مولانا جلال الدین – بدیع الزمان فروزانفر – فصل سوم – روایت دولتشاه
روایت دولتشاه[۱]
و دولتشاه در باب دیدار شمس با مولانا گوید «روزی شیخ رکن الدّین سنجابی[۱] شیخ
شمس الدّین را گفت که ترا می باید رفت به روم و در روم سوخته ای است آتش در نهاد او
می باید زد. شمس به اشارت پیر روی به روم نهاد و در شهر قونیه دید که مولانا بر استری
نشسته و جمعی موالی در رکاب او روان از مدرسه به خانه می رود. شیخ شمس الدّین از
روی فراست مطلوب را دید بلکه محبوب را دریافت و در عنان مولانا روان شد و سؤال
کرد که غرض از مجاهدت و ریاضت و تکرار و دانستن علم چیست؟ مولانا گفت روش
سنّت و آداب شریعت، شمس گفت: این ها همه از روی ظاهر است. مولانا گفت: ورای این
چیست؟ شمس گفت: علم آن است که به معلوم رسی و از دیوان سنایی این بیت بر خواند:
علم کز تو ترا بنستاند
جهل از آن علم به بود بسیار
مولانا از این سخن متحیّر شد و پیش آن بزرگ افتاد و از تکرار درس و افاده باز ماند.»
————
[۱]– و صحیح سجاسی است چنان که در ص «۵۰» این کتاب گذشت.
[۱]– تذکره دولتشاه، طبع لیدن (صفحه ۱۹۶-۱۹۷) و این روایت در تذکره آتشکده هم هست (در ذکر رجال بلخ).
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!