رسالۀ سپهسالار – قِسم اوّل – فصل دوّم – حکایت ۳ : در بابِ کراماتِ سُلطان الْعُلما

در وقتی که سعید جلال‌الدّین محمّد خوارزم‌شاه را با سلطانِ اسلام، علاءالدّین کیقباد، طریقۀ مخاصمت قایم گشت و از مراسله به مخاصمه افتادند[۱]، سلطان جلال‌الدّین با لشکرِ جرار و کثرتی بسیار و عددی بی‌شمار، به عُدّت و اُهبَتِ[۲] تمام از محروسۀ مراغه عنانِ عزیمت به طرفِ روم روانه کرد. سلطان علاءالدّین کیقباد از رسولِ خویش، مَلِک الامراء صلاح الدّین، کیفیّتِ حرکتِ عساکرِ خوارزمی پی خوارزمی استماع فرموده بود و عساکرِ منصورِ خویش را فراهم آورده و اُهبَت و ساز مرتب داشته، بعد از حصولِ استعداد، قرار بر آن جملة نافذ شده بود که اجتماعِ عساکر در سرحدِ اَرمَینیه واقع گردد تا لشکرِ بیگانه در ممالکِ روم درازدستی نکنند. روزِ عزم، سلطان به حضرتِ مولانا سلطان العلماء قَدَّسَ الله سِرَّه آمدند و استمدادِ همّت از درونِ مبارکش فرمودند و جهتِ تیمّن کوسِ رحیل آنجا زدند و همان‌جا سوار شده، متوجه گشتند. چون به حوالی ارزنجان[۳] رسیدند چند روز در آنجا اقامت فرمودند و جواسیس به هر طرف روان کردند تا از کیفیّتِ احوال اعلام دهند. چون لشکرِ خوارزمی به حدودِ ارزن‌الروم رسیدند، جواسیس عُدّت و عددِ ایشان را تحقیق کرده، به خدمتِ سلطان اعلام دادند. لشکرِ روم را از کثرتِ خوارزمیان وهمی در نفوس مستمر گشت. سلطان را رأی برآن باعث آمد تا به طریقۀ جاسوسی آنجا رود و از عدد و اُهبَتِ ایشان و طریقه‌‌ای که در جنگ خواهند سلوک کردن باخبر شود، بنابر آن خود را به لباسِ تَراکِمه گردانید و چند سر اسبِ بادپای بی‌داغ برگزید و با ترکی چند از راهِ کوه به طریقِ اَتراک به لشکرِ خوارزمیان ملحق گشت. چون امرای خوارزمی ایشان را دیدند تفحصِ حالِ ایشان کردند، گفتند: ما از اَتراکِ این ناحیتیم. قدیماً اجدادِ ما از آبِ ارمویه[۴] بودند. در این چند سال سلطان علاءالدّین بر ما متغیر شده است و عنایات از ما بگردانید و به مطالبتِ بسیار ما را به تنگ آورده، پیوسته انتظارِ عساکرِ منصور می‌کردیم و این موهبت را از حق تعالی می‌خواستیم، اکنون که سهامِ دعا به هدفِ اجابت رسید و رایاتِ همایونْ این بلاد و دیار را مشرّف گردانید شکرانۀ این امنیت را بارگیری چند جهتِ رکابِ ملازمانِ حضرتِ سلطنت آورده شد.
تفصیلِ این معانی را چو حُجّاب به سمعِ اشرف رسانیدند سلطان را عظیم خوش آمد وبه تفألِ نیک صایب نمود. بفرمود تا خوانِ خاص را بگستریدند و چنان‌که آیینِ سلاطین باشد تمامتِ امراء و وزراء و اهلِ لشکر هر یک به محل و مقامِ خویش ایستادند و ایشان را حاضر کردند. سلطان علاءالدّین با خدمتکارانِ ترکان بازپسِ همه ایستاده بود، چون قریبِ بارگاه رسیدند، بر عادتِ سلاطین، زمین‌بوس کردند و دعا و آفرین گفتند و اسبان را عرضه داشتند. سلطان ایشان را نوازش فرموده و وعدۀ جمیل داد. سلطان علاءالدّین از دور آیین و طریقِ ایشان را ملاحظه می‌کرد. چون ارکانِ دولت پراکنده شدند ایشان را خیمه‌‌ای معین گردانید و علوفۀ ایشان مرتب داشتند.
نیم شب مگر سلطان خوارزم‌شاه را در خاطر گذشت که در ممالکِ سلطان علاءالدّین هرکجا عبور کردیم و از زیردستان تفحصِ حال و تجسسِ اقوالِ او کردیم، تمامت را راضی و خشنود یافتیم، این جماعت چگونه از وی شکایت می‌کنند؟ فَکَیفَ که استماع می‌رود که سلطان علاءالدّین چند روز است که در این حوالی رسیده است، چگونه این جماعت به خدمتِ او نرفته باشند و اگر رفته باشند در این فرصت چگونه بی‌اجازت او جدا گشته‌اند؟ فردا روز تفحصِ حال بِهْ از این باید کرد، مبادا که جواسیس باشند. فی‌الحال مَلِک مغیث‌الدّین را که مَلِکِ ارزن‌الروم بود خواند و با وی مشورت کرد[۵].
پیش از وقوعِ این فکر، سلطان علاءالدّین در خواب دید که حضرت مولانا بهاءالدّین الولد رَضی اللهُ عَنْه می‌آمد و می‌گفت: مَلِک چه وقتِ خواب است؟ زود برخیز و سوار شو. چون بیدار شد اندیشید که فردا نیز تفحص کنیم و در شب روانه شویم و باز بخفت و باز مولانا را دید که عصایی در بنِ تخت زده، بالا بر تخت می‌آمد و بر سینه‌اش می‌زد که چه خفته‌‌ای؟ چنان‌که چون بیدار شد از هیبتِ آن حال می‌لرزید. یاران را بیدار کرد و گفت: زود اسبان را زین کنید و مرکبِ خود را به دستِ خود زین کرد و روان گشتند.
چون آخرِ شب شد خوارزم‌شاه فرمود که چند امیر در حوالی خیامِ ایشان مترصد باشند تا امروز تفحصِ افعالِ ایشان تقدیم داریم. چون به حکمِ اشارت قیام نمودند و نزدیکِ صبح شد، چندان‌که تجسس کردند از ایشان اثری ندیدند. چون در خیمه درآمدند خالی بود. فی‌الحال سلطان را اعلام کردند. سلطان جمعی کثیر را در عقب فرستاد و چون روز شد خودش با تمامتِ لشکر سوار شد. چون سلطان علاءالدّین دید که جمعی متعاقب می‌آیند به تعجیلِ تمام عنان‌ریزان[۶] شدند، تا آخرِ روز به لشکرِ خویش پیوست. آن جمع چون دیدند که ملحق شد بازگشتند.
سلطان علاءالدّین لشکرِ خویش را نوازش‌ها فرمود و مستظهر گردانید و در پای‌چمنِ ارزنجان موضعِ جنگ را دیده بود، لشکر را در آن حدود نزول داد. روزِ دیگر خوارزمیان آنجا رسیدند. روزِ سوم طلایۀ هر دو فریق را با همدیگر اتفاقِ جنگ شد و نصرت خوارزمیان را بود. روزِ چهارم همچنین طلایه جنگ کردند، نصرت رومیان را بود. روزِ پنجم از طرفین لشکرها بیاراستند و میمنه و میسره را به مردانِ کاردیده سپردند. از آوازِ طبل و دهل و صور و نفیر و غریو و صَهیلِ اسبان گوشِ فلک کر می‌شد و از گرد و غبارِ سمندانِ برق‌وش روی فلک درآن انجمن پوشیده شده بود. ناگاه بادِ سعادت از مَهَبِّ انفاسِ اولیاء الله بوزید و از طرفِ لشکرِ رومی‌ گرد و خاک را در چشمِ لشکرِ خوارزمی بپراکند و بیم و خوفِ اَلْفِرارُ مِمّا لایطاق[۷] در دلِ ایشان کار کرد و رایاتِ سلطان علاءالدّین منصور شد و لشکریان به ظفر و پیروزی مقرون گشتند، در سنۀ سَبعٍ و عِشره وَ سّتَّمِائَة[۸]. معتقدان را معلوم گردد که به یمنِ همّتِ آن قطبِ وقت چنین لشکر با هیبت و اُهبَت مخذول گشت، تا یقین گردد که عنایتِ این طایفه در دین و دنیا موجب پیروزی و بهروزی و سببِ نجات و رستگاری خواهد بود.
تویی زِ کَون گُزیده، تویی گشایش دیده
به یک نظر تو ببخشی سعادت دوجهانی
[۹]
—————————–

[۱] حواشی استاد نفیسی: این واقعه در سال ۶۲۷ روی داده و تفصیل آن این است که در ۶۲۶ جلال الدّین خوارزمشاه بار دوم شهر خلاط را که جزو قلمرو ملک الاشرف ایوبی بود محاصره کرد و پس از ۶ ماه محاصره آن شهر را بگرفت و در این زمان با علاء الدّین کیقباد وارد مذاکره شد و از این کار نتیجه‌ای نگرفت و علاء الدّین کیقباد با ملک الاشرف اتحاد کرد و با هم به جنگ با جلال الدّین خوارزمشاه پرداختند و نزدیک ارزنجان او را شکست بسیار سختی دادند و جلال الدّین ناچار شد با آنها صلح کند زیرا که از هر دو سوی بیم داشتند که مغولان موقع را غنیمت شمارند و بر آنها حمله کنند.

[۲] ساز و برگ جنگ

[۳] حواشی استاد نفیسی: نام شهری است معروف نزدیک آق شهر و قونیه که امروز در ناحیۀ شرقی ترکیه است.

[۴] حواشی استاد نفیسی: مراد همان ارومیه است که نام قدیم آن در کتابهای فارسی اورمی و اورمیه است و سپس ارمویه شده چنانکه نسبت به آن را ارموی گفته‌اند و سپس ارومیه شده است.

[۵] حواشی استاد نفیسی: مراد از این مغیت الدّین ملک ارزروم ابوالحارث مغیث الدّین طغراشاه پسر سوم غزالدّین قلج ارسلان و عم علاء الدّین کیقباد است که در ۵۸۸ پس از مرگ عزالدّین قلج ارسلان که قلمرو او را تقسیم کردند ابلستین و ارزروم و بایبرت را به او دادند و در ۵۹۷ او را عزل کرده بودند و پس از آن ارزروم را بار دیگر گرفت و سپس آن شهر را از او گرفتند و در رهادر ۶۲۲ درگذشت و چون در این وقایع که در ۶۲۶ روی داده است زنده نبوده پیداست که مؤلف را اشتباهی پیش آمده است و به جز این مغیث الدّین طغراشاه دیگری از امرای آن زمان در آن نواحی که لقب مغیث الدّین داشته باشد نیست.

[۶] حواشی استاد نفیسی: ترکیبی است خاص نویسندۀ این کتاب و پیداست که از عنان ریختن ساخته شده، یعنی در حالی که عنان اسب را رها کرده و به اشتاب بسیار می‌رفت.

[۷] بخشی از حدیث پیامبر اکرم و کامل آن: گریز از چیزی که در توان نیست سنّت پیامبران است.

[۸] سال ۶۱۷٫ حواشی استاد نفیسی: این وقایع در سال ۶۲۷ روی داده است، پس می‌بایست سبع و عشرین و ستمائه باشد.

[۹] بیتی از غزل ۳۰۳۹ مولانا

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *