شرح مثنوی بدیع‌الزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۱۷ – تَخْلیطِ وزیر در اَحْکامِ اِنْجیل

ساخت طوماری به نام هریکی‌ نقش هر طومار دیگر مسلکی‌

طومار: نامه و صحیفه، نامه‌ای دراز که غالباً از برگ‌های مختلف کاغذ به هم چسبانیده ترکیب می‌شد و در پایان آن چوبی تعبیه می‌کردند و این نامه را بر آن می‌پیچیدند مانند بافتنی بر نورد و بر سر آن قیطان یا ریسمانی قرار می‌دادند و پس از طی و پیچیدن نامه، آن را به دور نامه می‌گردانیدند، در این نامه فرمان‌های مشتمل بر دستور‌العمل و حسابها و اسناد مفصل نوشته می‌شد.

در یکی راه ریاضت را و جوع‌ رکن توبه کرده و شرط رجوع‌

ریاضت: رام کردن و پرورش ستور، و در اصطلاح اطبا، حرکات بدنی به اندازه‌ای که به تعب و ماندگی گراید، و نزد صوفیه، از اغراض نفسانی اعراض کردن و بعضی آن را عبارت از تهذیب اخلاق دانسته‌اند و برخی گفته‌اند که ملازمت نماز و روزه و مراقبت اوقات روز و شب است از هرچه موجب گناه و ملامت باشد به همراه دوری از صحبت خلق، و می‌توان ریاضت را اینگونه هم تعریف نمود: مجموع اعمال و تروکی که سالک به‌دستور پیر و مرشد انجام می‌دهد، و در اصطلاح راهبان، خلوت چند روزه که در آن به عبادات خاص قیام می‌کنند.

تعریفات جرجانی، کشاف اصطلاحات الفنون، محیط المحیط در ذیل: ریاضت.

جوع: گرسنگی، تمرین بر مقاومت گرسنگی و به‌تدریج تحت نظر و بامر و اراده‌ی‌ شیخ در اصطلاح صوفیه زیرا گرسنگی کشیدن و ترک طعام، مطابق اصول این طایفه، هرگاه به‌دستور شیخ نباشد هرگز مفید واقع نمی‌شود، حد اقل تحمل جوع سه روز است که صوفیان آن را «سه روزه» می‌نامند و بعضی پنج روز دانسته‌اند و گرسنگی یکی از ارکان اصلی مجاهده است و صوفیان برای کسر شهوت و تحمل بیداری و سهر که آن نیز رکنی است عظیم، جوع را لازم می‌شمرده‌اند و ابوحامد غزالی ده فایده‌ی برای آن ذکر کرده است، از میان صوفیه سهل بن عبدالله تستری (متوفی ۲۸۳) به مداومت و مقاومت گرسنگی معروف بوده و آنگاه که غذا می‌خورده ضعیف و سست می‌شده است، ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازی (متوفی ۳۷۱) هم بر این روش می‌رفته و هر شب با ده دانه مویز افطار می‌کرده است. در عصر ما مشهدی محمد حسن مراغه‌ای هر روز با غذایی به‌قدر بیست نخود (و نه بیشتر) روزه را می‌شکست و دیگر هیچ نمی‌خورد و بسیار قوی و با نشاط بود. اللمع، چاپ لیدن، ص ۴۱۷، رساله‌ی قشیریه، چاپ مصر، ص ۶۸- ۶۶، احیاء العلوم، چاپ مصر، ج ۳، ص ۵۶ ۵، کشف المحجوب، چاپ لنینگراد، ص ۴۲۰٫

توبه: بازگشت و رجوع، بازگشت از معصیت به طاعت، بازگشت به خدا، توبه مرکب است از علم به عقوبت گناه و خطر و آفت آن که نتیجه‌ی آن پشیمانی و ندامت بر گذشته و فوات مطلوب است و از این ندامت معنی دیگر به‌حصول می‌پیوندد که اراده و اهتمام بتدارک ما فات است و توبه از این سه عامل (علم به عقوبت، ندامت، اراده‌ی تلافی و تدارک) به وجود می‌آید، صوفیه، توبه را اولین مقامات و نخستین قدم سلوک و مقدم بر خلوت و مجاهده و انواع دیگر از ریاضات می‌دانند. جع: اللمع، چاپ لیدن، ص ۴۳، رساله‌ی قشیریه، چاپ مصر، ص ۴۸- ۴۵، کشف المحجوب، چاپ لنین گراد، ص ۳۸۶- ۳۷۸، احیاء العلوم، چاپ مصر، ج ۴، ص ۴۴- ۳٫

پس توبه، عقد قلب است بر ترک معصیت و اقبال بر طاعت، و دوام آن‌ مشروط است به کسر شهوت و مداومت بر مجاهده و خلاف نفس و چنان‌که گفتیم گرسنگی را صوفیه یکی از عوامل شکستن شهوت و قهر نفس محسوب داشته‌اند و بنابراین ریاضت و دوام مجاهده و گرسنگی رکنی است که دوام توبه بدون آن در معرض خطر است و اگر سالک مراقب احوال نفس خود نباشد هر آنی ممکن است که آرزوی دنیا در دل وی نیرو گیرد و میل به معصیت، اساس توبه را هرچند محکم باشد فروریزد و در هم شکند چنان‌که خواجه حافظ می‌گوید:

اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود ببین که جام زجاجی چه طرفه‌اش بشکست‌

دیوان حافظ، ص ۱۹

به عزم توبۀ سحر گفتم استخاره کنم‌ بهار توبه‌شکن می‌رسد چه چاره کنم‌

همان مأخذ، ص ۲۴۰ و خواجه ایوب و ولی‌محمد اکبرآبادی گفته‌اند که «رکن» در مصراع دوم موقوف است و مضاف نیست و بیت را بدین گونه تفسیر کرده‌اند که توبه رکن ریاضت است و توبه بدون ریاضت قبول می‌شود ولی ریاضت بی‌حصول توبه مقبول نمی‌افتد و این معنی مباین است با طریقه‌ی دوم که نفی ریاضت است و مذکور است در بیت لا حق و با سیاق ترکیب «شرط رجوع» نیز مباینت دارد علاوه بر آن که توبه مسلکی خاص نیست و در همه‌ی طرق تصوف، اولین قدم سلوک است و از دگرسو عمل یا صفتی است واحد که به یکبارگی صورت می‌گیرد و دوام آن باید محل توجه باشد که موقوف است بر شکستن هوی و قهر نفس.

در یکی گفته ریاضت سود نیست‌ اندر این ره مخلصی جز جود نیست‌

جود: بخشش، بخشش چیزی بدون توقع عوض و بی‌وجود غرص و استحقاق و سؤال کسی که بخشش برای اوست، مقابل: کرم که مشروط است به استحقاق و سؤال. و بعضی گفته‌اند که سخاء آن است که بدهد و مثل آن را برای خود باقی گذارد، وجود، آن است که بیشتر را بدهد و کمتر را برای خود نگاه دارد و ایثار، آن است که قدر کفایت معیشت را بدهد و چیزی برای خود نگذارد.

رساله‌ی قشیریه، چاپ مصر، ص ۱۱۵- ۱۱۲، کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل. جود، رحمت، محیط المحیط، در ذیل: جود.

و چون جود بخشش بدون عوض و غرض است بنابراین، مفاد آن ترک التفات و عدم توجه به غیر حق و فنای از حظوظ نفسانی است و بدون این شرط تحقق نمی‌پذیرد و نوعی از مدارج فنا و نیستی است در صورتی که ریاضت برای خلاص و رهایی خود است و بی‌شک خالی از دید خود و حب ذات نتواند بود و می‌توان گفت که ریاضت معلول است وجود از هر علتی منزه است.

و نظر به همین نکته آن را بر ریاضت ترجیح می‌دهد. و ظاهراً مولانا در این بیت، به‌طریقه‌ی ابوالحسین احمد بن محمد نوری (متوفی ۲۹۵) نظر دارد که طریقه‌ی و مبنای او در سلوک ایثار است از آن جهت که جود شامل ایثار نیز می‌شود خواه نسبت به مال باشد و خواه نسبت به زندگی و روح و گفته‌اند:

تجود بالنفس إذ ضن الجواد بها و الجود بالنفس اقصی غایه الجود

برای معنی ایثار و اطلاع از طریقه‌ی «نوریه» پیروان ابوالحسین نوری جع: کشف المحجوب، چاپ لنین گراد، ص ۲۴۴- ۲۳۶٫

در یکی گفته که جوع و جود تو شرک باشد از تو با معبود تو
جز توکل جز که تسلیم تمام‌ در غم و راحت همه مکر است و دام‌

توکل: واگذاشتن کار به خدا، و در اصطلاح صوفیه حالتی است قلبی که منشأ آن یقین سالک است باین که حق‌تعالی بمصالح بندگان، علم تمام دارد و در نهایت قدرت است و شفقت و عنایت و رحمتش بی‌نهایت است‌ و چون این امور بر سالک مشهود افتد و بیقین بداند که جز حق‌تعالی هیچ مؤثر و فاعلی وجود ندارد، در نتیجه‌ی آن حالتی، که آن را توکل می‌گویند در قلبش حاصل می‌شود و توان آن را بدین گونه تعریف کرد: قطع علاقه از اسباب و اعتماد بر مسبب الاسباب.

و چون مبحث توکل در حکایت شیر و خرگوش به‌زودی مطرح می‌شود و ما درباره‌ی توکل و عدم منافات آن با سعی و عمل بحث خواهیم کرد در این مورد بتعریف توکل اکتفا می‌کنیم. جع: احیاء علوم الدین، چاپ مصر، ج ۴، ص ۱۸۷- ۱۷۳٫

تسلیم: انقیاد است نسبت به احکام و قضا و قدر الهی و آن نتیجه‌ی توکل است.

جوع و جود هریک به‌تنهایی کار و عمل بنده است و از این رو مستلزم بقا و وجود اوست و عمل و رویت عمل نیز باقی است به‌دلیل آن که گرسنگی را برای کسر شهوت تحمل می‌کند و ناچار بدان و نتیجه‌ای که از آن می‌گیرد نظر دارد همچنین جود بقای بنده و فعل او را متضمن است هرچند که برای غرض و عوضی نباشد برخلاف توکل که مبتنی است بر توحید افعالی و نادیدن تأثیر هرچیزی که جز خداست و بنابراین جوع و جود را شرک می‌شمارد و توکل را طریق نجات می‌داند.

توکل طریقه‌ی ابراهیم بن احمد الخواص است (متوفی ۲۹۱)

در یکی گفته که واجب خدمت است‌ ور نه اندیشه‌ی توکل تهمت است‌

خدمت، رسیدن به حاجات مردم و رفع و تخفیف آلام درونی و بیرونی آنهاست و نیز به‌جای کسی کار کردن است و کسی که این امر را بر عهده می‌گیرد باید بردبار و صبور باشد و سود و منفعت دیگران را بر آن خود ترجیح دهد و چون خدمت مستلزم صبر و تحمل است به‌ناچار در مداومت آن هوی و آرزو شکسته می‌شود علاوه بر آن که سالک خدمتگزار شادی به دل خلق می‌رساند که در آن، برکتهاست و یکی از وظایف انسانیت است.

صوفیه خدمت را از طرق مجاهده با نفس می‌دانسته‌اند و بدین جهت سالک را به تشخیص خود به انواع کار از قبیل جارو زدن خانقاه و آشپزی و قیام به امور مسافران و تیمار ستوران وا می‌داشته‌اند تا سالک تنبل و نیز خود بین به‌بار نیاید و نوع دوست و خیر خواه باشد، در طریقه‌ی مولویه تا همین اواخر که در ترکیه بساط آنها بر چیده شد سالک مکلف بوده است که مدت هزار و یک روز بعدد حروف «رضا» خدمت کند، اما ترجیح آن بر توکل برای این است که متوکل به فکر خود است و خدمتگزار در اندیشه‌ی دیگران.

چنان‌که سعدی نیز می‌گوید:

طریقت بجز خدمت خلق نیست‌ به تسبیح و سجاده و دلق نیست‌

بوستان، برای اطلاع از نظر صوفیه در تأثیر خدمت، جع: تلبیس ابلیس، طبع مصر، ص ۳۶۲٫

در یکی گفته که امر و نهی‌هاست‌ بهر کردن نیست شرح عجز ماست‌
تا که عجز خود ببینیم اندر آن‌ قدرت حق را بدانیم آن زمان‌

ظاهراً مبنای این نظر همان مطلبی است که در علم معانی و اصول فقه راجع به «امر تعجیزی» می‌خوانیم و آن صیغه‌ی امریست که مفاد آن، بیان عجز مخاطب است نه اتیان مأمور به نظیر: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ‌ (البقرة، آیه‌ی ۲۳) که مقصود از آن، بیان عجز عرب بود زیرا آوردن سوره‌ی مثل قرآن امتناع داشت به قرینه‌ی: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا (آیه‌ی بعد از آن) چه آن که مقتضای‌ «لن» در کلام عرب نفی تایید است و فعلی که بعد از آن واقع می‌شود هرگز به‌حصول نخواهد پیوست ولی در این ابیات، تعجیز شامل نهی نیز شده و نتیجه‌ای که از آن گرفته می‌شود سقوط تکلیف و عدم تعبد نسبت باوامر و نواهی است.

ظاهراً مولانا طریقه‌ی صوفیه‌ی اباحیه را که به سقوط تکلیف و اباحه‌ی محرمات قائل بوده‌اند تقریر نموده است. برای اطلاع از عقیده‌ی اباحیه، جع: تلبیس ابلیس، طبع مصر، ص ۳۷۲- ۳۶۳٫ برای امر تعجیزی، جع: کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: امر.

در یکی گفته که عجز خود مبین‌ کفر نعمت کردن است آن عجز هین‌
قدرت خود بین که این قدرت از اوست‌ قدرت تو نعمت او دان که هوست‌

هو: مخفف هو که در عربی ضمیر مفرد غایب است و صوفیه آن را بر ذات بحت و مطلق بدون اعتبار اسماء و صفات و یا هستی اللَّه اطلاق می‌کنند و گاه به معنی وجود محض که از جهت غیبت با عدم، تفاوت دارد، می‌گیرند زیرا عدم شهود پذیر نیست و وجود محض، مشهود است اما اینکه از وی تعبیر به غایب می‌کنند از آن جهت است که وجود محض جامع جمیع کمالات است و استیفاء و رسیدن به کمال شهود آن هرگز میسر نمی‌گردد و بدین مناسبت در عین مشهود بودن مانند چیزی است که غایب باشد و دلیل آن که حق را به نام الظاهر و الباطن می‌خوانیم نیز همین است. کشف الاسرار، انتشارات دانشگاه طهران، ج ۱، ص ۶۹۰، کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: هویت. التحبیر از ابوالقاسم قشیری، نسخه‌ی عکسی متعلق به نگارنده.

در یکی گفته کز این دو بر گذر بت بود هرچه بگنجد در نظر

نظر: گرداندن حدقه‌ی چشم است به‌سوی چیزی به‌قصد رویت آن، فکر یعنی‌ ترتیب مقدمات معلوم برای یافتن امری مجهول، دید و رویت، اندیشه و هرچه در ذهن آید.

مقصود آن است که هرچه در نظر و فکر درآید و خاطر بدان متوجه شود، سالک را از حق مشغول می‌دارد و این عمل به‌منزله‌ی شرک و بت‌پرستی است و بنابراین سالک نباید به عجز یا قدرت نظر داشته باشد و باید نظر بر حق گمارد و می‌توان گفت که هرچه در نظر آید مخلوق فکر و توهم آدمی است و آن را مناسب سوابق ذهنی خود می‌سازد و خدا و فعل او در تسلیط عجز و قدرت بالاتر از آن است که در ذهن متصور شود و از این رو سالک باید که از این نوع اندیشه درگذرد. برای معانی نظر، جع:

کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: نظر.

در یکی گفته مکش این شمع را کین نظر چون شمع آمد جمع را
از نظر چون بگذری و از خیال‌ کشته باشی نیم شب شمع وصال‌

رد است بر عقیده‌ی آن دسته از صوفیه که بحث و نظر و استدلال و کسب علم را به‌کلی بی‌فایده می‌دانسته‌اند شبیه بدانچه اسماعیلیه معتقد بوده‌اند که نظر منتهی به علم نمی‌شود و علم را باید از امام زمان یا حجت وی آموخت، مولانا می‌فرماید که فکر و نظر، راهیست برای وصول به دانش و به برکت نظر و بحث است که بشر به حقیقت می‌رسد و کسی که چراغ فکرت را خاموش می‌گذارد مانند شخصی است که در شب تاریک شمعی را که سبب هدایت وی به کوی معشوق و واسطه‌ی نیل او به وصال است خاموش کند و در نتیجه، راه به جایی نبرد و از دیدار محروم ماند، ذکر خیال به همراه نظر جهت آن است که خیال محرک انسان است برای طلب و تحصیل مقاصد دنیوی و اخروی و یا از آن جهت که بسیاری از حقایق که بشر بدان رسیده در آغاز خیالی بیش نبوده است. برای اطلاع از عقاید صوفیه در اهمال و ترک علم، جع: تلبیس ابلیس، چاپ مصر، ص ۳۲۴- ۳۲۰، تبصره العوام، چاپ طهران، ص ۱۳۲٫

در یکی گفته بکش باکی مدار تا عوض بینی نظر را صد هزار
که ز کشتن شمع جان افزون شود لیلی‌ات از صبر تو مجنون شود

بیان عقیده‌ی کسانیست که علم بحثی و نظری را مانع وصول و حجاب معرفت می‌شمارند و می‌گویند که علم حقیقی به‌واسطه‌ی تهذیب اخلاق و تصفیه‌ی باطن به‌دست می‌آید و قلبی که زدوده شود قابلیت آن دارد که علوم از لوح محفوظ در آن منعکس گردد و بدین جهت به خلوت و عزلت و مجاهده مشغول می‌شوند تا پرده‌ی از روی دل برداشته شود و سالک به مرتبه‌ی کشف و شهود نائل آید.

ابوحامد غزالی این مسلک را به تفصیل و با ذکر شواهد و امثله بیان کرده است. احیاء العلوم، چاپ مصر، ج ۳، ص ۱۸- ۱۴٫

و در مصراع اخیر اشاره است بدانچه صوفیه می‌گویند که عاشق چون در عشق به کمال رسد نسبت منعکس می‌شود و عاشق، معشوق و معشوق، عاشق می‌گردد چنان‌که حضرت رسول (ص) محبوب خدا بود و می‌توان گفت که عاشقی صفت باطن وجود و معشوقی صفت ظاهر اوست و چون معرفت به کمال منتهی گردد سالک که خود را عاشق می‌دید خویشتن را معشوق حق می‌یابد. جع:

اشعه اللمعات، طبع طهران، ص ۳۶٫

در یکی گفته که آنچه‌ت داد حق‌ بر تو شیرین کرد در ایجاد حق‌
بر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر خویشتن را درمیفگن در زحیر

زحیر: بیماری پیچش، مجازاً، رنجوری، کلفت و مشقت.

ظاهراً مقصود آن است که انسان دارای شهوات و آرزوها و نیروهایی است‌ که برای نیل بدانها آفریده شده است و انسان باید که به فطرت برگردد و از حکم ایجاد تبعیت کند زیرا شهوت به حکم حق‌تعالی در انسان به وجود آمده و اجزاء بدن هریک وظیفه‌ای در نیل بدانها دارد که آن نیز عطا و حکم خداست و معنی «آسان کردن» اعطا و ایجاد همین آلات حسی است. و این عقیده نزدیک است بدانچه اباحیه می‌گفته‌اند که سعادت و شقاوت حکم ازلی است و هیچ‌کس نمی‌تواند که برخلاف آن قدمی برگیرد و از این رو به سقوط وظایف شرعی قائل بوده‌اند. جع: تلبیس ابلیس، چاپ مصر، ص ۳۶۴٫ و گمان می‌رود که «آسان کردن» مرادف تیسیر است که در قرآن آمده است:

فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیسْری‌. (اللیل، آیه‌ی ۷) که مفسرین آن را به معنی تسهیل طاعت گرفته‌اند. لطایف الاشارات، از ابوالقاسم قشیری، نسخه‌ی عکسی متعلق بنگارنده، تفسیر امام فخر رازی، طبع آستانه، ج ۸، ص ۵۸۹٫

و شاید که ناظر باشد به حدیث: اعملوا فکل میسر لما خلق له.

احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۷۹٫

در یکی گفته که بگذار آن خود کان قبول طبع تو ردست و بد
راههای مختلف آسان شده ست‌ هریکی را ملتی چون جان شده ست‌
گر میسر کردن حق ره بدی‌ هر جهود و گبر از او آگه بدی‌

هرچه موافق میل و طبع آدمی است برای او مطلوب و محبوب است ولی همیشه موافق مصلحت او نیست چنان‌که هر خلاف و معصیتی که از انسان سر می‌زند محبوب و مطلوب و موافق میل اوست و الا مرتکب آن نمی‌شد در صورتی که ما خلاف و معصیت را نمی‌پسندیم و مرتکب را مجازات می‌کنیم پس تبعیت از قوانین و شرایع امری ضروری است برای آن که وقتی میل و شهوت بجوش می‌آید مصلحت در حجاب می‌رود و انسان دانسته یا ندانسته بضرر خود اقدام می‌کند آنگاه بر این مطلب دلیل می‌آورد که مذاهب مختلف هریک برای پیروان خود مطلوب است و تبعیت از آنها آسان شده است و به همین نظر از مذهب دیگر پیروی نمی‌کنند و جان و مال خویش را در راه تایید و نصرت مذهب خود مبذول می‌دارند و اگر ما تیسیر حق را شایسته‌ی آن بدانیم که مذهبی و طریقتی قابل اتباع باشد بنابراین حکم کفر و ایمان و ضلالت و هدایت مرتفع می‌شود در صورتی که به حکم شرایع مؤمن و کافر امتیاز دارند و برای هریک حکمی از سعادت و شقاوت و پاداش و کیفر معین شده است.

در یکی گفته میسر آن بود که حیات دل غذای جان بود
هرچه ذوق طبع باشد چون گذشت‌ بر نیارد همچو شوره ریع و کشت‌
جز پشیمانی نباشد ریع او جز خسارت پیش نارد بیع او
آن میسر نبود اندر عاقبت‌ نام او باشد معسر عاقبت‌
تو معسر از میسر باز دان‌ عاقبت بنگر جمال این و آن‌

ریع: بالیدن، نمو، فزونی و زیادت محصول.

معسر: چیزی دشوار کرده، دشوار.

این نظر مبتنی است بر تفسیر میسر و معسر بدین گونه که میسر چیزی است که موافق مصلحت و سبب پیشرفت و ترقی آدمی در مدارج کمال باشد و در نتیجه‌ی سعادت و مسرت به‌بار آورد و بحسن خاتمت و عاقبت منتهی گردد نه آنچه موافق میل و طبع باشد که سرانجام آن پشیمانی و افسوس است چنان‌که مردم هوی پرست وقتی لگام از سر توسن شهوت برمی‌گیرند و در مراتع کام و آرزو، رهاش می‌کنند دمی چند خوش و شادمان می‌گردند و چون روزگار، آن قوی را در هم می‌شکند یا به حکم قوانین و شرایع بمجازات کشیده می‌شوند انگشت ندامت بدندان می‌گزند و بر عمر رفته و تباه کرده افسوس می‌خورند و معسر هرچیزی است که سرانجام‌ آن پشیمانی باشد و به افسوس و اندوه گراید و آن عملی است موافق طبع و مخالف مصلحت و آسان کردن و دشوار ساختن که در قرآن و حدیث آمده اشارت بدین معنی است.

و این تفسیر نزدیک است بدانچه ما از گفته‌ی مفسرین درباره‌ی: فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیسْری‌. نقل کردیم. لفظ: «معسر» مستفاد است از آیه‌ی: فَسَنُیسِّرُهُ لِلْعُسْری‌. (سوره‌ی اللیل، آیه‌ی ۱۰).

در یکی گفته که استادی طلب‌ عاقبت بینی نیابی در حسب‌
عاقبت دیدند هر گون ملتی‌ لاجرم گشتند اسیر زلتی‌
عاقبت دیدن نباشد دست‌باف‌ ور نه کی بودی ز دین‌ها اختلاف‌

حسب: بزرگی مرد از روی نسب، بزرگی در دین و مال، سر بلندی که به کسب مرد حاصل شود نه از جهت وراثت. در اینجا معنی اخیر مراد است.

دست‌باف: بافته‌ی دست، مجازاً مفت و مبتذل، سهل و آسان.

گوش به غوغا مکن هیچ محابا مکن‌ سلطنت و قهرمان نیست چنین دست‌باف‌

دیوان، ب ۱۳۷۸۷ این نظر مبتنی است بر ضروری بودن پیر و مرشد به‌دلیل آن که دیدن عاقبت و منفعت و مضرت اعمال، امری است که عقل عادی در ادراک آن مستقل نیست و هرکسی نمی‌تواند وجوه مصلحت و مفسده را تشخیص دهد و اگر ادراک مصلحت و مفسده امری بود، میسر، برای همه‌ی مردم، اختلاف در میان امت به وجود نمی‌آمد زیرا مصلحت و مفسده، ثابت و لازمه‌ی عمل است و از آن انفکاک نمی‌پذیرد و بنابراین، اختلاف زاده‌ی سوء تشخیص است پس باید احکام و تکالیف به‌وسیله‌ی کسی تعیین شود که از هوای نفس رسته و به دقایق صلاح و فساد اطلاع‌ کامل داشته و به نظر باطنی بر عالم غیب و حقایق امور مشرف باشد، این استدلال شبیه است بدانچه حکما و متکلمین در حکمت بعثت انبیا گفته‌اند.

جع: الهیات شفا، طبع ایران، فصل فی اثبات النبوة، کشف الفوائد، طبع ایران، ص ۷۵- ۷۱، کشف المراد، چاپ صیدا، ص ۲۱۸- ۲۱۵٫

در یکی گفته که استا هم تویی‌ زانکه استارا شناسا هم تویی‌
مرد باش و سخره‌ی مردان مشو رو سر خود گیر و سرگردان مشو

مقصود آن است که به استاد احتیاجی نیست و عقل و معرفت خود آدمی برای معرفت و تشخیص مفسده و مصلحت کافی است به‌دلیل آن که استاد و شیخ را هم انسان به‌وسیله‌ی خرد و هوش خود می‌شناسد و برای ایمان به پیر و مرشد، شیخ و استادی ضرورت ندارد. این استدلال شبیه است بدانچه متکلمین از گفته‌ی براهمه و صابئه و قائلین به تناسخ نقل می‌کنند، آنها می‌گفته‌اند عقل برای تشخیص تکلیف کافی است و پیغمبر اگر آنچه می‌گوید موافق عقل باشد ما بدو محتاج نیستیم و اگر برخلاف عقل حکم کند پیروی او لازم نیست و احکام او درخور انکار است.

جع: شرح مواقف، چاپ آستانه، ج ۳، ص ۱۸۵، کشف المراد، طبع صیدا، ص ۲۱۷٫

در یکی گفته که این جمله یکی است‌ هرکه او دو بیند احول‌مردکی است‌
در یکی گفته که صد یک چون بود این کی اندیشد مگر مجنون بود

اگر «این جمله» اشاره باشد به مرید و مراد معنی این خواهد بود که آن دو به‌حسب صورت امتیاز دارند و در حقیقت یکی هستند زیرا حقیقت یکی بیش نیست و تمایز در مرتبه‌ی تعین و تشخص است که امری اعتباری است و چشم راست‌بین‌ حقیقت‌نگر جز یک چیز نمی‌بیند و ملاحظه‌ی کثرت ناشی، از فساد و بیماری دید و بصیرت است. و اگر «این جمله» را اشاره به انبیا و مشایخ یا روش آنها فرض کنیم معنی این می‌شود که انبیا و پیران با یکدیگر متحداند و اختلاف در صورت است و اگر دینها و آیینها به ظاهر متغایراند به‌حسب مقصد که خدا و وصول به کمال است میان آنها هیچ تغایری وجود ندارد.

اما فرض اختلاف که از بیت دوم مستفاد می‌شود مبنی بر ملاحظه‌ی کثرت است و اینکه این امور با تصور اعتباری بودن باز هم منشأ اثر است و آثار آنها با یکدیگر تغایر دارند و از این رو نباید آنها را متحد شمرد.

هریکی قولی است ضد همدگر چون یکی باشد یکی زهر و شکر

این بیت اگر تتمه‌ی گفتار وزیر باشد به‌منزله‌ی دلیل است بر اثبات کثرت و اختلاف ادیان و اصول طریقت و یا اختلاف پیمبران از جهت آن که اقوال آنان متغایر است و این تغایر دلالت دارد بر غیریت ایشان به‌حسب واقع و نفس الامر و اگر بگوییم که سخن مولاناست آنگاه معنی چنین می‌شود که مفاد این طومارها مانند زهر و شکر با هم مختلف بود.

و لفظ «یکی» در مصراع دوم (بعد از فعل: باشد» یا تاکید است برای لفظ «یکی» بعد از «چون» و یا آن که متصل به مابعد است و مجموع «یکی زهر و شکر» مفید معنی حال، بدین گونه که این اقوال چگونه ممکن است یکی باشد در صورتی که یکی زهر و دیگری شکر است.

تا ز زهر و از شکر در نگذری‌ کی تو از گلزار وحدت بر بری‌

بی‌شک گفته‌ی مولاناست و در شرح آن می‌توان گفت که تا مراتب تعین و حدود کثرت را که منشأ امتیاز است در هم نریزی به وحدت که آسایشگاه جان و روان است نخواهی رسید و شاید گفت که سالک با وجود اختلاف روش‌ها و آیینها باید بر همه‌ی آنها عبور کند و به کمال هر طریقه‌ی متحقق شود تا به سر منزل وحدت برسد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *