مولانا جلال الدین – بدیع الزمان فروزانفر – فصل اول – اسم و القاب

نام او به اتفاق تذکره نویسان[۱]، محمّد و لقب او جلال الدّین است و همه مورخان او را
بدین نام و لقب شناخته اند و او را جز جلال الدّین به لقب خداوندگار نیز می خوانده اند. «و
خطاب لفظ خداوندگار گفتۀ بهاءولد است»[۲] و در بعضی از شروح[۳] مثنوی هم از وی به
مولانا خداوندگار تعبیر می شود و احمد افلاکی در روایتی از بهاءولد نقل می کند که
«خداوندگار من از نسل بزرگ است» و اطلاق خداوندگار به عقیده الوهیت بشر که این
دسته از صوفیه معتقدند و سلطنت و حکومت ظاهری و باطنی اقطاب نسب به مریدان
خود در اعتقاد همۀ صوفیان تناسب تمام دارد چنان که نظر به همین عقیده بعضی اقطاب
(بعد از عهد مغول) به آخر و اول اسم خود لفظ شاه[۴] اضافه کرده اند.

لقب مولوی که از دیر زمان صوفیه و دیگران بدین استاد حقیقت بین اختصاص
دارد در زمان[۵] خود وی و حتّی در عرف تذکره نویسان قرن نهم شهرت نداشته و جزو
عناوین و لقب های خاص او نمی باشد و ظاهراً این لقب از روی عنوان دیگر یعنی
(مولانای روم) گرفته شده باشد.

در منشآت[۶] قرن ششم القاب را (به مناسبت ذکر جناب و امثال آن پیش از آنها) با ياء
نسبت استعمال کرده اند مثل جناب اوحدی فاضلی اجلی و تواند بود که اطلاق مولوی هم
از این قبیل بوده و به تدریج بدین صورت یعنی با حذف موصوف به مولانای روم
اختصاص یافته باشد و مؤید این احتمال آن است که در نفحات الانس این لقب
بدین صورت (خدمت مولوی) به کرّات در طی ترجمۀ حال او به کار رفته و در عنوان
ترجمۀ حال وی نه در این کتاب و نه در منابع قدیم تر مانند تاریخ گزیده و مناقب العارفین
کلمۀ مولوی نیامده است.
ليكن شهرت مولوی به (مولانای روم) مسلّم است و به صراحت از گفتۀ حمدالله
مستوفی[۷] و فحوای اطلاقات تذکره نویسان مستفاد می گردد و در مناقب العارفين هرکجا
لفظ (مولانا) ذکر می شود مراد همان جلال الدّین محمّد است.
احمد افلاکی در عنوان او لفظ «سرّالله الاعظم» آورده ولی در ضمن کتاب به هیچ وجه
بدین اشاره نکرده و در ضمن کتب دیگر هم دیده نمی شود.

یکی از دوستان دانشمند[۸] مؤلف عقیده دارد که تخلّص مولوی خاموش[۹] بوده زیرا در
خاتمۀ اكثر غزل ها این کلمه را به طریق اشارت و تلمیح گنجانیده است.
————–

۱- رجوع شود به تذکرۀ دولتشاه طبع لیدن (صفحۀ ۱۹۲) و نفحات الانس جامی و تذکرۀ هفت اقلیم و آتشکده در
ذکر رجال بلخ و مجالس المؤمنین طبع ایران (صفحۀ ۲۹۰) و روضات الجنات طبع ایران جلد چهارم (صفحۀ ۱۹۸)
و تذکرۀ ریاض العارفین طبع ایران (صفحۀ ۵۷) و از کتب تواریخ به تاریخ گزیده چاپ عکسی (صفحۀ ۷۹۱)
و الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه طبع حیدرآباد جلد دوم (صفحۀ ۱۲۳) و نیز به رحلۀ ابن بطوطه طبع مصر جلد
اوّل (صفحۀ ۱۸۷) و کشف الظنون طبع اسلامبول جلد دوم (صفحة ۳۷۶).

[۲]– این عبارت از مناقب شمس الدّین احمد افلاکی نقل شده و در این تألیف هر جا عبارتی بین الهلالین مذکور
افتد هرگاه نام اصل منقول عنه برده نشود از همین کتاب خواهد بود.

[۳]– مقصود کتاب المنهج القوى لطلاب المثنوی تألیف یوسف بن احمد مولوی می باشد که دفاتر ششگانه مثنوی
را به عربی شرح کرده و بسیاری از حقایق تصوّف را به مناسبت در ذیل ابیات مثنوی آورده و آن شرحی لطیف و
مستوفی است که در فواصل سنة ۱۲۲۲-۱۲۳۰ تألیف شده و به سال (۱۲۸۹) در شش مجلد در مصر به طبع
رسیده است.

[۴]– مانند شاه نعمت الله و شاه داعی یا نور علیشاه و کوثر علیشاه و کلمة شاه بعد از قرن هفتم جانشین کلمة
شیخ در عهدهای نخستین شده و ظاهراً اولین بار کلمة شاه در اوّل نام شاه نعمت الله ولی سر سلسله درویشان
نعمت اللّهیه به کار رفته باشد.

[۵]– چنان‌که در ولدنامه و مناقب العارفین هیچ‌گاه کلمة مولوی در کنایت از مولانا جلال الدّین نیامده و همیشه در
مقام تعبیر لفظ مولانا استعمال شده حتی در نفحات الانس و تذکرة دولتشاه در عنوان ترجمه لفظ مولوی دیده
نمی شود و تنها همان کلمه مولانا مستعمل است و قدیمی ترین موضعی که عنوان مولوی را در آن دیده ام این بیت

شاه قاسم انوار (متوفی ۸۳۵) است:

جان معنی قاسم ار خواهی بخوان

مثنویّ معنویّ مولوی

[۶]– مانند عتبة الکتبة از انشاء بدیع جوینی کاتب سلطان سنجر و التوسل الی الترسل که مجموعة رسائل
شرف الدّین بغدادی دبیر تکش خوارزمشاه می باشد.

[۷]– تاریخ گزیده چاپ عکسی صفحة ۷۹۱٫

[۸]– مقصود آقای الفت اصفهانی است که از افاضل عصرند و سال ها در طریق تصوّف قدم زده اند.

[۹]– کلمه خاموش در اواخر غزلیّات مولانا گاه به همین صورت و گاهی به صورت (خَمُش کن) استعمال شده و در
مقاطع بعضی غزلیّات لفظ (بس کن) که باز مفید همان هعنی است دیده می آید. چنان‌که اگر احضا کنند شاید در مقطع
اکثر غزل‌ها کلمه خاموش به صراحت یا کنایت به کار رفته باشد و اینک برای توضیح ابیات ذیل نوشته می‌شود:

هله خاموش که شمس الحق تبریز ازین می
همگان را بچشاند بچشاند بچشاند
هله من خموش گشتم تو خموش گرد باری

که سخن چو آتش آمد بمده امان آتش

ادامة پاورقی در صفحة بعد f

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *