مولوینامه – جلد اول – فصل چهارم: ریشۀ اختلافات عارف با فیلسوف، و عالم مادی با حکیم الهی
خواستاران تحقیق را به این توضیح توجه میدهم که ریشه و اساس اختلاف عارف و صوفی با فیلسوف؛ و همچنین مایۀ اصلی جدایی و امتیاز مشرب حکیم مشائی از حکیم اشراقی، و سرّ و سبب عمدۀ مخالفت عالم طبیعی مادی با دانشمند مذهبی الهی، این نکته است که فیلسوف مشائی و علمای طبیعی مادی میگویند که ماورای حس و تجربه و عقل و اندیشۀ بشر، چیزی غیر از وهم و پندار نیست؛ و آنچه را که در حوصلۀ حواس و ادراک خرد نگنجید، باید از قبیل تخیلات و صور وهمی بیماران دماغی انگاشت؛ و آن را در مزبلۀ اوهام و خرافات باید انداخت.
روح عقلناک چهبسا حکم میکند که آنچه را که عقل عادی در حال حاضر از قبول آن امتناع دارد؛ باید ممتنع و محال ابدی شمرد که هرگز وجود آن امکان نداشته باشد.
اما عارف و حکیم الهی و فیلسوف اشراقی معتقدند که آنچه را امروز به مقتضی عقل عادی محال میشمارند، ممکن است که در واقع ممتنع نباشد و روز دیگر اتفاق بیفتد؛ و نیز میگویند که ماورای عقل و بیرون از دایرۀ فکر و اندیشه و تجربۀ حسی بشر نیز عالمی است بسیار وسیع، و حقایقی است که دست یافتن بدان جز با ریاضت و صفای نفس و تجلیه و تحلیۀ روحانی میسر نمیشود.
مولوی میگوید علل و اسباب طبیعی که بشر ادراک و احساس میکند؛ همه امور ظاهری است، و همه در تحت فرمان و اراده و ادارۀ علل و اسباب دیگری است که از انظار مخفی و پنهان است؛ دستاویز حس و کرسی پای عقل بحثی هم برای وصول به آن عالم که مسبّب اسباب باشد کوتاه و ناتوان است؛ باید زنگار شهوات و تعلقات دنیوی را به صیقل ریاضت از آیینۀ روح زدود، و آن را صفا و جلا داد تا پذیرای اشراق و کشف و شهود صور و حقایق، و معاینۀ علل و اسباب غیبی گردد؛ همان امور و علل و اسباب حقیقی واقعی که از چشم حس و عقل عادی عمومی پنهان است؛ و علل و اسباب چشمگیر ظاهری پیش ما حجاب شده است تا از سببسازیهای غیب غافل ماندهایم.
چشم بر اَسباب از چه دوختیم/ گر ز خوشچَشمان کِرِشم آموختیم
هست بر اسباب، اسبابی دگر/ در سبب منگر، در آن افکن نظر
انبیا در قَطع اسباب آمدند/ معجزات خویش بر کیوان زدند
کشف این، نه از عقل کاراَفزا بود/ بندگی کُن تا تو را پیدا شود
توضیحاً این «بندگی» که مولوی میگوید مقصور بر عبادت و ریاضتهای جسمانی نیست؛ بلکه در این مورد بهخصوص ظاهراً عمدۀ توجهش به اعظم ریاضات روحانی و افضل طاعات عرفانی؛ یعنی موت ارادی و بندگی استاد ارشاد و تسلیم و انقیاد صرف پیش شیخ راهبر است که به مدد و همت او عقل نورانی بر نفس ظلمانی چیره، و روح سالک چندان پاک و روشن میشود که قابل کشف و شهود حقایق امور میگردد؛ و علوم و معارف انبیا و اولیا بیواسطۀ کتاب و معید و استاد در دل او نقش میبندد؛ چنانکه در دنبالۀ ابیات فوق میگوید:
رِزق جانی کی بَری با سعی و جُست/ جز به عَدل شیخ کو داوُد توست
نفس چون با شیخ بیند گام تو/ از بُن دندان شود او رام تو
عقل، گاهی غالب آید در شکار/ بر سگ نفست که باشد شیخ یار
نفس، اژدرهاست با صد زور و فن/ روی شیخ او را زُمرد دیده کَن
گر تو خواهی ایمنی از اژدها/ دستش از دامان مکن یک دم رها
خاک شو در پیش شیخ با صفا/ تا ز خاک تو بروید کیمیا[۱]
[۱] این بیت و بیت قبل را طبع نیکلسون ندارد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!