مولانا جلال الدین – بدیع الزمان فروزانفر – فصل اول – مولد و نسب

مولد مولانا شهر بلخ است و ولادتش[۱] در ششم ربیع الاوّل سنه ۶۰۴ هجری قمری
اتفاق افتاد و علّت شهرت او به رومی و مولانای روم همان طول اقامت وی در شهر قونیه
که اقامتگاه اکثر عُمر و مدفن اوست بوده چنان که خود وی نیز همواره خویش را از مردم
خراسان[۲] شمرده و اهل شهر خود را دوست می داشته و از یاد آنان فارغ دل نبوده است.
نسبتش به گفتۀ بعضی[۳] از جانب پدر به ابوبکرصدّیق می پیوندد و این که مولانا در حق
فرزند معنوی خود حسام الدّین چلبی گوید[۴] «صدّیق ابن الصدّیق رضی الله عنه و عنهم
الارموى الاصل المنتسب الى الشيخ المكرم بما قال امسيت کردیّا و اصبحت عربياً» دلیل
این عقیده توان گرفت. چه مسلّم است که صدّيق در اصطلاح اهل اسلام لقب ابوبکر است و
ذیل آن به صراحت می رساند که نسبت حسام الدّین به ابوبکر بالاصاله نیست بلکه از
جهت انحلال وجود اوست در شخصیت و وجود مولوی که مربّی و مرشد او و زادۀ ابوبکر
صدّیق است و صرف نظر از این معنی هیچ فایده بر ذکر انتساب اصلی حسام الدین به
ارمیه و نسبت او از طریق انحلال و قلب عنصر به شیخ مکرم یعنی ابوبکر مترتب نمی گردد.

—————–

g ادامه پاورقی از صفحه قبل

خموشی جوی و پر گفتن رها کن
که من گفتار را آباد کردم
خمش کردم زجان شمس تبریز
دگر جویای آن پیمانه گشتم
بس کن کین نطق خرد جنبش طفلانه بود

عارف کامل شده را سبحه عباد مده

[۱]- مناقب افلاکی و نفحات الانس جامی.

[۲]– افلاکی نقل می کند که مولانا فرمود که حق تعالی در حق اهل روم عنایت عظیم داشت. امّا مردم این ملک از عالم عشق مالک الملک و ذوق درون قوی بی خبر بودند، مسبب الاسباب عزّ شأنه سببی ساخت تا ما را از ملک خراسان به ولایت روم کشیده و اعقاب ما را درین خاک پاک مأوی داد تا از اکسیر لدنّی خود بر وجود ایشان
نثارها کنیم تا به کلّی کیمیا شوند.

از خراسانم کشیدی تا برِ یونانیان
تا برآمیزم بدیشان تا کنم خوش مذهبی
و در فیه مافیه که تقریرات مولاناست آمده که (در ولایت و قوم ما از شاعری ننگ تر کاری نبود امّا اگر در آن ولایت می ماندیم موافق طبع ایشان می زیستیم و آن می ورزیدیم که ایشان خواستندی). رجوع کنید به فیه مافیه طبع تهران (صفحه ۱۰۴) و نیز افلاکی روایت میکند (امیر تاج الدّین الخراسانی از خواص مریدان حضرت بود و امیر معتبر و مردی صاحب خیرات چه در ممالک روم مدارس و خانقاه و دارالشفا و رباط‌ها بنیاد کرده است و مولانا او را از جمیع امرا دوست تر میداشتی و بدو همشهری خطاب می کردی). ­­

[۳]– جامی در تفحات الانس و نیز سلطان ولد در مثنوی گوید:

لقبش بُد بهاء دین ولد
عاشقانش گذشته از حد و عد
اصل او در نسب ابوبکری

زان چو صدّیق داشت او صدری
و نسب او را مؤلّف الجواهر المضیئه بدین طریق به ابوبکر می رساند. محمّد (یعنی مولانا) ابن محمّد (سلطان العلماء بهاء ولد) بن محمّد بن احمد بن قاسم بن مسیب بن عبدالله بن عبدالرحمن بن ابی بکرالصدیق بن ابی قحافه (الجواهر المضیئه طبع حیدرآباد جلد دوم صفحه ۱۲۳-۱۲۴) و در مجموعه مقالاتی که آقای کاظم زاده
جمع کرده اند نسب پدر او چنین است: سلطان العلماء محمّد بهاءالدّین ولد بن شیخ حسین الخطیبی بن احمد الخطیبی بن محمود بن مودود بن ثابت بن مسیب بن مطهّر بن حمادبن عبدالرحمن بن ابی بکرالصدیق.

[۴]– این قسمت در دیباچه دفتر اوّل مثنوی است.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *