رسالۀ سپهسالار – قِسم دوّم – فصل سوّم – در ذکرِ مناقبِ حضرتِ خداوندگار – حکایت ۱۰: آرامشِ مولانا در مقابل منکران
روزی امیر پروانه خداوندگار را و اعاظمِ محروسۀ قونیه را دعوت کرده بود. بعد از سِماط، خداوندگار سماع برداشت و شوری و حالتی عظیم فرمود. سیّد شرف[۱] در گوشهای به امیر پروانه کلمهای چند انکارآمیز جهتِ خداوندگار میگفت. پروانه از سَرِ ضرورت گوش کرده بود. ناگاه حضرتِ خداوندگار با کمالِ حلم و لطف در میانِ سماع ایستاده، این غزل را انشا فرموده:
هذیان که گفت دشمن به درونِ دل شنیدم
پی من تصوّری را که بکرد هم بدیدم
سگِ او گَزید پایم، بنمودمش جفایم
نگزم چو سگ من او را، لبِ خویش را گزیدم
چو به رازهای فردان برسیدهام چو مردان
چه بدین تفاخر آرم که به رازِ او رسیدم [۲]
امیر پروانه چون اشارت مشاهده کرد در حال توبه کرد و به انابت و استغفار مشغول گشت.
———————–
[۱] بخشی از حواشی استاد نفیسی: این مرد از دانشمندان نامی زمان خود بوده و در مناقب العارفین چند جا ذکر او آمده است و از آنجا معلوم میشود که با سلطان رکن الدین قلج ارسلان و معین الدّین پروانه رفت و آمد داشته و مرد فرزانه و فقیه کاملی بوده. وی پس از رحلت مولانا جلال الدّین در ۶۷۲ درگذشته است.
[۲] سه بیت اول غزل ۱۶۲۳ مولانا.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!