مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۱۷ – میدان خیال وسیع‌تر، و جهان حس و رنک تنگ‌تر از دایرۀ هستی است، و توحید زان‌سوی عالم حس و خیال است

مولوی دربارۀ توحید، تحقیقی عمیق و بیانی بسیار لطیف و پرمغز دارد؛ به این قرار که چهار عالم حس و خیال و هستی و نیستی مطلق را با یکدیگر برمی‌سنجد و می‌گوید:

دایرۀ هستی از نیستی تنگ‌ترست؛ و میدان خیال از عرصۀ عالم هستی وسیع‌تر؛ اما از عالم نیستی تنگ‌ترست؛ و جهان حس و رنگ از همۀ آن عوالم تنگ‌ترست؛ و در دنبالۀ این تحقیق علاوه می‌کند که توحید، ماورای عالم حس و خیال است؛ اکنون بیان شیوای خود مولانا را بشنوید:

تنگ‌تر آمد خیالات از عَدَم/ زان سبب باشد خیال اَسباب غَم

باز هستی تنگ‌تر بود از خیال/ زان شود در وی قَمَرها چون هِلال

باز هستی جهان حِس و رنگ/ تنگ‌تر آمد که زندانی است تنگ

علت تنگی است، ترکیب و عدد/ جانب ترکیب، حس‌ها می‌کَشَد

زان سوی حس، عالَم توحید دان/ گر یکی خواهی بدان جانب بران

امر کُن یک فعل بود و، نون و کاف/ در میان افتاد و معنی بود صاف

یعنی سبب تنگی دایرۀ هر موجودی ترکیب و کثرت است و کثرت و دوگانگی مولود عالم حس و خیال است؛ و چون از عالم حس و خیال که کانون تعینات است بیرون رفتی به عالم وحدت و یگانگی خواهی رسید؛ پس اگر طالب عالم توحید باشی باید بدانی که از دایرۀ حس و خیال بیرون است؛ اینجا چهار توضیح علاوه می‌کنم:

۱- هرچند مولوی در متن شعر فقط «زان سوی حس» گفته اما پیدا است که مقصود هر دوعالم حس و خیال است؛ چرا که خیال نیز منبع کثرت و تعدد است.

۲- بیت آخر «امر کن یک فعل بود» مقصودش تمثیل است به این که امر «کن» در مقام وجود و ایجاد؛ یک ارادۀ صافی و یک فعل بسیط وحدانی بیش نیست؛ که هیچ ترکیب و کثرت عدد در آن راه ندارد؛ اما در مقام تعبیر، حرف کاف و نون به میان می‌آید و موجب ترکیب و کثرت می‌شود؛ باز چون به معنی توجه کنی همچنان صاف و بدون شایبۀ کثرت و تعدد است.

۳- اما این‌که میدان خیال وسیع‌تر از عرصۀ عالم هستی است؛ از این نظر است که چه بسیار چیزها در عالم اندیشه و خیال می‌گنجد که در دایرۀ هستی موجود نیست؛ وجود گرفتنی هم نیست؛ و «بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول».

۴- اساس و مبنای این سنجش که مولوی مابین عوالم چهارگانه کرده؛ یک اصل و یک قاعدۀ کلی فلسفی است که موجودات هر قدر به تجرد از ماده و مدت نزدیک‌تر باشند وسعت و احاطه و گنجایی وجودی آنها بیشتر و عرصۀ جولانشان گشاده‌تر و فراخ‌تر و پهناورتر است؛ و برعکس هر قدر به ماده و مدت و جهان حس و رنگ نزدیک‌تر باشند دایرۀ وجودشان تنگ‌تر و سعه و احاطۀ وجودی آنها کمتر است؛ و چون خیال به تجرد نزدیک‌تر از جهان هستی و عالم حس و محسوس است؛ طبعاً وسعت و احاطه‌اش بیشتر خواهد بود.

و سلسلۀ موجودات همچنان به این نسبت به هم می‌پیوندد و بالا می‌رود تا به مقام نفوس کلی و عقول مفارقه می‌رسد؛ و از همه برتر ذات مجرد بسیط یگانۀ مبدأ اولی و واجب الوجود است که «وَ اللهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ: سورۀ بروج ج ۳۰ قرآن کریم» و «أَلا إِنَّهُ بِکلِّ شَیءٍ مُحِیطٌ: سورۀ فصلت ج ۲۵ آیه ۵۴».

و امثال این کلمات را نیز که در تحمید و ستایش حق‌تعالی است در ادعیۀ مأثوره می‌خوانید «و بعلمه الذی احاط به کل شیء و بقدرته التی احاطت کل شیء».

پس ذات واجب الوجود تعالی شأنه مافوق عالم مجردات و مفارقات است؛ و بعد از آن نوبت به عالم عقول و نفوس می‌رسد؛ و همچنان در قوس نزولی می‌افتد تا به عالم خیال می‌رسد که دارای تجرد مثالی برزخی است؛ یعنی برزخ و واسطۀ مابین عالم مجردات و نشئۀ طبیعت مادی جسمانی است؛ و از آن پس عالم ناسوت و جهان حس و محسوس مادی هیولانی است که از همه عوالم وجود تنگ‌تر و پست‌تر و محدودترست.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *