شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۱۰۰ – بقیۀ قصۀ مُطرب و پیغام رسانیدن عُمَر به او آنچه هاتف آواز داد

بازگرد و حال مطرب گوش دار ز آن که عاجز گشت مطرب ز انتظار
بانگ آمد مر عمر را کای عمر بنده‌ی ما را ز حاجت باز خر
بنده‌ای داریم خاص و محترم‌ سوی گورستان تو رنجه کن قدم‌
ای عمر بر جه ز بیت المال عام‌ هفت صد دینار در کف نه تمام‌
پیش او بر کای تو ما را اختیار این قدر بستان کنون معذور دار
این قدر از بهر ابریشم بها خرج کن چون خرج شد اینجا بیا

قدم رنجه کردن: تعبیری است حرمت آمیز به معنی برو و بیا.

بیت المال عام: محلی که اموال عمومی که مسلمانان استحقاق آن داشته باشند و مالک آن مشخص نباشد در آن محل جمع و به نظر خلیفه و ولات مسلمین در مصالح آنها خرج می‌شده است، خزانه‌ی اموال مسلمانان که مرکز دخل و خرج و درآمد و هزینه بوده است، بیت المال یکی از چهار دفتر یا دیوان اسلامی به شمار می‌رفت، این چهار دفتر عبارت بود از:

۱- دیوان جیش و دفتر لشکر که نام لشکریان و مرسوم آنها در آن نوشته می‌شد و در حقیقت اداره‌ی امور لشکر را بر عهده داشت.

۲- دیوان مرسوم و حقوق عمال و کارکنان، نظیر اداره حسابداری کل.

۳- دیوان عزل و نصب حکام و عمال، نظیر: کارگزینی کل.

۴- بیت المال عامه.

هریک از متصدیان این چهار دفتر وظایفی خاص خود داشت، اموالی که در بیت المال جمع می‌شد عبارت بود از:

۱- فی‌ء یعنی اموالی که بدون قهر از کفار بگیرند.

۲- یک پنجم از فی‌ء و غنیمت (مالی که به قهر از کافران بگیرند) که سهم حضرت رسول است (ص).

۳- زکات و عشر زروع و ثمار و مواشی که به مذهب ابوحنیفه نعمان بن ثابت جزو حقوق بیت المال است و به مذهب محمد بن ادریس شافعی جزو حقوق بیت المال محسوب نمی‌شود و ابتدا معتقد بود که باید در بیت المال جمع شود ولی سرانجام از این فتوی نیز عدول کرد.

پس از آنکه خلفا به فکر جمع مال و اندوختن ثروت افتادند و دارای ضیاع و عقار شدند، خزانه‌ی اموال شخصی خود را «بیت المال خاصه» نامیدند. مقابل:

بیت المال عامه.

شعب دیوان در عهد عمر بن الخطاب و به سال بیستم از هجرت، تاسیس شد و پیش از آن، دیوان و بیت المال وجود نداشت و هرچه به‌دست می‌آمد در حال تقسیم می‌کردند.

جع: الاحکام السلطانیة، تالیف ابوالحسن علی بن محمد بن حبیب ماوردی (متوفی ۴۵۰) طبع مصر، ص ۲۱۱- ۱۹۱، الاحکام السلطانیة، تالیف قاضی ابویعلی محمد بن حسین بن محمد بن خلف فراء بغدادی، (متوفی ۴۵۸) طبع مصر، ص ۱۲۰، ۲۴۰- ۲۲۱، مقدمه‌ی ابن خلدون، طبع بولاق، ص ۲۰۵- ۲۰۲، خطط مقریزی، طبع مصر، ج ۱، ص ۱۵۸- ۱۴۷٫

اختیار: مختار و برگزیده، مصدر به معنی اسم مفعول.

پس عمر ز آن هیبت آواز جست‌ تا میان را بهر این خدمت ببست‌
سوی گورستان عمر بنهاد رو در بغل همیان دوان در جست‌وجو
گرد گورستان دوانه شد بسی‌ غیر آن پیر او ندید آنجا کسی‌
گفت این نبود دگر باره دوید مانده گشت و غیر آن پیر او ندید
گفت حق فرمود ما را بنده‌ای است‌ صافی و شایسته و فرخنده‌ای است‌
پیر چنگی کی بود خاص خدا حبذا ای سر پنهان حبذا
بار دیگر گرد گورستان بگشت‌ همچو آن شیر شکاری گرد دشت‌
چون یقین گشتش که غیر پیر نیست‌ گفت در ظلمت دل روشن بسی است‌

همیان: کیسه‌ی پول که بر میان بندند، در عربی به کسر اول است.

دوانه، صفت از دویدن به اضافه‌ی هاء مختفی، نظیر: روانه، شادمانه، مهینه، پیشینه.

حبذا: کلمه‌ی عربی است که در مورد ستایش و اعجاب به‌کار می‌رود، نظیر آن، در پارسی: چه نیکو، چه خوب، چه خوش، خوشا.

آمد او با صد ادب آنجا نشست‌ بر عمر عطسه فتاد و پیر جست‌
مر عمر را دید و ماند اندر شگفت‌ عزم رفتن کرد و لرزیدن گرفت‌
گفت در باطن خدایا از تو داد محتسب بر پیر کی چنگی فتاد

محتسب کسی را گویند که از جانب خلیفه یا نایب او و ولات مسلمین منصوب شود برای آنکه مراقب احوال مسلمانان باشد و مصالح آنها را رعایت کند، وظیفه‌ی او، امر به معروف بود آنجا که معروفی متروک مانده باشد و نهی از منکر بود هرگاه منکری اظهار شود و در حقیقت وظیفه‌ی او شامل اموری می‌شد که اکنون بر عهده‌ی شهربانی و شهرداری است مثل بستن میخانه‌ها و اماکن فساد و رسیدگی به کلیه‌ی امور خلافی و مراقبت در امر ارزاق و پیمانه‌ها و ترازوها و احوال معابر و کار کسبه که کم نفروشند و جنس تباه و فاسد بمشتریان ندهند، این چنین کسی می‌بایست که از احکام شرع مطلع و از موارد معروف و منکر آگاه باشد و آن مایه قدرت داشته باشد که متخلفان را ردع و منع و در صورت لزوم تعزیر کند و بدین جهت اداره‌ی احتساب، کارمندان و مجریان مقتدر داشت که اوامر محتسب را اجرا می‌کردند، این محتسبآنگاهی نیز از غرض پاک نبودند و بر مردم تهمت می‌زدند تا از آنها رشوه بگیرند و چون میخانه‌ها را می‌بستند و حق تفتیش نیز داشتند و می‌توانستند به خانه‌هایی که احتمال وجود شراب در آنها می‌رفت بریزند و خمها را بشکند و یا اهل ذوق را از دیگر امور عشرت انگیز باز دارند، از این رو شعرا آنها را خوش نمی‌داشتند و در اشعار خود از آنها گله و شکایت می‌کردند و به باد استهزاء می‌گرفتند چنان‌که دیوان کمتر شاعری در روزگاری که محتسبان مقتدر بودند و خشک مغزی مفرط بر عامه مستولی بود از ذکر محتسبان و اعمال ناسازگارشان تهی تواند بود.

اطلاق محتسب بر عمر الخطاب برای آن است که او در امر معروف و نهی از منکر سخت مبالغه می‌کرد و پیوسته دره و دوالی چرمین به‌جهت اجرای حد و تعزیر بر میان خود بسته داشت.

برای اطلاع از وظایف محتسب و شرایط احتساب، جع: الاحکام السلطانیة از ابوالحسن ماوردی، طبع مصر، ص ۲۴۹- ۲۳۱، الاحکام السلطانیة از قاضی ابویعلی، طبع مصر، ص ۲۹۲- ۲۶۸، مفید النعم، تالیف تاج‌الدین ابونصر عبدالوهاب سبکی، طبع لیدن، ص ۹۲ (تمام این کتاب در بیان وظایف اصحاب مشاغل است که مراقبت آنها در عهده‌ی محتسب بوده است) معالم القربة فی احکام الحسبة، تالیف محمد بن محمد بن احمد قرشی، طبع کمبریج، احیاء العلوم، طبع مصر، ج ۲، ص ۲۳۲- ۲۱۴٫

چون نظر اندر رخ آن پیر کرد دید او را شرمسار و روی زرد
پس عمر گفتش مترس از من مرم‌ کت بشارتها ز حق آورده‌ام‌
چند یزدان مدحت خوی تو کرد تا عمر را عاشق روی تو کرد
پیش من بنشین و مهجوری مساز تا به گوشت گویم از اقبال راز
حق سلامت می‌کند می‌پرسدت‌ چونی از رنج و غمان بی‌حدت‌
نک قراضه‌ی چند ابریشم بها خرج کن این را و باز اینجا بیا
پیر لرزان گشت چون این را شنید دست می‌خایید و بر خود می‌تپید
بانگ می‌زد کای خدای بی‌نظیر بس که از شرم آب شد بی‌چاره پیر

مهجوری ساختن: دوری جستن، مهجوری: اسم مصدر است از مهجور عربی به معنی دور کرده و متروک.

قراضه: پاره‌ی زر و سیم و بریده از دینار و درهم، این پاره نیز به مصرف می‌رسیده است، به پارسی آن را، شکسته و پول ناچیده را، درست می‌گفته‌اند و برای امتیاز، درست زر و درست سیم تعبیری می‌کرده‌اند، در تعبیر مولانا، محمول بر تواضع است وگرنه می‌دانیم که عمر هفت صد دنیار تمام بر گرفته بود.

چون بسی بگریست و از حد رفت درد چنگ را زد بر زمین و خرد کرد
گفت ای بوده حجابم از اله‌ ای مرا تو راه‌زن از شاه راه‌
ای بخورده خون من هفتاد سال‌ ای ز تو رویم سیه پیش کمال‌
ای خدای با عطای با وفا رحم کن بر عمر رفته در جفا
داد حق عمری که هر روزی از آن‌ کس نداند قیمت آن در جهان‌
خرج کردم عمر خود را دم به دم‌ در دمیدم جمله را در زیر و بم‌
آه کز یاد ره و پرده‌ی عراق‌ رفت از یادم دم تلخ فراق‌
وای کز تری زیر افکند خرد خشک شد کشت دل من دل بمرد
وای کز آواز این بیست و چهار کاروان بگذشت و بی‌گه شد نهار

خوردن خون: عملی بوده است که جنگاوران از روی خشم و کینه جویی می‌کرده‌اند، استاد فردوسی پس از کشته شدن پیران ویسه به زخم ژوبین گودرز گشواد، پهلوان ایرانی، می‌گوید:

چنین گفت گودرز کای نره شیر سر پهلوانان و گرد دلیر
جهان چون من و چون تو بسیار دید نخواهد همی با کسی آرمید
فرو برد چنگال و خون بر گرفت‌ بخورد و بیالود روی ای شگفت‌

شاهنامه، داستان دوازده رخ نیز، خون خوردن، به معنی غم و غصه خوردن می‌آید، خون خوار، سنگ‌دل و جفاکار است.

ره، راه: پرده و مقام در موسیقی، برای معنی پرده، جع: شرح مثنوی شریف، ج ۱، ذیل: ب (۱۱).

عراق: یکی از دوازده پرده‌ی موسیقی است. بعضی از پرده‌ها و شعب موسیقی به نام سرزمین یا شهر موسوم بوده است، مانند: حجاز، اصفهان، نیریز، نیشابورک، نهاوند، ز اولی:

غزلکهای خود همی‌خواندم‌ در نهاوند و راهوی و عراق‌

دیوان انوری، ص ۲۶۹ ابوالمفاخر ارموی، اسامی دوازده پرده یا ادوار دوازده‌گانه و محل هریک را در دوائر بدین گونه بیان می‌کند:

الفصل التاسع فی اسماء الادوار المشهورة و اهل هذه الصناعة یسمون الادوار شدودا و لکل دور اصل یبنی علیه و الادوار عندهم اثنی عشر:

عشاق، نوی، ابوسلیک، راست، عراق، اصفهان، زیر افکند، بزرگ، زنگوله، راهوی، حسینی، حجازی. فاما عشاق فهی الدائرة الاولی، و نوی فهی الدائرة الرابعة عشر، و ابوسلیک هی الدائرة السابعة و العشرون، و راست هی الدائرة الاربعون، و عراق هی الدائرة التاسعه و الستون، و اصفهان هی الدائرة الرابعة و الاربعون، و زیر افکند هی الدائرة التاسعة و الخمسون، و بزرگ هی الدائرة السبعون، و زنگوله هی الدائرة الثالثة و الاربعون، و راهوی هی الدائرة الخامسة و الستون، و حسینی هی الدائرة الثالثة و الخمسون، و حجازی هی الدائرة الرابعة و الخمسون، رساله‌ی موسیقی از ابوالمفاخر ارموی که به ضمیمه‌ی رساله عبدالقادر که در سنه‌ی ۶۹۳ در مدرسه‌ی مستنصریه‌ی بغداد کتابت شده، محفوظ است در کتابخانه‌ی ملی به شماره‌ی (۵۴۵) موقت.

زیر افکند خرد: «زیر افکند، بر دو قسم است یکی خرد و دیگری بزرگ، و تری او، کنایه از لطافت و ملایمت اوست و چون ضربات موسیقی چهار قسم است: زیر و بم و اقرب به زیر و اقرب به بم و هریک بطبیعتی از طبایع منسوب داشته‌اند و زیر افکند خرد به طبیعت رطوبت منسوب است و تأثیر او، ترطیب طبایع یابسه است لهذا تری زیر افکند فرموده». کشف اسرار معنوی در شرح ابیات مثنوی، نسخه‌ی عکسی، متعلق به نگارنده. زیر افکند بزرگ، مقابل اوست. شرح خواجه ایوب، نسخه‌ی عکسی، متعلق به نگارنده.

بیست و چهار: شعب بیست و چهارگانه‌ی موسیقی، بنابرآنکه هر مقام دو شعبه دارد یکی از پستی آن مقام خیزد و دیگری از بلندی آن مقام، چنان‌که گذشت، مقام دوازده است و عدد شعب بیست و چهار می‌شود مطابق ساعات شبانه روز، «شعب مشهور نزد ارباب عمل نه است» نفائس الفنون، ج ۲، ص ۸۷٫ اینک اسامی شعب به نظم:

دگر بشنو ز من ای مرد هشیار دو شعبه هر مقامی راست ناچار
مقام راست گنج رنج کاهست‌ مبرقع لازمش با پنج گاهست‌
حسینی کز مقامات است برتر دو گاه آمد قرینش با محیر

(ظ: محبر)

عراق عشرت افزا هست مطلوب‌ گهی روی عراق و گاه مغلوب‌

(ظ: مقلوب)

از اصفاهان کسی کو گردد آگاه‌ به نیریز و نیشابورک برد راه‌
پس از زنگوله اندر نغمه قوال‌ نماید چارگاه آنگاه غزال‌
چو سازی پرده‌ی عشاق را ساز نغم در زابل و در اوج انداز
حجاز آمد یکی نخل ثمر دار سه گاهست و حصار آن نخل را بار
چو آمد بوسلیک از پرده‌ی راز عشیران و صبا را داده آواز
رها وی شد به نوروز عرب رام‌ به نوروز عجم برد از دل آرام‌
نوا را کز وی افتد در جهان شور بود نوروز خا را فرع ماهور
بزرگ آمد چو چنگ ساز کرده‌ همایون و نهفت از وی دو پرده‌
چو کوچک را نوازی می‌توانی‌ که در رکب و بیاتی پرده رانی‌

رساله‌ی موسیقی خطی، متعلق به نگارنده. نیز، غیاث اللغات، آنندراج، در ذیل: موسیقی. چنگ، دارای بیست و چهار زه یا تار بوده است، خاقانی می‌گوید:

گرچه تن چنگ شبه ناقه‌ی لیلی است‌ ناله‌ی مجنون ز چنگ مدام برآمد
بیست و چهارش زمام تافته لکن‌ ناله نه از ناقه از زمام برآمد

دیوان خاقانی، ص ۱۳۴ این معنی مناسبتی دارد با شغل پیر (موضوع حکایت) که چنگ می‌زده است.

گذشتن کاروان: به کنایت، فوت فرصت و وقت عمل است، در روزگار قدیم که مسافرت با شتر می‌کردند، بهترین وقت برای در هم سپردن راه، شب محسوب می‌شد زیرا شتر در شب بهتر می‌رود بدین جهت روزها شتران را به چرا، یله و رها می‌کردند و پاسی از شب رفته بار می‌بستند و بر شتر می‌نشستند و در آغاز روز به منزل فرود می‌آمدند، مولانا بدین مناسبت می‌گوید: بی‌گه شد نهار، یعنی روز. کسی که در میان راه می‌خفت و از کاروان باز می‌ماند ممکن بود که راه را نشناسد و به خطر افتد. سعدی می‌گوید:

خواب نوشین بامداد رحیل‌ باز دارد پیاده را ز سبیل‌

گلستان سعدی، ص ۵ درباره‌ی ارزش عمر آدمی (ب ۲۱۹۰) مولانا می‌گوید: «تو مپندار که همه اسراف آن باشد که چند درمی به گزاف خرج کنی یا چند خروار گندم بی‌حساب خرج کنی یا میراثی بگزاف مال بسیار به عشرت خرج کند، اسراف بزرگ آن است که عمر عزیز [بیهوده صرف کنی‌] که یک ساعت عمر به صد هزار دینار نیابند که الیواقیت تشتری بالمواقیت و المواقیت لا تشتری بالیواقیت چون وقت عمر مهلت دهد یاقوتها و گوهرها به‌دست توان آوردن اما بصد هزار یواقیت و جواهر، مواقیت عمر نتواند خریدن». مجالس سبعه، ص ۲۰٫

ای خدا فریاد زین فریادخواه‌ دادخواهم نه ز کس زین دادخواه‌
داد خود از کس نیابم جز مگر ز آن که او از من به من نزدیکتر
کاین منی از وی رسد دم دم مرا پس و را بینم چو این شد کم مرا
همچو آن کاو با تو باشد زر شمر سوی او داری نه سوی خود نظر

فریادخواه: متظلم و کسی که دیگری را به مدد طلبد.

دادخواه: شاکی که طالب رسیدگی و عدالت است.

جز مگر: از جنس تاکید ادات به ادات دیگر است که مفید همان معنی است:

جز مگر کاندر شهادت، گر کسی دارد نگاه‌ تا قیامت ناید اندر لفظ پاکش، لا پدید

دیوان ظهیر فاریابی، طهران، ص ۱۰۷

متهم شو همچو یوسف تا در آن زندان در آیی‌ ز آنک در زندان نیاید جز مگر بد نام و ظالم‌

دیوان، ب ۱۶۵۸۰

منی: وجود شخصی که از آن به (من) تعبیر می‌کنند، اسم مصدر از ضمیر اول شخص متکلم.

«فریادخواه، دادخواه» چنگ است که ناله‌ی زار برمی‌کشد و فریاد می‌کند مانند دادخواهان و متظلمان در صورتی که این ابیات حکایت گفتار مرد چنگی فرض شود و اگر مقوله‌ی مولانا باشد، نفس است (مطابق تفسیر یوسف بن احمد مولوی) که ظالمی است به صورت متظلم.

حق‌تعالی به‌موجب آیه‌ی کریمه: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ (ق، آیه‌ی ۱۶) از رگ گردن به بنده‌ی خود نزدیک‌تر است و تعبیر:

«از من به من نزدیکتر» اشارتی بدین آیه تواند بود.

دوام تعین و وجود شخصی در هریک از مراتب وجود، از آثار تجلی وجودی است به عقیده‌ی صوفیان. و نمودار تجدد امثال است به عقیده‌ی اشعریان.

تفصیل آن را در شرح مثنوی شریف، ج ۲، ذیل ب (۱۱۴۴) ملاحظه فرمایید.

مولانا از این نزدیکی و ادامه‌ی وجود شخصی به‌سبب فیض الهی نتیجه می‌گیرد که باید جز بدو توجه نکنیم و تنها از وی استعانت جوییم، این نکته را به مثالی محسوس روشن می‌سازد و بدین صورت که آدمی هرگاه می‌خواهد پول از کسی بگیرد، تمام حواس خود را بدان کس که پول را می‌شمارد و تسلیم می‌کند، معطوف می‌دارد تا بدان حد که از احوال خود ممکن است غافل شود، وجود و دوام زندگی موهبتی است ایزدی که ارزش آن در وهم نمی‌آید و آن مانند سکه‌ی زر که دانه دانه می‌شمارند، به تعاقب تجلی و دم بدم می‌رسد پس به خدا باید توجه داشت و ادامه‌ی این بخشش را ازو باید خواست.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *