شرح مثنوی بدیعالزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۱۲۱ – تعیین کردن زن طریق طلب روزی کدخدای خود را و قبول کردن او
گفت زن یک آفتابی تافته ست | عالمی زو روشنایی یافته ست | |
نایب رحمان خلیفهی کردگار | شهر بغداد است از وی چون بهار | |
گر بپیوندی بدان شه شه شوی | سوی هر ادبار تا کی میروی | |
همنشینی مقبلان چون کیمیاست | چون نظرشان کیمیایی خود کجاست | |
ادبیر: امالهی ادبار است، مصدر به معنی صفت فاعلی، بدبخت، بیدولت.
نسخهی موزهی قونیه، نسخه بدل: همنشینی مقبلان.
همنشینی مؤثر است و این حقیقتی است روشن، بر اثر صحبت و همنشینی صفات درونی انسان بر وفق اوصاف همنشین در ظهور میآید، خواه نیک یا بد زیرا آدمی مخلوطی است از خیر و شر و صحبت محرکی است خارجی که خصوصیات درون را برمیانگیزد و ظاهر میسازد، کیمیا یعنی اکسیر و مادهی مکمل به عقیدهی پیشینیان مس و قلع را به زر و سیم مبدل تواند کرد بدین جهت صحبت را که مایهی تبدیل اوصاف است به کیمیا تشبیه فرموده است، نظیر:
کیمیایی بو صحبتهای تو | کم مباد از خانهی دل پای تو | |
مثنوی، ج ۴، ب ۳۵۰۸ خلیفه، مطابق تعبیر صوفیان کسی است که به صفات مستخلف و آنکه خلیفه میگمارد، متصف باشد و بنابراین خلیفه کردگار، آن کس را گویند که از صفات بشری رهیده و به اسماء و صفات الهی متحقق شده باشد، تفاوت خلیفهی خدا با خدا از آن جاست که اوصاف قهر و لطف در وجود خلیفه بهنحو تعاقب ظاهر میشود و او در حال و آن واحد بود صفت متصف و مظهر دو اسم نتواند بود برخلاف حقتعالی که نحوهی اتصاف وی بدین صفات منفک و جدا فرض نمیشود و او به اعتبار جمعیت ذات در همه حال به صفات قهر و لطف موصوف است، فصوص الحکم، طبع بیروت، ص ۵۵، کشف اسرار معنوی در شرح ابیات مثنوی، نسخهی عکسی.
تأثیر صحبت نزد عرفا مبتنی است بر «مراقبهی برازخ یا شغل برزخ و در تعبیر نقش بندیان، شغل رابطه»، میگویند: «مرید را بعد از تخلیه و تجلیه و تحلیه لا بد است از مراقبهی بشیخ خود بهحدی که اتحادی روحانی فیما بین ایشان حاصل گردد چه مقرر است که ارواح انوار مجرده و امتیاز ایشان بهشدت نوریت و ضعف است و هرگاه نوری ضعیف را با نوری قوی اتصال روی دهد البته قوی میگردد مثل اتصال شعلهی نار ضعیف بنار قوی و نزد عرفا مقرر است که مرید اولا باید که مراقبهی شیخ خود کند تا آنکه در او فانی شود و خود را عین او بیند در این وقت کمالات شیخ بهحسب قابلیت و استعداد او در او ظهور مییابد بلکه صورت ظاهر او شبیه به او میشود چنانکه مکرر مشاهده شده بعده بمراقبهی مشایخ سلسلهی خود مشغول گردد واحدا بعد آخر تا آنکه منتهی شود به حضرت خاتم الاولیا که برزخ وسطی است و بعد از آن بمراقبهی برزخ کبری که خاتم الانبیاست مشغول شود و به این معنی اشاره فرموده که
دوستی مقبلان چون کیمیاست | چون نظرشان کیمیایی خود کجاست | |
و لهذا واجب است که شیخ، کامل و واصل به جمیع مراتب و مقامات بوده باشد چه شیخ ناقص را چون مریدی مراقب شود، نوریت استعداد ذاتی او نیز زایل گشته به ظلمات آن شیخ، مظلم و تیره میگردد لهذا فرموده: «سوی هر ادبار تا کی میروی.» کشف اسرار معنوی در شرح ابیات مثنوی، نسخهی عکسی.
چشم احمد بر ابوبکری زده | او ز یک تصدیق صدیق آمده | |
دربارهی اشتهار ابوبکر به «صدیق» در ذیل: ب (۲۳۶۸) سخن گفتیم، ابوبکر از مردان نامور اسلام است، او بنا به بعضی روایات، اولین کسی بود که به حضرت رسول اکرم (ص) گروید و بهمحض اظهار نبوت، بیآنکه دلیل یا معجزهای از حضرت پیمبر (ص) بخواهد ایمان آورد، شیعیان و عدهای از سنیان میگویند که پس از حضرت امیر مومنان علی (ع) اسلام را پذیرفت، به روایتی پس از زید بن حارثه مسلمان شد ولی متاخرین اهل سنت او را اولین کسی میشمارند که اسلام را قبول کرد.
ثبات قدم او در تصدیق پیمبر تا بدان جا بود که پس از نزول سورهی روم که در آن به غلبهی رومیان بر مردم ایران اشارت رفته است، با مشرکان مکه بر سر صدق این وعده به پنج یا صد شتر گرو بست، رسول خدا با او در کارها مشورت میفرمود و او را در غار و بهوقت هجرت با خود همراه برد، وقتی پیمبر (ص) حدیث معراج را نقل فرمود و ابوجهل به تکذیب برخاست، او گفت پیمبر هرگز به دروغ نمیگراید و اگر از معراج سخن رانده است راست میگوید و همچنان است که او فرموده است، به گفتهی بعضی او را بهواسطهی چنین تصدیق بیقید و شرطی، صدیق نامیدند. جع: احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۲۷، تاریخ طبری، طبع مصر، ج ۲، ص ۲۱۴، تفسیر طبری، طبع مصر، ج ۲۱، ص ۱۴- ۱۱٫
گفت من شه را پذیرا چون شوم | بیبهانه سوی او من چون روم | |
نسبتی باید مرا یا حیلتی | هیچ پیشه راست شد بیآلتی | |
پذیرا: لایق، قابل به معنی مصطلح و متعارف در محاورات یعنی در خور.
ممکن است که صفت در این مورد به معنی مفعولی آمده باشد چنانکه در کلمهی (فریبا) به گفتهی فرهنگنویسان، معنی مفعولی میدهد یعنی فریفته:
هم حور بهشت ناشکیبا از تست | هم جادو و هم پری فریبا از تست | |
مجد همگر جع: برهان قاطع، فرهنگ جهان گیری در ذیل: فریبا، براهین العجم، طبع طهران در فصل: الفات الحاقی. نظیر آن، مردار، که آن هم به معنی مفعولی است.
مضمون این ابیات شبیه است به گفتهی سعدی:
در میر و وزیر و سلطان را | بیوسیلت مگرد پیرامن | |
سگ و دربان چو یافتند غریب | این گریبانش گیرد آن دامن | |
گلستان سعدی، ص ۳۴ نیز، کلیله و دمنه، چاپ مینوی، ص ۶۵٫
همچو آن مجنون که بشنید از یکی | که مرض آمد به لیلی اندکی | |
گفت آوه بیبهانه چون روم | ور بمانم از عیادت چون شوم | |
لیتنی کنت طبیبا حاذقا | کنت أمشی نحو لیلی سابقا | |
آوه: با هاء ملفوظ، اسم صوتی است که بههنگام شکایت از درد و یا تاسف و حسرت بهکار میرود.
مأخوذ است از اشعار ذیل که به مجنون بنیعامر (عاشق لیلی) نسبت میدهند:
یقولون لیلی بالعراق مریضة | فیا لیتنی کنت الطبیب المداویا | |
دیوان مجنون، طبع بمبیی، ص ۸
یقولون لیلی بالعراق مریضة فما | لک لا تضنی و أنت صدیق | |
سقی اللَّه مرضی بالعراق فاننی | علی کل مرضی بالعراق شفیق | |
فان تک لیلی بالعراق مریضة | فانی فی بحر الحتوف غریق | |
اهیم باقطار البلاد و عرضها | و ما لی الی لیلی الغداة طریق |
همان مأخذ، ص ۲۵
قل تعالوا گفت حق ما را بدان | تا بود شرم اشکنی ما را نشان | |
شب پران را گر نظر و آلت بدی | روزشان جولان و خوش حالت بدی | |
قل تعالوا: مقتبس است از آیهی شریفه: قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکمْ عَلَیکمْ. (بگو ای پیمبر بهسوی من آیید که بر شما خوانم آنچه را که پروردگارتان بر شما حرام کرده است.) الانعام، آیهی ۱۵۱٫
پیشتر گفت که وصلت و راه یافتن از دو راه میسر است یکی مناسبت و نسبت چنانکه میان عاشق و معشوق و خویشاوندان است که وسیلتی است نفسانی و یا طبیعی و بهواسطهی آن، دو کس به یکدیگر منجذب میشوند و اگر آن نباشد راه دوم که چارهجویی و خدمت است تا بهوسیلهی آن محبت میان طالب و مطلوب و خادم و مخدوم بهحصول پیوندد، بنابرآنکه هر حادثی اعم از درونی و خارجی محتاج است به مقدمات و اسبابی که بدون آنها هرگز در وجود نمیآید اکنون میگوید راه دیگر این است که طالب را بخوانند و طلب کنند، راهی که به اسباب و آلات محتاج نیست و کرم محض و بیعلت است، دعوتی است که شرم طالب بیوسیلت را میشکند تا بیسببی و حیلتی بهسوی مطلوب دواسبه میتازد و این همان است که از آیهی شریفه مستفاد میگردد. میتوان گفت که چارهجویی نمودار سلوک و دعوت نمونهی جذب است در طریق تصوف. نتیجه این است که اعرابی فقدان نسبت و حیلت و دعوت را عذری برای درنگ خود در بادیه و نارفتن ببغداد شمرده است.
گفت چون شاه کرم میدان رود | عین هر بیآلتی آلت شود | |
ز آنکه آلت دعوی است و هستی است | کار در بیآلتی و پستی است | |
پادشاهان در روزگار پیشین، دور از مردم میزیستند، کاخهای رفیع با حصارهای ستبر برمیکشیدند و درون آنها منزل میکردند و بر ابواب این کاخها طبقات مختلف خدمتگزاران از غلامان مسلح و حاجبان و نقیبان و دیگر انواع خدم و حشم مینشستند و به حراست مشغول بودند و هیچکس جز خاصان نمیتوانست بدانها نزدیک شود، دسترسی به ملوک برای رعیت وقتی امکان داشت که آنها برای شکار و یا چوگان بازی برمینشستند و متظلمان در راهگذر، انتظار میکشیدند، در چنین وقتی ممکن بود که مردم موکب سلطان و یا روی او را تماشا کنند و با دادخواهان شکایت آغازند، خلفاء بنیالعباس نیز در اواخر عهد، درون قصر خلافت به سر میبردند و مردم به نزد خلیفه بار نمییافتند حتی ملوک و امرای اطراف که ببغداد میآمدند بهندرت، اجازهی دیدار خلیفه حاصل میکردند، این دیدار که با تشریفات بسیار و خاص همراه بود به مدت کوتاه صورت میگرفت و دراز نمیکشید، در اعیاد، خلفا برمینشستند و با کوکبهی بزرگ در شهر میگشتند و مردم از پنجرهها و در معابر، خلیفه را از دور میدیدند.
«و هیچ آفریده را از ملوک ایام و صنادید انام و اشراف اطراف و اعیان زمان در حضرت خلیفه بار نبودی ولی پیش قباب مجد و معالی را سنگی به مثابهی حجرالاسود انداخته و طاقی اطلس سیاه از مخرجه بر صفت آستینی سیاه فروگذاشته، از سلاطین و ملوک اطراف، کسی که به سدهی سدرهی طاق عزت و عتبهی علیهی خلافت تشرف جستی آن آستین را چون دامن کسوت حرم معظم زیارت کردی و آن حجر را مانند محاجر بتان بوسه دادی و مراجعت نمودی.
معتاد چنان بود که در اعیاد خلیفه عزم رکوب فرمودی، بر اسبی براق صورت، برق رفتار، گردن به طوق زر و دستارچه مزین و مطوق کرده و در ساخت و ستام مرصع مستغرق ساخته، سوار شدی و طیلسانی مانند شب دیجور در روز دولت فروگذاشتی، با افراد سادات و کبار مشایخ عهد.» تاریخ وصاف، طبع بمبیی، ص ۲۷ به اختصار. خاقانی بدین رسم اشاره میکند.
از نشاط آستین بوس امیر المؤمنین | سعد اکبر بین مرا گوی گریبان آمده | |
دیوان خاقانی، ص ۳۷۳ مولانا نظر بدین رسوم و تنگ بار بودن سلاطین و خلفاء عصر خود میگوید که چون اینان برنشینند و به میدان روند راه وصول گشوده میشود و به وسیلت و اسباب حاجت نیست سپس به زبانی صوفیانه میگوید که خودنمایی و خویشتن فروشی از طریق داشتن وسایل، آیین تشرف به حضور خلفا و سلاطین نیست، آنجا عنایت مؤثر است نه وسیلت و آلت، زیرا وسیله سازی دلیل وجود و بقاء شخصیت و نوعی عرض هنر است و فروتنی و افتادگی در مقابل قدرت مؤثرتر میافتد، این بیان، و طرز تعبیر با مسلک فنای وصفی و فعلی در تعبیرات صوفیان مناسبت دارد.
گفت کی بیآلتی سودا کنم | تا نه من بیآلتی پیدا کنم | |
پس گواهی بایدم بر مفلسی | تا شهم رحمی کند یا مونسی | |
تو گواهی غیر گفتوگو و رنگ | وا نما تا رحم آرد شاه شنگ | |
کاین گواهی که ز گفت و رنگ بد | نزد آن قاضی القضاة آن جرح شد | |
صدق میخواهد گواه حال او | تا بتابد نور او بیقال او | |
بیآلتی: در مصراع اول با یاء نکره و در دوم با یاء مصدری بخوانید.
سودا: خرید و فروش، تجارت، مجازاً کاری مفید و مقبول.
شنگ: ظریف و خوش منش.
قاضی القضاة: کسی که از جانب خلیفه یا سلطان بشغل قضا در تمام کشور منصوب میشد و حق داشت که دعاوی تمام اهل مملکت را بشنود و حل و فصل کند و قاضیان شهرها را منصوب یا معزول نماید.
«و میفرماییم که تا از حال قضات و حکام جملگی ممالک [که] نواب و گماشتگان او باشند و حکم او در تقریر و تغییر منصب ایشان نفاذ دارد، با خبر باشد و هرکه را بوفور علم و ظهور دیانت، اهلیت تقلد این عمل و استحقاق اعتناق این منصب بیند، این کار دینی بر وی مقرر دارد.» از فرمانی که بهاءالدین محمد بن مؤید بغدادی دبیر علاءالدین تکش بین ایل ارسلان خوارزمشاه (۵۹۶- ۵۶۸) از سوی آن پادشاه در نصب صدرالدین محمد بن خلف مکی به منصب قضاء مملکت (قاضی القضاتی) نوشته است. التوسل الی الترسل، طبع طهران، ص ۷۱٫
جرح: اظهار چیزی که موجب رد شهادت شاهد گردد، اظهار و نمایاندن فسق شاهد. کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: جرح.
نسخهی موزهی قونیه، نسخه بدل: تا مرا رحمی کند در مفلسی.
مقصود از گفت و رنگ، آن دسته از اعمال ظاهری است که در آنها صدق و اخلاص درون رعایت نشده باشد، قاضی القضاة، خدای تعالی است که احکم الحاکمین است و مرجع همه احکام بدوست و او بر باطن حکم میراند نه بر ظاهر، برخلاف قضات بشری که بهموجب ظواهر، داوری میکنند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!