مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۳۰ – حل مشکل عدم شرط قابلیت با لزوم جهد و کوشش در عالم اسباب و مسببات

این مبحث در واقع دنباله و تکملۀ چند مطلب از فصول قبل است که چون از مواضع مشکل پیچیدۀ مبهم، و مزلۀ اقدام عوام و سالکان خام است لازم دیدم که مایۀ اشکال و طریق حل آن را از روی گفته‌های خود مولوی توضیح بدهم:

اساس و مایۀ اشکال چند چیز است.

۱- شنیدید که مولوی گفت «داد حق را قابلیت شرط نیست»؛ و دلیل این مدعا را قیاس استثنائی متصل قرار داد که در دفتر پنجم مثنوی است:

قابلی گر شَرط فعل حق بُدی/ هیچ مَعدومی به هستی نآمدی

این دلیل را در مواضع دیگر هم تکرار کرده؛ از جمله در دفتر ششم گفته است:

گر نیم لایق چه باشد گر دَمی/ ناسزایی را بپرسی در غَمی

ناسزا: اینجا به معنی کسی است که لیاقت و شایستگی امری را نداشته باشد؛ نه به معنی متداول دشنام و سقط گفتن در دفتر ششم می‌گوید:

در عَدَم ما مُستحقان کِی بُدیم/ که بر این جان و بر این دانش زدیم

مر عدم را خود چه استحقاق بود/ که بر او لطفت چنین درها گشود[۱]

***

خاک گرگین را کَرَم آسیب کرد/ دَه گُهر از نور حِس در جیب کرد

پنج حس ظاهر و پنج نهان/ که بشر شد، نُطفۀ مُرده از آن

توضیحاً در این بیت «نطفۀ مرده» مسند الیه مؤخر است؛ و «بشر شد» مسند مقدم؛ یعنی نطفۀ مردۀ بی‌جان، به برکت مشیت و لطف الهی بشری زنده دارای روح و جان گردید.

در دفتر اول نیز گفته است:

ما نبودیم و تَقاضامان نبود/ لُطف تو ناگفتۀ ما می‌شنود

پیش قدرت خَلق جمله بارگه/ عاجزان چون پیش سوزن کارگه

***

۲- برای تشیید مبانی شرط نبودن قابلیت در اعطای مواهب الهی، پایۀ فکر و بنای عقلی بشر را در توجه به عالم اسباب و مسببات حسی طبیعی خراب می‌کند و درهم می‌کوبد؛ و آنچه را که به حسب ظاهر اسباب و علل اشیاء می‌پنداریم، پرده و حجاب اسباب و علل تامّۀ واقعی پنهانی که در ید قدرت و مشیت خداوند مسبب الاسباب است، می‌خواند و می‌گوید:

این سَبب‌ها بر نظرها پَرده‌هاست/ که نه هر دیدار، صُنعَش را سزاست

دیده‌یی باید سبب سوراخ کُن/ تا حُجُب را بَردرد از بیخ و بن

تا مُسبب بیند او در لامکان/ هَرزه داند جهد و اسباب[۲] و دُکان

***

با سبب‌ها از مُسَبَب غافلی/ سوی این روپوش‌ها زآن مایلی

یعنی سبب‌های حسی ظاهری دستاویز و مایۀ سرگرمی مردمی است که نمی‌توانند به وسیلۀ شهود باطنی، با عالم مجردات ارتباط پیدا کنند و صنع بی‌علت حق‌تعالی را ببینند.

پس برای اثبات این امر پای معجزات و خرق عادات انبیا را پیش می‌کشد که چون به حسب ظاهر نمی‌توان علل و اسباب طبیعی حسی آن را پیدا کرد، ناچار باید به عالمی ماورای طبیعت، و علل و اسبابی غیر از آنچه در عالم ظاهر مکشوف است، معتقد شد؛ و آن را به اسباب نهانی که به دسترس انبیا و برگزیدگان الهی است تعلیل کرد.

انبیا در قَطع اسباب آمدند/ مُعجزات خویش بر کیوان زدند

***

و آن سبب‌ها کانبیا را رَهبرست/ آن سبب‌ها زین سبب‌ها بَرترست

***

صد هزاران معجزات انبیا/ کآن نگنجد در ضمیر و عقل ما

نیست از اسباب، تَصریف خداست/ نیست‌ها را قابلیت از کجاست

یعنی معجزات انبیا دلیل اثبات عالمی است بالاتر و برتر از این جهان حس و محسوس.

خلاصه این‌که مولوی معتقد است که سبب اصلی واقعی و علت تامۀ هر امری که در عالم کون و فساد حادث می‌شود، اراده و مشیت ازلی خداوند است؛ و علل و اسباب صوری ظاهری طبیعی، چشم‌بند و روپوش اسباب باطنی الهی است؛ پس از نظر علمی باید اسباب طبیعی را جزو شروط و معدّات شمرد، و ذات مسبب الاسباب را علت تامه دانست.

از معجزات و خرق عادات گذشته؛ که جزو معضلات مسائل فلسفی و کلامی است؛ و در نظر ارباب مذاهب و گروهی که معتقد به صدور آن قبیل آثار باشند عقده‌یی لاینحل است؛ در امور طبیعی حسی نیز مولوی معتقد است که علت اصلی همان اراده و مشیت ذات قیوم الهی است؛ مثلاً می‌گوید آتشی که از برخورد سنگ و آهن بیرون می‌جهد نیز معلول اراده و مشیت حق است؛ و بدون مشیت و فرمان او آتش از کتم عدم قدم به عرصۀ وجود نمی‌گذارد.

سنگ بر آهن زنی آتش جَهَد/ هم به امر حق قَدَم بیرون نَهَد

سنگ و آهن خود سبب آمد ولیک/ تو به بالاتر نگر ای مرد نیک

کاین سبب را آن سبب آورد پیش/ بی‌سبب کِی شد سبب هرگز به خویش[۳]

این سبب را آن سبب عامل کُند/ باز گاهی بی‌پَر و باطل کُند

این سبب را مَحرم آمد عقل ما/[۴] و آن سبب‌ها راست مَحرَم انبیا

این سبب چه بود به تازی گو رَسَن/ اندر این چَه این رسَن آمد به فَن

گردش چَرخه، رسَن را علت است/ چَرخه گردان را ندیدن زَلت است

این رسن‌های سبب‌ها در جهان/ هان و هان زین چرخ سرگردان مدان

تا نمانی صِفر و سرگردان چو چرخ/ تا نسوزی تو ز بی‌مغزی چو مَرخ[۵]

۳- در عین این‌که برای افاضۀ عطایای حق‌تعالی به حسب ظاهر قابلیت را شرط نمی‌داند؛ تأثیر ریاضت‌های جسمانی را در تحصیل کمال نفسانی معتقد است و کوشش و مجاهدت را از این جهت که مقدمۀ حصول استعداد و قابلیت فیض الهی است لازم و معتبر می‌داند.

در فصول قبل شواهد بسیار از گفته‌های وی در تأکید جهد و جهاد و تحصیل استعداد و قابلیت خواندم؛ باز علاوه می‌کنم:

آن صفای آینه وَصف دل است/ صورت بی‌مُنتها را[۶] قابل است

***

زین خورش‌ها اندک‌اندک باز بُر/ کاین غذای خَر بُوَد نی آنِ حُر

تا غذای اصل را قابِل شوی/ لقمه‌های نور را آکِل شوی

***

جهد می‌کن تا رهی یابی درون/ ورنه مانی حلقه‌وار از در برون

***

جهد کن تا جان مخلّد گرددت/ تا به روز مرگ، برگی باشدت

***

جهد کُن تا مَست و نورانی شوی/ تا حدیثش را شود نورش رَوی

***

جهد کُن جدی نما تا وارهی/ ور تو از جهدش بمانی ابلهی

***

از جهان دو بانگ می‌آید به ضِد/ تا کدامین را تو باشی مُستَعد

آن یکی بانگش نُشور اَتقیا/ وان یکی بانگش فریب اَشقیا

چون یکی زین دو جَوال اندر شدی/ آن دگر را ضِد و نا دَرخور شدی

در جهان هر چیز چیزی را کشد/ کفر، کافر را و مُرشد را رَشَد

کَهرُبا هم هست و مغناطیس[۷] هست/ تا تو آهن یا کَهی آیی به شَست

آن یکی چون نیست با اَخیار یار/ لاجرم شد پهلوی فُجّار جار

***

جهد کن پر را گل‌آلوده مکن/ لیک گوشت کر شد و پندم کهن

۴- چون مسألۀ جبر و اختیار؛ و اعتقاد مولوی را در قبول اختیار و انکار جبر هم بر سه مقدمۀ قبل علاوه کنیم، مطلب غامض‌تر و عقدۀ شبهه سخت‌تر و پیچیده‌تر خواهد شد؛ چرا که اثبات اختیار، با تأثیر جهد و کوشش در اعمال و احوال انسانی سازگار است؛ اما با این عقیده که علل و اسباب ظاهری همه فسونکاری اوهام و پردۀ انظار جاهلان و عوام کوتاه‌بین است؛ و زمام امور فقط در تحت حکم قضای ازلی و در ید قدرت مطلقۀ الهی باشد؛ و هم‌چنین با مسألۀ اول که عدم شرط قابلیت بود؛ به ظاهر سازگار نمی‌نماید؛ چنان‌که تأثیر جهد و کوشش نیز با آن مسئله و مسألۀ علل و اسباب برحسب ظاهر متناقض می‌نماید؛ و برای کسانی که به غور این مسائل پی نبرده، و از پیچ و خم این قبیل افکار و عقاید عمیق تودرتوی بیرون نرفته‌اند؛ ممکن است این شبهه پیش بیاید که جهد و کوشش را عبث و بیهوده پندارند؛ و دست از همه کار کشیده گنج بی‌رنج و مزد بدون عمل بخواهند؛ و در انتظار حصول قابلیت و فعلیت کمال هر دو، فقط چشم‌به‌راه فیض آسمانی بنشینند؛ و حال آن‌که کار و کوشش مقدمۀ ضروری اکتساب و تحصیل هر نوع کمالی است؛ و شرط اصلی هر فعلی خواه مادی باشد و خواه معنوی، وجود قابلیت و استعداد است؛ و بدون این شرط هیچ فعلی صورت فعلیت نمی‌گیرد.

کیفیت و کمیت فعل فاعل موقوف بر میزان استعداد و کمّ و کیف قوۀ استعداد و گنجایش و قابلیت قابل است؛ در آیۀ شریفه نیز به این قاعدۀ عقلی اشاره شده است «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیةٌ بِقَدَرِها: سورۀ رعد ج ۱۳ آیه ۱۷».

و بالجمله شرط استعداد و قوۀ قابلیت و امکان استعدادی که حکما آن را امکان وقوعی نیز می‌گویند از شرائط لازم هر فعلی است، خواه از افعال طبیعی باشد و خواه از افعال ارادی؛ و صورت فعلیت بدون قابلیت محال و ممتنع است.

قد یوصف الامکان باستعدادی/ و هو بعرفهم سوی استعداد[۸]

و بر فرض که احیاناً دولت بی‌خون جگر، و گنج بی‌رنج، و نعمت و اجرت بدون سعی و عمل برای کسی اتفاق بیفتد از نوادر است و بر نوادر حکم نتوان کرد.

مولوی خود از معتقدان جدی کار و کوشش و سعی و مجاهدت است؛ بشنوید چه می‌گوید:

[۱]  این بیت را نیکلسون ندارد.

[۲]  اکساب: نیکلسون.

[۳]  ز خویش: نیکلسون.

[۴]  عقل‌ها: خ.

[۵]  مرخ: علف خشکست بی‌مغز از نوع «پیزر» که آتش‌گیره باشد آتش‌زنه را. و «عفار» که در ادبیات عرب با «مرخ» تردیف شود؛ به معنی درختی صلب است که آن را آتش‌زنه می‌کردند؛ و هر دو را باهم «زند» و «زنده» گویند.

[۶]  کو نقوش بی‌عدد را: خ.

[۷]  رسم الخط نسخ قدیم همه‌جا «مقناطیس» است با قاف دو نقطه و آن را نیز صحیح باید دانست اما در متن از رسم الخط معمول فعلی پیروی شده است.

[۸]  منظومۀ حکمت سبزواری رحمة الله علیه.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *