مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: جوینده یابنده است

سایۀ حق بر سر بنده بُوَد/ عاقبت جُوینده یابنده بُوَد

گفت پیغمبر که چون کوبی دری/ عاقبت زآن در برون آید سَری

چون نشینی بر سر کوی کسی/ عاقبت بینی تو هم روی کسی

چون ز چاهی می‌کَنی هر روز خاک/ عاقبت اندر رَسی در آب پاک

جمله دانند این اگر تو نگروی/ هرچه می‌کاریش روزی بِدرَوی

سنگ بر آهن زدی آتش نَجست/ این نباشد، ور بباشد نادر است

آن‌که روزی نیستش بخت و نجات/ ننگرد عقلش مگر در نادرات

کآن فُلان‌کس کِشت کرد و برنداشت/ و آن صدف بُرد و صدف گوهر نداشت

بس کسا که نان خورد دلشاد او/ مرگ او گردد بگیرد در گلو

پس تو ای اِدبار، رو هم نان مَخور/ تا نیفتی همچو او در شور و شَر

صد هزاران خَلق نان‌ها می‌خورند/ زور می‌یابند و جان می‌پرورند

تو بدان نادر کجا افتاده‌ای/ گرنه مَحرومی و ابله‌زاده‌یی

این جهان پرآفتاب و نور ماه/ تو[۱] بهشته سَر فروبرده به چاه

که اگر حق است پس کو روشنی/ سر ز چَه بردار و بنگر ای دَنی

جمله عالم شرق و غرب آن نور یافت/ تا تو در چاهی نخواهد بر تو تافت

[۱]  او: نیکلسون.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *