مولانا جلال الدین – بدیع الزمان فروزانفر – فصل سوم – آثار شمس الدّين

چنان که اشارت رفت شمس الدّين مردی عالم و کامل و جهان دیده و به صحبت
بسیاری از مردان رسیده بود و در سلوک ظاهر و سیر باطن مقامی بلند و در فنون قال و
رموز حال كمالی به سزا داشت و اگر دست به کار تألیف می زد و به تقیید معانی همت
می گماشت بر ورق دُر می پاشید و گوهر می افشاند و خاطر و مغز اصحاب طلب را به لطف
سخن بوستان ارم می ساخت و آثار گرانبها به یادگار می گذارد ولی چون اکثر این طایفه

علم ظاهر وکتابت را سدّ طریق و حجاب راه می دانند و در تألیف کتب عنایتی مبذول
نمی دارند بدین جهت اکنون کتابی که تألیف یافته و ریخته خامۀ شمس الدّين باشد موجود
نیست و پیشینیان هم نشانی از آن ندیده اند و آثار وی منحصر است در کتابی به نام
«مقالات[۱]» و دیگر ده فصل از معارف و لطایف اقوال وی که افلاکی در ضمن کتاب خود
«مناقب العارفين» نقل کرده است و این هر دو یادداشت هایی است که مریدان از سخنان
شمس فراهم کرده و صورت تدوین بخشیده اند.

اما مقالات عبارت است از مجموع آن چه شمس در مجالس بیان کرده و سؤال
جواب هایی که میانۀ او و مولانا یا مریدان و منکران ردّ و بدل شده و از گسیختگی و
بریدگی عبارات و مطالب پیداست که این کتاب را شمس الدّین خود تأليف ننموده بلکه
همان یادداشت های روزانۀ مریدان است که با کمال بی ترتیبی فراهم نموده اند. قابل انکار
نیست که مرموزترین فصول تاریخ زندگانی مولانا همان داستان پیوستگی و ارتباط او با
شمس تبریزی می باشد که به سبب نبودن اطلاع و آگاهی از چگونگی آن غالب متقدّمین و
متأخّرین آن حکایت را به طور افسانه و دور از مرحلۀ واقع نوشته بودند. اینک کتاب
مقالات پرده از روی بسیاری از این رموز و اسرار بر می دارد و علّت ارتباط و فریفتگی

مولانا را به شمس تا حدّی واضح می سازد و برخلاف آن چه مشهور است او را دانایی
بصیر و شیفتۀ حقیقت و شایستۀ مرشدی و راهنمایی معرفی می کند و این خود به تنهایی
سبب اهمیّت این کتاب تواند بود.

علاوه بر فواید تاریخی نظر به آن که شمس الدّين مبدأ زندگانی جدیدی برای مولانا
شده است شاید هر یک از محقّقین مایل باشند از مبادی افکار و تعالیم او اطلاع یابند، این
نتیجه هم از کتاب مقالات به دست می آید. چه مابین آن و مثنوی ارتباطی قوی موجود
است و مولانا[۲] بسیاری از امثال و قصص و مطالب مقالات را در مثنوی خود مندرج
ساخته است.
از حيث لطف[۳] عبارت و دل پسندی و زیبایی الفاظ هم کتاب مقالات دارای اهمیّت
بسیار و یکی از گنجینه های ادبیات و لغت فارسی است و اگر گسستگی و ناپیوستگی
بعضی قسمت های آن که ناشی از نقص کسانی است که یادداشت اقوال شمس را برعهده
داشته اند نمی بود این اثر یکی از بهترین نثرهای صوفیانه به شمار می رفت.

فصول ده گانه که افلاکی به شمس الدّین نسبت می دهد نیز محتمل است که اقتباس و
انتخابی از «مقالات» باشد چه بعض آن فصول از جهت لفظ و معنی شباهت کامل دارد
بدان چه در مثل همان مورد از مقالات نوشته و مذكور آمده است و تفاوت قسمت های
دیگر و نبودن آن در مقالات دلیل آن که این فصول تأليف جداگانه می باشد نیست چه
نسخۀ مقالات که اکنون در دست داریم ناقص و آشفته و درهم است.
منظومه ای به نام «مرغوب القلوب» مشتمل بر ۱۵۰ بیت در هندوستان به طبع رسانیده
و به شمس تبریز منسوب کرده اند و آن بی هیچ شبهتی نتیجۀ خاطر شمس نیست، زیرا
علاوه بر آن که او شاعر و مثنوی پرداز نبوده تاریخ اتمام مثنوی «مرغوب القلوب» مطابق
بیتی[۴] که در پایان آن دیده می شود مصادف بوده است با سال ۷۵۷ هجری و در آن موقع
۱۱۲ سال از غیبت و استتار شمس می گذشته است.

[۱]– نسخه اصلی این کتاب نفیس در کتابخانه قونیه محفوظ است و آن مشتمل است بر ۱۱۹ صفحه به طول ۲۰ و به عرض ۱۵ سانتیمتر و رسم الخط و روش املا گواهی می‌دهد که در زمانی نزدیک به قرن هفتم نوشته شده است، ولی نظر به آن که متصدّی تألیف این کتاب یادداشت های منظم و کاملی در دست نداشته اولاً غالب عبارات مقطوع و بریده و نامرتبط واقع گردیده، ثانیاً قسمتی از مطالب تکرار شده و چون پاره‌ای از این مکرّرات نسبت به سابق یا لاحق خود کامل تر یا ناقص تر مشاهده می شود می توان احتمال داد که اصل یادداشت ها به وسیله دو کس یا چند کس تهیّه شده، لیکن مؤلّف و جامع آن‌ها دقّت و مراقبت صحیحی در نظم و ترتیب آن‌ها ننموده است چنان که خواننده به یک بار مطالعه از مزایا و فواید این کتاب برخوردار نمی گردد و ناچار باید چند مرتبه با امعان و انعام نظر در مدّت متوالی از آغاز تا به انجام مطالعه کند. علاوه بر بی نظمی تألیف در موقع صحافی هم بعضی از اوراق اصل پس و پیش افتاده اسباب تشویش خاطر می گردد. گذشته از همه این‌ها چون اکثر مطالب کتاب مربوط است به جزئیات زندگانی و افکار مولانا و شمس‌الدّین بالضّروره کسانی که از تاریخ حیات این دو بزرگ و تعلیمات عقلی آنان اطلاع کافی ندارند از خواندن مقالات حظّ وافی نمی برند، ولی پس از آگاهی لازم خویش را هنگام مطالعه در بوستانی آراسته و دلگشا خواهند یافت. ناگفته نماند که کاتب نسخه هم تا حدّی در اجمال و ابهام آن کوشیده و اکثر یا همه اسامی را به طریق رمز نوشته است مثلاً (م) به جای مولانا و (ش) به جای شمس و (خ) به
عوض خداوندگار یا خدا. مقالات بدین عبارت «پیر محمّد را پرسید همه خرقه کامل تبریزی» آغاز و بدین جمله «اما این قرآن که برای عوام گفته و است جهت امر و نهی و راه نمودن ذوق دگر دارد و آنک با خواص می‌گوید ذوق دگر والله اعلم» ختم می شود.

[۲]– مانند حکایت آن شخص که سحوری بر در می‌زد (مثنوی، دفتر ششم، چاپ علاءالدوله، صفحه ۵۷۲) و مرد نایی که نای می زد (مثنوی، دفتر چهارم، صفحه ۳۴۴) و ‌داستان دادن محمود گوهر را به وزیران و امیران و ایاز (مثنوی، دفتر پنجم، صفحه ۵۴۳) و حکایت گرفتن موش مهار شتر را (مثنوی، دفتر دوم، صفحه ۱۸۱) و قصّه مرد دو موی با مزیّن (مثنوی، دفتر سوم، صفحه ۲۲۷) و حکایت استر با اشتر (مثنوی، دفتر چهارم، صفحه ۴۱۴) که این‌ها همه از مقالات اقتباس شده است.

[۳]– این حکایت را به نمونه می آوریم «واعظی خلق را تحریض می‌کند بر زن خواستن و تزویج کردن و احادیث می‌گفت و زنان را تحریض می‌کرد بر سر منبر بر شوهر خواستن و آن کس که زن دارد تحریض می‌کرد بر میانجی کردن و سعی نمودن در پیوندی‌ها و احادیث می‌گفت. از بسیاری که گفت یکی برخاست که الصوفی ابن الوقت من مرد غریبم مرا زنی می باید. واعظ رو به زنان کرد و گفت ای عورتان میان شما کسی هست که رغبت کند گفتند که هست، گفت تا برخیزد پیشتر آید. برخاست پیشتر آمد گفت رو باز کن تا ترا ببیند که سُنت این است از رسول علیه السلام که پیش از نکاح یک بار ببیند روی باز کرد. گفت ای جوان بنگر، گفت نگرستم. گفت شایسته هست، گفت هست. گفت ای عورت چه داری از دنیا، گفت خرکی دارم سقایی کند و گاه گندم به آسیا برد و هیزم کشد از اجرت آن به من رسد، واعظ گفت این جوان مردم زاده می نماید و متمیز نتواند خر بندگی کردن دیگری هست، گفتند هست همچنین پیش آمد روی بنمود، جوان گفت پسندیده است گفت چه دارد گفت گاوی گاهی آب کشد گاهی زمین شکافد گاهی گردون کشد از اجرت آن بدو رسد، گفت این جوان متمیّز است نشاید گاوبانی کند، دیگری هست گفتند هست، گفت تا خود را بنماید بنمود، گفت از جهاز چه دارد گفت باغی دارد، واعظ روی بدین جوان کرد گفت اکنون ترا اختیار است از این هر سه (هرکدام ظ) موافق تر است قبول کن، آن جوان بُن گوش خاریدن گرفت گفت زود بگو کدام می خواهی گفت خواهم که بر خر نشینم و گاو را پیش می کنم و به سوی باغ می روم گفت آری ولی چنان نازنین نیستی که تو را هر سه مسلّم شود» مقالات شمس، نسخه عکسی، (صفحه ۱۰۸-۱۰۹).

[۴]– آن بیت این است:

ز هجرت هفتصد و پنجاه و هفت است
حساب حاسبان تاریخ وقت است

و از همین بیت به سخافت و رکاکت ابیات این مثنوی پی توان برد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *