مولانا جلال الدین – بدیع الزمان فروزانفر – فصل اول – علاءالدّین کیقباد

یکی از اعاظم شهریاران سلجوقی روم بود و به حسن تدبیر و شهامت و اقدام بر
جهانگیری و همّتِ بلند از همسران خود امتیاز داشت و ممالک روم در عهد او از تجاوز
بیگانگان و تغلّب متعدّیان در امن و امان بود و وسعت ملک و عرصۀ پادشاهی اش هرچه
وسیع تر گردید و در تمام مدّت سلطنت خود (۶۱۷-۶۳۴) اوقات را به فراغت نگذاشت و
به گشادن قلاع و فتح بلاد یا دفاع از متجاوزان اشتغال می ورزید.[۱] «اوقات لیل و نهار را بر
مصالح ملک و مملکت موزّع و مقسّم کرده، در مجلس انس او هزل را مجال محال بودی
بلکه به تواریخ ملوک و ذكر محاسن سیر پادشاهان قديم مستغرق داشتی، وقت ها از طبع
لطيف دوبیت های ظریف انشاء فرمودی و از آن جملت این دوبیتی[۲] است:

تا هشیارم بر خردم تاوان است
چون مست شدم عقل زمن پنهان است
می خور که میان مستی و هشیاری
وقتی است که اصل زندگانی آن است

و ذكر سلاطین قدیم به تعظیم بر زبان راندی و از سلاطین محمود بن سبکتکین و
قابوس بن وشمگیر را معتقد بودی و به اخلاق ایشان تشبّه کردی و همواره کتاب کیمیای
سعادت[۳] و سیرالملوك[۴] نظام الملک را در مطالعه داشتی، نرد و شطرنج بی نظیر، گوی و
نیزه خوب باختی، در جمله صناعات از عمارت و صناعت و سکّاکی و نحّاتی و نجّاری و
رسّامی و سرّاجی مهارت و حذاقت بی نهایت یافته بود و قیمت جواهر نیکو کردی»
علاءالدّین به فرط دین داری و تعفّف موسوم شده و بر اثر خوابی[۵] که دیده بود به طایفۀ
صوفیه دلبستگی داشت و وقتی که شهاب الدّین سهروردی[۶] از جانب الناصر لدين الله
خليفۀ عباسی(۴۷۵-۶۲۲) منشور شهریاری بدو آورد به نفس خود پذیره شد و دست او
را بوسید و به احترام و توقیر تمام وی را به قونیه وارد کردند و تا در قونیه بود سلطان به
کرّات به زیارت مبارکش استسعاد یافت و از تأثیر نفس او چنان شد که می خواست[۷]
«چون ابراهیم ادهم طریق عیسی مریم پیش گیرد» و شیخ او را منع فرمود و براثر نصایح و
ترغیب او به عدل و دادگستری[۸] «سلطان از لباس نخوت و غرور و عجب و غفلت به کلّی
منسلخ شده بود و چون جان فرشته همه خیر گشته».
خاندان علاءالدّین هم از آغاز جهانداری به همراهی و احتفاظ متفکّرین و ارباب عقل
و درایت و حکما و فلاسفه و نزد عوام و ظاهرپرستان به جانب داری اصحاب تعطیل و
زندقه و اعتماد آراء فیلسوفان متّهم بودند و شهاب الدّوله قتلمش بن اسرائیل بن سلجوق
نیای این دودمان از فن نجوم و دیگر شعب حکمت به خوبی آگاهی داشت و فرزندان او هم
بر آیین پدر به علوم اوایل و دارندگان آن ها رغبت به خرج می دادند و به گفته ابن الاثیر[۹]
بدین جهت بنیان عقاید دینی آنان سستی گرفت و نیز رکن الدّین سلیمان شاه بن قلج
ارسلان(۵۸۸-۶۰۰) به جدّ دوستار[۱۰] و هوی خواه فلاسفه بود و در بزرگ داشت و ترفیه
خاطر حکما می کوشید وصلات گرانمایه از ایشان دریغ نمی کرد و این طبقه از هر جا که
آواره می شدند بدو پناه می بردند.
همچنین به شعرا از صامت و ناطق عطیت وصلت موفور مبذول می داشتند، چنان که
رکن الدّین سلیمان شاه به گفتۀ ابن بی بی[۱۱]«فضلا و شعرا و هنرمندان را به لطف تربیت از
موماة فقر وفاقت به ریاض دعت و نعمت رهنمونی می فرمود، امام الكلام ظهیرالدّین
فاریابی[۱۲] قصیده ای که مشهور است و مطلعش این که:
زلف سرمستش چو در مجلس پریشانی کند
جان اگر جان در نیندازد گران جانی کند
به خدمتش فرستاد در وجه جایزه دو هزار دینار و ده سر اسب و پنج سر استر و پنج نفر
غلام و پنج نفر کنیزک و پنجاه قد جامه از هر نوع به قُصاد او تسلیم فرمود» و سلطان غالب
عزّالدّین کیکاوس (۶۰۷- ۶۱۷ )[۱۳] هم «اكثار[۱۴] جوایز قرایض از فرایض شمردی و در
صلات شعرا به اقصي الغابات پیوستی، دختر حسام الدّین سالار قصیده هفتاد و دو بیت از
موصل به خدمتش فرستاد به عوض هر بیتی صد دینار زر سرخ در باره او انعام فرمود و
صدر نظام الدّین احمد ارزنجانی را به قصیده ای که در مدح سلطان در جواب
شمس طبسی[۱۵] گفته بود و در محافل انشاد کرده از مرتبۀ انشا به عارضی ممالک روم
مترقّی گردانید.»
صدور و امرای این دولت نیز اغلب در فنون و علوم دست داشتند و از فضایل نفسانی
بهره ور بودند مانند کمال الدّین کامیار از امرای علاء الدّین کیقباد[۱۶] «که از اکابر دهر و
فضلای عصر بود و در فقه از مقتبسان نظام الدّين حصیری و در اجزای حکمت از
مستفیدان شهاب الدّين[۱۷] مقتول بود و از جمله ابیاتی که با حکیم شهاب الدّین بدان مجارات
کرده است این است:
للسهروردی:
یا صاح اما رایت شهبا ظهرت
قدا حرقت القلوب ثم استترت
طرنا طربا لضوئها حین طرت
اورت و توارت و توّلت و سرت
للامیر کمال الدّین کامیار:
یا صاح اما تری برو قاو مضت
قد حیرت العقول حین اعترضت
حلّت و لحت و لوّحت و انقرضت
لاحت و تجلّت و تخلّت و مضت»

و صاحب شمس الدّین اصفهانی که به انواع فضایل آراسته بود و شعری نیک می گفت و
در دولت عزّالدّین کیکاوس مکانتی عظیم داشت و برهان الدّين محقّق ترمدی را به وی
عنایت بسیار بود چنان که ذکر آن بیاید.

آشفتگی اوضاع ایران در موقع حملۀ مغول به اندازه ای رسیده بود که روستایی و
شهری هیچ شب در بستر امن و آسایش نمی غنودند و هیچ روز الّا در انتظار مرگ یا
اسارت به سر نمی کردند و بدین جهت هرکس می توانست پشت بر یار و دیار، خویش را
به بلاد دوردست که اندیشۀ تعرّض آن قوم خون آشام بدان دیرتر صورت می بست
می افکند تا مگر روزی از طوفان آفت برکنار باشد و یاران عزیز و خویشان ارجمند را
بیش غرقۀ دریای خون نبیند و هرچند بعضی ممالک به واسطۀ قبول ایلی و انقیاد یا علل
دیگر یک چند از دست اندازی مغولان در امان بود لیکن باز هم دل ها آن آرام که باید
نداشت و نیز برای طبقه متفکرین و روشن بینان همه جا آماده نبود، چنان که در فارس که
به حسن تدبیر اتابکان محفوظ مانده بود هرچند کار زهد پیشگان و ظاهریان رونق داشت،
ارباب تعقّل و حقایق شناسان به خواری تمام می زیستند و اتابک ابوبکر بن سعد[۱۸] «باران
انعام و اصطناع سرّ او علانية از سر علاء نیت و سناء طویت بر زهّاد و عبّاد و صلحا و
متصوّفه فایض داشتی و جانب ایشان را بر ائمه و علما و افاضل مرجّح دانستی و چون به
داعیۀ حسن اعتقاد خریدار متاع زهد و تقشّف بود متسلسلان و متزهّدان خود را در زیّ
زهادت و معرض مَنْ تَشَبَّه بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُم جلوه گری می کردند و به ایادی و اتعامات او
محظوظ می شدند و ارباب بلاهت و اصحاب نفوس ساذجه را گفتی اولیا و جلسای خدای
تعالی اند و نفوس ملکی دارند و از شائبه شعوذه واحتيال خالی و علی ضد هذا الحال از
خداوندان ذکا و فطنت و اهل نطق و فضیلت مستشعر بودی و ایشان را به جربزه و فضول
نسبت دادی لاجرم چند افراد از ائمه نامدار و علمای بزرگوار را به واسطۀ نسبت علم
حکمت ازعاج کرد و قهراً و جبراً از شیراز اخراج.»
و بهاء الدّين ولد هر چند از طريقۀ فلاسفه برکنار بود لیکن در تصوّف به عالی ترین
درجه ارتقا جسته و افکار بلندش از حيّز افهام برتر بود و بر اسرار دین و شریعت و
نوامیس ارباب ملل، چندان وقوف و بصیرت داشت که اگر ظاهرپرستان و دشمنان حکمت
از مکنون اسرارش آگاه می شدند و حقایق افکارش از لباس آیات سماوی و احادیث
عریان می دیدند، از وی (صد چندان که از حکما) تبرّی می جستند و آن راه شناس خبیر را
در بازار تقشّف و تزهّد و سادگی و ابله نمایی به جوی نمی خریدند.
پس بهاءولد از آن جهت که بلاد روم از ترک تاز مغول برکنار می نمود و پادشاهی دانا و

صاحب بصیرت و گوهرشناس و عالم پرور و محیطی آرام و آزاد داشت، بدان نواحی
هجرت گزید و رحل اقامت افکند و چنان که از روايت افلاکی گفته آمد، علاءالدّین کیقباد
وی را از الارنده به قونیه خواست و روز ورود او به قونیه پیشباز رفت و او را به حرمت
هرچه بیشتر در شهر آورد و می خواست او را در طشتخانۀ[۱۹] خود منزل دهد، بهاءولد
تمکین نکرد و به مدرسه آلتونیه منزل ساخت.
از روی قراینی که افلاکی به دست می دهد ورود بهاءولد به قونیه باید با اواسط سنۀ
۶۱۷ مصادف شده باشد و این سخن با گفتار خود او که از اقامت بهاءولد به سال ۶۲۲ در
لارنده سخن رانده بود و با روایت ولدنامه که اصل منابع تاریخ مولانا و خاندان اوست
سازگار نیست.

چنان که از ولدنامه مستفاد است بهاءولد پس از انقضای حج خود بی سابقۀ دعوت از
علاءالدّین کیقباد یا کسان دیگر به روم آمد و یک چند در قونیه می زیست که خبر او به
سلطان نرسیده بود و چون آوازۀ فضل و دانش ظاهری و معرفت و شهود باطنی و كمال
نفس و صدق قلب و طهارت ذیل و تقوی و زهد بهاءولد به گوش سلطان رسید، با امیران
قونیه به زیارتش آمد و وعظش بشنید و از سر صدق، دست ارادت در دامن او زد و با
خواصّ خود پیوسته سخن از هیبت دیدار وقوّت تأثير سخن بهاءولد کردی، تفصیل این
قضیه در ولدنامه چنین است:
آمد از کعبه در ولایت روم
تا شدند اهل روم ازو مرحوم
از همه ملک روم قونیه را

برگزید و مقیم شد این جا
بشنیدند جمله مردم شهر
که رسید از سفر یگانۀ دهر
همچو گوهر عزیز و نایاب است
آفتاب از عطاش پرتاب است
نیستش در همه علوم نظیر

هست از سرّهای عشق خبير
رو نهادند سوی او خلقان
از زن و مرد و طفل و پیر و جوان
آشکارا کرامتش دیدند
زو چه اسرارها که بشنیدند
همه بردند ازو ولايت ها
همه کردند ازو روایت ها
چند روزی برین نسق چو گذشت
کِه و مِه، مرد و زن مریدش گشت
بعد از آن هم علاءدین سلطان
اعتقاد[۲۰] تمام با میران
آمدند و زیارتش کردند
قند پند ورا ز جان خوردند
گشت سلطان علاءدین چون دید
روی او را به عشق و صدق مريد
چون که وعظش شنید و شد حیران
کرد او را مقام در دل و جان
دید بسیار ازو كرامت ها
یافت در خویش ازو علامت ها
که نبد قطره ایش اوّل از آن
روی کرده بگفت با میران
که چو این مرد را همی بینم
می شود بیش صدقم و دینم
دل همی لرزدم ز هیبت او
می هراسم به گاه رؤيت او
دائماً با خواص این گفتی
روز و شب دُرّ مدح او سفتی

و اهل روم عظیم معتقد بهاءولد شدند و او «به وعظ[۲۱] و افاده مشغول بودی و سلطان
علاءالدّين ادرار و انعام در حقّ مولانا به تقدیم رسانیدی و مولانا را احترامی زایدالوصف
دست داد» و به روایت افلاکی «سلطان او را در مجلسی که تمام شیوخ بودند دعوت کرد و
بی اندازه حرمت نهاد و مرید وی شد و جمیع سپاه و خواص مرید شدند» و ارادت جمیع
خواص و سپاه سلطان خالی از مبالغه نیست.
از جمله مریدان وی امیر بدرالدّین گهرتاش معروف به زردار که لالای سلطان بود به
شکرانۀ حالتی که از صفای نیّت شیخ در خود یافت هم به فرمان بهاءولد جهت فرزندان او
مدرسه ای بساخت که محل تدریس مولانا شد و احمد افلاکی از آن به مدرسۀ حضرت
خداوندگار تعبیر می کند و مدّت اقامت بهاءولد در قونیه از روی گفتۀ احمد افلاکی نزدیک
به ده سال بود، زیرا مطابق روایات وی ورود بهاءولد به قونیه سنۀ ۶۱۷ و وفاتش در
چاشتگاه جمعه ۱۸ ربیع الاخر سنۀ ۶۲۸ اتّفاق افتاد[۲۲] و چنان که گذشت روایات وی
متناقض است و به روایت ولدنامه مدّت اقامت وی در قونیه بیش از دو سال نکشیده بود که
تن بر بستر ناتوانی نهاد و زندگی را بدرود گفت و داستان وفات او در ولدنامه چنین می آید:
بعد دو سال از قضای خدا
سر به بالین نهاد او ز عنا
شاه شد از عنای او محزون
هیچ از این غصّه اش نماند سکون
آمد و شست پیش او گریان
با دو چشم پر آب دل بریان
گفت این رنج هم ازو زایل
شود ار هست حقّ به ما مایل
که شود نیک بعد از این سلطان
او بود من شوم رهیش از جان
همچو لشکر کشیش گردم من
خدمت او کنم به جان و به تن
چون بدیدیش هر زمان سلطان
باز کردی اعاده آن پیمان
شه چو گشتی روانه سوی سرا
او بگفتی به حاضران که هلا
اگر این مرد راست می گوید
از خدا بود ما همی جوید
وقت رحلت رسیده است مرا
رفت خواهم ازین جهان فنا
خود همان بود ناگه از دنیا
نقل فرمود جانب عقبا
چون بهاءولد نمود رحيل
شد ز دنیا به سوی رب جلیل
در جنازه اش چو روز رستاخیز
مرد و زن گشته اشک خونین ریز
علما سر برهنه و میران
جمله پیش جنازه با سلطان
شه ز غم هفت روز برننشست
دل چون شیشه اش ز درد شکست
هفته خوان نهاد در جامع
تا بخوردند قانع و طامع
مال ها بخش کرد بر فقرا
جهت عرس آن شه والا

بنا به نقل دولتشاه[۲۳] بهاءولد «در شهور سنة احدى و ثلثن وستمائه به جوار رحمت
ایزدی انتقال کرد.» ولی روایت افلاکی به صواب نزدیک تر و با ولدنامه مطابق تر است،
زیرا چنان که باید مولانا بعد از وفات پدر یک سال بی شیخ و پیر گذرانید و پس از آن سیّد
برهان الدّین محقّق ترمذی به روم آمده و مولانا ۹ سال تمام با وی مصاحبت و ارادت
داشت که او روی ملال از جهان درکشید و قالب تهی کرد، و مولانا ۵ سال دیگر به ارشاد و
وعظ و تذکیر مشغول بود که شمس الدّین تبریزی به وی باز خورد و چون اتفاقی است که
ملاقات مولانا با شمس الدّین به سال۵۴۲ بود، پس فاصله از وفات بهاءولد تا این تاریخ
کمابیش ۱۵ سال بوده و از این روی روایت افلاکی به صواب نزدیک تر می نماید.

—————

[۱]– مختصر تاریخ السلاجقه ابن بی بی (صفحه ۹۳-۹۴).

[۲]– این دو بیتی را با مختصر تغییری به خیام نسبت می‌دهند.

[۳]– کیمیای سعادت اثر خامه امام ابوحامد غزالی (۴۵۰-۵۰۵) است که آن را پس از تألیف کتاب معروف خود احیاء علوم‌الدّین به فارسی بسیار فصیح تدوین نموده و در حقیقت ترجمه کتاب احیاءالعلوم و موضوع آن اخلاق است.

[۴]– سیرالملوک همان سیاست نامه است که به خواجه نظام الملک ابوعلی حسن بن اسحاق (۴۰۸-۴۸۵) وزیر معروف سلاجقه نسبت داده اند و گفتار ابن بی بی دلیل صحت انتساب اصل آن کتاب به خواجه تواند بود.

[۵]– رجوع کنید به مختصر تاریخ السلاجقه ابن بی بی (صفحه ۹۵).

[۶]– شهاب الدّین سهروردی از جانب خلیفه النّاصرلدین الله (۵۷۵-۶۲۲) در سال (۶۱۸) برای علاءالدّین کیقباد خلعت و منشور فرمانروانی ممالک روم برد و مقرعه حدود که چهل چوب باشد به پشت آن سلطان کوفت و ظاهراً این روش نسبت به همه سلاطین معمول بوده چنان که مولانا فرموده است:

خورند چوب خلیفه شهان چو شاه شوند
جفای عشق کشیدن فن سلاطین است

[۷]– مختصر تاریخ السلاجقه ابن بی بی (صفحه ۹۵).

[۸]– مختصر تاریخ السلاجقه ابن بی بی (صفحه ۹۵).

[۹]– کامل ابن اثیر، حوادث (سنه۴۵۶).

[۱۰]– کامل ابن اثیر، حوادث (سنه۶۰۰).

[۱۱]– مختصر تاریخ السلاجقه ابن بی بی (صفحه ۱۹).

[۱۲]– ظهیرالدّین طاهر بن محمّد فاریابی (المتوفّی ۵۹۸) از شعرای زبردست قرن ششم است که در قصیده سبکی خاص و لطیف دارد و تغزّلات او نغز و دلپذیر است و او علاوه بر شاعری از حکمت و ریاضی آگهی داشته چنان‌که آثار آن از اشعارش مشهود می شود. با طغانشاه بن مؤیّد حکمران نیشابور (۵۶۸-۵۸۲) و اتابک قزل ارسلان
(۵۸۲-۵۸۷) و اتابک نصرت الدّین ابوبکر محمّد (۵۸۷-۶۰۷) معاصر بود، دیوان اشعار او به طبع رسیده ولی قسمتی از قصاید شمس طبسی را ناشر دیوان به خیال آن که ظهیر در آغاز کار شمس تخلّص می‌کرده هم به اشعار ظهیر آمیخته است.

[۱۳]– ابن الاثیر وفات او را در ذیل حوادث (۶۱۶) یاد نموده است.

[۱۴]– مختصر تاریخ السلاجقه ابن بی بی (ص ۴۵).

[۱۵]– قاضی شمس الدّین محمّد بن عبدالکریم (المتوفی ۶۲۴) از مردم طبس و از افاضل علماء و شعرا اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم به شمار است. بیشتر ایّام زندگانی در هرات و سمرقند به سر می برد و از نظام الملک و صدرالدّین محمّد بن محمّد وزیر قلج طمغاج خان ابراهیم از سلاطین آل افراسیاب عنایت ها دید. در فنّ شعر

ادامه پاورقی در صفحه بعد f

g ادامه پاورقی از صفحه قبل

شاگرد رضیّ الدین نیشابوری بود ولی به پیروی سبک خاقانی رغبتی عظیم می نمود. رضی الدین اشعارش بپسندید و به مداومت بر آن روش او را تشویق کرد. برای آگهی از حال او رجوع کنید به لباب الالباب، طبع لیدن، جلد دوم (صفحه ۳۰۷-۳۱۱) که مصنّف آن با شمس الدّین معاصر بوده و او را در سمرقند دیده و آثار البلاد تألیف زکریا بن محمود قزوینی و تذکره هفت اقلیم و آتشکده در ذکر طبس و تذکره دولتشاه، طبع لیدن (صفحه ۱۵۱-۱۶۶) و مجمع الفصحا، طبع ایران، جلد اوّل (صفحه ۳۰۶-۳۰۹).

[۱۶]- مختصر تاریخ السلاجقه ابن بی بی (صفحه ۲۱۷).

[۱۷]– شهاب الدّین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی معروف به شهاب مقتول و شیخ اشراق (۵۴۹-۵۸۷) از اعاظم حکما و دانشمندان اسلام و در حکمت صاحب طریقه مخصوص است، ذهنی وقّاد و طبعی بلند داشت و از شاگردان مجدالدّین جیلی استاد فخر رازی بوده و در آخر عمر به حلب افتاده بود، عوام حلب که خود را عالم و حامی دین می‌پنداشتند آن حکیم جلیل را به فساد مذهب یعنی پیروی حکما و ارباب تعطیل منسوب کردند و ملک ظاهر دارای حلب به فرمان پدر خود صلاح‌الدّین یوسف وی را به قتل رسانید. شهاب الدّین کتب بسیار تألیف نموده که از آن جمله کتاب حکمه الاشراق و تلویحات و مطارحات و هیاکل النور نزد اکابر فن مشهور و منظور است، برای اطلاع از زندگی او رجوع کنید به طبقات الاطباء، طبع مصر، جلد دوم (صفحه ۱۶۷-۱۷۱) و ابن خلکان، طبع ایران، جلد دوم (صفحه ۴۱۰-۴۱۳).

[۱۸]– تاریخ وصاف، جلد دوم.

[۱۹]– و اما الطشت خاناه فهی بیت تکون فیه آله الغسل و الوضوء و قماش السطان البیاض الذی لا بدله من الغسل و آله الحمام و آلات الوقود نهایه الارب، طبع مصر، جلد هشتم (صفحه۲۲۵).

[۲۰]– ظ «به اعتقاد» به حذف همزه وصل و اتصال حرف ربط به ما بعد باید خوانده شود و این رسم در اشعار فارسی معمول است چنان‌که فردوسی در داستان رستم و اسفندیار گوید:

دگر بدکنش دیو بد بدگمان
تنش بر زمین و سرش باسمان

یعنی به آسمان.

[۲۱]– تذکره دولتشاه طبع لیدن (صفحه ۱۹۴).

[۲۲]– در نسخه خطی مناقب (۶۱۸) نوشته شده ولی مسلّم است که سهو از کاتب بوده، چه گذشته از قراین بسیار در تذکره هفت اقلیم که مطالب آن از روی مناقب گرفته شده، تاریخ وفات بهاء ولد (۶۲۸) می‌باشد.

[۲۳]– تذکره دولتشاه، طبع لیدن (صفحه ۱۹۴).

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *