مولوی‌نامه – جلد اول – فصل دوم: عقاید مذهبی و مسائل فقهی شرعی مولوی در مثنوی

دربارۀ مذهب و عقیدۀ مولوی گفته‌اند که سنی حنفی مذهب اشعری مسلک بود؛ اما آنچه از تتبع احوال و آثار مولانا مخصوصاً در نتیجۀ غوررسی و تأمل و تعمق و ممارست متمادی در مثنوی بر این حقیر مسلم و معلوم شده این است که هرچند خانواده و پدران مولوی ظاهراً سنی حنفی بوده‌اند و خود او نیز در دامن این مذهب موروثی پرورش یافته و در روزگار جوانی و ایام طالب علمی فقه حنفی را مخصوصاً خوب خوانده و خوب فراگرفته بود ولیکن بعد از آن‌که در تحصیل فنون فقه و اصول و حدیث و تفسیر قرآن و دیگر دانش‌ها که برای رسیدن به درجۀ اجتهاد و اهلیت فتوی دربایست است به حد کافی رسید و به مقام اجتهاد و استنباط احکام و رد فروع بر اصول نائل آمد؛ مقصودم اجتهاد مطلق در ردیف امام ابوحنیفه و امام شافعی نیست؛ بلکه منظور فقط وصول به درجۀ اجتهاد است هرچند مجتهدی متجزی باشد؛ دیگر بر فقه حنفی جمود نداشت؛ بلکه در هر مسأله‌یی آنچه را که مطابق اجتهاد خود او بود و برحسب استنباط و نظر خود او با موازین شرعی موافق‌تر می‌آمد همان را برمی‌گزید؛ خواه مطابق فقه حنفی باشد یا شافعی یا شیعۀ امامی.

و بدین سبب در مسائل فقهی که در مثنوی آمده است این نکته مشاهده می‌شود که مسائل شرعی و فرعی را گاهی کاملاً و دربست مطابق فقه حنفی و گاهی موافق با مذهب شافعی و شیعۀ امامی گفته است؛ چنان‌که از شواهد و امثلۀ آن معلوم می‌شود.

وانگهی بعد از آن‌که مولوی به شمس الدین تبریزی پیوست و انقلاب احوال بر وی دست داد و به شرحی که پیش گفتیم شخصیت سوم او صورت فعلیت خارجی گرفت، تمام احوال و اطوار قبل از آن را بدرود گفت و عارفی تمام‌عیار از کار درآمد که در هر امری اعم از اصول و فروع مذهبی و کلامی یا عقاید فلسفی و عرفانی از منزل استدلال و برهان فلسفی به مقام کشف و شهود رسیده؛ و از مرحلۀ تقلید گذشته به منزلگاه نظر و تحقیق پیوسته بود؛ که به قول خود او «از محقق تا مقلد فرق‌هاست»

واضح‌تر و عریان‌تر بگویم مولوی در تحقق شخصیت و فعلیت نفسانی و صورت روحانی ملکوتی اخیر خود که با آن حال به عرش اعلی و بهشت جاودانی پیوست، مردی عارف روشندل و گشاده‌روح از کار درآمده بود که فکری بی‌اندازه وسیع و حوصله‌یی بسیار فراخ داشت.

خامی‌های تعصب جاهلی را بر فرض که در ایام جوانی هم داشت (اگرچه گمان نمی‌کنم هرگز روح پاک مولانا به این آفات و امراض مبتلا و آلوده شده باشد) در ایام پختگی و سوختگی به کلی پشت سر گذاشت؛ در همین حال است که می‌گفت:

سخت‌گیری و تَعَصب خامی است/ تا جنینی کار خون‌آشامی است

و در این‌باره تشبیه و تقریری بسیار تازه و لطیف داشت.

این جهان همچون درخت است ای کِرام/ ما بَر او چون میوه‌های نیم‌خام

سخت گیرد خام‌ها مَر شاخ را/ زان‌که در خامی نشاید کاخ را

چون بپُخت و گشت شیرین لب‌گزان/ سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آن

چون از آن اقبال شد شیرین دهان/ سرد شد بر آدمی مُلک جهان

چیز دیگر ماند اما گفتنش/ با تو روح القُدس گوید نی‌مَنَش [یا – بی‌مَنَش]

مقام فکر و دید روحانی وی در این مرحله از سطح درس فقه و اصول و خلافیات شافعی و حنفی خیلی بالاتر رفته بود که می‌گفت:

آن طرف که عشق می‌افزود دَرد/ بوحَنیفه و شافِعی درسی نکرد

مولانا برخلاف آن گروه که به دروغ و ساختگی اظهار تولا و تبرا می‌کنند به‌هیچ‌وجه گرد ساختگی و ریا و نفاق نمی‌گشت؛ همه‌جا عقیدۀ واقعی خود را بدون تقیه و پرده‌پوشی صریح و آشکار می‌گفت، و جز در آن مواضع که نکته‌ها بسیار دقیق و خارج از فهم عوام و احیاناً موجب لغزش اذهان می‌شد که خاموشی و سکوت را پیشه می‌گرفت در دیگر مواضع هرجا سخنی بر زبان می‌آورد عقیدۀ واقعی درونی او بود.

از باب مثال آنجا که در حق خاندان پیغامبر و علی و آل علی علیهم السلام اظهار محبت و ولایت می‌کرد و مثلاً علی علیه السلام را «افتخار هر نبی و هر ولی» و «ترازوی احد خو» و «مولای مؤمنان» می‌خواند[۱] تمام وجود و سراسر روحانیتش محبت و ولایت بود؛ و آنجا که از شمر و یزید و امثال ایشان نام می‌برد نفرت و انزجار از چهرۀ کلام و قیافۀ سخنش کاملاً آشکار و نمودار می‌شد.

مولوی نسبت به مذاهب دیگر از گبر و یهود و ترسا و حتی کافر و ملحد نیز به نظر عرفانی می‌نگریست؛ بغض و کینه و کراهت و خشم و انزجار عامیانۀ جاهلانه با هیچ مذهب و ملتی نداشت.

مولوی چنان‌که شواهد آن را از گفتار خود او نقل خواهیم کرد اختلاف مذاهب را ناشی از اختلاف دید و نظرگاه می‌دانست.

[۱]  هر سه جمله اشاره است به اشعار مولوى در دفتر اول و ششم.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *