مولانا جلال الدین – بدیع الزمان فروزانفر – فصل سوم – شمس الدّین تبریزی

شمس الدّین محمّد بن علی بن ملک داد[۱] از مردم تبریز بود و خاندان وی هم اهل تبریز
بودند و دولتشاه[۲] او را پسر خاوند جلال الدّین یعنی جلال الدّین حسن معروف به
نو مسلمان[۳] از نژاد بزرگ امید که ما بين سنۀ ۶۰۷-۶۱۸ حکومت الموت داشت شمرده و
گفته است که جلال الدّین «شیخ شمس الدّین را به خواندن علم و ادب نهانی به تبریز
فرستاد و او مدّتی در تبریز به علم و ادب مشغول بوده» و این سخن سهو است چه گذشته از

آن که در هیچ یک از مأخذهای قدیم تر این حکایت ذکر نشده، جلال الدّین حسن
نو مسلمان به نص علاملک جوینی[۴] جز علاءالدّين محمّد (۶۱۸-۶۵۳) فرزند دیگر
نداشته و چون به بعضی روایات[۵] شمس در موقع ورود به قونیه یعنی سنۀ ۶۴۲ شصت
ساله بوده پس ولادت او باید در ۵۸۲ اتّفاق افتاده باشد.
چنان که افلاکی در چند موضع از مناقب العارفین روایت می کند شمس الدّین
ابتدا مرید شیخ ابوبکر زنبیل باف یا سلّه باف تبریزی بود که اگرچه از مبادی
تربیت او اطلاعی نداریم ولی «در ولایت و کشف القلب یگانۀ زمان خود بوده» و شمس به
گفتۀ خود جمله ولایت ها از او یافته، ليكن مرتبۀ شمس بدان جا رسید که به پیر خود
قانع نبود «و در طلب اکملی سفری شد و مجموع اقالیم را چند نوبت گرد برآمد و به
خدمت چندین ابدال و اوتاد و اقطاب و افراد رسید و اکابر صورت و معنی را
دریافته» و گویا بدین جهت یا نظر به طیران او در عالم معنی «مسافران صاحب دل او را
شمس پرنده گفتندي».

جامی درضمن حکایتی[۶] می رساند که فخرالدین عراقی و شمس الدّین تبریزی هر دو

تربیت یافتگان بابا كمال[۷] جندی از خلفاء نجم الدّین کبری بوده اند و این روایت نسبت به
فخرالدّین عراقی مشکل است زیرا او به اصح اقوال از ابتدا مرید شیخ بهاء الدّين زکریای
مولتانی[۸] بوده و به خدمت باباکمال نرسیده است. علاوه بر آن[۹] گفته اند که فخرالدّین
عراقی ۲۵ سال تمام در خدمت بهاءالدّین زکریا طیّ مقامات معنوی می کرد و وفات
بهاءالدّین به سال ۶۶۶ اتّفاق افتاد و عراقی پیش از آنکه به بهاءالدّین پیوندد به تدریس
علوم رسمی می پرداخت، ناگهان جذبه ای دامنگیر وی شد و او را به دیار هند کشانید و از
این روی تاریخ ابتداء سلوک و وصول او به خدمت بهاءالدّين تقريباً مصادف است با سال
ورود شمس الدّين تبریزی برای ارشاد مولانا به قونیه (۶۴۲).
بعضی گفته اند که شمس الدّین مرید و تربیت یافتۀ ركن الدّين سجاسی[۱۰] است که شیخ
اوحدالدّین کرمانی[۱۱] هم وی را به پیری برگزیده بود و این روایت هر چند از نظر تاریخ

مشکل نمی نماید و ممکن است که اوحدالدّین مذکور و شمس الدّين هر دو به خدمت
رکن الدّین رسیده باشند ولیکن اختلاف طريقة این دو با یک دیگر چنان که بیاید تا اندازه ای
این قول را که در منابع قدیم تر هم ضبط نشده ضعیف می سازد.
پیش از آن که شمس الدّین در افق قونیه و مجلس مولانا نور فشانی کند، در شهرها
می گشت و به خدمت بزرگان می رسید و گاهی مکتب داری می‌کرد[۱۲] و نیز به جزویات
کارها مشغول می شد «و چون اجرت دادندی موقوف داشته تعلّل کردی و گفتی تا جمع
شود که مرا قرض است تا ادا کنم و ناگاه بیرون شو کرده غیبت نمودی» و چهارده ماه تمام

در شهر حلب[۱۳] در حجرۀ مدرسه به ریاضت مشغول بود «و پیوسته نمد سیاه پوشیدی و

پیران طریقت او را کامل تبریزی[۱۴] خواندندی.»

————

[۱]– نام و نسب او به همین طریق در مناقب افلاکی و نفحات الانس ضبط شده است.

[۲]– تذکره دولتشاه، طبع لیدن (صفحه ۱۹۵).

[۳]– علّت شهرت او به نو مسلمان آن بود که وی به گفته مورّخین از طریقت آباء خود دست کشیده جانب شرع و ظواهر مسلمانی را نامرعی نمی گذارد و بدین سبب از بغداد به اسلام او حکم کردند و ائمه اسلام بر صحت آن فتوی نوشتند. رجوع شود به جلد سوم جهانگشای جوینی، ضمیمه گاهنامه ۱۳۱۴، طبع تهران (صفحه ۱۳۰).

[۴]– جهانگشای جوینی، جلد سوم (ص ۱۳۴ از طبع تهران).

[۵]– مقالات ولد چلبی (روزنامه حکمت ۱۳۴۵) و چون این مقالات متّکی بر اسناد قدیم و گفته مناقب‌نویسان می باشد و غالب محتویات آن از کتب پیران قدیم و مطّلع طریقه مولویه نقل شده به آسانی در صحت مطالب آن تردید نتوان کرد، خاصّه در این مورد که قراین خارجی و روایات کتب مناقب نیز بر صحت آن گواهی می‌دهد چه
شمس‌الدّین در قونیه دارای اهل و عیال بود و در طریقت تصوّف از بزرگان شمرده می شد و مدّت‌ها سیاحت اقالیم کرده و به خدمت بسی بزرگان رسیده بود و ناچار می بایست مراحلی از عمر پیموده باشد و از قوت گفتار و وسعت اطلاع شمس‌الدّین در کتاب مقالات به خوبی واضح است که او مردی کاردیده بوده و در طی مدارج سلوک سال‌ها رنج برده است و شاید این بیت مولانا هم دلیلی دیگر باشد:

بازم ز تو خوش جوان خرّم
ای شمس‌الدّین سالخورده

[۶]– «گویند در آن وقت که مولانا شمس‌الدّین در صحبت بابا کمال بوده شیخ فخرالدّین عراقی نیز به موجب فرموده شیخ بهاءالدّین زکریا آن‌جا بوده است و هر فتحی و کشفی که شیخ فخرالدّین عراقی را روی نموده آن را در لباس نظم و نثر اظهار می کرد و به نظر باباکمال می رسانید و شیخ شمس‌الدّین از آن هیچ چیز اظهار نمی کرد، روزی باباکمال وی را گفت فرزند شمس‌الدّین از آن اسرار و حقایق که فرزند فخرالدّین عراقی ظاهر می‌کند بر تو هیچ لایح نمی شود گفت بیش از آن مشاهده می افتد امّا به واسطه آنکه وی بعض مصطلحات ورزیده می تواند که آنها را در لباس نیکو جلوه دهد و مرا آن قوّت نیست. باباکمال فرمود که حق سبحانه و تعالی تو را مصاحبی روزی کند که معارف اولین و آخرین را به نام تو اظهار کند و ینابیع حکم از دل او بر زبانش جاری شود و به لباس حرف و صوت درآید طراز آن لباس نام تو باشد» و این حکایت در هیچ یک از ولدنامه و مناقب افلاکی نقل نشده با وجود آنکه افلاکی در مثل این موارد از ذکر اخبار صحیح و سقیم خودداری نمی کند و به احتمال اقوی این حکایت به مناسبت آنکه اغلب غزلیّات مولانا به نام شمس تبریزی اختتام می پذیرد جعل شده است.

[۷]– برای اطلاع از احوال او رجوع کنید به نفحات الانس و کمال‌الدّین حسین خوارزمی در مقدمه شرح خود بر مثنوی سلسله ارادات مولانا را به واسطه شمس‌الدّین که از مریدان بابا کمال بوده (به عقیده او) به نجم الدّین کبری می رساند.

[۸]– شیخ بهاء الدّین زکریا از تربیت یافتگان شهاب الدّین سهروردی و در موطن خود مولتان سند صاحب خانقاه بود و پیروان بسیار داشت، فخرالدّین عراقی و امیرحسین هروی صاحب زادالمسافرین و کنزالرّموز و نزهه الارواح (المتوفی ۷۱۹) بنابر مشهور مرید وی بودند و فرزندان او مدت‌ها در مولتان خانقاه پدر را معمور داشته طالبان این راه را دستگیری می نمودند. به گفته ابن بطوطه نسب بهاءالدّین زکریا به محمّد بن قاسم قرشی که در زمان حکومت حجّاج بن یوسف (۷۵-۹۵) به قصد غزا به سند آمده بود می کشید و ناچار این محمّد بن قاسم قرشی جز محمّد بن قاسم ثقفی که در عهد حجّاج به حدود سند و هند تاخت خواهد بود. برای اطلاع از احوال بهاءالدّین زکریا و خاندان او رجوع کنید به نفحات الانس در ضمن شرح حال خود وی و نیز در ذکر امیرحسین هروی و عراقی و تذکره دولتشاه، طبع لیدن(صفحه ۲۱۵-۲۱۶) و رحله ابن بطوطه، طبع مصر، جلد دوم (صفحات ۴ و ۹و ۳۰ و ۵۶-۵۷).

[۹]– جامی در نفحات الانس.

[۱۰]– این روایت هم در نفحات مذکور است و در تذکره دولتشاه، طبع لیدن (صفحه ۱۹۶) به جای سجاسی سنجابی دیده می شود و آن بی شبهه سهو است از مؤلف یا ناسخ و سجاس از توابع زنجان است. به گفته جامی نسبت ارادت رکن‌الدّین به وسیله قطب الدّین ابهری به ابوالنجیب سهروردی منتهی می گردد.

[۱۱]– اوحدالدّین ابوحامد یا حامد کرمانی از اجله عرفای قرن هفتم است که به صحبت محیی‌الدّین عربی رسیده و محیی‌الدّین ذکر او در باب ثامن از فتوحات آورده است و شهاب الدّین سهروردی روش وی را در عشق به مظاهر منکر بود. در سال ۶۳۲ خلیفه عباسی المستنصر اوحدالدّین را خلعت داد و استری بخشید و به سمت شیخی رباط مرزبانیه منصوب کرد. اهل بغداد نزد وی می رفتند و از مجالس او فواید بر می گرفتند. هدایت در کتاب مجمع الفصحاء، جلد اول، طبع ایران (صفحه ۸۹) و ریاض العارفین (صفحه ۳۸) وفات او را به سال ۵۳۶ پنداشته و آن سهو است و ظاهراً از تاریخ (۶۳۵) تبدیل یافته باشد. اوحدالدّین رباعیّات عرفانی ملیح دارد و مثنوی مصباح الارواح و اسرار الاشباح که جامی و امین احمد رازی

ادامه پاورقی در صفحه بعد f

g ادامه پاورقی از صفحه قبل

و بیش از آنان هدایت در مجمع الفصحا از ابیات آن نقل کرده هم زاده طبع اوست و آن مثنویی است به وزن لیلی و مجنون نظامی که اساس آن از مثنوی سیرالعباد الى المعاد پرداخته طبع سنایی غزنوی اقتباس شده و در حد خود بلند و متین است. برای اطلاع از زندگانی او رجوع کنید به کتاب الحوادث الجامعه، طبع بغداد (صفحه ۷۳) و تاریخ گزیده، چاپ عکسی (صفحه ۷۸۸) و نفحات الانس جامی و تذکره دولتشاه، طبع لیدن (صفحه ۲۱۰) که اشتباهاً او را مرید شهاب ‌الدّین سهروردی شمرده و نیز (صفحه ۲۲۳) که در آن‌جا امبر حسینی هروی را مرید او پنداشته و آن نیز سهو است و تذکره هفت اقلیم و آتشکده در ذکر در شعرای کرمان که این اخیر نام او را اوحدی نوشته و از لقب و کنیه او به اشتباه عظیم دچار شده و گمان کرده است که ابوحامد شاعری دیگر و اوحدی شاعری دیگر است و همو رباعی مسلّم اوحدالدّین را به ابوحامد نسبت داده است و نیز به ریاض العارفین، طبع ایران (صفحه۳۷-۳۸) و مجمع الفصحاء، طبع ایران، جلد اوّل (صفحه۸۹-۹۴) و در صفحه «۴۱» از همین کتاب گذشت که به روایت کمال‌الدّین حسین خوارزمی مولانا جلال‌الدّین را در دمشق با اوحدالدّین اتّفاق دیدار افتاده بود و در یکی از غزلیّات منسوب به مولانا که مطلعش این است:

به مناجات بدم دوش زمانی به سجود

دیده پر آب و به جانم تف آتش بفزود

ذکر شده که پیری به مولانا صورت نمود و او حالت و شرح واقعه خود را پرسید، سپس از نام او سؤال کرد و در جواب مولانا:

گفت آن پیر مرا اوحد کرمانی دان
که به ارشاد من آمد در غیبت به شهود

و چون جمع کننده دیوان غزلیّات مولانا معروف به کلیّات شمس طبع هندوستان هرچه توانسته از غزل‌های دیگران هم به مولانا نسبت داده و این غزل هم به روش مولانا چندان شباهتی ندارد بنابراین نسبت این غزل به مولانا مورد تردید تواند بود.

[۱۲]- افلاکی روایت می کند که شمس‌الدّین در ارز روم مکتب داری می کرد و مؤیّد گفته اوست آن‌چه در مقالات شمس، نسخه عکسی (صفحه ۵۸ و ۶۱) راجع به مکتب داری شمس‌الدّین دیده می شود و هم در صفحه چهارم از همان کتاب این عبارت موجود است «تو ابراهیمی که می آمدی به کتاب مرا معلمی می‌دیدی» که به صراحت مفید این معنی می‌باشد.

[۱۳]– مناقب افلاکی و از کتاب مقالات شمس (صفحات۱۴ و ۱۵ و ۲۷ و ۲۹ و ۸۱) اقامت او در حلب مستفاد می گردد.

[۱۴]– و این گفته افلاکی را نخستین عبارت از صفحه اوّل کتاب مقالات تأیید می کند و آن سخن این است «پیر محمّد را پرسید همه (کذا) خرقه کامل تبریزی این پیش او چه بودی».

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *