مولانا جلال الدین – بدیع الزمان فروزانفر – فصل سوم – مسافرت شمس الدّین به دمشق

شمس الدّین از گفتار و رفتار مردم متعصّب قونیه و باران مولانا که او را ساحر
می خواندند، رنجیده خاطر گشت و هذا فراق بینی و بینک برخواند. آن غزل های[۱] گرم و
پرسوز مولانا و اصرار و ابرام و عجز و نیاز عاشقانۀ او هم در شمس کارگر نیفتاد، سر
خویش گرفت و برفت و این سفر روز پنجشنبۀ ۲۱ شوال ۶۴۳ واقع گردید[۲] و بنابراین تمام
مدّت مصاحبت این دو تقریباً شانزده ماه[۳] بوده است.

مولانا در طلب شمس به قدم جد ایستاد «قرب ماهی طلب می کردند، اثری پیدا نشد»
ولی گویا آخرالامر خبر[۴] یافت که اینک مطلع شمس دمشق شام است، نامه و پیام متواتر
کرد و پیک در پیک پیوست و به روايت افلاکی این چهار غزل[۵] را در این هنگام به خدمت
شمس فرستاد.

[۱]– گمان می رود که غزل‌های ذیل از این معنی حکایت کند:

روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو

عشرت چون شکر ما را تو نگهدار و مرو

بشنیده ام که عزم سفر می کنی مکن

مهر حریف و یار دگر می‌کنی مکن

می‌بینمت که عزم جفا می‌کنی مکن

عزم عقاب و فرقت ما می‌کنی مکن

[۲]– گویند که مولانا جلال‌الدّین تاریخ نخستین غیبت شمس را بدین صورت به حسام الدّین املا فرمود: «سافر المولى الاعزالداعی إلى الخیر خلاصه الارواح سرالمشکوه و الزجاجه و المصباح شمس الحقّ و الدّین نورالله فی الأولین و الاخرین اطال الله عمره و لقانا بالخیر لقائه یوم الخمیس الحادی و العشرین من شهر شوال سنه ثلاث و اربعین و ستمائه».

[۳]– زیرا شمس‌الدّین در ۲۶ جمای الاخره سنه ۶۴۲ به قونیه آمده و در این تاریخ مسافرت نموده است و این که بعضی مدّت اقامت او را در قونیه ۱۲۰ روز گفته اند سهو است.

[۴]– در شرح حالی که به ضمیمه مثنوی مولانا منطبعه بمبئی ۱۳۴۰ به طبع رسیده مذکور است که شمس‌الدّین نامه ای به مولانا نوشت و چون مأخذ روایات این شرح حال مطابق اظهار نویسنده آن مناقب افلاکی و مناقب درویش سپهسالار است که ۴۰ سال مصاحب مولانا بوده و ناچار از دیدار خود در آن کتاب سخن رانده است این
روایت مورد اعتماد تواند بود.

[۵]– لیکن غزلی که در ذیل مذکور می گردد هرگاه از مولانا باشد پنجمین آن نامه ها خواهد بود که به جانب شمس فرستاده است:

زندگانی مجلس سامی

باد در سروری و خودکامی
نام تو زنده باد کز نامت

یافتند اصفیا نکو نامی

می رسانم سلام و خدمت ها
که رهی را ولی انعامی

چه دهم شرح اشتیاق که خود
ماهیم من تو بحر اکرامی
ماهی تشنه چون بود بی آب

ای که جان را تو دانه و دامی
سبب این تحیّت آن بوده است
که تو کار مرا سرانجامی

حامل خدمت از شکر ریزت
دارد امید شربت آشامی
زان کرم ها که کرده‌ای با خلق

خاص آسوده است و هم عامی
بکشش در حمایتت کامروز
تویی اهل زمانه را حامی
تا که در ظلّ تو بیارامد
که تو جان را پناه و آرامی
که شوم من غریق منّت تو
کابتدا کردی و در اتمامی
باد جاوید بر مسلمانان
سایه‌ایت کآفتاب اسلامی
این سوار کار و خدمتی باشد

تا که خدمت نمایم و رامی

شمس تبریز در جهان وجود
عاشقان را به جان دل آرامی

کلیات شمس منطبعه هندوستان (صفحه ۷۷۹).

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *