مولوی‌نامه – جلد اول – فصل چهارم: خاصیت حرکت دوری آسیایی و میل مستدیر

[۱] شاید می‌خواهید بدانید چه شده است که فلاسفۀ قدیم دربارۀ افلاک و فلکیات معتقد به حرکت ارادی نفسانی، و جذب و انجذاب شوقی عشقی شده‌اند؛ و دلیل آنها بر این مدعا چیست؛ من اساس این مطلب و روح دلیل فلاسفه را در این قضیه با کمال اختصار می‌گویم و شرح و تفصیل آن را به کتب مفصل اهل فن وامی‌گذارم.

اساس این مطلب مبتنی است بر دو مقدمه؛ یکی این‌که برخلاف اجسام عنصری زمینی که ذاتا دارای میل مستقیم‌اند؛ در اجرام فلکی میل مستدیر ذاتی است.

مقدمۀ دیگر این‌که خاصیت حرکت دوری و میل مستدیر این است که هر نقطه‌یی را که جسم متحرک طالب باشد، از آن نقطه هارب می‌شود؛ یعنی پیوسته در این حالت است که آن نقطه را که مطلوب او بود وامی‌گذارد و به نقطۀ دیگر رو می‌کند؛ باز چون به مطلوب رسید برفور از آن می‌گریزد و به جای دیگر متوجه می‌شود و در چرخ زدن باز بدان نقطه که از آن گریخته بود بازمی‌گردد؛ و همچنان این حالت طلب و هرب، یا میل و گریز، در گردش و حرکت مستدیر آسمان‌ها و ستارگان، ذاتی و دائم و همیشگی است.

پس از این دو مقدمه نتیجه می‌گیرند که حرکت افلاک و فلکیات حرکت ارادی نفسانی است؛ چرا که این خاصیت که نقطۀ مطلوب، عیناً مهروب عنه باشد منحصر به حرکت نفسانی ارادی است؛ و در حرکت طبیعی هرگز چنان نیست که از مرکز ثقل خود بگریزند، و از آن نقطه که مطلوب ذاتی بود، هارب و گریزان باشند؛ مثلاً جسم ثقیل زمینی، چون به مرکز زمین رسید دیگر از حرکت و جنبش بازمی‌ایستد و آرام می‌گیرد؛ اما در موجودات آسمانی هیچ‌گاه سکون و قرار و آرام نیست.

پس می‌توانیم از مقدمات فوق برای ابطال حرکت طبیعی، قیاسی ترتیب بدهیم از شکل اول بدین قرار:

[حرکت دوری فلک دارای طلب و هرب دایم است + و آنچه دارای طلب و هرب دایم باشد حرکت طبیعی نیست + پس حرکت دوری فلک حرکت طبیعی نیست].

یا از شکل دوم بدین قرار:

[در حرکت دوری فلک، طلب و هرب همیشگی است + و هیچ حرکت طبیعی نیست که در وی طلب و هرب همیشگی باشد + پس حرکت دوری فلک حرکت طبیعی نیست]. و برای ابطال حرکت قسری نیز قیاسی از شکل اول تشکیل می‌شود بدین قرار:

[حرکت افلاک دایم و همیشگی است + و هرچه دایم و همیشگی باشد قسری نیست + پس حرکت افلاک قسری نیست].

یا از شکل دوم بدین قرار:

[حرکت افلاک دایم و همیشگی است + و هیچ حرکت قسری نیست که دایم و همیشگی باشد + پس حرکت افلاک حرکت قسری نیست].

و چون امتناع حرکت طبیعی و قسری معلوم شد، نتیجه‌اش اثبات حرکت ارادی نفسانی است؛ چرا که مابین سه قسم حرکت (طبیعی، قسری، ارادی) انفصال حقیقی است؛ و قیاس استثنائی که از قضیۀ منفصلۀ حقیقیه تشکیل یافته باشد؛ چنان است که وضع یکی از دو جزو مقدم یا تالی مستلزم رفع جزو دیگر، و رفع هر جزوی مستلزم وضع جزو دیگر است.

پس چون حرکت طبیعی و قسری رفع شد، ناچار اثبات حرکت ارادی را نتیجه می‌دهد.

این بود خلاصه و نقاوۀ آنچه حکمای سلف در حرکت ارادی نفسانی آسمان‌ها و آسمانی‌ها گفته‌اند؛ اگر می‌خواهید عین گفته‌های ایشان را هم بشنوید، نمونه‌ای از آن را نقل می‌کنم گوش کنید:

***

استاد کل شیخ رئیس ابوعلی سینا در نمط سوم از کتاب اشارات که به اعتقاد اکثر ارباب فن منقح‌ترین مؤلفات فلسفی اوست می‌گوید:

«الجسم الذی فی طباعه میل مستدیر فان حرکته[۲] من الحرکات النفسانیة دون الطبیعیة؛ و الا لکان بحرکة واحدة یمیل بالطبع عما یمیل الیه بالطبع و یکون طالبا بحرکته وضعا ما بالطبع فی موضعه و هو تارک له هارب منه[۳] بالطبع؛ و من المحال ان یکون المطلوب بالطبع متروکا بالطبع، او المهروب منه بالطبع مقصودا بالطبع؛ بل قد یکون ذلک فی الارادة لتصور غرض ما یوجب اختلاف الهیئات؛ فقد بان ان حرکته نفسانیة ارادیة».

یعنی آن جسم که در طبیعت و سرشت او، میل مستدیر باشد، حرکتش از نوع حرکات نفسانی باشد؛ یعنی مبدأ آن حرکت، شعور نفسانی است نه طبیعت خالی از اراده و شعور؛ زیرا که اگر طبیعت بودی لازم آمدی که در یک جسم و یک حرکت دو میل طبیعی بودی؛ که با یکی چیزی را طلب کردی به طبع، و با یکی هم او را واگذاشتی به طبع؛ و محال باشد که آنچه متروک بود به طبع، مطلوب بود به طبع؛ و آنچه مهروب منه باشد به طبع، همان بعین مقصود باشد به طبع؛ آری این جنس حرکت در حرکات ارادی اتفاق می‌افتد؛ بدین سبب که تصور غرضی موجب اختلاف در هیئت حرکات می‌گردد؛ پس از اینجا نتیجه می‌گیریم که حرکت چنان جسم که در طبع وی میل مستدیر باشد از جنس حرکات نفسانی ارادی است نه حرکت طبیعی.

و در نمط ششم اشارات دربارۀ این‌که حرکت دوری فقط ممکن است دائم و غیر متناهی باشد گفته است:

«فالحرکة التی یجب ان یطلب حال القوة علیها من حیث هی غیر متناهیة، هی الدوریة».

یعنی آن حرکت که می‌شاید قوت غیر متناهی از وی خواستن، همانا حرکت دوری است؛ و به عبارت دیگر هرگاه حرکت غیر متناهی امکان داشته باشد تنها حرکت دوری و گردش آسیایی است.

و نیز در نمط ششم است در این‌که قوۀ محرک آسمان‌ها موجود مجرد عقلی است.

«فالقوة المحرکة للسماء غیر متناهیة و غیر جسمانیة فهی مفارقة عقلیة».

جملۀ فوق را شیخ بعد از اثبات این قضیه گفته است که ممکن نیست در جسم، قوۀ طبیعی بر حرکت، نامتناهی باشد.

می‌گوید چون ممکن نیست که قوۀ محرک جسمانی نامتناهی باشد؛ پس قوۀ محرک آسمان‌ها نامتناهی و غیر جسمانی است؛ و این خود منحصر است به گوهر مفارق عقلی؛ یعنی محرک افلاک از نوع عقول مجرده است، نه قوای محدود جسمانی.

باز در همان نمط سادس بعد از توضیح مطلب فوق در حرکت شوقی افلاک می‌گوید:

«فالمبدأ المفارق العقلی لا تزال تفیض منه تحریکات نفسانیة للنفس السمائیة علی هیئات نفسانیة شوقیة تنبعث منها الحرکات السمائیة علی النحو المذکور من الانبعاث».

یعنی از همان گوهر مفارق عقلی که مبدأ حرکت آسمان‌هاست، پیوسته و به توالی علی الدوام فیض حرکات نفسانی، بر هیئت شوقی نفسانی، به نفوس فلکی می‌رسد؛ و بدان صفت که گفتیم جنبش ارادی شوقی آسمان‌ها از آن پدید می‌آید.

آنچه دربارۀ حرکت ارادی شوقی آسمان‌ها گفتم نقل قول حکیمان گذشته بود؛ اما اگر عقیدۀ خودم را بخواهید پنهان نمی‌کنم که از همان وقت که غرق تحصیل فلسفه بودم و این مبحث مخصوصاً شرح همین اشارات را پیش استاد رضوان الله علیه می‌خواندم خارخار چند شبهه در ضمیر من بود که هنوز هم باقی است.

از جمله در رفع استدلال شیخ رئیس و پیروان او که مبتنی بر طلب و هرب حرکت دوری فلک است؛ چه مانعی دارد که بگوییم طلب و هرب و میل و گریز از لوازم ذاتی حرکت دورانی است؛ و بدین سبب احتیاج به تعلیل ندارد «الذاتی لا یعلل»؛ چنان‌که معتقدان حرکت جوهری گفته‌اند که چون حرکت و تجدد و تصرّم، لازمۀ ذات جوهر است، محتاج به تعلیل نیست.

عجبا که بشر امروزی به آسمان‌ها راه یافته و هنوز اثری از شعور و ادراک در آن نواحی نیافته است! اما آنچه عرفای محقق در سریان عشق و جذب و انجذاب مابین اجزاء عالم هستی و ذرات موجودات گفته‌اند، مسألۀ دیگری است که مولود ذوق و شهود عرفانی است، نه مدلول برهان فلسفی و قیاس اقترانی «و بینهما بون بعید».

شبهۀ دیگر این است که فلاسفه دوام و ابدیت و ازلیت و نامتناهی بودن حرکت افلاک را از روی دوری بودن حرکت اثبات می‌کنند؛ پس اگر بنا باشد که دوری بودن آن را هم از روی نامتناهی بودن و دوام و ازلیت و ابدیت آن، اثبات کنند مستلزم دور محال است.

به عبارت دیگر دلیلی مقنع بر حرکت نامتناهی ازلی و ابدی افلاک نداریم؛ مضاف به این‌که از نظر کلامی مذهبی، فلک و فلکیات نیز مثل زمین و موجودات زمینی، عاقبت محکوم فنا و نیستی است «یوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کطَی السِّجِلِّ لِلْکتُبِ کما بَدَاَنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ: سورۀ انبیاء ج ۱۷ آیه ۱۰۴»؛ و آنچه حکما در امتناع کون و فساد در فلکیات گفته‌اند محمول بر استحاله و تبدل از چیزی به چیز دیگر است؛ نه دوام و بقاء ابدی؛ و نه استغناء از جاعل در مقام تکوین و ابداع؛ چه از نظر مذهبی و فلسفی هر دو مسلم است که افلاک هم مثل عنصریات حادثند؛ و هر حادثی محتاج به علت است؛ پس افلاک مخلوق و مجعول ارادۀ واجب الوجود؛ و در فناء و بقاء نیز محکوم مشیت حق‌اند تعالی شأنه.

باز تکرار می‌کنم که آنچه عرفا دربارۀ حرکت جذب و انجذاب ذاتی سرمدی غیر متناهی مابین ذرات موجودات و اجزاء عالم هستی از مجردات و مادیات گفته‌اند، طوری است ورای طور عقل؛ و مسأله‌یی است بیرون از حد و مرز اصول عقلی فلسفی و برهان منطقی و ریاضی؛ که به گفتۀ مولوی «عقل از دهلیز می‌ناید برون».

هم درین سوراخ بَنایی گرفت/ درخور سوراخ دانایی گرفت

[۱] توضیح آن‌که حرکت در اصل به دو قسم ذاتی و عرضی تقسیم می‌شود: حرکت ذاتی آن است که وصف خود متحرک باشد بدون واسطۀ عروض؛ مانند حرکت کشتی در دریا، و قطرات باران در هوا؛ و حرکت عرضی آن است که صفت به حال متعلق موصوف؛ یعنی با واسطه در عروض باشد مانند حرکت کسی که در کشتی و راه‌آهن و اتومبیل نشسته، که ذاتا متحرک نیست بلکه تابع حرکت مرکب است. و حرکت ذاتی به طور قضیۀ منفصلۀ حقیقی عنادی بر سه قسم است؛ یکی «حرکت طبیعی» یعنی حرکت اجسام به مرکز ثقل که علمای امروز آن را «جاذبۀ مرکزی» می‌گویند؛ مانند سنگ که از بالا به پایین فرود می‌آید؛ دیگر حرکت قسری یعنی حرکت اجباری برخلاف طبع؛ چنان‌که سنگ را از پایین به بالا پرتاب کنند؛ و از خواص حرکت قسری این است که دائم و همیشگی نیست «القسر لا یدوم»؛ سوم حرکت ارادی که مبداش قوۀ شعور و اراده باشد، مانند حرکت انسان در راه رفتن و طریق مقصود پیمودن. میل مستدیر هم از مصطلحات فلسفۀ قدیم است در مقابل «میل مستقیم». میل مستقیم عبارت است از مبدأ یا قوۀ حرکت طبیعی اجسام عنصری که به اقتضای طبیعت ذاتی متمایل به مرکز ثقل باشند؛ و به خط مستقیم از بالا به زیر فرود آیند، مانند سنگ؛ یا از زیر به بالا حرکت کنند، همچون دود و بخار؛ و آن نوع حرکت را حرکت مستقیم گویند. و مقابل آن را که جنبش دوری و گردش آسیایی است حرکت دوری و حرکت مستدیر گویند؛ و مبدأ و قوۀ ذاتی آن جسم را که موجب چنان حرکتی است، میل مستدیر خوانند.

[۲]  حرکاته: خ.

[۳]  عنه: خ.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *