مولوی‌نامه – جلد اول – فصل دوم: عقاید مذهبی و مسائل فقهی شرعی مولوی در مثنوی – مقام توحید حالی و عرفانی مولوی

مولوی در مقام توحید الهی و عرفان ربانی به مقامی محمود و عالمی نامحدود رسیده بود که می‌گفت:

بحر را حَدّ است و اندازه بدان/ شیخ و نور شیخ را نبود کَران

پیش بی‌حَد آنچه محدودست لاست/ کُلُ شَیءٍ غَیرَ وَجهُ الله فَناست

کفر و ایمان نیست آنجایی که اوست/ زان‌که او مغزست و این دو رنگ و پوست [خ؛ بوست]

مولوی خود هم شیخ بود و هم نور شیخ؛ و بدین سبب در عالمی بی‌کران و فضایی بی‌انتها سیر می‌کرد.

خود طَواف آن‌که او شه‌بین بُوَد/ فوق قَهر و لطف و کفر و دین بُوَد

یعنی به قول حکیم غزنوی:

کفر و دین هر دو در رهش پویان/ وحده لا شریک له گویان

وسعت و عمق فکر مولوی را از اینجا قیاس می‌توان کرد که بعد از آن همه تحقیق دقیق لطیف که از وی شنیدید؛ باز می‌گوید که آن را درخور عقل عوام گفته و باقی سخن را نهفته‌ام.

دَرخور عقل عَوام این گفته شد/ از سخن باقی آن بنهفته شد

انصاف را که حوصلۀ دریاها و اقیانوس‌ها نیز به گرد وسعت قطره‌یی از دریای پهناور افکار و اندیشه‌های مولوی نمی‌رسد.

آری مولوی به مقامی از عرفان و فناء در وجود حق و هستی مطلق رسیده بود که کفر و ایمان هر دو دربان او بودند؛ و او خود مغز بود و «کفر و دین او را دو پوست».

کُفر قِشر خشک رو برتافته/ باز ایمان قشر لذت یافته

قشرهای خشک را جا آتش است/ قشر پیوسته به مغز جان خوش است

مغز خود از مرتبه‌ی خوش برترست/ برترست از خوش که لذت‌گستر است

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *