شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۱۲۷ – در بیان آنکه عاشق دنیا بر مثال عاشق دیواری است که بر او تاب آفتاب زند

عاشقان کل نه این عشاق جزو ماند از کل آن که شد مشتاق جزو
چون که جزوی عاشق جزوی شود زود معشوقش به کل خود رود
ریش گاو بنده‌ی غیر آمد او غرقه شد کف در ضعیفی در زد او
نیست حاکم تا کند تیمار او کار خواجه‌ی خود کند یا کار او

کل، در اصطلاح منطقیان و فیلسوفان مجموع چند چیز است که با یکدیگر ترکیب شوند و هریک از آنها را جزو می‌گویند و در تعبیرات صوفیان، وجود مطلق و یا ذات حق است در مرتبه‌ی واحدیت و به اعتبار جامعیت صفات و جزو، مقید و وجود متعین است. (تعریفات جرجانی، اصطلاحات الصوفیة، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: کل.) و به اعتبار دیگر حق‌تعالی کل و تمام آفرینش است به مناسبت آن که هریک از مراتب خلقت، مظهری از مظاهر او هستند و تمامت آفرینش، ظهور اوست به‌نحو کمال و تمام. سعدی بدین مناسبت می‌گوید:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست‌ عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست‌

غزلیات سعدی، ص ۱۱۸ پس عاشق کل کسی است که خدا را دوست دارد و یا بر همه اجزای جهان و تمام عالم از گویا و ناگویا عشق می‌ورزد که آن نیز عشق به حق است به اعتبار آن که خدا را جز در همین مظاهر نتوان جست و عاشق جزو، کسی که به یک چیز یا یک شخص و یا جنسی به‌خصوص دل می‌بندد و از فوائد وجود و ذوق جمال و زیبایی سایر اشیا محروم و بی‌نصیب می‌ماند.

چنان‌که دیدیم، مولانا فرمود که هر جنبشی آلوده‌ی غرض است مگر عشق، اکنون می‌گوید که مراد، آن عشق است که به حق و یا همه‌ی آفرینش ورزند یعنی عشق کل و نه عشق به جزو، سپس بر این نکته دلیل می‌آورد که عشق به جزء مستلزم حرمان از کل است فی‌المثل کسی که تنها به گل دل می‌بندد از ذوق آواز بلبل محروم است و کسی که تنها صورت خوب را دوست دارد از لذات معنی بی‌بهره است، جهان لبریز از زیبایی است و هرچیزی در حد خود جمال و کمالی دارد که در دیگران جلوه‌گر نمی‌شود بنابراین، تمام لذت و دارای ذوق کامل آن کسی است که جمال را به معنی وسیع و در تمام مراتب آن دوست دارد و برخلاف، کسی که جمال را در یک چیز و به یک صفت می‌نگرد، از لذتی محدود و ناقص بهره‌ور می‌شود. دلیل دیگر آن که جزوی و مقید در معرض زوال است و هرگز پایدار نمی‌ماند و عاشق جزو، ریش‌گاو و نادان و خام طمع است که امید بقا، در چیزی می‌بندد که زوال، صفت ذاتی اوست و بقای او به غیر خود است و به‌ناچار روزی فنا می‌پذیرد و به کل خویش بازمی‌گردد، این عاشق مانند غریقی است که از ترس جان دست در هر گیاهی می‌زند تا جان بساحل کشد، آرزویی غلط و امیدی تباه.

آنگاه می‌گوید که جزو در تصرف کل و مانند بنده و مملوکی است که بر امور خود نیز حاکم نیست و بنابراین، آن می‌کند که مطلوب کل است و به میل و مراد عاشق نتواند بود، این مطلب را مولانا بر وجه استفهام بیان می‌کند.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *