مولانا جلال الدین – بدیع الزمان فروزانفر – فصل اول – فخرالدّین بهرامشاه

و او یکی از ملوک و رادمردان بزرگ اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم به شمار است و
بزرگترین و نامورترین منکوجکیان می باشد و با این همه تاریخ زندگانی و شرح وقایع
سلطنت او به تفصیل معلوم نیست، ليكن ابن الاثیر در ضمن حوادث سنه ۶۲۲ از وفات
ملک ارزنگان خبر می دهد و یقین است که مراد وی همین فخرالدّین بهرامشاه بن داود
است زیرا در ذیل حوادث سال ۶۲۵ به مناسبت هم از مرگ وی و نشستن پسرش
علاءالدّين داود شاه به جای او و تسلّط علاءالدّین کیقباد سلجوقی بر ارزنگان سخن
می راند، و چون علاءالدّین بعد از پدر به تخت نشسته و زندگانی بهرامشاه نیز از روی
تاریخ این بی بی[۱] تا سال ۶۱۶ که عزالدّين کیکاوس بن کیخسرو سلجوقی دختر وی را به
زنی گرفت مسلم است، پس ملک ارزنگان که ابن الاثیر از وفات او در حوادث سنۀ ۶۲۲
خبر می دهد همین فخرالدّین بهرامشاه خواهد بود.
آغاز شهریاری او نیز اگرچه از روی تحقیق در دست نیست ولی چون وی به نصّ
ابن الاثير شصت سال متجاوز سلطنت کرده و وفاتش به سال ۶۲۲ بوده می توان گفت که در
 حدود سنۀ ۵۶۰ به پادشاهی نشسته است.
بهرامشاه پادشاهی کریم و دانش دوست بود «و به ظلف نفس و حسن سیرت و علوّ
همت و نقاء جيب و طهارت ذیل و فرط مرحمت و شفقت، فرید و وحید جهان بود و در ایّام
پادشاهی او در ارزنجان هیچ سور و ماتم واقع نشدی که از مطبخ او آنجا برگ و نوا نبودی
یا خود تشریف حضور نفرمودی و در موسم دی که جبال و براری را غلائل و حواصل از
انعام عام در برافکندندی، فرمودی که حبوب را به گردون در کوه و هامون بردندی و
پاشیدندی تا طیور و وحوش را از آن طعمه مرتّب بودی. کتاب مخزن الاسرار را نظامی
گنجوی به نام او کرد و به خدمتش تحفه فرستاد و پنج هزار دینار و پنج سر استر رهوار
جایزه فرموده»[۲] و حکیم نظامی[۳] در ستایش وی گوید:
خضر سکندر منش چشمه رای
قطب رصد بند مجسطی گشای
شاه فلک تاج سلیمان نگین
مفخر آفاق ملک فخر دین
نسبت داودی او کرده چُست
بر شرفش نام سلیمان درست
یک دلۀ شش طرف و هفت گاه
نقطۀ نه دایره بهرام شاه
سرور شاهان به تواناتری
نامور دهر به داناتری
خاص کن ملک جهان بر عموم
هم ملك اَرْمن و هم شاه روم
سلطنت اورنگ و خلافت سریر
روم ستاننده و ابخاز گیر
عالم و عادل تر اهل وجود
محسن و مکرم تر ابنای جود

علاءالدّين داود شاه (۶۲۲-۶۲۵) فرزند وی هم پادشاهی بلندهمّت و باشرم و
کریم النّفس[۴] و «به انواع علوم سیما نجوم آراسته بود و اجزاء منطق و طبیعی و الهی به
غایت نیک می دانست و از ریاضی بهرۀ تمام داشت و شعر چون آب زلال بل سحر حلال
گفتی» و به روایت ابن بی بی چون علاءالدّین کیقباد ملک ارزنگان از کارداران او انتزاع
کرد و آق شهر قونیه را با آب گرم به حکم اقطاع بدو ارزانی داشت، این دو بیتی به خدمت
سلطان فرستاد:

شاها دل دشمنان توبا درد است
رخسارۀ دشمن از نهیبت زرد است
انصاف که با وجود صد غصّه مرا
در ملک تو آب تو آب گرم نانی سرد است
و موفّق الدّین[۵] عبداللطیف بغدادی معروف به ابن لبا ( ۶۲۹-۵۵۷ ) از حکما و اطبای
بزرگ قرن هفتم به قصد علاءالدّین به ارزنجان رفت و به مقامات بلند نایل آمد و از صلات
و جوایز او بهرۀ وافی یافت و چندین کتاب به نام وی تألیف کرد.

چنین که مقرر گردید فخرالدّین و پسرش علاءالدّین هریک به نوبت مقصد فضلاء و
خود نیز به فضایل نفسانی آراسته بوده اند و بنابراین اقامت بهاءولد که از پیش حملۀ مغول
گریخته و از وطن آواره و در طلب مأوی و محلی امن و آرام بود که با فراغ بال و جمعیّت
خاطر به نشر افکار خود و راهنمایی خلق پردازد، و در ملک ارزنجان و نزد فخرالدّین یا
علاءالدّین شهریاران آن ناحیت از روی شواهد تاریخی امکان پذیر است و گفتۀ جامی را
به آسانی رد نتوان کرد.
واحمد افلاکی را عقیده چنان است که بهاءولد پس از انجام حج، چهار سال در
ملاطيه[۶] و سپس هفت سال در لارنده[۷] رحل اقامت افکند و امیر موسی فرمانروای لارنده
برای او مدرسه ای بنا کرد.
و این امیر موسی که افلاکی نام می برد معلوم نشد کیست و او قطعاً جز آن امیر موسی
حکمران لارنده برادر بدرالدّين بن قرمان است که ابن بطوطه[۸] گوید وی بر لارنده
حکومت داشت و آن را به الملك الناصر تسلیم کرد تا این که بدرالدّین دیگربار آن را از
چنگ عمّال او بیرون آورد، چه مراد او از الملک النّاصر محمد بن سيف الدّين قلاون است
که به ممالک روم دست اندازی کرد نه الملك الناصر قلج ارسلان (المتوفى سنۀ ۶۳۵ ) و نه
الملک الناصر داود بن الملک المعظم صاحب کرک (المتوفى سنة ۶۵۹) و نه الملك الناصر
يوسف بن الملک العزیز صاحب شام (المقتول سنة ۶۵۹) زیرا هیچ یک از این سه تن بر
ممالک روم حکومت نداشته اند.

جای شگفت است که سلطان ولد در مثنوی ولدی، هرچند عزیمت بهاءولد را از بلخ
مقارن حملۀ مغول گرفته و تمام زندگی بهاءولد در قونیه به نقل وی دو سال بوده و از روی
قراینی که به دست می دهد وفاتش نیز در حدود سنۀ ۶۲۸ اتّفاق افتاده، از حوادث
زندگانی بهاءولد در فاصله ۶۱۸ و ۶۲۶ یاد نمی کند و چنان می نماید که بهاءولد پس از
انجام حج بی فاصله به قونیه آمده و پس از ذکر سفر وی از بلخ چنین گفته است:

نتوان گفت در ره آن سلطان
که چه ها داد با کهان و مهان
چه کرامت ها که در هر شهر
می نمود آن عزیز و زبدۀ دهر
گر شوم من به شرح آن مشغول
فوت گردد از آن سخن مأمول
لازم آمد از آن گذر کردن
وز مهمّات خود خبر کردن
آمد از کعبه در ولایت روم
تا شدند اهل روم ازو مرحوم
از همه ملک روم قونیه را
برگزید و مقیم شد این جا

هرچند می توان تصوّر کرد که بهاءولد پیش از سفر مکّه، مدّتی در این شهرها به سر
برده و آخر عزیمت حج کرده و پس از آن در روم مقیم شده و سلطان ولد برای رعایت
اختصار از ذکر آن حوادث خودداری کرده است. به گفتۀ افلاکی و جامی مولانا در سن
هجده سالگی در شهر لارنده به فرمان پدر، گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی را
که مردی معتبر بود به عقد ازدواج کشید (و از این روی[۹] باید حدوث این واقعه با سال
۶۲۲ مصادف بوده باشد) و بهاءالدّين محمّد معروف به سلطان ولد علاءالدّين محمّد از
این اقتران در وجود آمدند سنۀ ۶۲۳.
پس از آن که هفت سال بر زندگی بهاءولد در لارنده گذشت و خبر او به دور و نزدیک
رسید و آوازۀ تقوی و فضل و تأثير سخن او بلند شد و پادشاه سلجوقی روم علاءالدّین
کیقباد از مقاماتش آگاهی یافت، طالب دیدار وی گردید و بهاءولد به خواهش او به قونیه[۱۰]
روانه شد و بدان شهریار پیوست.

—————

[۱]– مختصر تاریخ ابن بی بی (صفحه ۶۷-۷۲).

[۲]– مختصر تاریخ ابن بی بی (صفحه ۲۱۔۲۲).

[۳]– حکیم نظامی الیاس بن یوسف بن زکی مؤیّد که به قوی ترین احتمال مابین (سنه ۵۳۵-۵۴۰ ) متولّد شده و در فاصله (۵۹۷ – ۶۰۳) وفات یافته، از بزرگ ترین شعرای داستان سرای ایران است و خمسه او را که به پنج گنج موسوم است در فن و روش خود نظیر نتوان یافت و چون مخزن الاسرار را به نام این بهرامشاه به نظم آورده و او نیز در حدود(۵۶۰) به سلطنت رسیده، پس این اشعار که در بعضی نسخ مخزن الاسرار بدین صورت آمده:
بود حقیقت به شمار درست
بیست و چهارم ز ربیع نخست
از گه هجرت شده تا این زمان
پانصد و پنجاه و دو افزون بر آن

درست نیست و اگر انتساب این ابیات به نظامی صحیح باشد نسخه دیگر که (پانصد و پنجاه و نه) به جای (پانصد و پنجاه و دو) افاده می کند به صواب نزدیک تر خواهد بود.

[۴]– مختصر تاریخ ابن بی بی (صفحه ۱۵۰).

[۵]– موفّق الدّین ابو محمّد عبداللطیف بن یوسف معروف به ابن لباد اصلاً از اهل موصل ولی مولد او بغداد است و او در فن نحو و لغت و کلام و طبّ و فنون حکمت استادی ماهر بود و کتب بسیار تصنیف کرده. پدرش یوسف در علوم شرعی مبرّز و از علوم عقلی مطّلع و عمّش سلیمان هم فقیهی بارع بود، الملک النّاصر صلاح الدّین ایّوبی و خاندان او در نکوداشت موفّق الدّین غایت سعی مبذول می داشتند. برای آگاهی از تاریخ زندگانی او رجوع کنید به طبقات الاطباء، طبع مصر، جلد دوم (صفحه ۲۰۱-۲۱۳).

[۶]– ملطیه ظ.

[۷]– بنا به بعضی روایات فخرالدّین برادر مولانا در همین شهر وفات یافته و مدفون است

[۸]– رحله ابن بطوطه، طبع مصر، جلد اوّل (صفحه ۱۸۷).

[۹]– چه ولادت مولانا به سال ۶۰۴ اتّفاق افتاده و ۱۸ سال پس از آن با سنه ۶۲۲ مطابق می‌گردد.

[۱۰]– به روایت کمال الدّین حسین در شرح مثنوی وقتی بهاء ولد در بغداد بود جمعی از طرف علاءالدّین کیقباد بدان شهر آمده و مرید او شده و صفات بهاء ولد را برای سلطان نقل کرده بودند و او انتظار دیدار می‌ داشت، چون بهاءولد به روم نزدیک شد قاصدان به بندگی فرستاد و استعجال حضرت کرد و بنا به بعضی روایات کسان علاءالدّین او را در همان شهر بغداد به روم دعوت کردند.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *