مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۱۶ – وحدت تکوینی و تشریعی

باز هم به این نکته اشاره کرده‌ایم که وحدت وجود و موجود در واقع یک مسألۀ علمی فلسفی و عرفانی است؛ ارتباط به وضع شرایع و ادیان ندارد؛ اما همان‌طور که گروهی از اهل ظاهر آن را از ارکان و اصول اعتقادات مذهبی، و میزان و ملاک کفر و دین شمرده‌اند؛ جماعتی از وحدت موجودی‌های وسیع المشرب نیز آن را از عالم تکوین به تشریع سرایت و تعمیم داده؛ و برخلاف آن دسته از کفار و زنادقه که همۀ مذاهب و ادیان را باطل شمرده، و جمیع انبیا و رسل را تکذیب نموده‌اند؛ اینان گفته‌اند که همۀ مذاهب و ادیان، حق است؛ و هیچ آیین و شریعتی در عالم، حتی آیین بت‌پرستی و ستاره‌پرستی و آتش‌پرستی، و امثال آن باطل نیست؛ اختلاف مابین پیروان ادیان و ارباب مذاهب، نیز حق است؛ و مشاجرات و تعصبات مذهبی، همه همچون امواج و کف‌های دریاست؛ کافر و مؤمن هرکدام مظهری از حق و جلوه‌یی از وجود مطلق‌اند، و در عالم بی‌رنگی موسی و فرعون یکی است؛ و امثال این سخنان که در میان پاره‌ای از طرق و سلاسل صوفیه معمول و متداول است.

اما مولوی هرگز زیر بار این حرف‌ها نمی‌رود؛ او نه همۀ مذاهب را باطل، و نه همه را حق می‌داند؛ پیش هم شنیدید که در مجلد دوم مثنوی شریف تحت عنوان «متردد شدن در میان مذهب‌های مخالف و بیرون شو و مخلص یافتن» می‌گوید:

پس مگو کاین جمله دین‌ها باطلند/ باطلان بر بوی حق دام دلند

این حقیقت دان نه حقند این همه/ نی به کُلی گم‌رهانند این رَمه

پس مگو جمله خیال‌ست و ضَلال/ بی‌حقیقت نیست در عالم، خیال

حق، شب قَدر است در شب‌ها نَهان/ تا کُند جان هر شبی را امتحان

نه همه شب‌ها بُوَد قَدر ای جوان/ نه همه شب‌ها بُوَد خالی از آن

آن‌که گوید جمله حق است، اَحمقی است/ وآن‌که گوید جمله باطل، او شَقی است

***

چون‌که حق و باطلی آمیختند/ نقد و قَلب اندر حُرُمدان ریختند

پس مِحَک می‌بایدش بُگزیده‌یی/ در حقایق امتحان‌ها دیده‌یی

تا شود فاروقِ این تَزویرها/ تا بُوَد دستور این تدبیرها

خلاصه این‌که مولوی وحدت وجود و وحدت موجود تکوینی را معتقد است؛ یعنی هر دو اصل را در عالم تکوین و ایجاد می‌پذیرد؛ اما این‌که همۀ عالم حق است؛ و همۀ شرایع و ادیان حق است؛ و سالک به مقامی می‌رسد که سراسر عالم را حق می‌بیند؛ و مابین انبیا و اولیا با سایر افراد بشر در نظر او فرق و تمایزی باقی نمی‌ماند؛ و کعبه و بتخانه، و مسجد و دیر و کنشت پیش او یکی می‌شود، و ملائکۀ رحمت و غضب، و ابلیس و جبرئیل، در دیدگاه توحید او با یکدیگر آشتی می‌کنند و متحد می‌شوند؛ و نظایر این سخنان که در افواه و نوشته‌ها و آثار نظم و نثر گروهی از وحدت وجودی‌ها دایر و سایر است، در نظر مولوی درست نیست؛ و آنچه از این قبیل گفته‌ها از وی می‌شنوید که موسی و فرعون را در عالم بی‌رنگی آشتی می‌دهد، و سرکشی و نفرت فرعون را، از کلیم می‌داند[۱]؛ یا این‌که هستی مطلق را به دریا، و تعینات را به امواج و کف‌ها و حباب‌ها تشبیه می‌کند[۲]؛ همه ناظر به جهان هستی و مربوط به عالم تکوین و ایجاد است؛ اما در مقام تشریع عقیدۀ او همان است که همۀ ادیان و مذاهب، حق نیست؛ چنان‌که همه هم، باطل نیست.

آن‌که گوید جمله حق است اَحمقی است/ وآن‌که گوید جمله باطل، او شَقی است

اولیای خدا و مردان صاحب‌دل را هم از شمار دیگر افراد بشر نمی‌داند و می‌گوید:

من نِیَم جنس شَهنشه، دور از او/ بلکه دارم در تجلی نور از او

جنس ما چون نیست جنس شاه ما/ مای ما شد، بهر مای او فنا

[۱]  نعل‌های باشگونه است ای سلیم/ سرکشی فرعون می‌دان از کلیم/ مطابق طبع نیکلسون؛ و در نسخ دیگر «نفرت فرعون را دان از کلیم».

[۲]  جنبش کف‌ها ز دریا روز و شب/ کف همی‌بینی، نه دریا ای عجب *** بحر وحدانی است، فرد و زوج نیست/ گوهر و ماهیش غیر موج نیست

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *