شرح مثنوی بدیعالزمان فروزانفر – دفتر اوّل – بخش ۴ – از خداوندِ وَلیُّ التُّوْفیقْ دَرخواستنِ توفیقِ رِعایت ادب در همۀ حالها و بیان کردنِ وخامت ضررهایِ بیادبی
از خدا جوییم توفیق ادب | بیادب محروم گشت از لطف رب | |
توفیق: سازگار کردن، و در اصطلاح متکلمین از معتزله دعوت خداست به طاعت و فرمانبرداری و نزد اشعریان آفرینش قدرت بر طاعتست از جانب خدا و یا آفریدن طاعت در بنده و به حقیقت ایجاد موافقت است میان ارادهی بنده و قضای الی و آنچه موجب نیکبختی است در آخرت، و در عرف، سازگاری اسباب و وسایل است با مطلوب و دلخواه کسی. (احیاء العلوم، طبع مصر، ج ۴، ص ۴۴، ۷۹، شرح مواقف، طبع آستانه، ج ۳، ص ۱۳۵، کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل. توفیق).
ادب: رسوم و عاداتی که رعایت آنها نسبت به چیزی یا شخصی یا جماعتی پسندیده باشد و آن بهحسب اقوام و ازمنه و امکنه و بهنسبت اشخاص و احوال مختلف میشود، حفظ و نگه داشت حد و اندازه چیزی خواه از امور شرعی باشد و خواه نسبت به حق یا خلق، امری که درخور حیثیت و شان کسی است و نیز رعایت آن امر از جهت آن که مناسب و شایسته است ولی واجب نیست، روشن پسندیده بهطور کلی، گرد آمدن خصلتهای خیر. (ترجمه رسالهی قشیریه، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، طهران، ص ۴۸۷، فتوحات مکیه، طبع مصر، ج ۲، ص ۶۳۳، باب ۲۰۲، کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: ادب).
لطف: نرمی و مهربانی، فعلی از سوی خدا که بنده را به طاعت نزدیک و از معصیت دور دارد ولی به صورتی که وی را مجبور و ناچار نگرداند، هرچه حصول آن سبب شود که مکلف طاعت خدای را برگزیند و از معصیت بپرهیزد، توفیق. (شرح مواقف، ج ۳، ص ۱۳۵، کشاف اصطلاحات الفنون، محیط المحیط در ذیل: لطف).
ادب نزد صوفیان یکی از اصول مهم طریقت است و همچنانکه حفظ حدود ظاهر را ضرور میدانند حفظ باطن از تجاوز حدودی که میان سالک و پیر یا حقتعالی موجود است ضرورت دارد و مشایخ دراینباره سخنان باریک و لطیف گفتهاند که حاصل آنها پاک داشتن دل و عدم التفات به غیر و رعایت کمال اخلاص است در نیت و قصد، مولانا نیز دربارهی رعایت ادب در مثنوی بارها سخن گفته است از جمله: مثنوی، ج ۲، ب به بعد، ج ۳، ب ۳۶۰۵ به بعد.
در این مورد نیز ضرورت رعایت ادب و حفظ حدود را از طریق بیان عقوبت کسانی که ترک ادب کردهاند شرح میدهد، این روش در قرآن کریم هم دیده میشود و حرمت و زیان بعضی از امور از راه عقاب و عذاب کسانی که مرتکب آنها شدهاند بهدست میآید، آوردن قصهی قوم موسی و عیسی هم از این قبیل و به اسلوب قرآن است.
مضمون این بیت مناسب است با گفتهی ابوجعفر محمد بن حسین بن احمد بن یزدانیار: من ترک الادب عوقب بحرمان السنة و من ترک السنة عوقب بحرمان الفریضة و من ترک الفریضة عوقب بحرمان المعرفه. (روضه المریدین، تالیف ابوجعفر ابن یزدانیار، نسخهی خطی متعلق به کتابخانهی ملی ملک، مکتوب ۶۶۳).
و از سقراط نقل کردهاند: عدم الادب سبب لکل شر. (مختار الحکم، طبع مادرید، ص ۱۲۲).
بیادب تنها نه خود را داشت بد | بلکه آتش در همه آفاق زد | |
از فرخی سیستانی بشنوید:
عارضش را گنه و زلت همسایه بسوخت | خویشتن داشت کس از زلت همسایه نگاه | |
گنه یک تن ویرانی یک شهر بود | این من از خواجه شنیدستم در مجلس شاه | |
دیوان فرخی، ص ۳۶۲
مایده از آسمان درمیرسید | بیشری و بیع و بی گفت و شنید | |
در میان قوم موسی چند کس | بیادب گفتند کو سیر و عدس | |
منقطع شد خوان و نان از آسمان | ماند رنج زرع و بیل و داسمان | |
قوم موسی مطابق روایات پس از خروج از مصر مدت چهل سال در تیه سرگردان ماندند و خدا بر ایشان، من (ترنجبین) و سلوی (بلدرچین) میفرستاد ولی آنها از این غذا که بیرنج بدانها میرسید دل زده شدند و از موسی تره باره از سیر و عدس و پیاز و خیار طلبیدند و آن نعمت آسمانی منقطع گشت.
تفصیل این قصه را میتوانید در ذیل آیهی و ۶۱ از سورهی البقرة در همه تفسیرها بخوانید، محمد بن جریر طبری در تفسیر خود اقوال مختلف را در تفسیر این دو آیه نقل کرده است (تفسیر طبری، طبع مصر، ج ۱، ص ۲۲۵، ۲۳۵) ذکر «سیر» در گفتهی مولانا بدان سبب است که «فومها» در آیهی ۶۱ به سیر مقابل پیاز تفسیر شده و یا آن که بعضی از قراء «ثومها» خواندهاند.
باز عیسی چون شفاعت کرد، حق | خوان فرستاد و غنیمت بر طبق | |
باز گستاخان ادب بگذاشتند | چون گدایان زلهها برداشتند | |
لابه کرده عیسی ایشان را که این | دایم است و کم نگردد از زمین | |
بدگمانی کردن و حرص آوری | کفر باشد پیش خوان مهتری | |
ز ان گدا رویان نادیده ز آز | آن در رحمت بر ایشان شد فراز | |
زله: باقی ماندهی غذا که از مهمانی با خود برند و صوفیان این عادت داشتهاند که باقی ماندهی غذا را از خانهی میزبان بر گیرند و با خود برند و «زله کردن» از مصطلحات آنهاست (احیاء العلوم، طبع مصر، ج ۲، ص ۱۲).
گدا رو: وقیح و سخت رو، مبرم و مصر در گدایی. (فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات، ضمیمهی مجلد هفتم دیوان کبیر انتشارات دانشگاه طهران، در ذیل: گدارو، و گدارویی).
نادیده: حریص. در مثل میگویند: نادیده قبا دیده.
فراز: بسته، باز. در بیت بالا به معنی اول است چنانکه در این بیت:
من و او هر دو بحجره در و می مونس ما | باز کرده در شادی و در حجره فراز | |
دیوان فرخی، ص ۲۰۱ مطابق روایات، عیسی و حواریین و گروهی از همراهان به بیابانی رسیدند که آنجا هیچ خوردنی نبود، همراهان از عیسی خواستند تا دعا کند که خوانی از آسمان فرود آید. بهشرط آن که کافر نعمت نشوند، عیسی دعا کرد و خوانی از آسمان فرود آمد با طعامهای لونا لون ولی منکران گفتند که این جادویی بود و خدا آنها را مسخ کرد، این روایت را مفسرین به تفصیل در ذیل آیهی ۱۱۵- ۱۱۱ از سورهی مائده نقل کردهاند (جع: ترجمهی تفسیر طبری، انتشارات دانشگاه طهران، ج ۲، ص ۴۳۴- ۴۳۲).
ابر بر ناید پی منع زکات | وز زنا افتد وبا اندر جهات | |
مستفاد است از مضمون حدیث: خمس بخمس، ما نقض قوم العهد الا سلط علیهم عدوهم و ما حکموا به غیر ما انزل اللَّه الا فشا فیهم الفقر و لا ظهرت فیهم الفاحشه الا فشا فیهم الموت و لا طففوا المکیال الا منعوا النبات و اخذوا بالسنین و لا منعوا الزکات الا حبس عنهم القطر. (احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه طهران، ص ۱).
هرچه بر تو آید از ظلمات و غم | آن ز بیباکی و گستاخی است هم | |
ظلمات: جمع ظلمت به معنی تاریکی، مجازاً، سیاهی دل و دوری از معرفت.
همچنانکه احوال درون در کیفیت و ظهور اعمال ظاهر مؤثر است بیشک اعمال و حرکات خارجی نیز در باطن اثر میگذارد و به عقیدهی مولانا جزای عمل ضروری است ولی جزا لازم نیست که همرنگ و به شکل عمل باشد و بر این مقدمه بیباکی و گستاخی فعل خارجی است و انعکاس آن در قلب و روح به صورت قبض و گرفتگی و دوری از خدا ظاهر میگردد و اگر بگوییم که نتیجهی بیادبی آن است که خداوند بیادب را بسیاهی و تاریکی درون عقاب میکند که آن نیز کیفری است که هم شکل عمل نیست دور از صواب نخواهد بود. (برای اطلاع از عقیدهی مولانا دربارهی جزا و کیفر، جع: مثنوی، ج ۳، ب ۳۴۸ به بعد، ب ۳۴۴۵ به بعد).
هرکه بیباکی کند در راه دوست | رهزن مردان شد و نامرد اوست | |
معیار مردی و بلوغ در نظر مولانا قدرت بر اجرای شهوت و داشتن وسایل آن نیست، به عقیدهی او مرد کسی است که از سر شهوت و حرص برخیزد و به کمال انسانی رسیده باشد و بالغ آن که مست حقیقت است نه مست شهوت (مثنوی، ج ۱، ب ۳۴۳۰ به بعد، ج ۵، ب ۴۰۲۶ به بعد). پس هرکه در طریقت و سلوک الی اللَّه ادب خدمت و یا ادب حضرت را که حفظ حدود میان سالک و حق است نگاه نمیدارد ناقص و به تعبیر مولانا نامرد است و مریدان را گمراه میدارد و تصرف در امری میکند که درخور او نیست و بدین جهت دزد روز و راهزن را ماند که در مال غیر تصرف میکند و این معنی مبنی بر آن است که «ره زن» را به معنی حقیقی خود بگیریم و اول بر آن که به معنی مضل و گمراه کننده فرض کنیم.
از ادب پر نور گشته است این فلک | وز ادب معصوم و پاک آمد ملک | |
آسمان خمیده و دو تا در نظر میآید مانند کسی که بهقصد تعظیم و تکریم قامت خویش را دو تا کند و از این رو فلک را با ادب شمرده است، ادب ملایکه آن است که همواره بهموجب امر و فرمان الهی عمل میکنند چنانکه در قرآن کریم است:
لا یعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یفْعَلُونَ ما یؤْمَرُونَ. (التحریم، آیهی ۶) نیز رجوع کنید به قصص الانبیاء ثعلبی، چاپ مصر، ص ۱۱٫
بد ز گستاخی کسوف آفتاب | شد عزازیلی ز جرئت رد باب | |
عزازیل: ابلیس که چون این الفاظ نزد صوفیه معنی نوعی دارند آن را با یاء وحدت آورده است.
رد باب: رانده و مردود درگاه حق، ملعون.
ظاهراً مصراع اول ناظر است بدانچه دربارهی علائم قیامت نقل کردهاند که مردم اکثر بدکار میشوند و خداوند نور ماه و آفتاب را میگیرد و آنها سیه فام میگردند و از مغرب طلوع میکنند. (قصص الانبیاء ثعلبی، طبع مصر، ص ۱۹- ۱۸).
ولیمحمد اکبرآبادی گفته است: «میتواند که گستاخی آفتاب بر طبق قاعدهی اهل نجوم باشد که چون آفتاب از مسیر مقرری خود عدول میکند کسوف کلی یا جزوی در حال مقارنت قمر در وی میافتد و این گستاخی و کجروی اوست چه اگر از جادهی مستقیم که مسیر اکثری اوست تجاوز نکردی کسوف واقع نشدی چنانچه حضرت مولانا خود جایی میفرمایند:
آفتاب اندر فلک کج میجهد | در سیه رویی خسوفش میدهد | |
کز ذنب پرهیز کن هین هوش دار | تا نگردی تو سیه رو، دیگ وار» | |
مثنوی، ج ۶، ب ۹۳۰، ۹۳۱ و به عقیدهی حاج ملا هادی سبزواری گستاخی از قمر است که در قدام شمس ایستاد و کسوف واقع شد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!