شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۱۲۸ – مَثَلِ عَرَب اِذا زَنَیْتَ فَازْنِ بِالحُرَّةِ وَ اِذا سَرَقْتَ فَاسْرِقِ الدُّرَّةَ

فازن بالحره پی این شد مثل‌ فاسرق الدرة بدین شد منتقل‌
بنده سوی خواجه شد او ماند زار بوی گل شد سوی گل او ماند خار
او بمانده دور از مطلوب خویش‌ سعی ضایع رنج باطل پای ریش‌

اشاره است به مثل: إذا زنیت فازن بحره و إذا سرقت فاسرق درة (اگر پلیدکاری می‌کنی با آزاد زنان کن و اگر می‌دزدی مروارید یکتا بدزد.) مجموعه‌ی امثال، نسخه‌ی خطی متعلق به جناب آقای همایی، نظیر آن در پارسی: اگر خاک برمی‌داری از توده‌ی کلان بردار. در بشرویه می‌گویند: صد چغوک با پت و پت و قیل و قالش نیم من (من است) اگر می‌کشی گاوبندی را بکش. پت و پت: کرک زیر پر.

منتقل: نقل و روایت شده.

مراد مولانا و مفاد این مثل، این است که به کارهای خسیس تن مده و فی‌المثل اگر کاری زشت می‌کنی در سطح عالی بکن و به چیزی کم‌مایه و اندک قناعت مورز همچنین عشق اگر می‌ورزی به معشوق باقی بورز تا از زوال و فنای معشوق رنجور نگردی.

باری بکرای خر بیرزیدی بار یا خود به غم دلم بیرزیدی یار

مجالس سبعه، ص ۳۳

خواهی که کشی یاری آن یار منم آری‌ گر کشتنیم باری در پای تو اولی تر

دیوان خاقانی، ص ۶۲۱ مولانا در مکتوبی نوشته است: «محبت که خاص از برای حق باشد و پدری و فرزندی که خالصاً لله باشد هرگز متغیر نشود چنان‌که حق‌تعالی می‌فرماید که روز قیامت در آن سیاست و زلازل هیبت و نفسی نفسی همه خویشاوندی‌ها بریده شود و از همدیگر خویشاوندان گریزند و روی گردانند که برو چه وقت خویشی است الا آن خویشی و پدری و فرزندی که از بهر اللَّه بوده باشد، زلزله‌ی قیامت، آن خویشی را هرگز نبرد همدیگر را جویند و پرسند و به‌قدر و مقام و قربت خود دست گیرند.» مکتوبات مولانا، چاپ اسلامبول، ص ۴۲- ۴۱٫

از مکتوب دیگر: «کار دوستی و پیوند بندگان خدا منقطع و ابتر نباشد باقی باشد همچون جان باقی ابدی ایشان که به هیچ علتی و مراعاتی از خلقان یا غفلت ایشان دیگر نشود زیرا ایشان به‌دست و فرمان خود نیستند و دوستی و مهر ایشان به اشارت حق باشد نه به هوای ایشان، آن دوستی که به هوی و هوس باشد، سرد شود و گرم شود همچون هوای این جهان که گاهی تابستان بود و گاهی زمستان اما آن دوستی که از هوی بیرون باشد بهویت حق باشد سرد و گرم نشود.» همان مأخذ، ص ۴۴٫

همچو صیادی که گیرد سایه‌ای‌ سایه کی گردد ورا سرمایه‌ای‌
سایه‌ی مرغی گرفته مرد سخت‌ مرغ حیران گشته بر شاخ درخت‌
کاین مدمغ بر که می‌خندد عجب‌ اینت باطل اینت پوسیده سبب‌

مدمغ: کسی که مغزش آسیب دیده باشد، احمق. لفظی است عامیانه.

این تمثیل پیشتر گذشت. جع: شرح مثنوی شریف، ج ۱، ذیل: ب (۴۲۱- ۴۱۷).

ور تو گویی جزو پیوسته‌ی کل است‌ خار می‌خور خار مقرون گل است‌
جز ز یک رو نیست پیوسته به کل‌ ور نه خود باطل بدی بعث رسل‌
چون رسولان از پی پیوستن‌اند پس چه پیوندندشان چون یک تن‌اند
این سخن پایان ندارد ای غلام‌ روز بی‌گه شد حکایت کن تمام‌

مقید از جهت اینکه مرتبه‌ای از مراتب ظهور مطلق است بدو پیوسته و متصل است، از این لطیفه ممکن است بعضی گمراه شوند و عشق به جزو را عشق به کل پندارند چنان‌که طایفه‌ای از صوفیه جمال‌پرستی را به همین دلیل برگزیده و یکی از اصول طریقت فرض کرده‌اند، مولانا نخست از طریق حس و عادت جواب می‌گوید و بر سبیل معارضه این اندیشه را رد می‌کند بدین گونه که بر این فرض، خار نیز با گل پیوسته است و هر دو از یک درخت می‌رویند ولی هیچ‌کس این دو را یکسان نمی‌پندارد و به‌جای گل خار نمی‌خورد و نمی‌بوید، سپس‌ جواب دیگر می‌انگیزد بدین صورت که آری جزو و مقید از یک جهت پیوسته با کل و مطلق است ولی از جهت تعین و تقید، غیر او و مباین اوست و گرنه مقید نبودی و همه مطلق بودی و کثرت در وجود نیامدی چنان‌که هر معلولی از یک جهت مشابه علت است که از آن راه از وی در وجود می‌آید و از جهتی مباین اوست که بدان نام معلولیت بر آن اطلاق می‌شود و بنابراین مقید از جهت آن که ظهور مطلق است بدو اتصال دارد و از آن جهت که پای‌بست تعین و تقید است منفصل از اوست، سالک به مطلق نمی‌رسد تا نقش تعین را به‌کلی محو نکند، دل‌بستگی به متعین دیگر بندی بر بند افزودن و رنجی بر سر رنج دیگر نهادن را ماند، پیامبران برای این مبعوث شده‌اند تا راه شکستن این بندها را به خلق بیاموزند و مقید را به مطلق رسانند و اگر پیوستگی از یک جهت کفایت می‌کرد بعثت انبیا امری بیهوده و عبث بود و اصول تعلیم و تربیت و کوشش بشر در تهذیب و تصفیه‌ی اخلاق، عملی غلط به شمار می‌آمد ولی اصحاب ادیان معتقداند که بر خدا فعل عبث و گزافه‌کاری روا نیست و خردمندان تهذیب اخلاق را همواره امری موافق مصلحت نوع بشر دانسته‌اند.

ظاهراً مولانا می‌خواهد بگوید که این پندار، به رفع امتیاز خیر و شر و ترک حفظ مراتب و حدود منتهی می‌شود و سر از اباحت و زندقه بیرون می‌آورد در صورتی که خلقت دارای حدود و مراتبی است که با تعین و محدودیت آن مرتبط است و اصل تکلیف و وظیفه‌ی شرعی و اخلاقی بدان پیوند دارد، این بیان، ممکن است به‌طریق اشارت، انتقادی باشد از روش جمال‌پرستان و پیروان اوحدالدین کرمانی و علی حریری.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *