلطان العلما بهاءِ ولد» از
کتابخانۀ استاد دانشمند آقای علی اکبر دهخدا به دست من افتاد و برق امیدی در گوشۀ دلم بتافت،
آن را به مطالعه گرفتم و هرچه مرا در کار بود به شکل یادداشت به نوشته های پیشین بیفزودم و گره
بسی از مشکل ها را بدان وسیلت باز کردم و خیالم تا حدّی آرامش پذیرفت.
در پاییز ۱۳۱۲ یکی از دوستان مشفق با جناب آقای علی اصغر حکمت وزیر دانش پرور
معارف، سخنی از رنج و کوشش من به میان آورده بود و جناب معظم له که دلباختۀ دانش و
فریفتۀ آثار بزرگان این کشورند، اشارت فرموده بودند که بنده این تألیف را آغاز کنم و هرچه
زودتر به سرآورم.
بنده را بیش جای عذر نماند، با جهد تمام روی در این کار کردم و همّت بستم که فرمان به
جای آرم و چند صفحه از فصل نخستین بنوشتم؛ اما خاطرم پریشان بود و میل داشتم که نسخۀ
ولدنامه را هم پیدا کنم و با اطمینان بیشتر به تألیف این نامه پردازم، زیرا یکی از دوستان وعده
کرده بود که آن کتاب را برای من بفرستد، ولی این اندیشه به حصول نپیوست و خیال من تشویش
تمام داشت.
ناگاه سعادت آسمانی و پرتو باطن مولانا این حجاب هم از چهرۀ مقصود برگرفت و نسخۀ
ولدنامه تأليف سلطان ولد پیدا شد و به ملکیت این ضعیف درآمد و در مدّت اندک عنایت
پنهانیان گره گشایی های عجب کرد و لوازم کار از نسخ خطی کهن غزلیّات و مثنوی بی هیچ
کوششی پیاپی میسّر گردید؛ ولی وظایف دیگر در عهدۀ اهتمام بنده افتاده بود و زیادت فراغی
نمانده و عوارض جسمانی و نالانی و ناتوانی پیش آمده، دواعی همّت و بواعث عزیمت فتوری
هرچه قوی تر می نمود و انجام این منظور در عهدۀ تعویق می ماند و این بنده از اسباب ظاهری
نومید گشته، با دل سوزان و چشم اشکبار دست به درگاه خدا برداشته از ملهم غیبی مدد
می خواستم که فرصتی بادید آید و مجالی میسّر شود تا از این آتش تابناک که در زیر خاکستر
الفاظ و عبارات نهفته مانده و هر یک چند به دم سوخته ای گوشه ای از رخ روشن جلوه داده و
اینک پس از هفت صد سال در جان این ضعیف زبانه زده، پرتوی به عاریت گیرم و چراغ
استعدادی چند که منتظر زبانۀ نور است بدان فروغ ظلمت سوز بگیرانم. ناگاه برق عاطفت الهی
روشنی نمود و قانون تأسیس دانشگاه به تصویب مجلس شوری رسید و به موجب تبصرۀ مادۀ
(۱۶) تأليف رساله ای برای بنده ضروری گردید و گویی این تبصره کحل الجواهر عزیمت من
بود. ناچار مطالعه آثار مولانا و منابع قدیم و جدید را از سر گرفتم و گرم در کار آمده کارنامه
مولانا را می نبشتم که دوست فاضل ارجمند من آقای رشید یاسمی در تابستان ۱۳۱۳ از سفر اروپا
ارمغانی گرانبها به من آورد و آن مجموعۀ تعليقات و یادداشت هایی بود که استاد بزرگوار کامل
الحال و القال آقای کاظم زادۀ ایرانشهر از گفتۀ بازماندگان و معتقدان مولانا در عهد حاضر گرد
آورده اند. استاد صاحبدل خیال کرده بودند که شرح حالی از مولانا بدان قلم جانبخش و
بیان شیرین تألیف نمایند، وقتی که آقای یاسمی صحبت کوشش بنده در این راه کرده بودند،
تمامت آن یادداشت ها را برای تکمیل این تصنیف بفرستادند و گذشت خود را از معنویات که
سخت ترین عقبۀ طريق سلوک است نیز به ثبوت رسانیدند.
بنده با نهایت اهتمام روز و شب به انشاءِ و تحریر این رساله می گذرانیدم تا آن که در
اردیبهشت ۱۳۱۴ به پایان رسید و آن را به شورای دانشگاه تهران تقدیم نمودم و شورای دانشگاه
پس از رسیدگی در ۱مرداد همان سال به تصویب رسانیدند.

درین میانه «مقالات شمس» نیز به سعی وزارت معارف عکس برداری شده در دسترس بنده
گذاشته آمد و لوازم تکمیل کار هرچه فراهم تر گردید، ولی وسایل انتشار و طبع دست فراهم
نمی داد. عاقبت آن هم به توجه جناب آقای حکمت وزیر معارف که مبدأ و منشأ تألیف این
کتاب بوده اند صورت امکان پذیرفت و شورای دانشگاه نیز اجازه دادند که به طبع این رساله
اقدام نمایم زیرا این تاریخ تقریباً هفت صدمین سال ظهور مولانا می باشد. در این موقع به دلم
گذشت که در مطالب و فصول و ابواب کتاب تصرفی کنم و اگر حاجت باشد مطابق اسناد نوی که
به دست آمده سخنی بیفزایم یا بکاهم زیرا اسباب کار به هر جهت مهیّا شده و از منابع قدیم کتب
ذیل به دست من افتاده بود:

۱- معارف سلطان العلما بهاءِ ولد نسخۀ خطی متعلق به استاد دانشمند آقای علی اکبر دهخدا
که مميزات آن را در صفحۀ(۳۵-۳۱) ذکر نموده ام.

۲- مقالات شمس نسخۀ عکسی متعلق به وزارت معارف، مميزات آن در صفحه( ۸۷-۸۵ )
مذکور است.
۳- مثنوی مولانا جلال الدّین چاپ علاءِالدوله.

۴-کلیّات شمس چاپ هند و نسخۀ خطی قدیمی که ظاهرا ًدر قرن هشتم نوشته شده متعلق به
مؤلف و نسخۀ خطی از کتاب خانۀ جناب آقای حاج سیّد نصرالله تقوی.

۵-رباعیّات مولانا طبع اسلامبول.
۶- فیه مافیه یا مقالات که تقریرات مولانا جلال الدین است طبع تهران.

۷ مثنوی های ولدی نسخۀ خطی متعلق به مؤلف (ذکر آن در صفحۀ ۱۸۷).

 ۸- معارف سلطان ولد (در صفحۀ ۱۷۱-۱۷۰ ذکر آن به میان آمده).

۹- مناقب العارفين تأليف شمس الدّین افلاکی که مشتمل است بر شرح حال: سلطان العلما
بهاء ولد، برهان الدّین محقّق، شمس الدّين تبریزی، مولانا جلال الدّين صلاح الدّین زرکوب،
حسام الدّین چلبی، بهاء الدّين محمّد معروف به سلطان ولد، عارف چلبی فریدون بن سلطان ولد.
مؤلف این کتاب معاصر سلطان ولد بوده و اطلاعات مفید از تاریخ خاندان مولانا به دست داده و
خامه ای توانا داشته است و اکثر مطالب آن را در ضمن این رساله مندرج کرده ام چندان که
خوانندگان را به خواندن مناقب حاجت نیست و هرجا که انتقادی لازم بوده است هم دریغ
نداشته ام.

۱۰- ثواقب محمود مثنوی خوان که در سنۀ ۹۹۸ به زبان ترکی تألیف یافته و مستند اکثر مطالب
آن همان روایات افلاکی می باشد (کتاب مزبور را آقای زین العابدین رهبری شاگرد من در
دانش سرای عالی ترجمه نمود).

گذشته از تذکره ها و کتب دیگر که هرجا سخنی از آن ها روایت کرده ام پای صفحه نوشته ام.

دیگر بار عزم نو کردم و تألیف خود را سراپا خوانده به مناسبت، مطالبی کسر و اضافه نموده و
دو فصل یکی در بارۀ آثار مولانا و دیگر در ذکر خاندان وی بر اصل بیفزودم تا مجموع کتاب به
موجب «تِلْکَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ» دارای ده فصل گردید به ترتیب ذیل:

فصل اوّل _ آغاز عمر،

فصل دوم _ ایّام تحصیل،
فصل سوم _ دورۀ انقلاب و آشفتگی،

فصل چهارم _ روزگار تربیت و ارشاد،

فصل پنجم _ پایان زندگانی،

فصل ششم _ معاصرین مولانا از مشایخ تصوف و علما و ادبا،

فصل هفتم _ شهریاران و امرای معاصر،

فصل هشتم _ صورت و سیرت مولانا،

فصل نهم _ آثار مولانا،

فصل دهم _ خاندان مولانا،

و عزیمت بنده چنان است که اگر فرصت یابم دومین جلد این کتاب را که به تحقیق و مطالعۀ
آثار و عقاید مولانا مخصوص است از صورت تعلیق بیرون آرم و به جمال تدوین بیارایم و اینک
این تأليف ناچیز را بر نظر هنرمندان می گذرانم امید که مقبول افتد.
محتاج به یاد آوری نیست که اکثر مطالب این تأليف نظر به ارتباطی که با عوالم عشق و ارادت
دارد با اصطلاحات مخصوص این طایفه نوشته شده و حمل آن بر ظاهر خلاف مراد است.
در خاتمه از مساعی آقای مهدی اکباتانی معاون و مصحّح مطبعه مجلس شورای ملّی که
در تصحیح و ظرافت طبع این کتاب رنج بسیار تحمّل نموده است سپاس قلبی خویش را
اظهار می دارد.

بهمن ماه ۱۳۱۵
بدیع الزّمان

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *