مولوی‌نامه – جلد دوم – فصل چهارم: وهم و خیال در اصطلاح مولوی

خیال: در اصطلاح مولوی کلی تصورات و تمثلات طیفی، و اشباح و اظلال مثالی ذهنی است؛ اعم از ظنون و شکوک و اوهام و اندیشه‌های سست واهی که بر لوح ذهن گاهی سایه می‌افکند و گاهی زائل می‌شود؛ و همچنان در عرصۀ ضمیر رفت و آمد می‌کند، بدون این‌که واقعیت نفس الامری داشته باشد؛ مانند کسی که در استهلال صورتی از هلال در چشم و حس مشترک او نقش می‌بندد بدون این‌که ماه اصلا بالای افق ظاهر شده و او به چشم دیده باشد.

می‌رسید از دور مانند هلال/ نیست بود و هست بر شکل خیال 

***

نیست‌وش باشد خیال اندر روان/ تو جهانی بر خیالی بین روان 

***

اندر این چشم منیر بی‌زوال/ از حقایق راه کی یابد خیال 

***

هر درونی کو خیال‌اندیش شد/ چون دلیل آری خیالش بیش شد 

***

چشم من چون سرمه دید از ذوالجلال/ خانۀ هستی است، نی خانه‌ی خیال 

یشم را آنگه شناسی از گهر/ کز خیال خود کنی کلی عَبَر

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *