مولوینامه – جلد دوم – فصل چهارم: رابطۀ تصوف با تشیع تصوف و تزهد
در مقدمۀ تفسیر مثنوی «دز هوشربا» نکتهای را مجمل و سربسته نوشتهام؛ اینجا میخواهم قدری روشنتر و مفصلتر بگویم که:
تصوف حقیقتی از آغاز تکون و ظهورش از نحلۀ تشیع اصلی واقعی جدا نبود؛ ولیکن به مرور ایام و به سبب عوامل مذهبی و سیاسی که باید در تاریخ تصوف از آن گفتوگو کرد، و فعلا جای بحث آن نیست، مدتی این دو رشته در ظاهر از یکدیگر گسیخته شد؛ و از قرن هفتم هجری به بعد باز در یک رشته که متضمن امر ولایت است به یکدیگر پیوست.
سعد الدین محمد بن حسن حمویه جوینی متوفی ۶۵۰ ه.ق مؤلف کتاب «سجنجل الارواح» و «محبوب الاولیاء»؛ و فرزندش صدرالدین ابراهیم بن سعد الدین متوفی ۷۲۲ ه.ق مؤلف کتاب «فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین» هر دو از عوامل مؤثر شیوع تصوف شیعی بودهاند.
هرچه گو باش؛ آنچه مسلّم است شیعۀ باطنیۀ اسماعیلیه و بعض فرقههای دیگر شیعه، اندکاندک در تصوف فرورفتند؛ و عقاید باطنی خود را به خورد تصوف دادند؛ چیزی که هست پارهای از پدیدههای حاد تند را تعدیل؛ یعنی تلطیف و ترقیق نمودند به طوری که عارفپسند بلکه شریعتپسند نیز باشد.
پنهان نمیکنم که دیرزمانی است این خیال در ذهن من خطور کرده که آیا ممکن است «شمسالدین» هم در اصل از همان طایفۀ شیعۀ باطنیه بوده است که در عرفان شرقی غرق شده، و از گریبان تصوف ایرانی سر به در آورده بود؟
خاصه اینکه میگویند رشتۀ نسب و نژاد وی به «کیا بزرگ امید» فرزند «حسن صباح متوفی ۵۱۷» امام و پیشوای بزرگ شیعۀ باطنیۀ اسماعیلیۀ نزاریۀ ایران میپیوسته است. یا اینکه تشابه عقاید موجب اشتباه و انگیزۀ خیال و پندار ما شده است. یا اینکه در اصل، حقیقت امر برعکس بوده؛ یعنی عقاید صوفیۀ ایران در روح مذهب باطنیۀ اسماعیلیه نفوذ کرده است؛ به هر حال مسئله قابل تحقیق و تأمّل است و الله العالم.
گفتم آن رشته از تصوف که با تشیع پیوند میخورد بافته و تافتۀ دستگاه ولایت است؛ اما رشتههای دیگر که جدا مانده فقط جلوهای قوی و لطیف از تزهد و تشرع؛ یعنی زهدورزی و تعبّد به حفظ شریعت و التزام عمل به واجبات و نوافل شرعی است؛ و از تصوف و عرفان شیعی مخصوصاً شعبۀ ایرانی که بر محور ولایت و عشق و محبت و ذوق شعر و ادب و موسیقی میگردد، جدا و ممتاز است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!