شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۱۲۲ – هدیه بردن عرب سبوی آب باران از میان بادیه سوی بغداد به نزد خلیفه بر پنداشت آنکه آنجا هم قحط آب است‌

گفت زن صدق آن بود کز بود خویش‌ پاک برخیزی تو از مجهود خویش‌
آب باران است ما را در سبو ملکت و سرمایه و اسباب تو
این سبوی آب را بردار و رو هدیه ساز و پیش شاهنشاه شو
گو که ما را غیر این اسباب نیست‌ در مفازه هیچ به زین آب نیست‌
گر خزینه‌ش پر متاع فاخر است‌ این چنین آبش نباشد نادر است‌

صدق: راست گفتن، راست‌گویی، راست کاری، مطابقه خبر با واقع، در اصطلاح منطق و علم معانی، و نزد صوفیان برابر بودن ظاهر و باطن، حق گفتن آنجا که بیم جان است، موافقت دل با زبان، بدین معنی ضد نفاق است، آنکه چنان باشی که می‌نمایی یا چنان نمایی که هستی، نیامیختن احوال به مداخله‌ی نفس و اعمال به نقص (از جهت نیت و شکل ظاهر) و اعتقاد بشک.

به عقیده‌ی عبدالله انصاری، صدق، هر حقیقتی را گویند که به کمال ممکن خود رسیده و نصیب خود را از تمامیت وجود استیفا کرده باشد، صدق دارای سه درجه است، یکی صدق قصد و آن توجه قلب است به تمام همت در سلوک طریق حق به‌سبب داعی درونی و میلی که باطن را بر سلوک دارد و بدان منجذب کند بی‌این که به ریا یا هر غرض دیگر مشوب باشد. نشانه‌ی اینگونه صدق آن است که سالک راست همت، هیچ داعی درونی را که مخالف وفای عهد باشد بدل راه ندهد و با اضداد ننشیند و از کوشش باز نه ایستد.

دوم، آنکه زندگی جز برای حق نخواهد (یعنی عمر در خدمت حق گزارد) و در خود جز کمی و کاستی نبیند و به رخص و تسهیلات شرعی در اعمال نگراید.

سوم، آنکه در معرفت خود راست بین باشد بدین معنی که در بدایت کار، عمل او و در وسط، حال او و در نهایت، وقت او، موافق رضای خدا باشد.

ابن‌عربی، صدق را به شدت و صلابت دینی تعریف می‌کند، به عقیده‌ی او کسی که دارای این صفت است تأثیر همت دارد و خوارق و کرامات بر دست وی ظاهر می‌شود، خدا را نیز صادق گویند پس صدق، حال است اگر صفت بنده فرض شود و مقام است اگر صفت الهی اعتبارش کنند و چون در مرتبه‌ی قرب النوافل، صفات حق جای صفات بنده را می‌گیرد و سالک به خدا می‌بیند و می‌شنود همچنین صدق او، مقام و صفت ثابت می‌شود. شیخ عطار می‌گوید:

صدق چیست در راستی به بودنست‌ در کمانی سر به سر زده بودنست‌

مصیبت نامه، ص ۴۴ مقصودش این است که اگر چون کمان خمیده و کژ است و عیب و نقص دارد مانند زه کمان مستقیم باشد و خود را چنان نماید که هست.

صوفیان واپسین، صدق را به پنج درجه تقسیم کرده‌اند: صدق در اقوال و موافقت دل با زبان، صدق در افعال که وفا کردن به اعمال شرعی است یعنی آنها را چنان‌که حکم شرع است بجا آورند، صدق در احوال که توجه همت است به جناب حق بی‌تفرقه‌ی خاطر، صدق همت یعنی آنکه دل سالک به هرچه تعلق گیرد از آن باز نیاید پس چنین سالکی التفات به غیر حق نتواند کرد، صدق نور یعنی کشفی بدون استتار.

به عقیده‌ی مولانا، صدق، فنا و نیستی از خود و آثار خودی است یعنی آنکه خود را نبیند و جهد و کوشش خویش را به هیچ انگارد پس بدین معنی شامل فنای فعلی و ذاتی است.

جع: کتاب الصدق از ابوسعید احمد بن عیسی الخراز (متوفی ۲۷۹) که صدق را پایه‌ی تمام معاملات و احوال و مقامات قرار داده است. رساله‌ی قشیریه، طبع مصر، ص ۹۸- ۹۶، شرح منازل السائرین، طبع ایران، ص ۹۹- ۹۶، فتوحات مکیه، ج ۲، ص ۲۹۵- ۲۹۴، تعریفات جرجانی، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: صدق، کشف اسرار معنوی، در شرح ابیات مثنوی، نسخه‌ی عکسی، احیاء العلوم، طبع مصر، ج ۴، ص ۲۸۱- ۲۷۶، شرح ادب الدنیا و الدین، طبع آستانه، ص ۴۴۲- ۴۲۹٫ که بیشتر در صدق اقوال سخن گفته است.

مجهود: عملی که در آن کوشند، توانایی و طاقت. بدین معنی مصدر است بر صیغه‌ی اسم مفعول، نظیر: میسور، معسور، مجلود، مفتون. جع:

شرح شافیه، طبع مصر، ج ۱، ص ۱۷۵- ۱۷۴٫

مفازه: بیابان بی‌زنهار که در آن آب و علف نیست.

چیست آن کوزه تن محصور ما اندر او آب حواس شور ما
ای خداوند این خم و کوزه‌ی مرا در پذیر از فضل اللَّه اشتری‌
کوزه‌ای با پنج لوله‌ی پنج حس‌ پاک دار این آب را از هر نجس‌
تا شود زین کوزه منفذ سوی بحر تا بگیرد کوزه‌ی من خوی بحر
تا چو هدیه پیش سلطانش بری‌ پاک بیند باشدش شه مشتری‌
بی‌نهایت گردد آبش بعد از آن‌ پر شود از کوزه‌ی من صد جهان‌

اللَّه اشتری: مقتبس است از آیه‌ی شریفه: إِنَّ اللَّهَ اشْتَری‌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ. (خدای تعالی جان و مال مؤمنان را ببهای بهشت خریده است.) التوبة، آیه‌ی ۱۱۱٫

مفسران می‌گویند که خرید و معامله بر خدا روا نیست زیرا خریدار چیزی را می‌خرد که ملک او نباشد و می‌خواهد که آن را در تملک آرد و خدا مالک جهان است از این رو، آیه‌ی شریفه را از جنس مجاز و تمثیل فرض می‌کنند بدین معنی که چون بذل جان و مال از سوی مؤمنان، استحقاق ثواب و بهشت می‌آورد مثل آن است که مالی در برابر بها و ثمنی قرار می‌گیرد و عوض و معوضی فرض می‌شود بدین مناسبت، آن را به خرید و معامله تعبیر کرده است.

صوفیان گفته‌اند که نفس آرزوکده و بلا خیز است، مال نیز سرمایه‌ی بزه‌مندی و عصیان است خداوند نسبت ملکیت مؤمنان را از این دو سلب کرد زیرا هر دو زیان‌آور است و به‌جای آن چیزی می‌دهد که سراسر سود است، جنید گفته است حکمت این خریداری آن است که مؤمنان بر زوال تصرف خود در جان و مال واقف گردند و درخور مجاورت حق شوند، ابوبکر وراق می‌گوید نفس و مال، وسیله‌ی اداء فرائض و نوافل است و مقصود آن است که مؤمنان بدانند که از خود چیزی ندارند و به عملی که می‌کنند فریفته نشوند و اعجاب نیاورند.

بعضی از صوفیان واپسین معتقداند که این خریداری حقیقت است و مجازی نیست زیرا سالک به‌هنگام اخذ بیعت ولوی جان و مال خود را در اختیار پیر می‌گذارد، بر این عقیده استدلال بدین گونه می‌کنند که نفس انسانی با صفت تعلق آفریده شده و آویزش به اشیا فطری بلکه فصل ممیز اوست نسبت به گوهران مفارق، و بدین جهت انسان همیشه به چیزی دل‌بستگی دارد و به اصطلاح سر کلاف خود را بند می‌کند و بدون آویزش نتواند زیست، این تعلق در طفولیت با تشخیص عقلانی همراه نیست ولی پس از رشد و بلوغ، بداوری خرد، صورت می‌گیرد، این جان تعلق جوی آونگی، گاه از روی غفلت به مظاهر شیطان می‌گراید و گاهی نیز به حکم خرد واقع نگر، به مظاهر الهی متوجه می‌شود، مؤمنان از این جنس اخیراند که خدا آنها را مأمور به بیعت ولوی کرده است تا تعلق آنها به حق باشد.

جع: تفسیر طبری، طبع مصر، ج ۱۱، ص ۲۳، تبیان طوسی، طبع ایران، ج ۱، ص ۸۶۰، تفسیر کشاف، طبع مصر، ج ۱، ص ۵۶۹، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۴، ص ۷۴۶- ۷۴۳، تفسیر نیشابوری، طبع ایران، ج ۲، ص ۲۷۹، حقایق سلمی، لطایف الاشارات از ابوالقاسم قشیری، نسخه‌ی عکسی، بیان السعادة، طبع ایران، ج ۱، ص ۳۴۰٫

تشبیه می‌کند بدن و وجود انسانی را به کوزه‌ای که پنج لوله و نایژه دارد، کوزه محدود است و مقدار معینی از آب در آنجا می‌گیرد، قوای انسان نیز محدود است و منابع وصول معرفت بدان نیز در حواس پنج‌گانه محدود می‌شود، مقصود آن است که مبادی معلومات آدمی خواه به اعتبار ظرف و خواه به اعتبار مواد علمی نهایت می‌پذیرد ولی این کوزه و یا وجود متناهی هرگاه از اغراض نفسانی به‌وسیله‌ی مجاهدت پاک شود به علم بی‌نهایت حق و یا دل مرشد اتصال می‌یابد و حوضک آبی است که به دریا می‌پیوندد و از پلیدی و آلایش غرض به‌دور می‌ماند و آنگاه همان استعداد نهایت پذیر، چنان قدرت و وسعتی حاصل می‌کند که جهان را به انوار دانش و فروغ معرفت پر می‌کند و روشنی می‌بخشد به‌دلیل آنکه دل سالک پس از مجاهدت و موت اختیاری که چهار نوعش فرض می‌کنند یعنی موت ابیض (تحمل گرسنگی) و موت اخضر (اکتفا بحد اقل پوشش) و موت اسود (بردباری و تحمل آزار خلق) و موت احمر (مخالفت هوای نفس) تجلی‌گاه حق می‌شود، تجلی خدا را نهایت نیست و بدین سبب، علم و معرفت حاصل از آنکه کشف است هم نهایت نمی‌پذیرد.

نجس، در این مورد، اندیشه‌های زشت و آلوده به غرض و منبعث از تقلید و تلقین است زیرا ادراک، حکم مدرک و علم، صفت معلوم به خود می‌گیرد و بنابراین، علم و ادراک وقتی شریف است که به امری شریف و گران‌مایه تعلق گیرد و برخلاف اگر به امری خسیس و فرومایه متعلق شود آن علم، حکم معلوم دارد و فرومایه و پست است. نیز، جع: شرح مثنوی شریف، ج ۲، ذیل:

ب (۱۸۸۲) که به مناسبت گفته‌ی مولانا دراین‌باره بحث کرده‌ایم.

لوله‌ها بر بند و پر دارش ز خم‌ گفت غضوا عن هوا ابصارکم‌

مقتبس است از آیه‌ی شریفه: قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ‌.

(ای پیمبر مؤمنان را بگوی تا چشم‌های خود را از حرام فروبندند.) النور، آیه‌ی ۳۰٫

به گفته‌ی مفسران «مراد نه آن است که اطباق جفن کنند بر حدقه «مراد آن است که چشم نگاه دارند از آنچه ایشان را نیست که در او نگرند از روی عقل و شرع. بعضی گفتند (من) زیاده است و درست آن است که زیاده نیست و انما فایده او تبعیض است ای قل لهم لا ینظروا الی بعض ما ینظرون، برای آنکه همه نظر حرام نیست و غض بصر از همه چیزی واجب نیست و انما واجب از محرماتست پس معنی تبعیض حاصل است. تفسیر ابوالفتوح رازی، طبع طهران، ج ۴، ص ۳۱٫» به گفته‌ی صوفیان، چشم تن از حرام و چشم دل از ما سوای حق بسته باید داشت، بعضی گفته‌اند که مقصود حفظ خواطر است از نظر به آفرینش هرچند که به‌حسب ظاهر مباح است برای آنکه سالک مانند کسی است که به‌قصد حج احرام می‌بندد و مادام که سلوک خود را تمام نکند ترک نظر به غیر حق و انصراف از عموم خوشی‌ها بر او واجب است. فایده‌ی ترک نظر دفع خاطرهای پلید است از آن جهت که نظر، فکر را برمی‌انگیزد و به‌سوی بیرون، گرایان می‌کند، تأویل مولانا به گفته‌ی صوفیان نزدیک است نهایت آنکه او ترک نظر را بر حسب مثال و از باب استناد به آیه‌ی کریمه می‌آورد و مقصود آن است که تمامی حواس را از التفات به غیر حق و از خواهشهای نفسانی نگاه باید داشت. جع: تفسیر سهل بن عبدالله، طبع مصر، ص ۱۰۳، حقایق سلمی، لطایف الاشارات از ابوالقاسم قشیری. نسخه‌ی عکسی، بیان السعادة، طبع طهران، ج ۲، ص ۶۸٫

ریش او پر باد کاین هدیه کراست‌ لایق چون او شهی این است راست‌
زن نمی‌دانست کانجا بر گذر هست جاری دجله‌ی همچون شکر
در میان شهر چون دریا روان‌ پر ز کشتیها و شست ماهیان‌
رو بر سلطان و کار و بار بین‌ حس تجری تحتها الانهار بین‌
این چنین حسها و ادراکات ما قطره‌ای باشد در آن نهر صفا

پر باد بودن ریش: به کنایت، غرور و خودبینی. نظیر: باد بروت، باد سبیل.

شست: قلاب ماهی گیری. معرب آن شص است.

تجری تحتها الانهار: مقتبس است از آیه‌ی کریمه: أَ یوَدُّ أَحَدُکمْ‌ أَنْ تَکونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ.

(آیا کسی از شما دوست دارد که او را باغی از خرماها و انگورها باشد که از زیر آنها جوهای آب روان است.) البقرة، آیه‌ی ۲۶۶٫ نظیر این تعبیر در قرآن کریم بسیار می‌آید.

صفات کمال در خلق به‌نحو تقید و محدودیت وجود دارد و در حق به‌نحو اطلاق، موجود است از آن جهت که صفت تابع موصوف خویش است بنابراین، سمع خلقی قطره‌ای است از دریای سمع حق و بصر چکره‌ای است از دریای بصر او چنان‌که بدن ذره‌ای است از جسم کل و نفس رشحه‌ای است از نفس کلی و خیال مقید قطره‌ای است از بحر خیال مطلق و عقل جزوی و وجود جزئی هریک حصه‌ای است از عقل و وجود کلی.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *