شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۱۲۹ – سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را به غلامان خلیفه‌

آن سبوی آب را در پیش داشت‌ تخم خدمت را در آن حضرت بکاشت‌
گفت این هدیه بدان سلطان برید سایل شه را ز حاجت واخرید
آب شیرین و سبوی سبز و نو ز آب بارانی که جمع آمد به گو
خنده می‌آمد نقیبان را از آن‌ لیک پذرفتند آن را همچو جان‌
ز آن که لطف شاه خوب با خبر کرده بود اندر همه ارکان اثر
خوی شاهان در رعیت جا کند چرخ اخضر خاک را خضرا کند
شه چو حوضی دان حشم چون لوله‌ها آب از لوله روان در کوله‌ها
چون که آب جمله از حوضی است پاک‌ هریکی آبی دهد خوش ذوقناک‌
ور در آن حوض آب شور است و پلید هریکی لوله همان آرد پدید
ز آن که پیوسته ست هر لوله به حوض‌ خوض کن در معنی این حرف خوض‌

سبوی سبز و نو: به عقیده‌ی عامه، سفال سبز آب را خنک نگه می‌دارد برخلاف سفال سرخ‌فام که آب را گرم می‌کند، اهل بشرویه به‌هنگام خریدن سبو این گونه دقتی به‌کار می‌برند، سبوی کهنه، نیز آب را گرم می‌کند زیرا خلل و فرج آن به‌واسطه درد آب، گرفته می‌شود. اهل بشرویه بدین معنی توجه داشتند.

گو: حفره در زمین، گودال.

ارکان: در این مورد، بزرگان مملکت و دستگاه حکومت.

گوله: کوزه آب خوری، غولک، غلک.

ذوقناک: خوش و گوارا، ذوق انگیز.

خوض کردن: تامل به‌سزا کردن، خوض، فرورفتن در آب است.

مضمون این ابیات مأخوذ است از حدیث: الناس علی دین ملوکهم.

(مردم کیش و آیین شاهان خود دارند.) احادیث مثنوی انتشارات دانشگاه طهران، ص ۲۸٫

تمثیل پادشاه به حوض و حشم و اطرافیانش به لوله‌ها، مأخوذ است از گفته افلاطون: الملک هو کالنهر الاعظم تستمد منه الانهار الصغار فان کان عذبا عذبت و ان کان مالحا ملحت. (پادشاه مانند رودخانه و نهر عظیمی است که جویهای خرد از آن مدد می‌گیرند پس اگر رودخانه شیرین باشد آب نهرها نیز شیرین است و اگر شور باشد شور است.) مختار الحکم، طبع مادرید، ص ۱۳۵٫

عین این مطلب را با مختصر اختلافی در عبارت به امیر مؤمنان علی (ع) نیز نسبت می‌دهند. شرح نهج البلاغه، طبع مصر، ج ۴، ص ۵۴۱٫

حافظ ابونعیم اصفهانی هم آن را به ابومسلم خولانی با تفاوتی در تعبیر نسبت داده است، حلیه الاولیاء، طبع مصر، ج ۲، ص ۱۲۶٫

شیخ عطار، در شرح حال شقیق بخلی می‌گوید: «هارون گفت زیادت کن، گفت (شقیق بلخی) تو چشمه و عمال، جویها اگر چشمه روشن بود بتیرگی جویها زیان ندارد، اگر چشمه تاریک بود به روشنی جوی هیچ امید نباشد.» تذکرة الاولیاء، طبع لیدن، ج ۲، ص ۱۹۹٫

بدین شکل هم روایت شده است: «و قال عمر بن عبدالعزیز لرجل قدم علیه من ناحیه کیف رایت عمالنا فیکم فقال یا امیر المؤمنین إذا طابت العیون عذبت الانهار.» (عمر عبدالعزیز به شخصی که از یکی از نواحی کشور نزد او آمده بود، گفت چگونه یافتی مأموران ما را در میان خودتان گفت هرگاه چشمه‌های خوش و پاک باشد جویها نیز گواراست.) الحکمة الخالدة (جاویدان خرد) طبع مصر، ص ۱۷۸، نیز، ربیع الابرار، باب الجوابات المسکتة.

قدرت، محبوب بشر است و پیوسته آرزوی رسیدن بدان را در دل و مغز می‌پرورد و هرجا که قدرت باشد بدان سو منجذب می‌شود و به امید آن که روزی قدرت را به‌دست آورد و به فرودستان فرمان دهد و زور گویی کند، خواه ناخواه‌ و دانسته نادانسته در حد امکان به ارباب قدرت تشبه می‌جوید و این نکته یکی از علل پذیرفتن روش و آیین ملوک است، ترس و نگرانی عامل دیگر است، حاکم و فرمانروای عادل سرمشقی است برای زیر دستان خود، این امر چنان روشن است که حاجتی به بحث و استدلال ندارد.

لطف شاهنشاه جان بی‌وطن‌ چون اثر کرده ست اندر کل تن‌
لطف عقل خوش‌نهاد خوش‌نسب‌ چون همه تن را در آرد در ادب‌
عشق شنگ بی‌قرار بی‌سکون‌ چون در آرد کل تن را در جنون‌
لطف آب بحر کاو چون کوثر است‌ سنگ ریزه‌ش جمله در و گوهر است‌
هر هنر که استا بدان معروف شد جان شاگردان بدان موصوف شد
پیش استاد اصولی هم اصول‌ خواند آن شاگرد چست با حصول‌
پیش استاد فقیه آن فقه خوان‌ فقه خواند نی اصول اندر بیان‌
پیش استادی که او نحوی بود جان شاگردش از او نحوی شود
باز استادی که او محو ره است‌ جان شاگردش از او محو شه است‌
زین همه انواع دانش روز مرگ‌ دانش فقر است ساز راه و برگ‌

بی‌وطن: در اینجا، مجرد و غیر مکانی.

شنگ: شوخ و ظریف.

اصولی: کسی که علم اصول عقاید یعنی علم کلام و اثبات عقاید دینی می‌داند، نیز دانای اصول فقه و آن علمی است که به‌وسیله‌ی آن، قدرت بر استنباط احکام از ادله شرعیه حاصل می‌شود.

بدن، حرکت از تأثیر روح می‌پذیرد و جان است که آثار حیات را در تن و قالب جسمانی پدید می‌آورد. عقل جوهری است مجرد و از عالم غیب بدین جهت خوش‌نهاد و خوش نسب است که به عالم غیب پیوند دارد و راه تشخیص‌ مصلحت و مفسده را به آدمی می‌آموزد و ادبی مناسب هر فعل و هر مرتبه تعلیم می‌دهد، عشق محرک عالم هستی است و بر یک حالت نمی‌ایستد و دائماً شکلی و رنگی دیگر به خود می‌گیرد و در جان عاشق حالات عجب و بی‌قراریهای شگفت به وجود می‌آورد برخلاف عقل که ادب و آرامش می‌بخشد:

خرد زاهد نمای هر حوالیست‌ ولیکن عشق شنگی لا ابالیست‌

اسرارنامه، طبع طهران، ص ۳۵

زهی فسرده کسی کو قرار می‌جوید تو جان عاشق سرمست بی‌قرار بجو

دیوان، ب ۲۳۸۱۳ جان و عقل و عشق و استاد، هریک مثالی است جداگانه بر اثبات تأثیر کامل در ناقص و قوی در ضعیف و نتیجه آن، تایید مدعای پیشین است از تأثیر ارباب قدرت در عامه‌ی خلق، مطلبی که مناسب است با طرز حکومت در روزگار پیشین که به‌وسیله زور و غلبه و تعصب قبیله به‌دست می‌آمد و حاکمان، مطابق میل و اراده‌ی خود حکومت می‌کردند و مردم را براهی می‌بردند که خود می‌خواستند چه در آن اعصار حکومت بانتخاب مردم و موافق اراده آنها نبود و پایه‌ی اصلی آن شمشیر و زور بازو به شمار می‌رفت.

حضرت رسول اکرم (ص) فرموده است: طلب العلم فریضة.

فقها می‌گویند که علم فقه مراد است، متکلمان، علم کلام را فریضه می‌شمارند، مفسرین و محدثین می‌گویند، طلب تفسیر قرآن و روایت حدیث واجب است، همچنین هر طائفه از علمای اسلام روش خود را در علم و دانش مشمول این حدیث فرض کرده‌اند، صوفیان گفته‌اند که علم تصوف مقصود پیمبر بوده است، آنگاه در تشخیص و تعریف آن، اختلاف کرده‌اند، به عقیده‌ی سهل بن عبدالله تستری، علم حال است یعنی اینکه بنده حالی را که میان او و خداست بداند و به‌موجب آن، عمل کند، حسن بصری و پیروان مکتب او از قبیل: مالک دینار و فرقد سبخی و عبدالواحد بن زید معرفة خواطر و تفاوت وسواس و الهام و لمه ملک و شیطان را که موسوم به (علم قلوب) است، مراد پیمبر دانسته‌اند، صوفیان شام، دانستن حلال و بازشناختن آن را از حرام، واجب شمرده‌اند، ابراهیم ادهم و یوسف بن اسباط بر این عقیده بوده‌اند، محمد غزالی می‌گوید، مقصود، علم معامله و سلوک است.

به عقیده‌ی ابن‌عربی، علم تابع معلوم است و حکم معلوم را دارد و بنابراین هر علمی که مرتبط به امور دنیوی است از قبیل فقه که موضوع آن، اعمال ظاهر و داد و ستد و قضا و حدود و غایت آن، انتظام امور خارجی است و فنون ادبی که موضوع آنها الفاظ است و سایر علوم رسمی از کلام و حساب و هندسه و شعب علم ریاضی که جنبه‌ی دنیوی و یا مادی دارد هیچ یک به‌کار آخرت نمی‌خورد زیرا همه‌ی آنها با مرگ از آدمی گسسته می‌شود به استثنای علم سلوک که صورت جان سالک است و جدایی نمی‌پذیرد. مولانا نیز همین معنی را اراده فرموده است. برای تفصیل بیشتر، جع: قوت القلوب، طبع مصر، ج ۱، ص ۱۹۴- ۱۹۱، احیاء العلوم، طبع مصر، ج ۱، ص ۱۲- ۱۰، فتوحات مکیه. ج ۱، ص ۸۰۸٫

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *