شرح مثنوی بدیعالزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۱۲۶ – پیش آمدن نقیبان و دربانان خلیفه از بهر اکرام اعرابی و پذیرفتن هدیه او را
آن عرابی از بیابان بعید | بر در دار الخلافه چون رسید | |
پس نقیبان پیش او باز آمدند | بس گلاب لطف بر جیبش زدند | |
حاجت او فهمشان شد بیمقال | کار ایشان بد عطا پیش از سؤال | |
پس بدو گفتند یا وجه العرب | از کجایی چونی از راه و تعب | |
گفت وجهم گر مرا وجهی دهید | بیوجوهم چون پس پشتم نهید | |
ای که در روتان نشان مهتری | فرتان خوشتر ز زر جعفری | |
ای که یک دیدارتان دیدارها | ای نثار دینتان دینارها | |
ای همه ینظر به نور اللَّه شده | از بر حق بهر بخشش آمده | |
تا زنید آن کیمیاهای نظر | بر سر مسهای اشخاص بشر | |
من غریبم از بیابان آمدم | بر امید لطف سلطان آمدم | |
بوی لطف او بیابانها گرفت | ذرههای ریگ هم جانها گرفت | |
عرابی: مخفف اعرابی است مانند: براهیم و ابراهیم، سحاق و اسحاق، عوان و اعوان، شکال و اشکال.
هرچه نگرم قصه من با کرم او | چون قصه آن اشتر و ماه است و عرابی | |
فرخی سیستانی، مقدمهی دیوان سنایی، ص ۱۵
فرسته برون کرد گردی گزین | بدادش عرابی نوندی بزین | |
گرشاسب نامه، ص ۶۱
ترک و ایرانی و عرابی و کرد | هرکه عادلتر است دست او برد | |
حدیقهی سنایی، ص ۵۷۴ نقیب: کار گزار قوم، پایینتر از رئیس به مناسبت آن که آنها را میشناسد و از احوالشان تفحص میکند، مأمور تشریفات و حاجبان دستگاه خلافت و سلطنت که وظیفهی او تفحص از احوال وفود و تعیین مراتب آنها و ترتیب صفوف بار یافتگان به حضور خلیفه یا سلطان بوده است:
خبر کردند شیرین را رقیبان | که خسرو اینک آمد بینقیبان | |
خسرو و شیرین نظامی، چاپ وحید، ص ۳۰۰ کسی که در دستگاه ولات و حکام وظیفه داشت تا از احوال مجرمان و دزدان تفحص کند و آنها را بدیوان آرد:
حق به عزرائیل میگفت ای نقیب | بر که رحم آمد تو را از هر کئیب | |
مثنوی، ج ۶، ب ۴۷۹۷ کسی که وظیفهی او حفظ انساب اشراف علویان و یا عباسیان و یا تمامت آل ابی طالب و آشکار کردن وضع مدعیان سیادت و تراشیدن سر آنها و تقسیم نصیب هریک، از اوقاف مربوط بدانها بوده است.
«و قاعدهی حرمت سادات ممهد میدارد و جانب هرکس بر اندازهی علم و عفاف او رعایت میکند و ارزاق و معاش ایشان از وجوه معهود میرساند و مصلحان را در روش طریق صلاح تقویت میکند و مفسدان را مزجور و مالیده میدارد و در شجرات و انساب ایشان نیک تامل کند و منصب نبوت و امامت را از مدعیان و اهل تلبیس و تزویر مصون گرداند و ایشان را بعد از تفحص و استکشاف از میان سادات دور کند و تغییر سمت بحلق شعر و تعطیل از حلیت سادات و زینت و شرف واجب داند.» از منشور تقلید نقابت سادات به نام جمالالدین ابوالحسن علوی، عتبه الکتبه، طبع طهران، ص ۶۴- ۶۳٫
چنین کسی را (نقیب علویان) یا (نقیب عباسیان) یا (نقیب طالبیان) میگفتهاند.
نقبا: سیصد تناند از اولیاء الهی متحقق به اسم باطن و مشرف بر باطن مردم. جع: مفید النعم، طبع لیدن، ص ۶۰، تاج العروس، در ذیل:
نقب، فرهنگ نظام در ذیل: نقیب، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل:
تصوف، اصطلاحات الصوفیة، در ذیل: نقباء. در بشرویه تکیهای است مخصوص عزاداری در دههی عاشورا که یکی از اجداد من به نام (حاجی علی اشرف) که مردی دیندار و هنرمند و خوشنویس و عالم بوده این تکیه را در اواخر عهد صفویه بنا کرده است، برادر او را به نام (حاجی محمد حسین) نادر شاه بگناباد به طمع وصول جواهراتی که پدر آنها از هند با خود آورده بود احضار کرده و سپس معاف داشته بود و او پس از برادر متولی این تکیه شده است. در این تکیه رسومی که یادگار عهد قدیم است وجود داشت از قبیل:
خطیب که به نام حضرت ولی عصر عجل اللَّه تعالی فرجه و سلطان و به نام متولی وقت خطبه میخواند و یک تن از سادات با عصا در پایین منبر، پشت بخطیب و رو بحضار آمین میگفت، عدهای مقری در اطراف منبر قرآن میخواندند با لحنی خاص، دوازده تن (شمشیر باز) پیش روی خطیب در یک صف قرار میگرفتند و بر شمشیرهای برهنهی خود تکیه میزدند، دوازده تن نقیب در صفی برابر آنها با عصاهای چوب بادام تلخ و ارژن میایستادند، وظیفهی این نقیبان نظم مجلس و ترتیب صفوف بود.
گلاب بر روی و جامهی واردین زدن، رسمی است که هنوز در مجالس روضهخوانی و تعزیت معمول است ریختن گلاب بر جیب و گریبان برای آن است که از عرق بویناک میشود.
وجه العرب: بزرگ و رو شناس قوم عرب، وجه، مجازاً به معنی بزرگ و رئیس و معروف و نیز به معنی پول و تنخواهی که دیوان مقرر دارد مستعمل است، جمع آن به هر دو معنی، وجوه است، در بیت (۲۷۷۷) معنی دوم مراد است.
وجه العرب، تعبیری است که در شعر سنایی نیز آمده است:
احسنت یا بدر الدجی لبیک یا وجه العرب | ای روی تو خاقان روز وی موی تو سلطان شب | |
دیوان سنایی، ص ۶۳ زر جعفری: «طلای خالص منسوب بجعفر نامی که کیمیاگر بوده است و بعضی گویند پیش از جعفر برمکی زر قلب سکه میکردند، چون او وزیر شد حکم فرمود طلا را خالص کردند و سکه زدند و بدو منسوب شد.» برهان قاطع، آنندراج.
در فاصلهی سال ۱۸۶- ۱۷۶ بر روی دینارهای عباسی نام جعفر
مذکور است که بیگمان جعفر بن یحیی برمکی مراد است نمونهی از این دینارها را در موزهی بغداد میتوان دید.
پس از آن که جعفر برمکی به قتل رسید (۱۸۷) در خانهی او برکهای یافتند مشتمل بر چهار هزار دینار هریک به وزن صد و یک مثقال که بر یک طرف آن نوشته بود:
و اصفر من ضرب دارد الملوک | یلوح علی وجهه جعفر | |
و بر طرف دیگر:
یزید علی مائه واحدا | إذا ناله معسر ییسر | |
الدینار الاسلامی فی المتحف العراقی، طبع بغداد، ص ۳۵- ۳۴، ۴۰، ۱۰۰٫ ممکن است نسبت دینار به جعفر، مستند به یکی از این دو روایت فرض شود.
به گفتهی ابن الفوطی «دینار جعفری» مسکوکی بوده است از زر ناب که در زمان المستنصر بالله حکم بن عبدالرحمن دهمین خلیفهی اموی اندلس (۳۶۶- ۳۵۰) ضرب شده است پس بدین معنی نزدیک است به (زر مغربی) تلخیص مجمع الآداب، طبع لاهور، ص ۵۲۶٫
ینظر به نور اللَّه: مقتبس است از حدیث: اتقوا فراسه المؤمن فانه ینظر به نور اللَّه. احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱۴٫
مولانا صفات خلیفهی بغداد را به مناسبت لفظ با صفت پیر و یا قطب به هم آمیخته و بدین سبب نقیبان را با اوصاف نقبا (دستهای از اولیاء) ذکر کرده است.
تا بدین جا بهر دینار آمدم | چون رسیدم مست دیدار آمدم | |
بهر نان شخصی سوی نانوا دوید | داد جان چون حسن نانوا را بدید | |
بهر فرجه شد یکی تا گلستان | فرجهی او شد جمال باغبان | |
نانبا: نانوا که نان میپزد و میفروشد.
فرجه: تفرج.
بیت (۲۷۸۵) ظاهراً اشاره به قصهای است که مأخذ آن را نیافتهام،
ممکنست که به صورت مثل ذکر شده باشد، همچنین است بیت (۲۷۸۶) ولی نظیر آن در اشعار مولانا دیده میشود:
رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو | گفتند خواجه عاشق و مستست و کو به کو | |
گفتم فریضه دارم آخر نشان دهید | من دوستدار خواجهام آخر نیم عدو | |
گفتند خواجه عاشق آن باغبان شدست | او را بباغها جو یا بر کنار جو | |
دیوان، ب ۲۳۷۳۱ به بعد مقصود از این ابیات و ابیات واپسین تا بیت (۲۷۹۴) این است که گاهی غرضی فرومایه و حقیر سبب وصول به مقصدی عالی تواند بود و بسا که حکمت الهی آدمی را بکاری وا میدارد که او در آن کار، حصول امری را در ضمیر مخمر میکند و آن غرض محرک او بهسوی مطلوبی عالی میشود که آن صاحب غرض در خاطر خود مصور نکرده است و از این قبیل است توجه بعضی مردم که بهقصد احراز مطالب دنیوی دست در دامان اولیای حق میزنند ولیکن بهسبب تأثیر باطن و قوت نفس گیرای آنها سرانجام مقاصد و آرزوی آنها مبدل میگردد و مرد دنیا طلب، خداجوی میشود.
همچو اعرابی که آب از چه کشید | آب حیوان از رخ یوسف چشید | |
اشاره است به قصهی غلام کاروان که بمصر میرفت و او را برای کشیدن آب از چاهی که برادران یوسف، او را در آن چاه افکنده بودند، فرستادند، او دلو در چاه فروگذاشت و یوسف در دلو نشست و از چاه برآمد، سورهی یوسف، آیهی ۱۹٫
رفت موسی کاتش آرد او به دست | آتشی دید او که از آتش برست | |
موسی پس از آن که ده سال خدمت شعیب کرد با زن و گوسفندان خود بر آهنگ مصر از مدین برآمد، شبی که صفورا زن او را درد زادن گرفت سخت تاریک بود و هوا آشفته، از دور آتشی دید بهسوی آن رفت تا آتشی بهدست آرد، خداوند از درخت افروخته به سخن درآمد و به پیغمبریش برگزید. سورهی طه، آیهی ۱۴- ۱۰٫
ریشهی این مضمون، روایتی است که ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری نقل میکند: کن لما لا ترجو ارجی منک لما ترجو فان موسی ذهب یقتبس النار فکلمه الملک الجبار (بدان چه امید نداری امیدوارتر باش از آنچه امید داری زیرا موسی رفت که آتش بیاورد و خدای جبار با او سخن گفت.) ربیع الابرار، باب الطمع و الرجاء. این روایت ظاهراً پایه و اساس تمام مضامینی است که مولانا بقیاس آن از حکایات انبیا، مثالهای دیگر در این مورد سروده است.
جست عیسی تا رهد از دشمنان | بردش آن جستن به چارم آسمان | |
جستن: گریختن، فرار کردن. بدین معنی هنوز در بشرویه مستعمل است.
عیسی علیهالسلام با حواریان در خانهای بود که یهودای اسخریوطی با جمعی از یهود وارد شدند، یهودای اسخریوطی از یاران عیسی بود، بنشانه و علامتی که با یهود مقرر داشته بود عیسی را بوسید، یهودیان عیسی را گرفتند و به حکم کاهنان ردایی سرخ در او پوشیدند و تاجی از خار بر سرش نهادند و سپس بدارش آویختند، او پس از دفن زنده شد و خویش را بحواریان نمود، مطابق روایات اسلامی، شبه عیسی بر شمعون افتاد و او را بهجای عیسی بدار آویختند و خدا عیسی را به آسمان برد. انجیل متی، اصحاح ۲۶، ۲۷، تاریخ طبری، طبع مصر، ج ۲، ص ۲۴- ۲۳٫
دام آدم خوشهی گندم شده | تا وجودش خوشهی مردم شده | |
باز آید سوی دام از بهر خور | ساعد شه یابد و اقبال و فر | |
طفل شد مکتب پی کسب هنر | بر امید مرغ با لطف پدر | |
پس ز مکتب آن یکی صدری شده | ماهگانه داده و بدری شده | |
خوشهی مردم: به کنایت، تخم نسل و وجود بشر.
ماهگانه: مقرری که هر ماه دهند یا گیرند.
آمده عباس حرب از بهر کین | بهر قمع احمد و استیز دین | |
گشته دین را تا قیامت پشت و رو | در خلافت او و فرزندان او | |
عباس بن عبدالمطلب عموی حضرت رسول اکرم (ص) در جنگ بدر مهین، همراه مشرکان قریش بود و اسیر شد و خویش را باز خرید، بنا به بعضی روایات پس از آن و یا پیش از فتح خیبر (سال هفتم هجرت) اسلام آورد و اخبار مشرکان را محرمانه به حضرت پیامبر (ص) اطلاع میداد، در فتح مکه و جنگ هوازن (سال هشتم هجرت) به همراه مسلمانان بود، او در سال (۳۲) وفات یافت، خلفای عباسی از نسل او بودند.
خلافت بنیالعباس به سال (۶۵۶) پس از حمله هلاکو در بغداد انقراض یافت سپس در سیزدهم رجب سال (۶۵۸) به اهتمام الملک الظاهر بیبرس معروف به بند قدار سلطان مصر و شام (۶۷۶- ۶۵۸) رشتهای دیگر از خلافت عباسی در مصر تاسیس یافت، نخستین خلیفهی عباسی مصر، ابوالقاسم احمد بن الظاهر بامر اللَّه محمد بن الناصر لدین اللَّه احمد عباسی بود که روز هشتم رجب سال مذکور بمصر وارد شد و در سیزدهم همان ماه، خلافت وی را اعلام کردند، این رشته از خلافت عباسی که نامی بیش نبود پس از فتح مصر بر دست سلطان سلیم عثمانی به سال ۶۲۳ منقرض گردید.
جع: اسد الغابه، طبع مصر، ج ۳، ص ۱۱۳- ۱۰۹، الاصابه، طبع حیدر آباد دکن، ج ۲، ص ۴۸۷- ۴۸۴، النجوم الزاهرة، طبع مصر، ج ۷، ص ۱۱۱- ۱۰۹، اخبار الدول، طبع بغداد، ص ۳۱۵، معجم الانساب، طبع مصر، ص ۵٫
اکنون گوییم که نظم مثنوی شریف به خواهش حسامالدین چلبی آغاز شده است و او پس از مرگ صلاحالدین زرکوب قونوی (غرهی محرم ۶۵۷) مورد توجه خاص مولانا قرار گرفت، نظم دفتر دوم مثنوی پس از فترت دو ساله به اتفاق مناقبنویسان و شارحان مثنوی و بهموجب اشارهی مولانا در آغاز دفتر دوم به سال (۶۶۲) شروع گردیده و در این هنگام خلافت عباسی در بغداد منقرض شده بود، بنابراین مقصود مولانا دوام آن خلافت در مصر بوده است، ظاهراً عامهی مردم در نتیجهی تبلیغ دعاه عباسی معتقد بودهاند که خلافت آل عباس تا رجعت مسیح پایدار خواهد ماند، داود بن علی بن عبدالله بن عباس در روز بیعت مردم با سفاح بر سر منبر گفت: و اعلموا ان هذا الامر فینا لیس بخارج منا حتی نسلمه الی عیسی بن مریم. (بدانید که خلافت در خاندان ما خواهد ماند و بیرون نخواهد رفت تا آن را به عیسی بن مریم واگذاریم.) ابن الاثیر، طبع مصر، ج ۵، ص ۱۵۵٫
بعضی از شارحان مثنوی قیامت را عبارت از غلبهی هلاکو بر بغداد فرض کردهاند.
مضمون این ابیات در تبدیل مقصد و یا ترتب امری ناخواسته و بزرگوار بر فعل انسان، در این غزل مکرر شده است:
آن بخت کرا باشد کاید به لب جویی | تا آب خورد از جو، خود عکس قمر یابد | |
یعقوب صفت که بود کز پیرهن یوسف | او بوی پسر جوید خود نور بصر یابد | |
یا تشنه چو اعرابی در چه فکند دلوی | در دلو نگارینی چون تنگ شکر یابد | |
یا موسی آتش جو کارد به درختی رو | آید که برد آتش صد صبح و سحر یابد | |
در خانه جهد عیسی تا وارهد از دشمن | از خانه سوی گردون ناگاه گذر یابد | |
یا همچو سلیمانی بشکافد ماهی را | اندر شکم ماهی آن خاتم زر یابد | |
شمشیر بکف عمر در قصد رسول آید | در دام خدا افتد وز بخت نظر یابد | |
یا چون پسر ادهم راند بهسوی آهو | تا صید کند آهو خود صید دگر یابد | |
یا چون صدف تشنه بگشاده دهان آید | تا قطره به خود گیرد در خویش گهر یابد | |
یا مرد علف کش کو گردد سوی ویرانها | ناگاه بویرانی از گنج خبر یابد | |
دیوان، ب ۶۲۹۷ به بعد نظیر آن: «و بود که اکابر این رفتن را جهت دفع فتنه کرده باشند و باریتعالی بدین بهانه در دلهای آن بیگانگان، عشق و شور و آشوب این دین به حق پیدا آورده باشد چنانکه آن اعرابی دوان به جانب چاه رفت جهت آن که قربه پر کند و جگر خنک کند و بتقدیر الهی آنک پیغامبری پیغامبر زاده از چاه
تاریک بر آید و بر تخت سلطنت نشیند، و رای غرض آدمی در هر کاری هزار فواید است ارادت حق را و آن غرض مهار بینی او کرده است.» مکتوبات مولانا، طبع استامبول، ص ۱۶٫
من بر این در طالب چیز آمدم | صدر گشتم چون به دهلیز آمدم | |
آب آوردم به تحفه بهر نان | بوی نانم برد تا صدر جنان | |
نان برون راند آدمی را از بهشت | نان مرا اندر بهشتی در سرشت | |
رستم از آب و ز نان همچون ملک | بیغرض گردم بر این در چون فلک | |
بیغرض نبود به گردش در جهان | غیر جسم و غیر جان عاشقان | |
دهلیز: دالان میان در و درون سرای.
جنان: جمع جنت.
بهشتی: با یاء نکره برای افادهی تعظیم، میتوانید با یاء نسبت بخوانید یعنی اهل بهشت.
فرشتگان از جنس مجرداتاند و حاجتی به آب و نان و انواع خوردنی و آشامیدنی که صفت حیوان مادی است، ندارند، حرکت فلک دائم است و گسستنی نیست چنانکه حکماء پیشین گفتهاند.
گردش و حرکت از اراده میخیزد، اراده پس از تصور غرض و هدف فعل منجر میشود، پس هیچ فعل ارادی بیغرضی نتواند بود، به عقیدهی صوفیه، حرکات ارادی خواه عقلی یا نفسی تابع تجلیات اسماء و صفات است و آنها پیوسته تجدد میپذیرند ولی عاشق حق مغلوب اراده اوست که فعلش معلل به اغراض نیست، پیشتر گفتهایم که عشق حقیقی از غرض پاک و منزه است.
شرح مثنوی شریف، ج ۱، ذیل: ب (۲۰۵).
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!