مولوی‌نامه – جلد دوم – فصل چهارم: عقاید عرفانی و مسلک خاص مولوی – ۱۰۹ – عجایب احوال مولوی جمع مابین جذبه و مستی عشق با سخن‌پردازی و تحقیقات علمی

مولوی بی‌شبهه یکی از نوابغ و نوادر خلقت بوده؛ و وجود او مظهر عجایب و نوادر احوال است؛ از آن جمله یکی جمع مابین آشفتگی و بیخودی حال جذبه و جنون و مستی عشق است، با بحث و تحقیق و خوض در مسائل دقیق علمی کلامی و فلسفی و عرفانی که نمونه‌های هر دو حال در هر شش دفتر مثنوی فراوان است.
دیوان کبیر و غزلیات آتشین که در آن می‌خوانیم، همه یکپارچه زاییدۀ روح پرجوش‌وخروش، و محصول حالت غلبۀ جذبه و استغراق است؛ و بدین سبب حسابش از مثنوی شریف جدا است؛ اما در مثنوی هر دو حالت غلبۀ حال جذبۀ روحانی و سرمستی عشق، با سکون و آرامش ضمیر و جمعیت خاطر که لازمۀ غوررسی در مباحث علمی است جمع شده؛ و بالجمله دیوان کبیر عشق محض است، و مثنوی عشق و عقل هر دو باهم؛ و گفت‌وگوی ما بر سر همین مثنوی است.
از یک طرف ورود در مسائل عالی عرفانی، و غور در اعماق مباحث علمی اعم از عقلی یا نقلی، مستلزم روحی آرام و خاطری جمع و ذهنی آسوده و آماده، بدون قلق و اضطراب، و خالی از دغدغه و آشفتگی احوال درونی است.
بحث‌های دقیق و نکته‌سنجی‌های عمیق علمی مثنوی، و سخن‌پردازی‌های شاعرانه، و نقل حکایات تاریخی و قصص آیات و بسط حقایق معارف اسلامی که در مثنوی موج می‌زند، به طوری است که مولوی را احیاناً در آن احوال نشان می‌دهد.
گاهی چنان در بحر افکار و اندیشه‌های پیچ‌درپیچ علمی و عرفانی غوطه‌ور است و مسائل پیچیدۀ معضل را موشکافی و تجزیه و تحلیل می‌کند؛ و به نقض و ابرام ورد و قبول عقاید و آراء حکما و فلاسفه می‌پردازد که پنداری تمام عمر، خالص و ممحض در وادی عالمی و ملایی بوده، و ابداً و مطلقاً قدمی از آن راه بیرون نگذاشته؛ و هرگز بویی از عشق و مستی و بی‌قراری و دل‌آشوبی، به مشام او نرسیده، و دل و جانش به هیچ سوی غیر از حجرۀ مدرسه و حوزۀ درس و بحث و کتابخانه و آموخته‌های علمی خود او تعلق نداشته است!
از طرف دیگر آن نعره‌ها و فریادهای مستانه و شور و غوغاهای عاشقانۀ دیوانه‌وار که از وی سر می‌زند و باز نمونه‌اش در هر شش دفتر مثنوی بگوش می‌خورد، حاکی از غلبۀ حال و قوت سکر عشق و حالت بیخودی و ناآرامی و بی‌قراری اوست!
***
از احوال درونی روحانی بگذریم؛ همان جنبۀ شاعری و سخنوری و سخندانی که در مثنوی به کار رفته است به طوری که گاهی می‌توان آن را حد اعلای اعجاز بیان و سحر بلاغت شمرد؛ با آن حالت شور و جوش‌وخروش که نمونه‌اش در گفته‌های ذیل از وی شنیده می‌شود، امری فوق‌العاده و از عجایب و نوادر احوال است
کَیَف یَأتِی النَّظمُ لی وَالقافِیَة/ بَعدَ ما ضاعَت اَصولُ العافِیَة
ذابَ جِسمی مِن اِشاراتِ الکُنی/ مُنذُ عایَنتُ البَقاءَ فِی الفَنا
***
قافیه اندیشم و دلدار من/ گویدم مندیش جز دیدار من
خوش‌نشین ای قافیه‌اندیش من/ قافیه‌ی دولت تویی در پیش من
حرف چه بود، تا تو اندیشی از آن/ صوت چه بود، خار دیوار رَزان
حرف و صوت و گفت را برهم زنم/ تا که بی‌این هر سه با تو دم زنم
غرق عشقی‌ام که غرقست اندر این/ عشق‌های اولین و آخرین
مُجمَلش گفتم، نگفتم زان بیان/ ورنه هم افهام سوزد هم زبان
همین تضاد احوال، دلیل نبوغ ذاتی و خلقت نادر خارق‌العادۀ مولوی و در حکم ذاتیات ماهیات و صور نوعی است که احتیاج به توجیه و تعلیل ندارد؛ باوجود این باز برای رفع استبعاد و استعجاب، و اقناع مردمی که در سطح عادی فکر می‌کنند به چند نکته اشاره می‌کنم؛ که عمدۀ آن‌ها به حسب ظاهر که درخور فهم عامه باشد، سرگذشت احوال مولوی است از حوالی ۲۶ سالگی که آغاز ورود او در حلقۀ سیر و سلوک صوفیه و اهل طریقت است تا آخر عمرش که پایان نظم مثنوی است؛ یعنی حدود سال ۶۲۹-۶۷۲ ه‍ ق که در اوایل کتاب به اختصار گوشزد شد، و عن‌قریب قدری مفصل‌تر خواهم گفت، تا پایان گفتار ما با سرآغازش یکی باشد «منه المبدأ و الیه المصیر».

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *